صفحه نخست > دیدگاه > چرایی مقاومت بهسود و سوالات فرا راه

چرایی مقاومت بهسود و سوالات فرا راه

محمد کاظم وحیدی
چهار شنبه 16 می 2012

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

هنگام بازنویسی این نوشته از طریق یکی از وکلای پارلمان باخبر شدم که متجاوزین کوچی نما در «دشت گوله» حضور یافته و تا یکی دو هفته ی دیگر باز سروکله ی این ناخواندگان جنایت کار در سرزمین های نیاکانی ما پیدا می شود که مطابق برنامه ی اشغال گام به گام هزارستان باستان پا به آن-جا می گذارند. باز هم با تمامی وعده هایی که برای اسکان کوچی ها و مآلاً عدم تعرض و تهاجم شان بر ساکنین بومی هزارستان داده اند که به دلیل عدم مطابقت اسکان آنان با منافع و پالیسی توسعه طلبی «فاشیزم قومی» حاکم، باید مردم ما زندگی پر از دل هره ی خود را مانند سالیان گذشته با نگرانی یورش کوچی نماها آغاز نمایند. سال گذشته برخلاف فرمان ریاست جمهوری در رابطه با اسکان حتمی و قطعی کوچی ها که حتا التیماتوم 3 ماهه ای هم برای آن تعیین گردیده بود، باز هم در تاریخ پنج شنبه 22 ثور 1390 افراد مسلح کوچی نما از دشت «سیاه ریگ» وارد منطقه ی کجاب گشتند. این خبر که طی اطلاعیه ی مشترک وکلای بهسود عضو دو اتاق پارلمان و شورای ولایتی کابل منتشر گردید، از عدم پذیرفته شدن پیشنهاد اسکان از سوی کوچی ها خبر داد و مسلماً این تهاجمات در پاسخ به اسکان آنان صورت گرفته است. شاید کسی فراموش نکرده باشد که کرزی در دوره ی مبارزات انتخاباتی برای ریاست جمهوری، قول حل ریشه ای معضل کوچی را به هزاره ها داده بود تا درقبال این وعده رأی آنان را تصاحب نماید، درحالی که دقیقاً یک سال پس از انتخابات و رسیدن کرزی به مأمولش، بار دیگر صدها نفر مسلح آموزش دیده پیش از موعد هرسال و علی رغم هوای نامناسب، در ساعت 9 شنبه شب 25 ثور 1389 از محورهای متعددی به اولس داری دای میرداد یورش آورده و هزاران نفر را زیر باران شدید و زمین های پرگل، آواره نمود و بدین سان ثابت ساختند که نیروهای سامان دهنده ی تجاوزات کوچی نماها به موضوع تصرف تام و تمام سرزمین های هزارستان باستان کاملاً نگاهی استراتژیک داشته و تحت هیچ شرایطی هم حاضر به تغییر آن نمی باشند. توقف استثنایی یورش کوچی ها در دوره ی مبارزات انتخابات ریاست جمهوری که برخلاف روند چندسال گذشته ی آن صورت گرفت، نشان داد که روابط پنهانی و نیز هماهنگی ویژه و حساب شده ای میان دولت زیرکنترل عناصر توسعه طلبِ «قوم محور» و جریان موسوم به «کوچی» وجود داشته و متجاوزین کاملاً زیرفرمان جریان حاکم عمل می نمایند. یعنی، تنها در شرایطی که لازم دیده شود و یا چنین تصمیمی را به نفع خود ببینند، بازهم بنا به خواست توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی که طرح و اجرای سناریوی کوچی گری را به عهده دارند، یک بخش مسأله ی «اسکان کوچی»ها را مصلحتاً و طبق تقاضای شرایط جامعه مطرح می نمایند، درحالی که در پس پرده به آنان گفته می شود تا دست به تمرد بزنند تا بازی سرگرم کننده را آغاز نمایند.

امروزه دیگر این امر مسجل گشته که همگان نام «بهسود» و «دای میرداد» و «ناوور» را باید در کنار پدیده هایی چون «کوچی» و «فاشیزم» و نیز اقداماتی مانند «تجاوز»، «کشتار»، «آوارگی»، «ویرانی خانه ها و کشت زارها» قرار دهند و اساساً این امر ناشی از یک کنش سیاسی ـ اجتماعی ای است که چندین سال پی درپی رخ داده و اثرات امروزی اش به مثابه ی واکنش ذهنِ متأثر از آن رویدادها، ردیف نمودن این مجموعه واژه ها درکنار هم به شکل یک روند منطقی و پیوسته ای است که رویدادها و اندیشه ها را به هم متصل می نمایند. چون برخلاف ادعا و قول جدی سال گذشته ی کرزی و تیم همفکرش در خصوص اسکان کوچی ها، هنوز این نیروهای مشکوک و ناشناخته (کوچی نماها) همه درحال گشت وگذار پیرامون سرزمین «هزارستان باستان» هستند و در طبق روال همیشگی در ماه آخر بهار وارد مرزهای بهسود می شوند. یعنی بازهم باید بخش ناخودآگاه ذهن همه-ی مردم کشور به کار افتد و حوادث ناگواری را به انتظار نشینند، چون چنین برنامه ای اینک تبدیل به یک «سنت» و «برنامه ای» ضروری برای اجرایی شدن طرح «تهدیدهمیشگی» و همان پالیسی «شمشیر داموکلس» حکام قوم محور بر ساکنان هزارستان باستان، گردیده که بایدهم چنین حوادثی همه ساله رخ دهد.

درست یک سال پیش از انتخابات ریاست جمهوری که براي ششمين سال متوالي (1383 ـ 1388) و آن بار کاملاً متفاوت و منظم و بزرگ تر از سال های گذشته اش، صدها کوچي شدیداً مسلح با ده ها هزار بز و گوسفند و شتر بر اولوس داري مرکز بهسود سرازير شدند، درواقع حکم هشدار و چراغ سرخی را داشت تا به تمامي مردم هزاره بفهماند که اين سوغات،1 ترفند و تلاشي است از سوی فاشیزم قومی ای که سالیان درازی روي آن فکر نموده و از این پس طبق برنامه ي تدوين يافته و منظم، تدریجاً و مرحله به مرحله به اجرا گذاشته خواهد شد. به عبارت دیگر، حرکت موذیانه و تهدیدآمیز چندساله ی اخیر سپاه پیش قراول این قوم که با صد ها نیروی مسلح عمل کننده و هزاران مسلح پشتیبان (ذخیره و آماده ی اقدام) با چراغ سبز و حتا پشتیبانی مالی ـ تسلیحاتی دولت، سرآغاز اجرای طرحی است که سال ها قبل توسط کمسیونی مرکب از برتری جویان و تمامیت خواهان قومی پایه ریزی شده و توسط اسماعیل یون (درحال حاضر مشاور امنیتی رییس جمهور) با نام مستعار سمسور افغان در صفحات پایانی کتاب سقاوی دوم به شکل پیشنهادهای 13گانه جهت تقویت پایه-های قومی شان نگارش یافته است.

وقتی به بررسی دقیق این موضوع می پردازیم، درمی یابیم که طي سال های گذشته نيز حرکت هاي مشابهی صورت گرفته که استفاده از سلاح براي ايجاد ترس و اضطراب و نهايتاً برداشت موانع از سر راه، وجه مشترک تمامي اقدامات تهديدآميز اخير زير نام «کوچي» می باشند. گرچه اقدامات سال های اول هیچ کدام از گستردگی یورش سال 87 و پس از آن، در استفاده از میزان خشونت برخوردار نبودند، اما آن اقدامات نیز هرگز خارج از برنامه ی طراحي شده صورت نگرفته اند. روی هم رفته، حرکت لشکر مسلح به اصطلاح کوچي به سوي هزارستان باستان، جزئي از طرح وسيع انحصارطلبان قومي است که گام به گام به اجرا درآمده و حرکت هاي محدود سال هاي گذشته، اقداماتی ابتدایي و دلهره آفريني به شمار می روند که با يکی دو قتل سالانه آغاز گردیده و با افزایش میزان آن، جديت خود را براي غصب سرزمين هزاره ها ابلاغ مي دارند.
تداوم این روند طی سال های گذشته که با ورود نيروهای پیش قراول و مجری طرح (کوچی نماها) با رمه ي چند ده هزار نفري و پشتوانه ي نيروي شديداً مسلح و آموزش يافته ي چندصد نفري انجام یافته، خود بر جدی تر شدن تصمیم قوم حاکم در تحقق برنامه های توسعه طلبانه ی شان دلالت دارد. یعنی از همان هشت سال پیش که حرکت تجاوزکارانه ی خود را به درون سرزمين هزارستان باستان در تاريخ 29 ثور آغاز نمودند، نیت همان بود که بالاخره این سرزمین ها نخست از ساکنانش تخلیه گردند و سپس مانند 80 درصد قبلی، به اشغال متجاوزین درآیند. پيشروي متجاوزین بیگانه به سوي قلب هزارستان باستان تنها با واکنش و اعتراضات مدنی ساکنين بومي و مذاکرات جهت رفع آن مواجه شد. طولی نکشید که این روش منطقی و متمدنانه ی ساکنان بومی، به دلیل رویارویی زورگویانه ی متجاوزین و حمایت تلویحی دولت مرکزی هم تبارشان، به بن بست می رسد و در تاريخ 9 جوزای همان سال، سلاح هاي گرم متجاوزين مورد استفاده قرار مي گيرند که در اولین یورش، دو نفر از ساکنين بومي به شهادت مي رسند. با شليک اولين گلوله ها که آشکارا هم نوایی مسوولين بلندپايه ي دولتي را به هم راه داشت، درواقع به ساکنين بومي بهسود هشدار علنی ای داده مي شود که متجاوزین «کوچی نما» به راه خود تا قلب هزارستان ادامه خواهند داد و سرزمين هايي که توسط پيشواي شان عبدالرحمن به زور غصب گرديده و یا بعدها توسط دولت های هم تبارشان در مرکز، به قباله ی شان درآمده را تصاحب خواهند کرد، اگر چه مانند عبدالرحمان دوباره متوسل به زور و سلاح و کشتار گسترده گردند.

در سوي ديگر قضيه، تلاش ها و اقدامات صلح آميز و شکايت مردم بومی به مقامات بلند پايه ي دولتي، ره به جايي نمي برد و کرزي خان به منظور تکامل حلقه ي هراس و دلهره بر هزاره ها، به اعضاي کمسيون مردمي2 حین ملاقات با خودش هشدار مي دهد که درمقابل پیشروی کوچي ها به درون هزارستان باستان مانع ايجاد ننمايند و آنان را عقده مند نسازند، چه درغیر این صورت، سال ديگر قبایل جنوب تحریک شده و با لشکر چندهزار نفری برشما يورش خواهند آورد، آن هم درشرایطی که هزاره ها در محاصره قرار داشته و چندبار هم خلع سلاح گشته اند. مسلماً درچنین وضعیتی شما مردم (هزاره ها) سخت آسيب خواهید ديد! به عبارتی، کرزی عریان تر از هر زمان دیگری مواضع و تمایلات درونی خود را بیان نمود که علتش دقیقاً ضعف روانی و کم ظرفیتی وی بوده که هرگاه خشم گین می گردد، ناخواسته بسیاری از برنامه های رون قومی اش که درواقع جزئی از اسرارشان به شمار می روند، را بیرون می دهد که راهپیمایی های پی درپی و اشغال فضای سیاسی جامعه توسط حرکت های مدنی هزاره ها، علت اصلی بروز خشم وی و نیز افشا نمودن رازهای و برنامه های پشت پرده ی تیم هم تبارش علیه هزاره ها گردیده است. چه از این پیش نیز هرگاه کرزی خشم گین شده، بسیاری از رازها را ناخواسته افشا نموده است.

