صفحه نخست > دیدگاه > درحاشیهء قتل احمد ولی کرزی ومروری بر رویداد های ګذشته

درحاشیهء قتل احمد ولی کرزی ومروری بر رویداد های ګذشته

قسمت سوم
پرویز "بهمن"
پنج شنبه 28 جولای 2011

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

دربخش دوم به این موضوع پرداخته بودیم که حامد کرزی بحیث یک فرد از قبایل درانی با استفاده از رسوخ وامکانات سنتی قبیلوی خویش توانست تا دل غیر پشتونها را بدست آوردوهمګام بانیروهای ضد طالبان خودرا بحیث یک الترناتیف مناسبی درآورده که هم پشتیبانی جهانی را پشت سرخویش داشت وهم پشتیبانی داخلی درمیان غیر بشتونها را. اوباهمین امتیازات درصحنهء سیاست افغانستان ظهور کرد.

ګفتیم که دوستی ها ومراوادات میان کرزی واتحاد شمال محکم تراز آنچه معلوم میشد که غلجایی هاوپاکستانیها درصدد تخریب آن روابط هرروز لحظه شماری میکردند.
جنرال پرویز مشرف بحیث حاکم نظامی باکستان دراولین دیدارش ازکابل زمانیکه چشمانش به فوتوهای بزرګ احمدشاه مسعود میخورد، حین بازګشت ازکابل ،دراسلام آباد در دیدار بامقامات ملکی ونظامی باکستان این مطلب را تصریح کرد که عکسهای احمدشاه مسعود نشاندهندهء آنست که پشتونها درناامیدی ویاس کامل بسر می برند، مسعود متعلق به اقلیت قومی تاجیک بوده، وآنهم ازیک درهء تنګ بنام بنجشیر، اولا خود تاجکیها درتناسب به قوم بزرګ پشتون یک اقلیت را درافغانستان تشکیل میدهند ثانیا پنجشیریها که کمتر از دوفیصد سکان افغانستان را تشکیل میدهد ویا نمیدهند نمیدانم ولی مهم این است که پشتونها بحیث یک قوم اکثریت وباشنده ګان بومی افغانستان روی انګیزه های قومی مجبور استند که به صفوف طالبان بپیوندند، اګر جامعهء جهانی واقعا میخواهد که تروریزم وبنیاد ګرایی ازمنطقه ریشه کن شود باید قشر باسواد پشتون را دردولت افغانستان سهم دهد، پاکستان مکلفیت اخلاقی دارد تا بحکم مشترکات دموګرافیک وجیوګرافیک یعنی مشترکات جغرافیوی ومردمی( قومی وزبانی) میان پشتونهای باکستان وافغانستان پشتونها را باخود داشته باشد. مشرف افزود که حالا زمان آن فرا رسیده است که پاکستان نیز به تدریج پشتونهای مدرن وتحصیل کرده را به طالبان تندرو تعویض کند.
درجبههء استخباراتی، باکستان همیشه درتلاش بود تابتواند میان تیم جدید برسر اقتدار درکابل که ایتلاف ضد طالبان وکرزی وهمچنان طرفداران شاه سابق ستون فقرات آنرا تشکیل میدادند درز ایجاد کند.
درست درهمین لحظات بود که حادثهء دلخراشی رخ داد که میتوان ازآن بعنوان سرآغاز بی اعتمادی ها وبازشدن دست سازمان اطلاعاتی باکستان در درون دولت کرزی نام برد.
این حادثه هرچند درظاهر امر درهمان وقت بنابر هردلیلی که بود چندان مهم جلوه نکرد اما درماهیتش مهمترین حادثهء بود که حالانیز تاثیرات ناګوارآن احساس میشود و درجهت چاق شدن فضای بی اعتمادی میان اراکین نظام نوپای بسا طالبانی سخت موثر افتاد.
آری!
کشته شدن دکتورعبدالرحمن وزیر هوانوردی وتوریزم درمیدان هوایی بین المللی کابل را میتوان سرآغاز ایجاد بحران اعتماد میان وارثان احمد شاه مسعود وحامد کرزی وجریان روم دانست.
داکترعبدالرحمن کسی بود که سالها با آقای احمدشاه مسعود، در دوران اشغال افغانستان توسط شوروی سابق بحیث یک بازوی اطلاعاتی قوی حتی درسقوط حکومت داکتر نجیب الله نقش عمده واساسی را بازی کرده بود. اما بعداز اشغال کابل بوسیلهء طالبان درسال ۱۹۹۸ میلادی وبه تعقیب آن شهادت مسعود، بنابه هردلیلی که نزدش موجود بود او به اجلاس روم پیوست وازطرفداران شاه سابق ګردید. درحقیقت بازګشت دوبارهء داکتر عبدالرحمن به صحنهء سیاسی از آدرس اجلاس روم ونشان دادن عضلات برای رقیبان قبلی اش در درون جمعیت اسلامی برای دکتور عبدالرحمن خیلی ګران تمام شد. داکترعبدالرحمن بنابه دستور شاه سابق درکنار دیګر وزیرانی چون سیدمخدوم رهین، هدایت امین ارسلا و دیګران عضو کابینهء کرزی ګردید.
یاران سابق مسعود ازین بازګشت دوبارهء داکتر عبدالرحمن انتباه غلط ومنفی ګرفتند. آنها زمانیکه میدیدند داکترعبدالرحمن شخصیت ګمنامی که در درون شورای نظار رشد کرد اکنون بدون هیچ ګونه ملاحظهء خودرا طرفدار جریان روم دانسته وهرروز به میزان غرور ونخوت وی دربرابر یاران سابقش افزوده میشود چنان بنداشتند که ګویا جریان روم، خود، یک جریان ضد جهادی بوده وامروز یافردا به تصفیهء آنها خواهد پرداخت. درحالیکه چنین نبود، شاه سابق شخصا به احمد شاه مسعود ارادت خاصی داشت وګفته میشود در دوران حاکمیت طالبان درکابل چندین بار با آقای مسعود ازطریق تیلفون صحبت کرده بود. علاوه برآن شاه سابق مجاهدین جمعیت اسلامی را درقیاس با مجاهدان تندرو ګلبدینی وطالبان غلجایی که بیشتر درخدمت پاکستان قرار داشتند هزار مرتبه ترجیح میداد.شاه سابق درآخرین مصاحبهء خویش با بی بی سی با خانم مینه بکتاش، درمورد طالبان ګفت:
جنایاتی که طالبان در دوران حاکمیت شان درافغانستان مرتکب شدند آنرا نه چنګیز کرده است ونه هم هلاکو واین جنایات را تاریخ هرګز فراموش نمیکند.