اين هم سویي و هم نوابي عریان و بی پروای حاکمیت و تجاوزگران «کوچی نما»، صورتک هاي مزورانه ي دموکراسي، حقوق بشر و حکومت انتخابي را از چهره ي سردمداران رژيم کنوني برکند و ماهيت برنامه هاي فاشيستي جناح توسعه طلب و قوم محوري که اينک حاکميت و قدرت را انحصاراً در اختيار دارد، برملا نمود و نیز آشکار ساخت که روند تمامیت خواهی و سلطه گری انحصاری که از حدود 3 سده پیش آغاز گردیده بود، هم چنان ادامه داشته و بنا به قول کرزي، حتا امکان آن وجود دارد که قبایل جنوب سال های بعد با نيروي مقتدرتر به سوي هزارستان آیند تا برنامه ی ناتمام غصب سرزمین بومیان، عملاً و تا آخرین مرحله تحقق یابد.

روند اقتدار «فاشیزم قومی» در پروسه ی پس از سرکوب شدن اقوام بومی توسط طالبان، با عقیم سازی مهره هایی که در رهبریت هزاره ها جا خوش کرده بودند، بُعد تازه ای به این رویارویی دیرینه و تاریخی داد. رهبریت کلاسیک هزاره ها (اورنگ پرستان پیر) نخست با تهدید و این که درصورت مخالفت با برنامه های انحصارگرایانه ی حاکمیت، به عنوان جنایت کار جنگی مورد تعقیب و بازخواست قرار خواهند گرفت، آرام و مطیع ساخته شدند و سپس با تسهیلات رفاهی و برنامه های سودآور اقتصادی مانند شهرک سازی و عفو مالیات بر املاک و تجارت شان، به جای مدیریت و رهبری سیاسی مردم هزاره در راستای مطالبات دموکراتیک شان، کاملاً به استخدام حاکمیت درآمدند و بدین گونه این بار توسط دولت و تیم قوم محور حاکم، درجای گاه رهبریت هزاره ها ابقا گردیدند. از این پس و بافشار و بایکوت و تحریم مردم هزاره توسط دولت، از سویی آنان را با برنامه های خلع سلاح مکرری که با سفارشات و توصیه های پی درپی رهبریت کلاسیک منتخب فاشیزم قومی حاکم صورت گرفت، مردم ما را به لحاظ امکانات و تسلیحات به شدت ضعیف و بی تحرک ساختند و از طرف دیگر، با تأیید برنامه های حاکمیت قوم محور توسط سردم داران خودباخته ی هزاره، عملاً این عناصر زبون و سودجو را از مردم جدا ساختند تا در آینده هرگز مردم با برخورداری از رهبریت سیاسی مطمئن، آگاه و دل سوز دست به اقدامات وسیع و مدون مبارزاتی نزده و خواستار مطالبات اساسی از دولت نگردند. حتا مقاومت های احتمالی شان در فقدان رهبریت با صلاحیت، با بن بست و سردرگمی مواجه شوند. به تدریج چنین روشی، سرنوشت و منافع مردم و رهبران سیاسی شان را به کلی ازهم جدا ساخت و هر کدام بدون دیگری، راه خود را به طور متشتت و ناهماهنگ پیش برد. با به کارگیری چنین برنامه ای توسط تیم و جریان انحصارطلب قومی حاکم، مردمی که طی سه سده ی اخیر همیشه پیش تاز مبارزات دموکراتیک و برابری خواهانه بوده اند، را کنترول نموده و آنان را به حاشیه ی مبارزات دموکراتیک و اقادامات سیاسی جامعه سوق دادند.

چنان که پیش تر هم اشاره گردید، رهبریت کلاسیک هزاره ها نخست با تهدید و این که درصورت مخالفت با برنامه های انحصارگرایانه ی حاکمیت، به عنوان جنایت کار جنگی مورد تعقیب و بازخواست قرار خواهند گرفت، آرام ساخته شدند و سپس با توصیه ی نیروهای بیگانه به استخدام حاکمیت درآمدند. از آن پس و بافشار و بایکوت و تحریم مردم هزاره توسط حاکمیت تک قومه، از سویی این مردم را با برنامه های خلع سلاح مکرر به لحاظ امکانات و تسلیحات، ضعیف و بی تحرک ساختند و از طرف دیگر، با تأیید برنامه های دولت قوم محور توسط سردمداران خودباخته و تسلیم شده ی هزاره، خط فاصلی میان مردم هزاره و رهبران کلاسیک شان عملاً شکل می گیرد تا امکان هرگونه خیزش هزاره ها که به مثابه ی یک اقدام سیاسی ـ مبارزاتی تنها با برخورداری از رهبریت سیاسی ممکن می باشد را به حداقل رسانده و در آینده اقدامات وسیع و مدون سیاسی و مطالبات اساسی از دولت را روی دست نگیرند و بدین گونه مقاومت های احتمالی شان از همان آغاز با بن بست و سردرگمی مواجه شوند. به تدریج چنین روشی، سرنوشت و منافع مردم و رهبران سیاسی شان را به کلی ازهم جدا ساخت و هر کدام بدون دیگری، راه خود را پیش برد.

بنابراین در طول این مدت، تمام بار مصيبت و فاجعه هايي که رخ می داد، به تنهایی بر دوش مردمی افتاد که اینک فاصله ی بی کرانی هم به لحاظ سرنوشت و هم در عرصه ی تصمیم گیری، با رهبران کلاسیک داشته و در بهسود به همین دلیل بود که تنها مردم مورد تعرض متجاوزین قرار گرفتند و آسیب های جبران ناپذیری را هم متحمل گردیدند. آن چه در بهسود و دای میرداد و ناهور مکرراً و همه ساله اتفاق می افتد، سرنوشت مردمی است که جدای از رهبریت باصلاحیت و متعهد، ناگزیرانه وارد مقاومت و دفاع از هستی خود گردیده اند. این امر هم از این لحاظ که مبارزات بی برنامه و رهبری ناشده در صورت عدم ارتقا و رشد در عرصه های رهبری، برنامه، استراتژی، تاکتیک و نیز سازمان دهی، ماهیتاً از رساندن مبارزین و مردم به نقطه ای مثبت با دست آوردی مشخص، عاجز می باشد. همچین برخورد دولت های خودکامه با جنبش های این چنینی که فاقد رهبریت متعهد، قاطع و مردمی می باشند، معمولاً بی پروا و شدید خواهد بود، چون نیروی بازخواست کننده ای را درپس آن نمی بیند. اگر در این حوادث مسلسل، جان انسان هايي گرفته شد و يا جمعي زخمي گشتند، هم چنين اگر کشت زارها و علف و گوسفندان و گاوهايي از بين رفتند، همه به مردم منطقه تعلق داشتند که خسارت هاي جبران ناپذيری را بر آنان تحمیل نمود و رهبران کلاسیک بریده از مردم، از نظر شخصی در این یورش ها هیچ آسیبی را متحمل نگردیدند. همچنین به لحاظ موقعیت سیاسی نیز نه تنها کوچک ترین صدمه ای ندیدند، که به خاطر هم نوایی با دولت حامی متجاوزین و نیز نظاره گر بی-خاصیت و بی تفاوت بودن دربرابر فجایع خلق شده، بیش از گذشته مورد حمایت، دل جویی و اعتماد حاکمیت قوم محور قرار گرفتند.

رخداد «کوچی گری» علاوه بر بازتاب های سیاسی ای که طبیعتاً برجای می گذارد، وضعیت نگران کننده ای ازلحاظ اجتماعی و روانی را برای مردم نیز به وجود آورده است. یعنی، حملات پی درپی و همه ساله ی کوچی ها علاوه بر بی تفاوتی و حتا جانب داری حاکمیت که خود نوعی روی کرد سیاسی به شمار می رود، وارد شدن خسارات سنگین اقتصادی و حتا جانی بر مردم هزاره را نیز به همراه داشته، و به لحاظ امنیتی ـ روانی نیز نوعی بی اعتمادی نسبت آینده و نگران از وضعیت کار روزمره (کشاورزی و مال داری) و حتا زندگی عادی در این مناطق را خلق نموده که هرگونه دل گرمی و اشتیاق کار تولیدی را از آنان گرفته و سیلی از مهاجرت به طرف شهرها و خارج کشور را به همراه داشته است. مردم پس از چندین سال تجاوز مسلحانه ی متوالی، اینک به این باور رسیده اند که اگر به کشاورزی و مال داری خود ادامه دهند، بازهم سیل ویران گر و ضدانسانی موسوم به «کوچی» هنگام حاصل و یا اندکی پیش از آن، با یورش ددمنشانه اش همه چیز را نابود می نماید و زحمت یک-ساله و تمامی هستی زندگی شان را برباد خواهد داد. مسلماً این همان طرحی است که انحصارگران قومی حاکم به اجرا گذاشته که به عبارتی، شکل تکامل یافته ی همان روش های کهن فشار بر مردم -بومی منطقه بوده که نهایتاً به فرار و فروش زمین های شان به کوچی ها منجر می شود. تجارب حاصله از حدود سه سده تجاوز و غصب سرزمین بومیان که توسط زبده ترین تئوریسین های قوم استیلاگر حاکم تهیه گردیده، باید با دقت بسیار و حساب و کتابی درست به اجرا درآید که اینک در بهسود شاهد اجرای دقیق آن هستیم.
++++
با توجه به طرح حکام قوم محوری که با ابزار تصنعی کوچی درصدد اشغال سرزمین های باقی مانده-ی بومیان ( تنها20 درصد باقی مانده) بوده، مورد بسیار حساس و خطرناک عدم پرداختن مردم منطقه به کشاورزی و دام داری سنتی و همیشگی شان که نهایتاً به ترک این مناطق منجر می گردد، وضعیت مأیوس کننده ای را در چشم انداز ما قرار خواهد داد که درصورت عملی شدن آن، تصرف این بخش از سرزمین هزارستان باستان توسط مدعیان کوچی گری را در آینده ای نه چندان دور شاهد خواهیم بود. طوری که ما به خوبی نسبت به پیامد مهاجرت گسترده ی مردم به سوی شهرها و خارج از کشور که باعث رها نمودن زمین های نیاکانی مردم هزاره گردیده است، به خوبی واقفیم و درک می نماییم که این مسئله در گذشته خود یکی از زمینه ها و دلایل عدم مقاومت درمقابل متجاوزین را تشکیل داده و نهایتاً به تصرف حدود 80 درصد سرزمین شان توسط قوم حاکم منجر شده بود. بنابراین اگر چنین طرحی تحقق یافت، نباید فوراً اعتراف نمود که ما به لحاظ تجارب سیاسی ـ مبارزاتی در دوره های گذشته پیشرفت قابل توجهی نداشته ایم و دقیقاً به همین دلیل است که متأسفانه روش های کهن توسعه طلبان سرزمینی ـ هویتی هم چنان علیه ما کارساز می باشند. صدالبته که من هرگز فکر نمی کنم تحقق یافتن چنین طرحی، به طور حتم به مفهوم عدم پیشرفت و تجربه پذیری مردم ما از مبارزات گذشته ی شان می باشد، زیرا نیروهای پیشتاز مبارزاتی همیشه اتوماتیک مان حامل تجارب گران بهایی از مبارزات هردوره ی خود خواهند بود و در این امر اندکی شک هم وجود ندارد. ما باید دقیق شویم و ببینیم که واقعاً طرح کهن غاصبان سرزمین های نیاکانی ما این بار هم عین گذشته ها به تنهایی به کار رفته است و یا این که روش ایذایی مبتنی بر یورش های مداوم و به ستوه آورنده به مثابه ی اقدامی جانبی، فرعی و غافل گیرانه ای است که توسط حاکمیتی با صورتک «دموکراسی» و «حقوق بشر» و باالتبع برخورداری از پشتیبانی کامل بیگانگان، به کار گرفته شده است. یعنی، می توانیم بگوییم که روش مدرن کنونی حاکمیت استیلاگر که با برخوردی دوگانه و ابزاری دو لبه (تجاوز و تمامیت خواهی در کنار دموکراسی) صورت گرفته است، به لحاظ تاکتیکی کاملاً روشی تازه و غافل گیرانه می باشد.

قوانین حرکت و تکامل جامعه حکم می کنند که فشارهای اقتصادی، ستم و تبعیض اجتماعی ـ سیاسی، هم چنین تجاوزات مسلحانه ی بیگانگان به مثابه ی «زمینه های عینی» قیام مردمی مطرح بوده که حتا درصورت شدت چنین اعمالی، ممکن است مقاومت و شورش هایی خودجوش حتا بدون موجودیت رهبریت سیاسیِ سازمان گر و بسیج کننده ی توده ها، در برابر چنین وضعیتی شکل شکل بگیرند و سربرآورند. در بهسود نیز وضع بدین منوال بود و مقاومت های خودجوشِ رهبری ناشده و سامان نیافته در برابر تجاوزهای پی درپی اشغال گران کوچی نما شکل گرفت، اما به دلیل فقدان رهبریت آگاه و با صلاحیت مردمی و نیز نامساعد بودن شرایط داخلی و بین المللی، چنین وضعیتی هرگز تا سطح یک جنبش فراگیر ارتقا ننموده و به مرحله ی مقاومت سیستماتیکِ همگانی مردم نرسید تا پاسخی باشد به تجاوزگري هاي افسارگسیخته ی مهاجمانی پُرپشتوانه و یاری شوند. گرچه عدم ارتقای مقاومت مردمی در محلات دارای دلایل متعددی است که بعداً به آن ها اشاره خواهد گردید، اما در این جا لازم است تا حقیقت بزرگی را یادآوری نمایم که نقش مهمی در سرکوب و مهار جنبش خودجوش مردمی در همان نطفه ی نخستینش گردید. حقیقت مورد نظر این است که علاوه بر تسلیمی پیشاپیش رهبران کلاسیک هزاره ها به حاکمیت اداره کننده ی تجاوزگران موسوم به «کوچی»، سپاه متجاوز نیز از پشتوانه ی بی حساب و نامحدودی برخوردار بوده است که به سان «چک سفید»ی در برابرشان قرار داشته که درصورت گسترش یافتن جبهه ی مقاومت مردمی، می-تونستند صدها و درصورت نیاز حتا هزاران نیروی کمکی را وارد میدان نمایند. یعنی برای جلوگیری از شکل گیری جبهه ی «مقاومت مردمی» توسط هزاره ها و سرکوب و قلع و قمع حتمی آن در همان گام نخستین، هر مقدار نیرویی که لازم بود توسط دولت «قوم محور» بسیج می گردید.

می بینیم که چگونگی پیش گیری از شکل گیری جبهه ی مقاومت مردمی هزاره ها نیز از قبل مورد محاسبه ی مدیران پشت پرده ی تجاوز قرار گرفته و آنان بر اساس تجارب سرکوب سه سده ای خود می توانستند وضعیت انسجام و قیام هزاره ها را در موجودیت شرایط عینی آن، پیش بین باشند. بنابراین، روند شکل گیری جنبش مقاومت در بهسود، مانند تمامی رخدادهای مشابه در هر نقطه ی دیگر آغاز گردید، اما این که نتوانست مراحل ارتقای خود را طی نماید، مجموعه عوامل داخلی و بین المللی، هوشیاری و محاسبات درست مدیران پشت پرده ی تجاوز، و نیز سکوت مطلق و مرگ بار جناح هایی که خود را یگانه اپوزسیون در کشور قلمداد می نمودند و در کنارش داعیه ی در دست داشتن پرچم مبارزات ضدفاشیستی را نیز داشتند، اما با دریغ و درد که علی رغم برخورداری از هزاران مخفی گاه سلاح، کوچک ترین کمک تسلیحاتی به جبهه ی نوپای بهسود ننمودند تا آن را از سرکوب کامل در اولین گامش، نجات دهند. صدالبته که این جریان حتا به قیمت نابودی کامل طرف داران قیام، هرگز حاضر نبودند تا به سرپا شدن جبهه ای یاری رسانند که به دلیل مبارزات ممتد تاریخی علیه فاشیزم قومیِ حاکم، پتانسیل قرار گرفتن در جایگاه رهبری مبارزات ضدفاشیستی را درخود نهفته دارد.

درست همین رکود و عدم ارتقای کمی و کیفی مقاومت بهسود، باعث پدید آمدن تحلیل هایی گردید که از بی تفاوتی مردم در برابر تجاوز گله ها داشتند. برای برخی تحلیل گران درون قومی، عدم شکل-گیری جبهه ی مقاومت مردمی باتوجه به گذشته ی تاریخی هزاره ها که درمقابل هرمتجاوزی از اسکندر مقدونی گرفته تا سپاه چنگیز و بابریان و ایرانی های صفوی، و بالاخره تازه به دوران رسیده-های هوتکی و ابدالی و سدوزایی و ابرقدرت های انگلیس و شوروی وقت، هم چنین نوباوگان قدرت در کابل (دولت مدعی اسلام) و سپس سپاه جهل و ستم طالبی به مقاومت بی باورانه پرداخته بودند، شگفت زدگی توأم با درماندگي فهم آن را به همراه داشت و تعداد ديگري را مأيوس و نگران آینده ی مردمی ساخت که به زعم خودشان، دیگر به ابژه هایی غیرفاعل در رخدادهای سیاسی ـ اجتماعی کشور تبدیل گشته اند. حتا بخشي از اين جمع که نه با ريشه ها و ساختار اجتماعي مردم آشنایی دارند و نه از قوانين حرکت جامعه سردر مي آورند و فکر مي کنند همه چيز با يک فرمول ساده و یا براساس تصادف و شاید هم بر زبان راندن واژه های به ظاهر «مدرن» تحقق مي یابد، درصدد نوشتن و پخش اعلاميه هاي تحريک آميزی جهت تغيير دادن موضع و روی کرد مردم برآمدند. این امر بیش از هرچیز روشن ساخت که مدعیان روشنفکری تا چه حد از درک مسائل عاجزند و به خاطر برخورداری از ویژگی ساده انگاری در درک پدیده ها و رخدادها، همچنین کم و کیف تحولات اجتماعی ـ سیاسی، چه زود هم دچار یأس و سرخوردگی مبارزاتی می گردند. آن هم مسأله ای که هر دارنده ی چشم بازی به خوبی شاهد شکل گیری مقاومت خودجوش اما پراکنده و بی نظم مردمی بوده که مدعیان روشنفکری به دلیل غرق بودن در تئوری های انتزاعی وغیرعینی به اصطلاح «مدرنیته»، متأسفانه به انکار تمامی وقایع و چگونگی شکل گیری آن ها پرداختند، چون ناشیانه مایل بودند تا همه ی مقاومت ها را در سطح و کیفیت مقاومت «هویت طلبانه ی» کابلی ببینند که از آن هم کوچک-ترین شناختی نداشتند. روشن است که اثرگذاری پدیده ها روی افراد بستگی به میزان درک و ارتقای مبارزاتی آنان داشته و افراد رشدیافته ای چون نیروهای مقاومت کابل که در متن رخدادها قرار داشتند، دربرابر کوچک ترین اتفاقی واکنش نشان داده و به مقابله برمی خاستند. اما این امر برای افرادی چون نسل تحصیل کرده و کتاب زده ی کنونی ما که اساساً دنیای شان جدا از وقایع و رخدادهای عینی جامعه قرار دارد، نیازمن تحولات سترگی است تا به خود آیند و دست به اقدام زنند و به قول لئو تروتسکی، مردم جدا از مبارزه را تنها حوادث بزرگ می تواند به متن مبارزه بکشاند. به همين دليل، لازم دانستم تا براساس تجربه ی شخصی ام از مبارزات مردمی، تحلیلی از وضعیت موجود در بهسود ارائه دهم تا گوشه هایي از تاريکي ها روشن گرديده و باعث جلوگيري از ترويج يأس و نوميدي برخی مدعیان مبارزه گشته و نيز اقدامات احساساتي و غيرمسئولانه ی عده اي ديگر که به دلیل ضعف در تحلیل و عدم درک مسائل اجتماعی ـ مبارزاتی، به موضع نکوهش و سرزنش مردم گراییده اند، کنترول گردیده و در سمت و سوی درست قرار گیرند. چراکه اقدامات احساساتی و غیرمسئولانه ای از این دست می تواند به نتایج نامطلوب و عمدتاً زیان باری چون دل سردی نیروهای داوطلب مقاومت و نیز چنددستگی آنان بینجامد.
++++
عدم مقاومت گسترده و فراگیر مردم قهرمان بهسود، این فرزندان خلف میریزدان بخش بزرگ که طي مقاومت هاي قهرمانانه اي در سر فصل هاي متعدد تاريخي، نام و آوازه ي زيادي داشته اند، داراي علت هاي گوناگوني است که هرکدام و به تناسب اهميت و جاي گاهش در مبارزه، اثرات خاص خود را در عدم مقابله ی به مثل (مسلحانه) داشته و مانع شکل گیری جبهه ای متمرکز و منظم گشته است که در زیر به برخی از آن ها می پردازم:

1. باورمندی به «صلح» به جای «آتش بس»

فضای جمعه در شرایط پس از سقوط طالبان که عمدتاً توسط جامعه ی جهانی و با مشاورین «افغان-ملت» شکل گرفته بود، با حاکمیت شعارهای «صلح»، «امنیت» و فعالیت های سیاسی «مدنی»، تمامی اقدامات خشونت بار را ناخوشایند تلقی می نمود. این فضا که پس از سه دهه جنگ مسلحانه ی بی وقفه مطرح شده بود، تا حدود زیادی مورد استقبال همگان قرار گرفت. مردم هزاره که به لحاظ صداقت رفتار و گفتار همیشه جای گاه نخست اجتماعی را میان اقوام این کشور دارا بوده اند، در عرصه ی سیاست نیز چنین عمل نموده و پای بندی به اصول و توافقات را حتا با پرداختن تاوان های زیاد و محرومیت های شدیدی همچنان حفظ نمودند. این امر با آن که ضربات بزرگ و بعضاً جبران ناپذیری را بر این مردم وارد نموده است، اما با تمامی ضربات مهلک نظامیِ ناشی از پایداری بر اصول، خود به تحکیم اعتبار سیاسی اش منجر گردید، طوری که امروزه همه ی طرف های درگیر تلاش می نمایند تا به هزاره ها به عنوان یک متحد قابل اعتماد نزدیک گردند. چنین خصلت جوان-مردانه ای همیشه پیشه و منش این مردم در رفتار و روی کردهای سیاسی شان بوده و اگر از جریان زیگزاگی و ناپایای محقق و بعضی از به اصطلاح روشنفکران سردرگم چشم بپوشیم، اصل ایستادگی بر اصول اخلاقی و ارزش های عام انسانی همیشه و در بدترین شرایط توسط این مردم حفظ گردیده است.