داکتر عبدالرحمن نیزعلی رغم پیوستنش به جریان روم هیچګاهی رسما وعلنا برضد یاران سابق خویش موضعګیری نکرده بود اما این را میګفت که مسعود الترناتیف ندارد. دیګرهیچ کسی نمیتواند جای وی را پرکند وجای مسعود برای همیشه خالی است.
ولی بادریغ ودرد، روزی از روزها برحسب تصادف دریک بګو مګوی لفظی برسر تاخیرطیارهء حجاج، در پیش روی صدها تن عازمین بیت الله داکترعبدالرحمن به شکل خیلی فجیع وغیرانسانی مورد ضربات چاقو قرار ګرفته وکشته شد.
کسانیکه بعدها بحیث قاتل معرفی ګردیدند عبارت بودند ازجنرال دین محمد جرأت وشخصی بنام رحیم از درهء پنجشیر، که ازهمسنګران مسعود شمرده شده و هردو بعداز ارتکاب این عمل جرمی با خاطرآسوده سوار به طیاره ، خودرا به عربستان سعودی جهت ادای حج رساندند. تلویزیونها ورسانه های غربی نام این دونفررا درسرخط خبرهای خویش قرار داده وبعد اعلان ګردید که حامد کرزی دستور بازګرداندن این دونفر را صادر کرده است. اینکه مقامات سعودی دربرابر این خواست دولت نوپای کرزی چه واکنشی نشان دادند بیاد ندارم اما احتمال میدهم که آنانرا تا ختم مراسم حج مزاحمت ننموده باشند.
حامد کرزی که تا قبل ازین حادثهء دلخراش همیشه بالای پشتونها چه غلجایی وچه هم درانی فخر میفروخت که اورا محافطان سابق شهید احمدشاه مسعود حمایت میکنند با وقوع این قتل، وی دستور تحقیق ومحاکمهء قاتلان را داد ولی عملا دیده شد که امروفرمان وی به اندازهء یک پشه هم نزد مقامات قضایی اهمیت ندارد.
علاوه برآن دراجلاس روم واطرافیان شاه سابق، افراد متعصب وتنګنظر ضد مسعود ومسعودیها، مانند هدایت امین ارسلا تبرشان دسته شد وبرای عمیقتر ساختن هرچه بیشتر شګاف میان کرزی ومسعودیها، وبد جلوه دادن وارثان احمدشاه مسعود به امریکا وناتو وهمچنان تغیر افکار شاه سابق دریغ نورزیدند، خلاصه اینکه بعداز قتل داکترعبدالرحمن بود که کرزی بخود آمد، ودانست که او شخص بی صلاحیت واسیر در دست نیروهای مسلح ضد طالبان قرار داشته وهیچ کاره است. ازهمین جا بود که وی درقدم اول محافظان امنیتی خویش را به محافظان امریکایی تعویض نمود، زیرا وی دانست که به این ساده ګی که یک وزیر کابینه اش را در روز روشن به قتل رساندند وامر اورا بخاطر ګرفتاری ومحاکمهء قاتلان وی به پشیزی اهمیت ندادند، روزی خودش را نیز به چنین سرنوشتی مواجه خواهند ساخت بناء وی مجبور ګردید که دراستراتیژی خویش تجدید نظر کند. استراتیژی بعدی حامدکرزی، دور ساختن تیم سابق که متشکل ازمجاهدان سابق تحت فرماندهی احمدشاه مسعود، تکنوکراتهای شامل دراجلاس روم، تکنوکراتهای بازګشته ازغرب وافراد متخصص وکارکشته ایکه که کمتر به امرو نهی ریس جمهور ضرورت داشتند شامل میګردید. زیرا آقای کرزی، خود باری ګفته بود که:
درکابینه های نخستین چنان وزرا ومشاوران قدرتمند مسلکی وجود داشت که ازهیبت آنها باهایم می لرزید اما حالا چنان وزرای را وارد کابینه ساخته ام که بعد از ورود من به تالار جلسه ، باهای شان می لرزد. او بهمین ترتیب آهسته آهسته چراغ های سبز را به طالبان نشان داد وبرای اولین بار درخطابه اش به اهالی قندهار درمورد طالبان که فلان ملا مجاهد بود وفلان ملا قهرمان بود، خشم شدید مقامات حزب جمعیت اسلامی برهبری برهان الدین ربانی را برانګیخت.
عبدالحفیظ منصور مدیر مسؤول جریدهء پیام مجاهد باخشن ترین الفاظ آن بیانیهء حامد کرزی را درمصاحبه ای با رادیو بی بی سی محکوم کرد وطی آن مصاحبه رادیویی ګفت. حالا زمان آن فرا رسیده که مارشال محمد قسیم فهیم، بحیث وزیر دفاع و جانشین شهید احمدشاه مسعود درمورد این اظهارات غیر مسؤولانهء آقای کرزی که یک مشت مردم اوباش و ر‌ذیل وقاتل وناقض حقوق بشر را مجاهد وقهرمان وچه وچه لقب داده است جواب بګوید زیرا این مارشال فهیم بود که مجاهدان را تشویق کرده بود که باید به آقای کرزی رأی بدهند. چنین رویا رویی های کلامی ولفظی میان یاران سابق هرروز شدت کسب می کرد. طبعا کرزی نیز در زیرفشار این جنګهای کلامی خودرا بیشتر متکی به پشتونهای ناسیونالیستی که آبشخور فکری شان سازمان استخبارات پاکستان بود میدید، همان های را که پرویز مشرف وعده داده بود که آنها را به عوض طالبان به حیث سپاهیان وفا دار به تامین منافع پاکستان به استخدام بګیرد . بناء شګاف وفاصله میان رجال دست اول دولت جدید هرروز عمیق تر میشد و دست سازمان آی اس آی ګشاده تر.
تاثیرات ناګوار دیګر شهادت داکترعبدالرحمن بروجهه واعتبار نظامیان مسعود نزد سازمانها واحزاب غیرجهادی که تا آن هنګام به تشکیلات نظامی احمدشاه مسعود به دیدهء قدر می نګریستند ضربهء شدیدی وارد کرد وآنانرا درقطار دیګر سلاح بدوشان وجنګ سالاران درآورد. اصطلاح جنګ سالار که تا آنوقت خیلی عام نګردیده بود بعداز این حادثه زبانزد عام وخاص ګردیده واین لقب پرافتخار ویا ننګین، حتی شامل مجاهدانی شد که بافرهنګ جنګ سالاری وانارشیزم ازبنیاد مخالف بودند. اعضای حزب ګلبدین در اروبا وامریکا وپاکستان، کشته شدن داکترعبدالرحمن را بدست افراد سابق شورای نظار به فال نیک ګرفته وآنرا جشن ګرفتند.