وقتی به روی دادهای چند ساله ی اخیر نگاهی می اندازیم، متوجه می شویم که باسقوط حاکمیت ضدمردمی و قبایلی طالبان و روی کار آمدن دولت موقت در زمستان 1380، شعار «امنیت» و «قانونیت» سرلوحه ی کار حاکمیت جدید و حامیان بین المللی اش قرار گرفت که از پايان جنگ ها و آغاز مرحله ي «صلح»، «بازسازي» و «حاکميت قانون» خبر مي داد. مردم با اعتماد کامل به دولت که یک منش کاملاً متمدنانه است، حتا سلاح هايی را که با پول شخصي برای دفاع خریداری نموده بودند، تسليم نمودند تا به همه ثابت نمايند که مِن بعد تأمين امنيت وظيفه ي دولت بوده و این مردم به-جای دخالت غیرمسوولانه در امور امنیتی کشور، تصمیم دارند تا درسايه ي حکومت قانوني به-زندگي روزمره ي خود بپردازند. هزاره ها بسیار زود و عمیق درک نمودند که طبق توافقی که در اجلاس بین المللی بن به دست آمده بود، وظیفه ی حراست از اصول نوینی چون «صلح» و «نظام دموکراتیک» به نیروهای نظامی بین المللی (ISAF) محول شده که مدت کوتاهی پس از تشکیل اداره ی انتقالی، زیرنظر سازمان ملل مشغول به کار گردیدند. گروه های سیاسی ـ نظامی جامعه ی ما که درواقع هرکدام از قومیت خاصی نمایندگی می نمودند، پای بندی خود را به این اصول و روند سیاسی جاری در کشور اعلام نموده و در اولین اقدام، بخش نظامی گروه شان را منحل نمودند.

اما روند تحولات پس از توافقات بن، برای عناصر و مهره های برتری جو و تمامیت خواه قوم پشتون چون اشرف غنی، احدی، حبیب الله رفیغ، اسماعیل یون و... که درگذشته از طراحان مهم و صاحب نام برنامه های طالبان به شمار می رفتند و درحاکمیت های پس از سقوط طالبان نیز مهم ترین جای گاه-های قدرت را اشغال کرده بودند،3 از اساس با دیگر گروه های قومی کشور متفاوت بوده و درواقع نگاه آنان به پروسه ی نوین، نه یک صلح پایدار و ضروری، که آتش بسی جهت تجدید قوا به شمار می رفت. تداوم اندیشه های زیاده خواهانه ی قوم محوران و تمایل هم چنانی شان به انحصار قدرت، آن هم از نوع وراثتی اش، سرآغاز دور تازه ای از بی اعتمادی ها و مآلاً فجایع و ناامنی هایی درکشور گشت. این موضوع با توجه به رابطه ی پنهانی و مشکوک دولت با شورشیان شکست خورده ی طالبان که بعدها آشکار گردید، بر میزان بدبینی ها افزود و اعتماد برباد رفته میان اقوام را این بار کاملاً از اذهان مردم و فعالین سیاسی کشور زدود و بدین سان واژه هایی چون «ملت»، «اعتماد» و «صلح» را تا سرحد سوژه ای برای تمسخر و طنز گفتن، فروکاست.

ویژگی عمده ی اقدامات و برنامه های طالبان، قوم محوری آن بود که انگیزه ی ظهور و ماهیت اصلی به کار گرفته شدن مقطعی اش جهت کنار زدن اقوام غیرپشتون از قدرت مانند دوره ی نادرخان) را می ساخت. یعنی، طالبان بیش از هرچیز سپاهی بود که به مسائل قومی بالاترین بها را می داد و اساس تلاش ها و اقدامات استراتژیکش احیای حاکمیت تک قومه ی پشتون ها بود که برای بار دوم پس از تسلط قهری، غاصبانه و سرکوب گرانه ی حدود سه سده ای بر آن، اینک برای دوره ای کوتاه از دست رفته بود و یا این که طبق طرح قبلی، همانند دوران حبیب الله کلکانی خودشان مدتی غیرپشتون-ها را مصلحتاً روی کار آوردند تا ازسویی انسجام درونی خود را بازیایند و درکنارش عدم توانایی و ناشایستگی غیرپشتون ها در حکومت کردن را به نمایش گذارند. دقیقاً به همین منظور اغلب بر اقوام هزاره و تاجیک و ازبک می تاخت و تلاش گسترده و همیشگی سردمداران جریان انحصارطلب قومی برای تحمیل زبان و فرهنگ قبایلی پشتون ها بر دیگر اقوام کشور را عریان تر از هر زمان دیگری به کار می بست و هرچه غیرپشتون و بی باور به استنباطات قومی ـ قبایلی از دین بودند، به فجیع ترین شکلی سرکوب می گردیدند و همگی مستحق مرگ قلمداد می شدند.

بنابراین، راز بزرگی که افشایش اکثر ساده لوحان عرصه ی مبارزات سیاسی کشور را دچار شگفتی نمود، چیزی نبود جز آمادگی جناح های برتری جوی و انحصارطلب پشتون برای تهاجم و سرکوب نمودن اقوام بومی ای که تصمیم به تسلیم شدن به روند پشتونیزه کردن جامعه ندارند، آن هم در پروسه ای که شعار«صلح» تنها برای به خواب بردن و خلع سلاح دیگران سرداده می شد. برملا شدن این راز که عمدتاً به دلیل اقدامات شتاب آلود و شک آمیز جریانات فاشیستی صورت گرفته است، در آینده ای نه چندان دور فراتر از شگفتی، حتا شوکی بزرگ را بر جامعه وارد خواهد نمود و واکنش-های تند و به احتمال بسیار زیاد، خشونت باری را به دنبال خواهد داشت.

روند خشونت گرایی در کشور که به مثابه ی واکنشی به اقدامات انحصارطلبانه و بایکوت گرایانه ی حاکمیت قوم محور علیه اقوام غیرپشتون و به ویژه هزاره ها، زمانی شتاب بیش تری خواهد گرفت که جریانات معامله گر مدعی اپوزسیون کنونی به این حقیقت پی ببرند که «قوم محوری»، «تمامیت-خواهی» و «انحصارطلبی» لاینفک از تعریف و ماهیت «فاشیزم قومی» بوده و پروسه ی چانه زنی برای سهم گیری در قدرت، تنها در دوره ای که فاشیزم به اقتدار و توان مندی کافی برای سرکوب اقوام بومی دست نیافته باشد، شاید به طور محدودی نتیجه بخش باشد، اما مطمئناً چنین روی کردی نهایتاً به تقویت فاشیزم قومی خواهد انجامید. یعنی، زمانی که فاشیزم قومی حاکم به اقتدار لازم جهت سرکوب و حذف اقوام بومی برسند و یا این که موفق گردند با توجیه نمودن حامیان خارجی، آن ها را به پشتیبانی از برنامه های انصارگرایانه و تمامیت خواهانه ی شان بکشانند، دیگر به «تقسیم قدرت» با غیرپشتون ها که همیشه موانع زیادی برسر راه تحقق طرح پشتونیزه کردن جامعه ایجاد نموده، نیازی نخواهند داشت. دقیقاً آن زمان است که عمده ترین اقدامات روی براندازی حاکمیت فاشیست قوم محور متمرکز خواهد گردید و خشونت ناشی از برخوردهای جدی و حذف کننده ی دو جریان دموکراتیک «برانداز» و «سرکوب گران انحصارطلب»، اوج خواهد گرفت.
چنان که پیش تر نیز اشاره گردید، ویژگی عمده ی جنبش موسوم به «طالبان» برخلاف ادعاهای مذهبی اش، شاخصه و مرزبندی روشن قومی اش با تمامی تمایلات و انگاره های سیاسی رایج می-باشد. یعنی طالبان بیش از هرچیز به مسائل قومی بها می دادند و اغلب بر اقوام هزاره و تاجیک و ازبک می تازند، و حتا دین را هم برمبنای منافع و نیازهای پشتون ها تعبیر می کنند تا هم اقدامات خود را تقدیس نمایند و هم از مذهب به سان ابزاری سیاسی برای تثبیت پایه های قوم محوری و پشتونیزه کردن جامعه ماکزیمم استفاده را نموده باشند. به عبارت دیگر، طالبان با آن که ظاهری مذهبی به خود می گیرند، درواقع مجمع پشتونیست هایی هستند که اساساً فکر پشتونیزه کردن کشور را درسر می پروراندند و شامل عناصر و فراکسیون هایی از خلقی ها (تنی و تیمش)، لیبرال مآبان خارجه نشین (کاکر پدر و پسر، احدی، اشرف غنی ها و...) و مذهبیون (مولوی محمد نبی محمدی، ملا عمر، یونس خالص، حقانی، گلبدین و...) بود. جریان یادشده بر اساس طرح سقاوی دوم شکل گرفته که 13 ماده ی پیشنهادی، رهنمودهای عملی آن به شمار می رفت.
پس از کنار گذاشته شدن طالبان از قدرت که بنابه مصلحت های بین المللی نشأت گرفته از سفارشات و تحلیل های عناصری چون خلیل زاد، اشرف غنی، احدی و... صورت گرفت، مهره های عمده ی رهبری کننده ی آن با تغییر شکل ظاهری و نیز نرم و پیجیده ساختن روش ها، دوباره قدرت را به-دست گرفته و تلاش خود را جهت مشروعیت بخشیدن به انحصار قدرت درتمامی عرصه های سیاسی، نظامی و مالی آغاز نمودند. یعنی، با سقوط طالبانی که برای تهدید، نسل کشی و به وحشت انداختن اقوام یاغی (از دید تمامیت خواهان پشتون) روی کار آمده آورده بودند، هرگز تغییری اساسی در مناسبات قدرت و روابط جامعه به وجود نیامده و برنامه های توسعه طلبانه ی قومی، با روش و تاکتیکی متفاوت، هم چنان ادامه یافت. این طرح که از پیچیدگی خاصی برخوردار بود، طی چندسال نخست توسط سران اقوام زیرستم درک نگردید چون همگی مشعوفِ نجات یافتن از ستم غیرقابل وصف طالبانی شده بودند، که از سیاست و دولت داری تنها چرخاندن شمشیر در هوا را نمی دانستند و برای تثبیت سیطره ی روانی بر دیگران، وحشت وصف ناپذیری را حاکم ساخته بودند.
++++
در طول این مدت، حکام تازه به قدرت رسیده ای که دیروز اداره کنندگان طالبان بودند، پروسه ی خلع سلاح را با جدیت هرچه تمام تر به کار بستند و بیش از همه هزاره هایی را که قبلاً و بارها توسط طالبان خلع سلاح گردیده بودند، بار دیگر از بیخ غیرمسلح ساختند. زمانی که از تکمیل این پروسه مطمئن گشتند، آن گاه با خاطرجمعی زیاد نیروهای خود برای مطمئن شدن از غیرمسلح شدن آنان به-سوی هزارستان فرستادند تا واکنش ها را بررسی نمایند و سپس در مورد تصرف مابقی سرزمین های مردم هزاره (20درصدی که اینک در دست شان باقی مانده است) تصمیم نهایی خود را بگیرند. مسلماً یکی از تاکتیک ها ادعای مالکیت بر زمین هایی است که توسط عبدالرحمان و نیز حکومت-های خلف وی به زور و شکنجه از هزاره ها غصب گردیده و دارای اسناد جعلی برای پشتون ها شده بودند.

هزاره ها اما، به خاطر تعهدی که در قبال «صلح» و «قانونیت» نموده بودند، چشم یاری به دولتی دوخته بودند که داعیه ی پایان یافتن ستم های گذشته را داشت. نتیجه آن شد که تجاوزگران به دلیل هم-کاری و پشتیبانی پنهانی دولت از آنان و نیز غیرمسلح بودن بومیان کشاورزی که از چنین برخوردی شدیداً بهت زده شده بودند، جری تر شده و همه ساله برمیزان قساوت و خشونت خود می-افزود. روشن است که هزاره ی متعهد به روند «صلح» به جای تلاش برای مقابله ی همانند، خود را مصروف حرکت های مدنی ای چون مذاکره با مقامات مسئول دولتی، راهپیمایی، کنفرانس مطبوعاتی و اطلاع رسانی توسط نشرات غیردولتی نمودند تا توان مندی خود را درعرصه ی «مدنیت» که خود میراثی است از نیاکان تمدن آفرین شان، به نمایش گذارند و بدین گونه نشان دهند که این مردم هیچ گاهی پیرو خشونت نبوده بلکه تشنه ی «صلح»، «دموکراسی» و «عدالت» هستند.

2. توهم و سردرگمی میان «ملکيت» و «قوميت»

منطقه ی بهسود که از کوهستاني ترين نقطه هاي هزارستان باستان به شمار مي رود، به دليل بزرگ بودن طایفه ای (بهسود که درواقع بیسوت می باشد) که در این منطقه ساکن می باشد، از تراکم جمعيتی بسيار بالايي برخوردار مي باشد. تقابل جمعيت زياد بهسود و سرزمين کوهستاني و لم یزرع آن که ساکنین را با کمبود زمین کشاورزی روبه رو نموده است، به نارسایي معشيتي منتهي گشته که نزديکي اش با پايتخت، باعث گردیده تا همه ساله تعداد زيادي از ساکنين اين مناطق را به سوي شهرها برای یافتن کار گسيل بدارد. گرچه درشرایط عادی نیز روند رشد طبيعي جمعيت هم باعث مهاجرت به سوی شهرها می گردد، اما حادثه ي خشک سالي دهه ي اخير، (1375ـ 85) و عدم توجه دولت ها به وضعیت فقر و بیکاری مردم، به اين روند شتاب بخشيد و باعث مهاجرت وسيع مردم روستایی به-سوي شهرها و حتا کشورهاي همسايه گرديد. بنابراين، مناطق يادشده طي سال هاي اخيري که زمين-ها از دادن حاصل به دليل نبود آب، به شدت سرکشی می نمود و از یاری نمودن مردم روستایی ابا مي ورزيد، خالي از سکنه ي اصلي شده و تنها دهقانان بي بضاعتي که با اندکي خوراکي هم قادرند زندگی خود را به سر برند، در منطقه باقي ماندند. مسلماً چنين وضعيتي، آن هم در شرایط تهاجم عوامل بیرونی و بیگانه با منطقه (کوچي نماها) که مسئله ی «ملکيت زمین» و استفاده از فرآورده-هاي آن ناشیانه به اصلی بدل گشت که برمبنای آن، حق دفاع از زمین و کاشانه مختص مالکان شد. چنین اندیشه ی خنثایی، هرگونه انگيزه ي دفاع را از کساني (دهقانان) که نه ملکيت دارند و نه فرآورده هاي ناشي از آن به آنان تعلق مي گيرد، سلب نمود. و از آن ها ناظران بی طرفی ساخت که نسبت به قضیه ی تجاوز کوچی نماها حساسیت و مسئولیت زیادی از خود نشان نمی دادند.
پس با موجودیت چنین طرز تفکری، دليلی براي برانگيختن کشاورزان غيرمالک وجود ندارد و بايد موضوع را از زاویه ی دیگری مورد بررسی قرار داد تا بتوان به تغییر اندیشه و احساس آنان پرداخت. يعني، موضوع بسیار پیچیده ای که از رابطه ی تنگاتنگ و دیالکتیکی میان «قومیت»، «ملکیت» و «تابعیت» (به مثابه ی شهروندی) بیرون می جهد را برای مردم روشن ساخت و آن را به حقوق سياسي و برنامه های توسعه طلبانه ی حاکمیت قوم محور مرتبط نمود تا مردم خود از اهداف شوم و توسعه طلبانه ي جناح برتري جوي و انحصارگر قومي قدرت آگاه شوند. اين اقدام روشن گرانه، کاريست درازمدت که با برنامه اي سنجيده و دقيق بايد صورت بگيرد. به عبارت ديگر، بايد به مردم فهماند که مشکل عمده ای که حکام قوم محور با مردم ما دارند، «قومیت» و به طور واضح تر، مشکل «هزاره» و «هزارگي» است و نه «مالکیت بر زمین» که تنها می تواند به سان ابزاری برای حذف هزاره ها از این کشور مورد استفاده قرار گیرد (تحقق یافتن همان شعار استراتژیک پشتون ها مبنی بر «هزاره ها باید به گورستان بروند، چون سرزمینی ندارند»). چنان که در دوران در اغلب ادوار حکومتی پشتون ها از احمدشاه ابدالی گرفته تا عبدالرحمان و نادر و ظاهر، هيچ کسي تنها به خاطر ملکيتش به قتل نرسيد، بلکه نیروهای این حکام مأمور برکندن نسل «هزاره» از سرزمین نیاکانی-شان بودند که پیشاپیش نام قوم خود را بر آن نهاده بوده و «افغانستان»ش می خواندند. امروزه نيز، تهاجم کوچي نماها هرگز با هدف مشخص کشتن مالکين زمین وارد هزارستان باستان نشده اند، بلکه «هزاره» بودن خود سوژه ي شکار برای کسانی است که در موجودیت آنان، حتا خواب و تصور مشروعیت یافتن حاکمیت غصبی و انحصاری شان را نمي بینند. البته باید این موضوع را مورد دقت قرار داد و به کشاورزان غیرمالک فهماند که، ملکیت های موجود اعتبار و سندی برای شهروند تلقی شدن همه ی هزاره ها، اعم از مالک و دهقان به شمار می رود. یعنی درکشور ما و با وجود تفکرات توسعه طلبانه میان رهبریت سیاسی قوم حاکم، ملکیت زمین تنها برای کشاورزی و یا سکونت نبوده، بلکه به مثابه ی پشتوانه ی بقا و موجودیت ما به عنوان یک شهروند در این کشور مطرح است. پس برای حفظ آن باید مبارزه و مقابله نمود، چون برای تثبیت شهروندی هزاره ی دهقان هم باید از «ملکیت» زمین مردم هزاره با تمامی توان حراست و حفاظت گردد و روشن است که هرگز مهم نخواهد بود این ملکیت و زمین متعلق به کدام هزاره است، گراکه بقای ملکیت هزاره اتوماتیک مان به شهروندی همه ی هزاره ها مشروعیت می بخشد. بنابراین علاوه بر مقاومت در برابر تجاوزات اشغال گرانه، بايد جبهه ی نبرد حقوقی را نیز گشود و با اتکا به شواهد، رخدادهای تاريخي و اسناد مرتبط به آن ها، روند و روش های متعدد غصب سرزمين هاي مردم هزاره، چه در هزارستان باستان و چه شهر هاي کشور را افشا نمود و مردم را از عواقب دردناک و جبران ناپذير غصب سرزمين-هاي شان که نهايتاً به سلب تابعيت شهروندي شان خواهد انجاميد، آگاه نمود. به تعبیری دیگر، بايد به مقوله ي «ملکيت» به مثابه ی عنصري از مقوله ی «هويت» و «شهروندی» بها داد و آن را معضل سیاسی ـ حقوقی همه ی هزاره ها تلقي نمود. بدين معني که اگر دارندگان زمين و خانه سلب مالکيت گردند، اتوماتیک مان هويت و حق شهروندی بي خانمان ها نیز سلب خواهد شد و به عبارتی، تاکنون پذیرش تابعیت هزاره های بی زمین از روی اکراه و دقیقاً به اعتبار مالکان زمین ممکن گشته است. بنابراین، غصب سرزمین هزاره ها توسط حاکمیت قوم محورِ مدعیِ وراثت تاج و تخت، تنها با هدف و انگیزه ی دست یابی برمنابع اقتصادی نبوده بلکه در ذات خود یک حرکت سیاسی به منظور سلب تابعیت از مردم هزاره به شمار رفته که بدین وسیله زمینه ی خارجی تلقی نمودن هزاره ها را مهیا ساخته و به راحتی بتوانند آن را مطرح نمایند و با مساعدتر شدن شرایط استیلای کامل، اگر باتوجه به شرایط بین المللی نتوانند بار دیگر مرتکب نسل کشی دیگری علیه هزاره ها شوند، به طور حتم با سلب تابعیت همه را از این کشور اخراج نمایند.

3 ـ «بحران رهبري» و فقدان «پيش تاز دموکراتيک»

تجربه ها نشان می دهند که در فاز سیاسی، هرگاه مردم بدون حمایت رهبران کلاسیک دست به اقدامات خشونت بار و یا نظامی بزنند، مسئولیت بزرگ پاسخ گویی تمامی آن اقدامات و نیز بزتاب-هایش مستقیما بر دوش مردم قرار گرفته که سنگینی ان کمرشان را خورد خواهد نمود. دقیقاً به همین دلیل است که کارهای جدی و قاطعی چون اقدامات نظامی، بدون تشکیلات سیاسی منظم ممکن نبوده و حرکت های موقت و پراکنده هم فراتر از بازتاب های منفی چیز دیگری را به دنبال نخواهد داشت. زیرا حرکت هایی از این دست نه تنها با ولنگاری و تشتت تشکیلاتی نمی توانند از اقدامات خود نتیجه گیری نمایند که با خشم و عتاب دولتی مواجه خواهند شد که طراح اصلی و پشت پرده ی برنامه-های متجاوزین کوچی نما می باشد. مسلماً هرگونه مقاومت قدرت مندانه در برابر تجاوزات سامان یافته ی آنان، حکم برهم خوردن تمامی نقشه های شان را داشته که هرگز برای طراحان برنامه ی اشغال گری خوشایند نبوده و مطمئناً به شدت سرکوب خواهد شد.
در مقاومت های سالیان گذشته در مقابل یورش مسلحانه ی کوچی نماها، عوامل اطلاعاتی رژیم در هزارستان باستان تمامی افراد مسلح را شناسایی نموده و پس از پایان مقاومت های محدود محلی، اکثراً توسط امنیت اولوس داری بازداشت شده اند. این است که مقاومت مسلحانه درمقابل کوچی-نماهای متجاوز تا زمان تشکیل گروه پیش گام و مترقی، باید با مسئولیت رهبران کلاسیک صورت بگیرند و بدین گونه مسئولیت ها و عواقب آن از دوش مردمی که سخت آسیب پذیر و بی دفاع هستند، کنار گذاشته شوند. در کابل وقتی شهید مزاری با پذیرش مسئولیت تمامی بازتاب ها، فرمان دفاع را صادر می نماید، مردم فداکارانه با تمامی هستی مادی و جان و ناموس خود درکنارش قرار می گیرند و این روند تا شهادت رهبریت صادق، شجاع و منادی «هویت قومی» و «برابری»، به طور باشکوهی ادامه می یابد و خالق بزرگ ترین حماسه ی ایستادگی تاریخ کشور و حتا یکی از بی-نظیرترین مقاومت ها درخاورمیانه می گردد. بنابراین باید رهبران کلاسیک باتوجه به شرایط ناگوار حاکم بر بهسود، این بار هم مانند دوره ی دفاع در برابر تجاوز حکومت کابل در دهه ی هفتاد و سپس ستم های بی پایان طالبان، با احساس مسئولیت و شجاعت، فرمان دفاع از شرف، ناموس، سرزمین، خاک و خانه ی مردم را صادر نموده و سیل انبوه جوانان داوطلب را به سوی جبهات سوق دهند. در این صورت تمامی رزمندگان هزاره احساس امنیت نموده و هزاران جوان آماده ی دفاع از سرزمین-های آبایی خود خواهند گشت و به سان همیشه ی تاریخ هزاره ها متجاوزین را به ذلت و خواری خواهند نشاند.
در این خصوص باید بدانیم که جامعه به لحاظ سياسي ـ اجتماعي و مبارزاتي به دو قشر عمده تقسيم مي گردد که يکي اقليت «پيش گام» و ديگري اکثريت «تابع نظام» مي باشد. پيش گام، قشري است که نسبت به وضعيت کنوني از آگاهي لازم برخوردار بوده و براي فرداها نیز دارای برنامه هاي مترقی، دقیق و تدوین یافته باشد. اين قشر، عمدتاً حرفه اي عمل نموده و مبارزه را نه سرگرمي و یا اقدامی موقت به شمار می آورد، و نه آن را تلاشي براي دست یابی به نام و نان چند فرد سودجو و موج سوار می داند. برخورد پیش تاز دموکراتیک با مبارزه و سرنوشت مردم، دقیقاً مسئوليتی تراویده از دانش اجتماعی و تعهد انسانی بوده که با باور راستین به ایجاد تغيير در وضع موجود و نجات مردم از معضل کنوني و باتلاق هاي فراراه مبارزه آمیخته، که در صورت تداوم آن بر خط اصیل مبارزاتی، به تغییر بنیادین در مناسبات سیاسی ـ اجتماعی منجر خواهد گردید. وظیفه ی پیش تاز، گشودن بن بست های رزم و مبارزه، و نیز ارائه ی تحلیلی درست و دقیق از اوضاع و شرایط اجتماعی ـ سیاسی، همچنین آگاه نمودن توده ها از پیچیدگی های وضعیت حاکم و دسته بندی نیروها و تضادهایی که ممکن است آنان را در مسیر راه دچار شبهه نموده و بدین گونه انرژی مردم را به هرز و رکود بکشاند و یا آنان را از ادامه ی راه منصرف سازد.
++++
حرکت قشر پیشتاز، در صورتي که آگاهانه، اصولي و صادقانه باشد، مي تواند افراد با انگيزه و دردمندان بيچاره و سردرگم را از اسارت «ترس»، «شک» و «سردرگمی» آزاد نموده و با جلب آنان به جبهه ی مبارزاتی، به تدريج نيروي بزرگ و تعيين کننده اي ايجاد نمايد. اين نيرو که پيش-تازان مترقی و دموکراتيک در رأس آن قرار دارند، رهبريت مبارزات را برعهده داشته و اکثريت عظيم جامعه را تابع نظم و باورهاي دموکراتیک نویني مي نمايد که از آن پیش وجود نداشته و تنها طي مبارزات سازمان یافته پدید آمده اند. اين روند درستِ شکل گيري رهبريت دموکراتيک در متن عمل مي باشد. یعنی به جای تلاش برای ایجاد یک تشکل گسترده و همگانی فراسوی عمل و مبارزه که تنها مشت در هوا کوبیدن بوده و ارزشش هم هرگز از شعاع ذهنیت و حرف فراتر نخواهد رفت، نخست باید افراد باورمند را گرد آورد و طی مبارزات راه گشایانه، صداقت و اصولی بودن خود را برای دیگران ثابت نموده و آنان را تدریجاً به این تشکل پیش گام جذب نماید، و نه برعکس.