داکتر..... که خود ازولایات شرقی افغانستان است و یکی ازاعضای متعصب ګلبدینی که با داکتر عبدالرحمن در دانشکدهء طب ننګرهار هم صنفی بود، طی صحبت تیلفونی به این قلم ګفت: ( دستان آن کس قابل بوسیدن است که آن کافر بی دین ولامذهب را به جهنم فرستاد، پرسیدم: چرا وبکدام دلیل وی کافر بی دین ولامذهب بود؟ وی ګفت که: من آن خبیٍث را از دوران تحصیل درننګرهار می شناختم،اویک نورستانی کم اصلی بود که به زور قدیر نورستانی وزیر داخلهء داوود، ودرهمدستی باداکترشیرزاد، رییس طب ننګرهار، حزب غورڅنګ ملی داوود را برضد برادران تحریک اسلامی استعمال میکرد، او درآنوقت ازهیچ پستی ودناءتی دربرابر برادران مسلمان دریغ نمیکرد، بعدا من اورا تصادفا درسالهای جهاد، درپشاور دیدم که برای شورای نظار، ادویه، سامان آلات طبی را به درهء پنجشیر انتقال میداد، من درآنوقت درکمیته هلال احمر سعودی کارمیکردم، زمانی که او مرا دید رنګش پرید من پرسیدم: توفضل احمد نیستی؟
ګفت بلی! اوخیلی می ترسید زیرا درآنوقت بسیاری ازهمفکران وی را حزب اسلامی درپشاور نابود کرده بود، من پرسیدم چطور توتاحال زنده مانده ای؟ وی قسم خورد که .... جان! بخداوند من تغیر کرده ام، من آن فضل احمد سابق نیستم، باورکن! همین اکنون به مجاهدان پنجشیر وبدخشان کاروان مواد طبی را می برم، شخص آمرصاحب مسعود مرا نمایندهء خویش مقررکرده است.
بعد من برایش ګفتم: خوب شد که خداوند ترا هدایت کرد، هرچند که آن آمرصاحب مسعودت هم چندان مسلمان درست نیست، ولی اینکه بنام جهاد ومجاهد پشاور آمده ایی ودرسنګر جهاد ، مجاهدان را مورد مداوا قرار میدهی کار خوب است. اما برای من معلوم بود که او ازعقیده وافکار سیکولاریستی ومایوویستی خویش هرګز برنګشت نکرده بود. بعد رفتم نزد محمد یونس قانونی که درآن وقت نمایندهء مسعود درپشاور بود، از او پرسیدم که آیا واقعا داکتر عبدالرحمن نمایندهء مسعود است، وی ګفت نخیر! این واقعیت ندارد، نمایندهء اصلی در بخش صحی داکترصاحب سهر است واما فکرمیکنم که این شخص هم روی شناخت وروابط مسلکی که با وی دارد به پشاور آمده است)
اما با این همه خوشیهای که اعضای حزب ګلبدین درخفا ازکشته شدن داکترعبدالرحمن داشتند برعکس در رسانه ها، قتل داکترعبدالرحمن را یک وحشت وبربریت خواندند: داکترفاروق اعظم ازاعضای سابق حزب ګلبدین درمصاحبهء بارادیوبی بی سی ګفت:
حکومت کرزی اصلا درقبضهء چندتا جنګ سالار وحشی صفت قرار دارد که به هیچ اصول ومبدأ اخلاقی باور وتعهد ندارند. کسانیکه در روز روشن درحضور صدهاتن عازمین حج بیت الله شریف یک نفر وزیر را با ضربات چاقو به شهادت می رسانند، معلوم است که این اداره چګونه ادارهء باید باشد.) بناء اصطلاح جنګ سالار بصورت غیر مستقیم توسط پاکستان، آقای کرزی ودیګر سازمانهای موتلف وی خارج از دستګاه دولتی عمدا وقصدا صرف وصرف علیه وارثان احمدشاه مسعود، وجبههء مقاومت ضد طالبان بکارګرفته میشد.