اما درکشور ما، به دليل وضعيت اضطراري مبتنی بر دفاع و مقاومت مبرمی که پس از کودتاي 7 ثور و اشغال کشور توسط ارتش سرخ شوروي پديد آمد، عده اي سودجو و بی انگیزه ای که تنها درصدد کسب موقعیت های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بودند، شتابان به درگاه کشورهاي همسايه شتافته و با پذيرش وظایف دنباله روی سیاسی ـ استخباراتی از آن ها، در رأس (رهبريت) تشکیلات و جریانات سیاسی ای قرار گرفتند که مستقيم و يا غيرمستقيم توسط مسوولین کشورهای میزبان سمت و سو داده شده و منافع استراتژیک آنان را در اولویت کاری این گروه ها قرار داشتند. بنابراین و باتوجه به این روند کاری، ارتقای سیاسی ـ تشکیلاتی افراد تا مقام های بالای تشکیلات، نه برمیزان کار مثبت مبارزاتی و خدمت به مردم، که درجه ی وابستگی و خوش خدمتی آنان به کشورهای میزبان بود. همين وابستگي نيز باعث گرديد تا مبارزات مردم ما با رهبريتی ارتقا نيافته و به-اصطلاح مبارزانی که از رشد «پقانه ای» برخوردار بوده و توسط کشورهای بیگانه بزرگ نمایی می گردیدند، مواجه شوند. همین بی توجهی و یا حس بی مسوولیتی آنان نسبت به منافع عمومي مردم و کشور، مبارزات زیر رهبری آنان نیز جاي خود را به بی نظمي، ولنگاري و رقابت براي نزديک شدن به قدرت هاي خارجيِ تمويل کننده داد که نهایتاً باعث گردید تا تمامی همت ها تنها در راستای رقابت شتاب آلود برای تقرب به مدارهای قدرت حاکم بر کشورهای میزبان به کار گرفته شوند. نتيجه ي اين روند نامردمانه و تسلیم طلبانه نسبت به بیگانگان، رهبريت ناشایستي است که اينک برای مردم ما به ارث مانده و بي لياقتي خود را که در پروسه ی فرمان گيري و امکانات طلبي از بيگانگان پرورش داده بودند، ارمغان ناخوشایندی برای مردم مبارز و آزادمنش ما است. اين رهبريت که از سويي شديداً ترسو و بزدل است و از طرف ديگر به وابستگي و تکیه بر بيگانگان و قدرت هاي خارجی سخت عادت کرده اند، زمام خود را به ديگران سپرده، منافع مردم و ضرورت هاي رشد، ارتقا و تأمين نیازهای آنان که هیچ دستآورد و عاید مالی برای خودشان ندارد را به طور کامل از نظر دور داشته اند.

این روند ایجاد رهبریت، چون به طور مجرد از واقعیت و نیازها و مطالبات اساسی مردم و بیگانه از مناسبات سیاسی ـ اجتماعی جامعه صورت می گیرد، فاقد هرگونه هم کاری و هم یاری توده ها بوده و نمی تواند رشد طبیعی خود را داشته باشد. بنابراین چنین رهبریتی از رشد و ارتقایی که خاص جنبش توده ای می باشد، کاملاً دور ماند و نتوانست توده ها را به سوی تأمین مطالبات سیاسی، اجتماعی و مدنی شان رهنمون گردند. این است که پروسه ی این چنینیِ شکل گیری رهبریت سیاسی،به نقطه ای انجامید که به جای برخورداری مردم از رهبریت دموکراتیک و بالنده، رهبریتی خنثا و سودجو وبال گردنش شد که خود بار گرانی خواهد بود بر دوش مردمی که پتانسیلی بزرگ برای دگردیسی های سیاسی ـ اجتماعی می باشند.

درمقابل چنين وضعيتي، مردمي که سه دهه در متن حوادث حضور داشته و با تقديم فديه ها به درجاتي از رشد سياسي و آگاهي اجتماعي نايل آمده اند، طي چندسال اخير ناظر کارکرد و روي کرد این رهبريت بی لیاقت بوده که باعث تنزل کرامت انسانی و اعتبار سیاسی هزاره ها گردیده و این امر منجر به دل کندن مردم از آنان شده و به همین دلیل مدتی است که دیگر از بازيچه ي منافع آنان شدن، سخت اجتناب مي ورزند. رهبريتی که به خاطر برخوردهای ناصوابش با مردم و منافع آنان از چندی بدین سو از درون دچار تشنت شده و به جاي رسيدگي به معضلات و گرفتاری های مردم و مطالبه ی آن ها از حاکمیتی که سخت به آن چسپیده اند، اینک تنها در معرکه ی رقابت با يک ديگر و ربودن کامل رهبريت و جای گاه سیاسی ـ اجتماعی از دست رقيب افتاده اند.

از سوي ديگر، نيروي بالقوه ي رهبري و پيش تازي که به جای اعلام موجودیت و حضور عینی متهورانه در صحنه ی مبارزات سیاسی جهت ربودن عملی رهبریت جامعه از دست مشتی پیر اورنگ پرستِ بی برنامه، باتعلل و درنگ بی جا و بی مورد خود نتوانسته از زير سیطره ی رهبريت کلاسيکی که ناشایستگی خود را بارها به نمایش گذاشته است، بیرون بیاید و مستقلانه عمل نماید. دقیقاً به خاطر همین تعلل و هراس از حضور در صحنه سايه ي رهبریت کلاسیک را جهت فرو نرفتن مردم در باتلاق انفعال کامل که پیامد خلأ رهبری می باشد، مستدام خواسته است. این قشر دودله و مذبذب در وضعيت بحراني کنوني، بيش از مردم دچار سراسيمگي شده و نمي داند چه کند و از کجا آغاز نمايد. این امر باعث زایش های ناقص و زودرس گردیده و هر روز تشکل هاي کوچک تازه اي پا به جامعه گذاشته که به دلیل ضعف تجربی در مبارزه و بدون حل بحران هاي هويتي و مبارزاتي، سردرگم به دور خود مي پيچند. اين جريانات که بايد از درون شان رهبريت نويني زاده شود، علاوه بر ضعف سازماندهي که باعث گشته تعدادي افراد غيرمسئول، خبرچين و سودجو در درون شان جا خوش کنند، در رويارويي جدي با بحران اعتمادي قرار دارند که بر اساس ارتقاي آگاهي مردم پديد آمده و تمامی مدعیان رهبری را با جدیت به آزمون می طلبد. يعني، مردم با توجه با تجارب تاریخی شان و ضرباتی که پس از شهادت شهید مزاری بارها به اعتمادشان ضربات جبران ناپذیری وارد آمده است، ديگر به سادگي به هر فرد و جرياني اعتماد نخواهند کرد. بنابراین مبارزین و مدعیان رهبری نوین بايد درمتن مبارزات دموکراتیک و برابری خواهانه ای که براي مردم باشند، صداقت، ايمان، مسئوليت، ثبات و پايداري روي ارزش ها و باورهاي مبتني بر منافع مردم را عملاً به نمايش گذارند تا بتوانند اعتماد و سپس پشتيباني بي دريغ و بي حدو حصر مردم را به دست آورند. اين درحالي است که سودجويي و شهرت طلبي، باور اصلي تک تک اعضاي تشکل هاي نوپا و چند ماهه را مي سازد. مسلماً چنین جرياناتي به جای ارتقا یافتن تا سرحد رهبریت توده ها، به دلیل پیش گرفتن راه های انحرافی شهرت طلبی و اصالت دادن به جلب توجه بیگانگان به جای کار برای مردم، زياد عمر نخواهند کرد و تنها عناصري از ميان هرکدام آن ها بيرون خواهند آمد که بنابه ضرورت مرحله ای مبارزات حق طلبانه ي مردم، به تدریج به یک دیگر نزدیک شده و نهایتاً تشکل پيش تاز و مترقي را پايه خواهند گذاشت.