درحالیکه ازنظر لغوی ،اصطلاح جنګ سالار بالای کسی اطلاق میشود که دربرابر پول میجنګد وهیچ هدف دیګری جز جنګیدن ندارد، کاربرد این واژه دربرابر واژه مجاهد یا مبارزان مسلح ویانیروهای مقاومت کاملا عمدی بوده وهدفی جز توهین ودشنام چیز دیګری را باخود حمل نمیکرد. ولی بعداز حادثه قتل دکتور عبدالرحمن دشمنان مسعود توانستند که افراد مسعود را که رکن مهم جبههء مقاومت علیه طالبان را تشکیل میدادند در زمرهء جنګ سالاران درآورده وتشهیر نمایند.
سازمان های چپی منجمله سازمان راوا که قبلا نیز نسبت به محاهدان واحزاب جهادی نظر مساعدی نداشت تبرش دسته شده و ازین حربه، استفاهء تبلیغاتی زیادی کرد تا آنجا که خانم ملالی جویا دریکی ازسخنرانی هایش علنا خودرا وارث خون داکترعبدالرحمن خواند. وبه هواداران خویش طی یک خطابه ای ګفت که:
بیایید بخاطرګرفتن انتقام خون داکترعبدالرحمن ها و..و...و... ها بپاخیزیم. اینکه ملالی جویا با داکتر عبدالرحمن قبلا چه ارتباط سازمانی ویا پیوند ایدیالوژیکی داشته نمیدانم ولی او توانست که ازین حادثه استفادهء تبلیغاتی موثری بعمل آرد. روند حوادث چنان وضعیتی را حاکم ساخت که هرکی ریش ویا بکول میداشت وی را برجسپ جنګ سالار میدادند. بناء تعدادی جنګ سالاران حقیقی لباس عوض کرده وبه عوض پکول وریش، نکتایی ودریشی را ترجیح دادند به تعقیب آن مجاهدان سابق نیز ازین عمل پیروی کرده وآنان نیز تغیر لباس دادند وبار دیګر جنګ سالار ومجاهد ازنظر ظاهری از انظار پنهان ګردیده وتاکنون قابل تفکیک نمی باشد.
زیرا تعدادی ازمجاهدین سابق نیز که دعوای جهاد ومجاهدت داشتند همچو محمد صدیق چکری نیز اخلاق بدتر ازجنګ سالار را از آن خود کرده وبا بوجی های پول وزارت حج اوقات ترجیح داد تا درسواحل دریاچه های لندن به سیر وسیاحت پرداخته وازخستګی های دوران جهادبکاهد

چرا باید یک پشتون رییس جمهورباشد؟

ولی با وصف آنچه که ګذشت پرسشی که در ذهن هرخواننده خطور میکند این است که قطع نظر از نقاط منفی ومثبت آقای کرزی چرا باید دررأس حاکمیت افغانستان همیشه یک پشتون، خواه درانی ویاغلجایی قرار داشته باشد؟ چرا غرب وشرق همیشه به این باور اند که حاکم بودن پشتون درافغانستان این کشوررا باثبات نګهداشته و ازتجزیه وفروپاشی حفظ میکند. آیا چنین پنداری براساس واقعیت های علمی جامعه شناسانه استوار است یا براساس اطلاعات غلطیکه سالها حکومت های قبیلوی افغانستان آنرا بخورد جهانیان داده اند؟ تاچه حد میتواند خود پشتونها یک ملت منسجم ومتحد ویکپارچه بحساب آیند اګرحاکم بودن یک پشتون سبب حفظ یکپارچګی افغانستان میشود چرا درقدم نخست خود پشتونها یکپارچه نبوده و به ایل ها وقبیله های مختلف تقسیم بوده وهرقبیله ادعای استقلال وبرتری طلبی برقبایل دیګر دارد؟ درخاک باکستان بیش ازده ها اتحادیه وانجمن های قبیلوی را می بینیم که صرف براساس روابط قبیلوی عرض وجود کرده وهرکدام ادعای پادشاهی دارد.

انجمن کاکړها،اسحاقزیها،بارکزیها، اڅکزیها، نورزیها، توخی ها، وده ها قبیلهء دیګر که هرکدام آرزوی ساختن یک کشوررا براساس نام قبیلوی خویش دارد. مثلا درانجمن کاکرها درکویته شعاری بدین مضمون بچشم میخورد. نه بولان دي نه چترال دي دا ټول یوکاکړستان دی

ترجمه: نه بولانی وجود دارد ونه چترالی بلکه صرف یک کاکړستان واحد وجود دارد.

ګذشته ازآن درسایت بینوا، بخاطریکه قبایل براګندهء پشتونی را بخواهند متحدسازند، یک قول جعلی را ازشیرشاه سوری نقل میکنند که ګویا وی ګفته باشد: ای افغانان! بیایید قبیله ګرایی را ترک کنید ملت شوید!
در زبان پشتو درمحاورات روزمره، پشتونها به عوض کلمهء قبیله نام قوم استفاده میګردد مثلا زمانی که یکی ازدیګری می برسد: په قوم څه شی یۍ؟ زه نورزی یم/ درقوم چه هستی؟ من نورزی هستم. درحالیکه مراد همانا ایل وقبیله است.

بناء سایت بینوا نیز قول شیرشاه سوری را چنین نقل میکند: ای افغانانو! قومیت پریږدی ملت شۍ! درینجا مراد ازافغانها همانا پشتونها ومراد ازقومیت همانا قبیله ګرایی است که اکنون دامنګیر قبایل پشتون درهردوطرف مرز دیورند ګردیده و شدت کسب کرده است.

تصور برآنست که امریکایی ها ودرمجموع جهان غرب نظر به اطلاعات غلطی که سالها برایشان داده شده بود چنان می پنداشتند که جز پشتون، دیګرکسی درافغانستان کنونی زمام امور را بدست ګرفته نتوانسته وقبایل پشتون که به عقیدهء آنها اکثریت بومی باشنده ګان افغانستان را تشکیل میدهند به زعامت افراد خارج از دایره قبیلوی پشتون سرتسلیم فرود نمی آورند. این معلومات غلط را امریکایی ها ازکجا بدست آورده اند؟ برای پاسخ به این سوال اګر سری به مصاحبه های داکتراشرف غنی بزنیم، آنګاه درمی یابیم که فاجعه ازکجا آغاز شده است:

آقای داکتراشرف غنی احمدزی که خود یکی ازکاندیدهای ناکام برای احراز کرسی دبیر کلی سازمان ملل متحد است، باری دریک مصاحبه ای با سایت انترنتی پیام مجاهد چنین ګفته بود: من تاریخ افغانستان را درمدت سیزده سال توانستم ترجمه وآنرا به جامعهء جهانی تقدیم کنم؛ علاوه برآن استاد محمد حسن کاکړ که حتی به مورخ بودن غبار هم باور ندارد، زیرا ازنظر وی غبار به آرشیف وموزیم تاریخی لندن دسترسی نداشت وآنرا مانند خودش ندیده بود، درترجمهء وتدوین تاریخ افغانستان به دنیای غرب، زحمات زیادی را متقبل ګردیده اند. حالا باید قضاوت را خوانندهء عزیز خودش بکند که آقای اشرف غنی احمدزی واستاد حسن کاکړ، چه چیزی را باید به دنیای غرب داده باشند.

در حالیکه این برداشت غلط یعنی حاکم بودن پشتون دررأس قدرت را، برعلاوهء حوادث تاریخی درطول دوصد سال حاکمیت عنعنوی پشتونها در افغانستان، حتی حوادث چند دههء اخیر غلط ثابت کرده است. زیرا پشتونها هیچګاهی به شکل داوطلبانه وخوش به رضا ازقدرت مرکزی هم تبارانشان اطاعت نکرده اند. اګر بادشاهی ازیک قبیله ، به مقام بادشاهی رسیده است وی مجبور بوده که قبایل دیګررا به زور وجبر وادار به انقیاد کند یا به سران قبیلوی رشوت بپردازد تا ازحکومت مرکزی تبعیت کنند. یاهم رهبرانی ازتبار هتلر وموسیلینی آنها را با هزار نیرنګ و چف وکف وسحر وجادو دربرابر حریفان قدرت مند خارج ازدایرهء پشتونی خویش تحریک کند واحساسات شانرا به جوش آورد.

سیاست مداران پشتون بدین باور اند که هرریس جمهور یا صدراعظم یا پادشاه پشتون درافغانستان باید خواهان حاکمیت اقتدار ګرا ومتمرکز باشد. زیرا آنها خوب میدانند که افوام غیر پشتون تاجیکها ازبیکها وهزاره ها وغیره درهرحالت چه در سایه حکومت متمرکز وچه هم غیرمتمرکز مانند ګوسفندان ګردن بسته ازآن اطاعت میکنند ونظم پذیرند ولی این پشتونها اند که درصورت بوجود آمدن یک نظام غیرمتمرکز ازهم می پاشند وهر منطقهء پشتون نشین به یکی ازقبایل پشتونی تعلق ګرفته و بار دیګرنظام قبیله سالار مانند دوران احمدخان ابدالی احیا میګردد درحالیکه ناسیونالیستهای پشتون خواهان ملت سازی واندماج تمام قبایل پشتون زیر چتر پشتونوالی اند.
امروز در شهرقندهار که آنرا پایتخت قدیمی سلطنت درانیان می نامند تمام کوچه های قدیمی آن شهر بنام یک قبیله از دوران احمدخان ابدالی نامګذاری شده است. مانند: دبوبلزو کوڅه، داسحاقزو کوڅه، دبارکزو کوڅه، دمحمدزو کوڅه وغیره. بعدها در سلطنت محمد ظاهر شاه یک کوچه دیګر نیز به آن اضافه شد که آنرا کوچه یحیی خان نام دادند. فارسیوانان آنانیکه پایه ګذاران واساسګذاران نظام اداری ودولتی سلطنت درانیان را تشکیل میدادند تا به امروز بنام فارسی وان یادګردیده وهیچ علامه ونشانهء از استحالهء قومی یا مذهبی آنها دربین قبایل پشتونی به چشم نمیخورد. فارسی وانها بحیث یک اقلیت مذهبی وزبانی سالها مورد تبعیض وآزار قرار ګرفته وقبایل، آنهارا اقلیت مهاجر از فارس قدیم دانسته وبرای آنها محلی درتوپخانهء قندهار درنظرګرفته شده است.

این حقایق تاریخی چی چیزرا بما نشان میدهد؟

این ساختار زنده ګی درقندهار پایتخت سلطنت درانیان، وآنهم درعصر احمدخان ابدالی که اکنون تاریخ نویسان جعل کار به زور ودیده درایی آنرا دوره ملت سازی واندماج واستحالهء قومی نام داده اند نشان میدهد که ازهمان آغاز تاج پوشی احمدخان ابدالی بحیث امیرملک خراسان، افغانستان کنونی یعنی مناطق جنوب هرګز به مرحلهء ملی یا ملت شدن یا نشنلیزم به مفهوم اروپایی آن نرسیده بود وتاحالا نیز نرسیده است. این کوچه های باقی مانده از روزګاران احمدخان ابدالی نشان میدهد که هیچ فردی خارج ازیک قبیلهء معین درساحهء قبیلهء دیګر جرأت زیستن را نداشت آیا چنین جامعهء را یک جامعهء ملی خطاب کردن دروغ محض نیست؟ اما شوربختانه نزد نویسنده ګان دیده درای جعل کار پشتون تبار وبلی ګویان بی جرأت وخنثی صفت غیر پشتون، افغانستان درهمان روزها به قله های شامخ ملت بودن رسیده بود. شخص استاد روستار تره کی ازیکطرف افغانستان واقوام ساکن آنرا ذوب شده دریکدیګر ازعصر احمد شاه بابا میداند ولی زمانیکه بحث روی نظام ودولت ومردمسالاری ومیزان مشارکت اقوام مطرح میشود عذر می آورد که هنوز جامعهء ما یک جامعهء قبیلوی است ونباید ارزشهای مدرن امروزی جاګزین ارزشهای قبیلوی ګردد!!!!!!!!!!! چقدر خنده دار ومضحک!!!!!