علاوه بر همه ي اين ها، تشکل هاي کوچک موجود که داعیه ی روشنفکری هم دارند، چنان غرق در مباحثات کتابي و انتزاعي هستند که ضرورت ترسيم استراتژي مناسب را فراموش کرده و اساساً تعريف دقيق، سیاسی و مبارزاتي از استراتژي ندارند و هميشه آن را با تعاريف رايج انجويي خلط مي کنند. چراکه اکثر اعضاي اين تشکيلات را کساني تشکيل مي دهند که «تکنوکرات منشانه» در انجو هاي داخلي و خارجي مصروف کار هستند و انديشه ي خود را نيز از آن جا مي آورند. همچنين نمي دانند که رسيدگي به مشکلات روز مره ي مردم (مبارزات اجتماعی ـ خدماتی) چون تأمین برق، آب، برخورد ناشایست و ضدکرامت انسانی مسوولین امنیتی منطقه و... را در کجاي برنامه ها و مبارزات سیاسی خود جا دهند. طبيعي است که جو کتاب زده ي موجود و تئوري بازي ناشي از آن، کاذبانه به آن ها بلند پروازي هاي غيرمنطقي و غیرعینی (توهم) بخشيده که باعث گشته تا کارهاي روزمره ي مردمي سخت بي ارزش و نحيف تلقي گردند. اين جا است که روشن مي شود آنان نه استراتژي مي شناسند و نه تاکتيک را مي دانند تا بر اساس آن بتوانند در متن مسائل و معضلات روزمره ي مردم حضور یافته و نیز با گرفتاری سیاسیِ مقطعي مردم مانند رخداد بهسود و بحران قره باغ و جاغوري و... بايد به طور جدی درگیر شوند. مسلماً حضور و اشتراک در چنین مبارزاتی باید طوری «تعریف» و «تبیین» گردند که دقیقاً از متن اندیشه و باور های سیاسی ما بیرون بیایند و مشخصاً چنین برخوردهایي را امری تاکتيکي تلقی نموده که در راستاي استراتژي بزرگ هزارگي، نیاز مبرم به شمار می روند. در متن اقدامات رهبريت کلاسيک موسوم به پیران اورنگ پرست، هيچ حرکتي که نشان گر اهمیت دادن به مردم، یا امکان بازگشت به سوی آن ها و توجه به معضلات خورد و بزرگ آنان باشد، هرگز دیده نشده است. زیرا آنان تمامی تلاش و انرژی و حتا نیرو و امکانات مالی خود را برای کسب درامدهای بیش تر اقتصادی، حفظ موقعیت سیاسی کنونی و رقابت با يک ديگر به هرز داده و همه ی وقت شان را درکمين جاي گزين شدن براي مقام ديگري به مصرف رسانیده اند. يکي نمي خواهد نقطه ي ضعفي از خود بروز دهد و رسيدن احتمالي به مقام معاونت دوم رياست جمهوري را از دست بدهد، پس بايد از وضعيت حاد بهسود با يکي دو مصاحبه و اظهارنظر کوتاه براي به دست آوردن موقعيتی میان مردم، با زرنگي خود را کنار کشد و عازم خارج کشور شود. ديگري که هيچ اميدي به پشتيباني مردم ندارد، همه چيزش را در گرو منازعات سياسي با جناح قوم محور حاکم قرار داده و شب و روز به فکر آن است که رقيبش بر مسندش ننشيند.
مي بينيم که در فقدان پيش تاز دموکراتيک و مردمي و «بحران مشروعيت» و «بحران اعتمادی» که هم اکنون پیران اورنگ پرست را سخت درگیر نموده است، این مردم هستند که به دلیل از دست رفتن تکيه گاه سیاسی شان براي مبارزه، سخت آسیب دیده اند. آنان هميشه اين سخن را از يک ديگر مي-پرسند که در صورت مقاومت و دفاع در برابر تجاوزات مسلحانه اي که به نام کوچي صورت گرفته و تمامي هستي مردم را برباد داده است، چه کسي حمايت سياسي و اعتباري از آنان خواهد نمود؟

4 ـ سپري شدن پروسه ی خلع سلاح

گرچه طبق قواعد حرکت و تکامل اجتماعي، با افزايش فشارها شرايط عيني مبارزات و مقاومت مهيا خواهد شد که حتا بدون پيش تاز دموکراتيک و رهبريت مترقي، مردم به طور خودجوش دست به قيام و مقاومت مي زنند که جنبش هاي خودبه خودي ضد رژيم کودتاي 7 ثور و نيز مقاومت مردم غرب کابل درمقابل تجاوزات رژيم رباني، سياف، محسني، مصداق هاي بارز آن به شمار مي رود، اما نبودن سلاح و امکاناتی برای دفاع و پشتيباني اقتصادي جهت ادامه ی مقاومت مسلحانه، نطقه ي کور ديگري است که مسئله ي مقاومت همه جانبه و درحد نیاز مردم بهسود را که شدیداً نیازمند آن بود تا متجاوز بی رحم را سرکوب نمایند، به تعطیلی کشانده است.

در اين خصوص جناح انحصارگر قومي قدرت که برنامه هاي توسعه طلبي و تماميت خواهي را دنبال مي کند، به راستي که خوب و دقيق عمل کرده و با اجراي مکرر برنامه هاي داياگ و دي دي آر، تمامي کساني را که امکان می رفت روزي درمقابل فزون خواهی و انحصارطلبی آنان مقاومت کند، به طور کامل خلع سلاح نموده اند که در این پروسه، عناصر مدعی رهبری (رهبیت کلاسیک گذشته) جدی ترین اقدامات را در همکاری با نظام حاکم انجام داده است. بنابراين، مشکل سلاح به عنوان ابزار مورد نیاز برای رویارویی با پدیده ی «تجاوز»، في نفسه معضل بزرگي در اين مرحله بوده که مقاومت مردم را مؤقتاً با کندي و رکود مواجه ساخت.

++++

4 ـ نقش اولوس داري در سرکوب مردم

از آن جا که بهسود عمده ترین دروازه ي ورودي مهاجمين مسلح به هزارستان می باشد، اقدامات و تدابیر عاقلانه ی مسوولین سیاسی ـ امنیتی در همین نقطه ی ورودی حایز اهمیت والایی می باشد، درحالی که در اين رابطه شواهدي وجود دارد که ورود و تهاجم وحشیانه ی کوچی نماها طی چندسال گذشته اغلب با همکاري و حتا رهنمايي فهيمي اولوس دار مرکز بهسود و فرمانده ي پوليس اين اولوس داري صورت گرفته است. در این خصوص 4 سال قبل وقتی در مرکز اولوس داری به دستور وحیدالله سباوون که در گذشته رییس استخبارات گلبدین بود و اینک به عنوان نماینده ی خاص کرزی و رییس کمسیون دولتی در رابطه با مسأله ی کوچی ایفای وظیفه می نمود، به مدت 2 ساعت بازداشت شدم. در ای مدت يکي از مسوولين اولوس داري مرکز به من گفت که آقاي فهيمي با درايت خود کوچي ها را از مناطق مربوط حصه ي دوم بهسود به سوي حصه ي اول سوق داد (چه درايتي!!). یعنی سوق دادن عده ای متجاوز به سوی خانه های مردم جهت آدم کشی، سرقت اموال مردم و به اتش کشیدن خانه ها از نظر مسوولین اولوس داری تدبیر و درایت به شمار می رود. پس وقتی کسانی با آنان می-نشیند و برنامه می ریزد، نبايد از نقشه ي تجاوز و جنایت مهاجمين مسلح بی خبر بوده باشند و اساساً انتصاب مجدد اولوس داری با کارکردی که کاملاً منافع متجاوزین را تأمین می نماید (پس از اخراجي که به خاطر شکايت مردم صورت گرفته بود) امری است که از نظر دولت و همکارانی چون خلیلی شایسته و حتا کاملاً صروری بوده و برای تسهیل کار متجاوزین و اجراي طرح های توسعه طلبانه ی دولت قوم محور، باید حضور فعال داشته باشد. بنابراين، شخص اولوس دار درعین حال و با بسیج عناصر اطلاعاتی از تمامی برنامه هاي مردم برای مقاومت و ایستادگی در برابر متجاوزین باخبر بوده و آن ها را در اختیار کوچی نماها قرار می داده است. مردم محل همیشه شکایت داشتند که در دوره ی حضور متجاوزین در منطقه و حتا پس از آن، جلب و احضار و بازداشت عوامل مشکوک به همکاری با مقاومت گران احتمالي و تهديد مروجين انديشه ي مقاومت، از جمله اقداماتي است که شخص اولوس وال و مهره های امنیتی منطقه به آن اقدام نموده اند که جوی از هراس را در منطقه ایجاد می نمودند. علاوه بر این اقدامات، همیشه اطلاعات نادرستی را در اختیار مسوولين بلندپايه ي دولتي، رسانه ها قرار می داد که روی هم رفته فضا و شرایط را به زیان مقاومت گران و مردم می-ساخت. به همين دليل، نبايد تلاش هاي وي و همکارانش را در شکستن جو مقاومت و جلوگيري از بسته شدن چينين نطفه اي کم بها داد. اولوس داری ها و مقامات دولتی در هزارستان اکثراً در سرکوب مستقیم و یا شناسایی استخباراتی نیروهای رزمنده ی هزارگی نقش برجسته ای داشته و دارند که تماماً از سوی دولت مرکزی برای این کار موظف شده اند.

5 ـ بي تجربگي و عدم آمادگي رزمي پس از چندین سال آرامش

زمانی که اولین بار تجاوز کوچی نماها بر بهسود صورت گرفت، حدود شش سال از آخرين نبردها و مقاومت مردم هزاره درمقابل تجاوزگران طالبي مي گذشت. دراين مدت هيچ کس سلاح بر نگرفته بود و روحيه ي رزمي مردم نيز توسط رهبران احزاب سیاسی هزارگی به کلی کشته شده و به همین دلیل هم رزمندگان دیروزی که تا دیروز نیروی رهگشا و محور مبارزاتی به شمار می رفتند، روز به روز و به تناسب به حاشیه راندن شان توسط پیران اورنگ پرست و سپس تبلیغات زهرآگین قشر تحصیل کرده ی بی خاصیت ما، مشروعيت خود را از دست می دادند. به عبارت دیگر، نیرویی که تا دیروز و متناسب با نیاز مرحله ای تهاجمات مسلحانه ی گروه های سیاسی ـ نظامی دست به مقاومت مسلحانه زده بودند، بیش از هر نیروی دیگری توسط نسل کتاب خوان کنوني مورد سرزنش قرار گرفتند. این بی رحمی و بی انصافی نسبت به نسلی که با فدیه ی جان و مال خود به ضروری ترین نیاز زمان و دفاع از بود و هست مردم پرداخته، بزرگ ترین ضربه را بر روحیه ی آنان وارد نمود که دیگر به هیچ قیمتی حاضر نگشتند تا دوباره دست به سلاح ببرند. در کنارش طرد شدن نامردمانه ی آنان از دم و دستگاه رهبران احزاب سیاسی ای که بقا و کسب موقعیت های سیاسی ـ مالی شان را مدیون جان بازی های آنان هستند، درس دیگری بود که آنان از جریان حوادث آموخته بودند تا دیگر در رکاب کسی شمشیر از نیام نکشند که در پایان کار تنها به منافع شخصی خود بیندیشند.

همچنين تبليغ و ترویج شعار فریبنده ی «پايان يافتن جنگ»، تمايلات و گرایشات خشونت گرايانه را به کلي از اذهان زدود و حس بی مسوولیتی رزمندگان مقاومت دیروزی جای آن را گرفت. دو جريان یادشده (رهبران سیاسی احزاب هزارگی و قشر تحصیل کرده) بيش ترين نیروهایی بودند که تبليغ پايان یافتن پروسه ي جنگ و آغاز مبارزات سياسي و برخورد انديشوي را به منظور باز کردن جایی برای خود در حول و حوش قدرت، با جدیت دنبال نمودند تا رقبای با اعتبار میان مردم را از صحنه کنار بزنند. قشر رزمنده ی دیروزی هزاره طي تبليغات فراگير رسانه ها و نیروهای تحصیل کرده ی کتاب خوانش، شرم زده از مبارزات و مقاومت هاي مسلحانه ي گذشته، به گوشه ی عزلت فردی خزيد و چون در دنیای سیاست و تحولات آن جایی برایش درنظر گرفته نشده بود، اوضاع تازه را به عنوان تغییر شرایط و به دنبال آن پایان یافتن مأموریت شان دانسته و بدین گونه خودشان را از صحنه کنار کشیدند. آنان به عنوان ابزاري که دیگر موردی برای استفاده ندارند، با بي مهري و کم لطفي کاملی مواجه شدند که ناچار از پيوستن به زندگي شخصي شدند. عدم قدرداني از آنان و حتا محکوم شدن-شان توسط نسل کتاب خوان و مدعی روشنفکری، آنان را نسبت به همکاري مجدد با نیروهای تازه ای که با ورودشان به صحنه راه و روش ناسازگاری را با آنان پیش گرفته بودند، بدبين نمود و آنان را به حدی عقده اي ساخت که با کنار کشيدن از صحنه ي مبارزات و مقاومت هاي خشونت بار، درصدد آن گشتند تا کاری کنند که لااقل از گزند حملات ناجوان مردانه ی کتاب خوانان تازه به دوران رسیده ی خنثا، در امان بمانند.