باهمه حال آنچه را که ازساختارنظام اجتماعی وقبیلوی پشتونها بالاخص قندهار بیان نمودیم به این نتیجه میرسیم که این برداشت های غلط سبب شد تا امریکا وغرب قبل ازآنکه بتوانند دموکراسی ومردمسالاری وارزشهای مدنی وشهرنشینی را درافغانستان نهادینه سازند برعکس درجهت نهادینه ساختن وحتی احیای دوبارهء نظام های قبیله سالار ګام برداشتند. چنانچه همه ګان میدانند که زنده ګی احمد ولی کرزی درقندهار افغانستان شبیه زنده ګی پادشاهان قرون وسطی در اروپا بوده است. این زنده ګی شاهانه در قندهار زاد ګاه رییس جمهور درانی نسب وبرګشته ازغرب، نشاندهنده آن بود که فامیل کرزی خواهان ادامه ونهادینه ساختن همین سیستم زیرنام دموکراسی ومردم سالاری بودند. آقای احمد ولی کرزی به بعضی ازخبرنګاران غربی اظهار داشته بود که وی میخواهد دموکراسی را افغانیزه کند و غرب نباید درصدد تحمیل شیوه های زنده ګی خویش بالای افغانها باشد. اوګفته بود که افغانستان را درطول تاریخ بادشاهان قدرت مند اداره کرده اند با بودن پاشاهان قدرت مند براریکهء قدرت میتوان جلو بنیاد ګرایی مذهبی ، تروریسم وغیره را ګرفت واین را هم به غربیها فهمانده بود که آرامی قندهار ضامن آرامی تمام افغانستان میباشد.

قطع نظر از اتهامات مواد مخدر وغیره بالای احمد ولی کرزی ګمان میرود که این بلند پروازیهای احمد ولی کرزی برای غربیها قابل تحمل نبوده است. زیرا بعدها غربیها درک کردند وتاکنون نیز این باور حاکم است که آنها بدبختانه جاګزین یک نظام منحط وقبیلوی طالبانی، نظام بمراتب فاسد تر وقبیله ګرا تر دیګری را بوجود آورده اند که هیچ بایه مردمی ندارد.

صرف به عوض قصر ملا عمر وبن لادن در درون شهرقندهار آنها اکنون شاهد قصر احمد ولی کرزی ودیګر قدرتمندان دولتی اند که خودرا درین قصرها از دید مردم پنهان کرده اند.

در دوران کمپاین انتخابات ریاست جمهوری که یکتعداد ازقندهاریهای غرب نشین وامریکا نشین که از نحوهء عملکرد رییس جمهور خسته به نظر میخوردند خصوصا جناب عبدالباری جهانی، شاعریکه خودرا سرایندهء شعر سرود ملی میداند ازقبایل قندهار خواست که درانتخابات، همه باید به اشرف غنی احمدزی یګانه شخصیت علمی پشتونها رأی بدهند.

این اعلامیه، آقای احمدزی را نیز جرأت بخشید ونمایندهء کمپاین انتخاباتی خویش را به آنولایت فرستاد ولی آن نمایندهء مظلوم چنان مورد لت وکوب طرفداران کرزی قرار ګرفت که به قول عوام از الله ګفتن بازماند. بعداز آنکه به هوش آمد خودرا دریک بیمارستان یافت. برایش ازطرف قندهاریهای طرفدار کرزی چنین ګفته شد که.

هغه پک سړي چه ته یی نماینده ګي کوې ورته ووایه چه کندهار دکرزي صیب خپل کور دي، څه ولاړسه خپل کمپاین ممپاین بل چیری کوه کنه اوس خو درسره می څه ندی کړی که بل پلا بیا دیخواته راغلی نو بالا دخپل څان نه به ګله کوې »

ترجمه: به آن مرد کل که تونماینده ګی وی را میکنی برایش بګو که قندهار خانهء شخصی کرزی صاحب است. ازینجا برو ، کمپاین ممپایننت را درجای دیګر بکن درغیر آن حالا که درمقابلت چیزی نکردیم اګر بار دیګر درین مناطق دیده شدی آنوقت ازخود ګله کن

حالا اشرف غنی احمدزی که نزد بسیاریها علی البدل حامد کرزی بحساب می آید باوجود تعلق قومی اش به قومیت پشتون درولایتی چون قندهار نتوانست کمباین انتخاباتی خویش را راه اندازی کند، آیا اشخاص خارج ازمحدودهء قبیلوی چنین توانایی را خواهند داشت که به غرض فعالیتهای انتخابی به مناطق پشتون خصوصا مناطقی که زادګاه کاندیدان پشتون تبار باشد بروند؟ بدون شک مناطق قبیلوی چون ولایت لوګر نیز جای کمپاین انتخاباتی قندهاریهای چون کرزی نمیتواند باشد این خود میرساند که جامعهء قبیلوی برخلاف تصورات قبلی یک جامعهء ازهم ګسیخته وپاشان بوده وهیچ وقتی حاکم بودن یک پشتون ضامن بقا وایجاد ثبات درکشور نمی شود. درینجا لازم بیاد آوری است که کرزی واحمدزی اګر بدانند که رقیب قدرتمندی چون داکتر رمضان بشردوست میتواند قدرت آنهار ابه چالش بکشد هردوی آنها باهم یکی میشوند. اما آنها میدانند که رمضان بشر دوست برای آنها عجالتا خطر آفرین نیست. زیرا داکتر رمضان بشر دوست ازهمان آدرسی وارد میدان سیاست ګردیده است که بشتونها ګردیده اند یعنی آدرس قبیله وبرافراشتن بیرق احمدخان ابدالی چیزیکه تاهنوز رسیدن به آن مرحله هنوز خواب وخیال به نظر میرسد که یک هزاره با برافراشتن بیرق احمدخان ابدالی بتواند به سکوی قدرت سیاسی تکیه زده وزمام امور را بدست بګیرد، بناء با آنچه ګفته شد، اګر رهبران فاشیست مشرب ومنفعت جو ازتبار هتلر وموسلینی میان پشتونها ظهور نکند وآنانرا علیه اقوام دیګر به جنګ وستیز دعوت نکند، بصورت طبیعی پشتونها به سان دیګر جوامع قبیلوی روی زمین زنده ګی بدوی و مرکزګریز را اختیار نموده وبه خیر وشر کسی غرض دار نیستند.

.
بناء مهم ترین عامل دربوجود آوردن اتحاد وتحریک پشتونها بخاطرغصب قدرت سیاسی موجودیت رهبرانی ازتبار هتلر وموسیلینی است که چنین رهبرانی بتواند پشتونها را علیه غیر پشتونها تحریک کند. درچنین مواقع (لر وبرپښتانه سره یو کېږي) یعنی پشتونهای دوطرف مرز باهم یکی میشوند. مثال واضح آن درتاریخ، سقوط سلطنت امان الله خان بحیث یک پشتون درانی وبارکزایی قندهاری الاصل میباشد، چنانچه قبل ازآنکه اولین پایه های سلطنت امانی دراثر خیزش اقوام غیر پشتون بلرزش درآید برعکس بغاوت ها درجنوب وشرق افغانستان سبب شد تا کمر دولت نوپای مدرن آنوقت بشکند. زمانیکه پشتونها احساس کردند که حاصل بغاوت شان را دیګران خصوصا تاجیګ های شمال ودر رأس آن شهید غازی، امیر حبیب الله خان کلکانی خادم رسول الله ربود ، آنوقت همهء پشتونها بار دیګر زیرلوای محمد نادرخان دیره دهونی ګرد آمده وبرای اعادهء حیثیت قومی وبدست آوردن مجدد حاکمیت پشتونی ازجنوب وشرق وغرب بروی شوریدند واورا برخلاف تمام موازین وارزشهای انسانی ومبادي اخلاقی وقوانین شرعی وعرف اجتماعی با سوګند و مهرکردن به روی صفحهء قرآن وعذر و زاری سرانجام وی را به چنګ آورده وبعدخودویارانش را برخلاف تمام میثاقها وتعهدات قبلی مجازات نمودند.

قبل ازامان الله نیز چنانچه دربالا به آن اشاره شد، پشتونها براساس ګرایشات قبیلوی ازحاکمیت مرکزی تبعیت نداشتند، هرقبیله ازخود، ملک وخان وقوانین ومقررات خاص خودرا داشته ودربرابر حکومت مرکزی تابع نبوده اند. اجمدخان ابدالی بخاطریکه بتواند این قبایل را منسجم نګاه دارد یګانه راه برای حفظ نګهدای این وحدت قبیلوی را حمله برهندوستان میدانست، بعداز احمدخان ابدالی پسرش تیمورشاه بخاطریکه بتواند این قبایل را یکدست نګاه دارد پایتخت را ازقندهار به کابل منتقل ساخت وهمزمان با آن یک پایتخت دیګر بنام پایتخت زمستانی درپشاور بوجود آورد تا بتواند کنترول واشراف خویش را بنام بادشاه برقبایل حفظ کند. درغیر آن بدلایلی که قبلا ذکر شد پشتونها هیچګاهی حاضر به تبعیت ازنظام وحکومت داری به شکل منظم ومتمرکز به مفهوم مدرن دولت وملت نه ازقدیم بودند ونه هم حالا هستند.

بغاوتهای شینواریها ومهمندیها درزمان امیرعبدالرحمن وبلاخره عاق شدن قوم وزیر توسط امیر آهنین کشور، نشان از عدم اطاعت پشتونها ازهمتباران شان درقدرت مرکزی دارد. اما اینجاست که یک غلط فهمی تاریخی عمدا توسط تیوریسن های قبیله ګرا تبلیغ میګردد که توجه خواننده های عزیز را به آن جلب می نمایم.

استاد روستارتره کی این غلط فهمی را قصدا وعمدا میخواهد ترویج کرده و اذهان را مغشوش سازد وآن عبارت ازین است که اګر امیر عبدالرحمن هزاره ها را قتل عام کرده پشتونها را نیز آرام نګذاشت، لشکر نادری ومحمد ګل خان مهمند اګر شمالی را چور کردند خلف الصدق وی محمد ظاهر شاه بغاوت قبیلهء صافی را نیز سرکوب کرده وعلی هذا القیاس. درحالیکه این مثالها به هیچ صورت باهم قابل مقایسه نیستند، زیرا بغاوت پشتونها دربرابر قدرت مرکزی هم تبارانشان یک چیزطبیعی بشمار می آید که همیشه درتاریخ رخ داده است درحالیکه نسل کشی و به برده ګی کشانیدن هزاره ها وخرید وفروش هزاره ها دربازارهای جهانی چیزیست که آنرا درتمام قوانین بشری وآسمانی باهر معیار ومقیاسی که سنجیده شود تصفیهء نژادی (جنوساید) و نسل کشی می ګویند. به عبارت دیګر، بغاوت پشتونها سبب امتیازدهی وامتیازګیری ومعاملات پنهان میان قدرت مرکزی وباغیان قبیلوی پشتون ګردیده است درحالیکه عصیان هزاره ها برعلاوه نسل کشی ، سبب برده شدن وفروختن آنها بحیث برده دربازارهای قندهار، لاهور ودهلی ګردیده که تا امروز زخمهای ناشی ازآن سرکوبها التیام نیافته است. محروم ساختن هزاره ها ازتعلیم ومکتب ومدرسه عدم مشارکت مساویانه ء هزاره ها درنظام و ساختارهای قدرت، وازهمه بدتر ترویج مفکوره ها و مقوله های تحقیرآمیز ونفاق افګنانه و غیر انسانی که هزاره بودن را به یک دشنام مرادف ساخته و دشمنی وستیز را با هزاره ها جبنهء شرعی وملی وانسانی میداد مواردی نیستند که بتوان ازهمهء اینها به ساده ګی عبور کرد وآنرا با بغاوت شینواریها ومهمندیها قابل مقایسه دانست . بهمین ترتیب جنایات ونسل کشی های محمدګل خان مهمند درشمال افغانستان ومحو نمودن تمام آثار باستانی ترک تباران وتاجیکان به هیچ صورتی با چند روز جنګ دربرابر چندتا ملک قبیلهء ساپی درکنر قابل مقایسه نیست.

مثال دیګررا درمورد متحد ساختن قوم پشتون میتوان درعصر کنونی ارایه کرد:

زمانیکه حکومت داکترنجیب الله پشتون تبار سقوط کرد ، بقدرت رسیدن چندتن ازسران تاجیک وهزاره وازبیک (هرچند به شکل ناپختهء آن) برای سیاست مداران فاشیست مشرب پشتون چه اسلامګرا وچه سکولار چه خلقی چه پرچمی وچه شعله ایی وغیره سنګین تمام شد و خاطرات زمان امیرحبیب الله خادم دین رسول الله را در اذهان شان تداعی کرد. تا آنجا که امروز قومګرایان پشتون به آن سقاوی دوم میګویند. ازدید قومګرایان پشتون دوره های سقوی اول ودوم مرادف با انارشی وپراګنده ګی وخودخواهی ، بی نظمی ، بی ناموسی، تجزیه طلبی، بی قانونی وازهمه مهمتر عدم سازش اقوام غیر پشتون که آنهارا اقلیتهای قومی نام داده اند می باشد. این درحالیست که قوم ګرایان پشتون عامل خودی را که عبارت از بی قراری پشتونها وناشکیبانی پشتونها بخاطر غصب قدرت قومی زیر نام دین وملت ګرایی موهوم، دربرابر دولت آقای ربانی باشد نادیده میګیرند. پشتونها بادیده درایی تمام کوشش میکنند که حداکثر درصورت امکان جنایات ګلبدین خان وطالبان را پنهان کنند ویاهم حداقل تمام جناح های درګیر احزاب جهادی را به یک سان شلاق بزنند. درحالیکه اګر سقاوی اول را بدلیل بیسواد بودن امیرحبیب الله خادم رسول الله وسقوط سلطنت نسبتا مدرن امانی قابل ملامتی بدانیم سقوی دوم را که در پیش روی چشمان ما ګذشته است به هیچ صورتی نمیتوانیم آنطوریکه مورخان جعل کار پشتون میخواهند آنرا ثبت تاریخ سازند پنهان کنیم. زیرا بهمګان واضح وروشن است که حکمتیار میخواست نقش نادر خان را درین مرحله بازی کند ولی وی هم ازنظر کرکتر وهم ازنظر استعداد، یک رهبر ضعیف بود و نتوانست درموقعیت نادر خان قرار ګیرد واز فرصت پیش آمده حسن استفاده را بنماید. هرچند که وی نهایت کوشش ها و تلاشهایش را درین راه انجام داد ولی بخت با او یاری نکرد.

ګلبدین حکمتیار درسالهای حاکمیت آقای ربانی برای سربازګیری به ولایت پکتیا چنان بیانات آتشین قومګرایانه ایراد کرد که حتی اعضای تاجیک تبار حزب اسلامی را مجبورساخت که بعداز سالها مبارزه وجهاد زیر لوای حزب ګلبدین ،آن حزب طراز فاشیستی را ترک ګفته ودرخدمت فرمانده احمدشاه مسعود، رقیب قدرت مند وی قرار ګیرند.
یکی ازین قماش افراد که حالا ازمبارزه زیرلوای حزب ګلبدین خط بینی کشیده است میګوید:
من هرګز باور نمی کردم که حکمتیار تا به این اندازه فاشیست وقوم ګرا باشد. از دهن او حرف های را شنیدم که هرګز قبل ازآن حتی درمخیله ام هم نمی ګنجید. درنوار ضبط شده ایکه نزد این آقا تاکنون موجود است با وجود ګذشت زمان وضعیف شدن کیفیت صدا ازنظر تخنیکی ،صدای حکمتیار به زبان پشتو هنوز هم بګوش میرسد که اودرین نوار صوتی حین سخنرانی درپکتیا سخت غضباک به نظر میرسد به مردم هوشدار میدهد که آینده ای شما پشتونها سخت تیره وتار معلوم میشود. ګفته میشود که یک کاپی این نوار به آقای مسعود نیز رسیده بود ګلبدین بعداز حمد وثنای خداوند به زبان عربی درقسمتی ازبیاناتش چنین درفشانی میکند:

( ستاسو پښتونوالی غیرت چیري ولاړ، دبابا باعزته لوړه شمله چیری ده، آیا تاسوپوهېږی چه اوس په کابل کښی خوک حکومت کوي، اوس په کابل کښی کیسه بران، غله، داړه ماران، ستاستوبخوانی غلامان، هغه پنچرمینان چه پخوا یوه ګوله ډودی څان ته نشوای پیدا کولای لیکن اوس دادي چه دحاکمیت اوپاچاهی دعوا کوي ، نن ستاستو دباغیرتو اوباتورو پلرونو پردرانه شمله باندي همدا خلک خاندي، تاسو اوس دابدلپاره دکابل د راننوتلو څخه منع شوی یاست، ای زما خوارپښتونه! تاته وایم! نن ورڅ ته پخپلو جامو او په جګه غاړه اولوړه شمله کابل ته داخلیدای نشې، ته په کابل کښی ګرڅیداې نشې، نن په کابل کښی دبخوا به شان هغه دپښتنی شور اوڅوک نه وینې، نن ستا برهغو مستو اتنونوباندی خلک خاندي، هغه دبابا دهل نن خاورو لاندی شوي دي، ستاپرژبه باندی ستاپرکلتورباندی ستاپرشعر اوپرادبیاتو اوستا پرتاریخ باندی خلک ملندي وهي. پنجشیریان، بدخشانیان اوکابلیان پرتا باندی مسخرې کوی، تاته شکنڅل کوی تاته خر وایي. (اوغان غول )(او خر) اوس دغه صفت ستا نوم ګرڅیدلی دخدای لپاره دغسی فاشیزم اوبربریت د تاریخ په هیڅ پړاو کښی په هیڅ ټولنه کښی نده لیدل شوی مثال یی لا نشته، په هیڅ تولنه کښی داسی ظلم اوبربریت نه ده راغلي چه دیوغوڅ قومی اکثریت پروړاندی دهغوی پرحقوقو باندی دغسی تیری شوی وي. خو لیکن زه ستا څخه د یوپښتون په حیث دا پوښتنه کوم چه ته ترکوم وخته پوری دغه ناورین