6 ـ تجرید هزاره هاي ساكن خط مقدم

مردم در طول خط مقدم از داي ميرداد و تيزك گرفته تا مركز بهسود (حصه ي دوم) و ناعور و خوات معتقدند كه برنامه ي كوچي نماها، رفتن تا متن هزارستان باستان بوده و مقاومت ما برسر دروازه هاي ورودي سرزمين نياكاني همه ي هزاره ها، مستلزم ياري رساني تمام هزاره ها مي باشد. به عبارت دیگر، مسأله ی کوچی را باید یک معضل عمومی برای تمامی مردم هزاره به شمار آورد که براساس اندیشه ی غصب سرزمین های نیاکانی و کوچ اجباری پی درپی مردم ما توسط توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی حاکم، درست آن گونه که طی حدود سه سده ی گذشته به اجرا گذاشته شده اند، درحال اجرا شدن می باشند. بنابراین، تجاوز همه ساله به نوار مرزی هزارستان باستان از میدان گرفته تا غزنی، هرگز درگیری محلی نبوده تا تنها مردم این نواحی با آن سر و کار داشته باشند و حتا به عنوان حرکت های ماجراجویانه، بعضاً مورد ملامت و یا تحقیر هزاره های دیگر مناطق قرار نگیرند. مقاومت ستوه آور در مرزهای غرب و جنوب غرب هزارستان در برابر تجاوزات باید به مثابه ی نیاز مبرم مبارزاتی مردم هزاره برای دفاع از کیان نیاکانی و نیز بخشی از مبارزات دموکراتیک و برابری خواهانه ی هزارگی به شمار رفته و هر هزاره به نحوی دستش را برای یاری رساندن به آن دراز نماید. گرچه در این خصوص دست هایی به شدت کار می کنند تا برای ضربه زدن به کل مقاومت هزاره ها، دفاع در مرزهای غرب و جنوب غربی هزارستان را امری محلی مطرح نمایند و با عمده کردن گرایشات سمتی و طایفه ای میان هزاره ها، نه تنها مانع یاری رسانی هزاره های دیگر مناطق گردند که حتا تنش میان آنان را شدید نموده و زمینه و راه را برای گرایش بخش هایی از مردم هزاره به سوی دولت حامی کوچی نماها هموار سازد. البته وقتی این سخن را برزبان می آورم شواهد کافی برای ادعای خود دارم و اگر دقیق به افرادش اشاره نمی کنم، علتش آن است که امکان دارد نام بردن از آنان، باعث شوم تا بت های ساختگی عده ای را زیر سوال ببرم که با برخاستن سر و صدای هواداران این گونه افراد به تشدید تضادهای درونی مردم خود کمک شوم، درحالی که کارکردهای منطقه گرایانه ی آنان بیش از افشاگری من به کل مسأله ی هزارگی ضربه وارد خواهد نمود. همچنین کاملاً مطمئن هستم که بت ها و شخصیت های پقانه ای کنونی تنها از کاربرد مقطعی شرایط ارام و ابریشمین برخوردارند و در فاز عمل و رسیدن به مرحله ی رویارویی ناگزیر با ارتجاع و فاشیزم قومی حاکم، از باد و هوا خواهند ماند و چهره ی واقعی شان برای همگان آشکار خواهد شد. من وقتی این سخن را می گویم از نشستی که 5 سال قبل در مسجد اتفاق دشت برچی برگزار گردید و هدف عمده اش بی غیرت خواندن بهسودی ها در مقاومت شان در برابر کوچی نماها بود، یاد می کنم. این است که مسأله ی مقاومت در برابر تجاوزات کوچی نماها نباید امری منطقه ای، سمتی و طایفه ای گردد و تمامی بار و بهاپردازی آن را بر دوش مرزنشینان غرب و جنوب غرب هزارستان انداخته شود.

مجموعه عواملی که طی این صفحات یادآوری گردید و نيز مسائل کوچک تر ديگر، روی هم رفته باعث شدند تا آن چه طی این چندسال در بهسود رخ داد، هیچ گونه مقاومت مشخص و حرفه ایِ ناشی از کنار گذاشته شدن نسل رزمنده ی دیروزی از صحنه، را به همراه نداشت که این امر باعث می-گردد تا در صورت تداوم چنین وضعیتی که هرگز دور از انتظار نخواهد بود، تبدیل به فاجعه ي بزرگ انساني گردد که صدالبته دولت به عنوان مرجع قانونیِ ذي صلاح و مسوول تأمين امنيت شهروندان، مسوول کامل آن خواهد بود. چراکه وقتی آنان با خلع سلاح مردم ما، نه تنها هيچ تلاشي جهت جلوگيري از تجاوزات مسلحانه ی کوچی نماها بر مردم هزاره ی بومی ننمود، بلکه وقتی متوجه عدم موجودیت نیروی مقاومتی از سوی مردم گردید، با شادماني ناظر اوضاعی گشت که کاملاً به-سود جناح انحصارگر قومي قدرت که طراح اصلی و پشت پرده ی برنامه های تجاوز بود. درکنار آن، با قرار دادن افراد متعصبی چون وحيدالله سباوون مشاور شخصي ریيس جمهور در رأس کمسیون دولتی حل منازعه ی کوچی ـ ده نشین، اوضاع را کاملاًٌ بر وفق مراد متجاوزین قوم محور پیش برد. این فرد در اجتماع مردم در مرکز بهسود وقتي احساساتي شد، ناخودآگاه حرفي از دهنش خارج گرديد که ماهيت وي و جناح هاي همکارش را برملا ساخت. وي خطاب به من گفت: «من بزرگ شما هستم، من مير شما هستم». بنابراین باید دانسته شود که قرار گرفتن افرادی در رأس کميسيون دولتي حل مسأله ی کوچی که خود شدیداً طرف دار حرکت مسلحانه ي کوچي نماها می باشند، بيش ترين تلاش و بالاترین اقدام جهت سرکوب و هشدار هزاره ها به شمار می رود.

اميد است، جماعت هاي کتاب خواني که مبارزه را دست کم مي گيرند و به دليل شيفتگي شان به واژه -هاي به اصطلاح مدرن و تحت تأثير جو قرار گرفتن، مي پندارند که همه چيز با کليد واژه هاي کتابی آنان حل خواهد شد، کمي به خود آيند و بدانند که پروسه ي کنوني مرحله ي آمادگي براي تحقق و تداوم استراتژي «تاجک ها به تاجکستان، ازبک ها به ازبکستان، هزاره ها به گورستان» بوده که نهایتاً افغانستان، پشتونستانی باید گردد که حدود سه سده آمال و آرزوی حکام قوم محور را تشکیل می دهد.

بله قوم گل من،

اگر واقعاً تصمیم به زندگي نمودن گرفته اید، بايد خود را براي هرنوع مبارزه و مقاومتی آماده نمایيد. باید این حقیقت درک گردد که مبارزات خاصی پاسخ گوی شرايط خاص بوده و فرد ناچار از آمادگی برای هرگونه مبارزه مي باشد. در این خصوص یک ضرب المثل اسرائيلي می گوید، «وقتي در برکه زندگي مي کنيد، بايد هم زيستي با تمساح را بياموزيد». پس در شرايط میهني ما که جمعي درصدد تحقق آرمان هاي سلطه گرانه ي قومي هستند، بايد هر لحظه منتظر حادثه و فاجعه ی تازه ای باشيم که نحوه ی مقابله با آن را از قبل آموخته باشيم.
مسلماً نمی توان بیش از این سکوت را بر لبان جاودان ساخت و دست ها را بی حرکت بر هم دیگر گذاشت. باید جوانان کارهایی اساسی نمایند و برای آمادگی و کسب صلاحیت مبارزاتی دورهم جمع گردند و برنامه و تصمیم لازم را در این راستا ایجاد نمایند. پس همه با هم پیش برای ایجاد تشکل پیش گام هزارگی تا بتوانیم مردم خود را از این وضعیت نجات دهیم.

پانبشته ها

1. یک نفر از اهالی بهسود هنگام صحبت با خبرنگاران گفته بود که من در سن و سال خودم هرگز چیزی به نام کوچی را به یاد ندارم و این سوغات آقای کرزی است که برای ما فرستاده است.

2. کمسیون مردمی پی گیری مسائل کوچی، تشکل مردمی ای بود که در بنیان گذاری آن سهیم بودم. زمانی که دولت برخورد جدی این کمسیون با مقامات دولتی را دید، فوراً کمسیون دولتی ای را ایجاد نمود تا با قرار دادنش در موازات آن، ابتکار عمل را از دست مردم و کمسیون آنان خارج گرداند.

3. به برخی از این افراد می توان اشاره نمود که مثلاً حبیب الله رفیع مسوول نشریه ی خلافت در قندهار بوده، یا احدی، اشرف غنی و برادرش حشمت غنی که فعلاً ریاست شورای کوچی ها را برعهده دارد، در دوران حاکمیت طالبان با تمامی نیرو تلاش می نمودند تا به جلب پشتیبانی بین-المللی برای طالبان و نیز گرفتن کرسی سازمان ملل برای این جریان ضدمردمی و خائن بپردازند. همچنین عناصری چون اسماعیل یون به عنوان کاتب کمسیون جریان تمامیت خواه قومی با نوشتن کتاب «سقاوی دوم» خط و استراتژی را برای این نیروی قرون وسطایی روشن و برجسته می-ساخت.

20 ثور 1391
کابل

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • emroz ke shoma dar moqabele chand kochi een hama ehsase zaaf mekoneed farda ke taleban bargardand chi khwaheed kard

    pas behtar ast ke tamreene defa ra az kochi ha shoro koneed

    • شیکایتی شماه بی فایده است اگر حق از شماه است زن مرد در مقابلش مقا مت کنید نه کوچی امده میتوانت نه غیری کوجی داد زدن فا ایده نه دارد
      لاف از قومی هم پیمان میزنید اما در مقابیل چهار کوچی ایستاد شده نمیتوانید مرگ است کوچی ها زیاد باشد صد خان اماه شماه در هر غار صد خانه استید

    • besoodi beghairat

    • kabul press ham behsodi ast

  • agar talib amad ke baz zameen ra rooda wa asman ra shekamba megeerad mooqawemat haye besoodi wa qaera-ha

    • hazara behsood baghairattarin hazra hast der moqabil 2 khana kochi maqawmat na mitwanid

  • اگرامسال نیزکوچی های کرزی وطالبان نیکتایی پوش دربهسود حمله ور شوند باید تمام ممردم هزاره برعلیه آنهااستاده کامل نمایند دیگر مردم ما زیربار پشتونیزم نمیروند دیگر هزاره کوشی بس است دوران عبدالرحمن لعین خاتمه یافت است.

  • besudi ha ham az ghairat baz manda ast agar kami ghairat kunad wal mazhabe kuchi murdar khor ham amda nametanad

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس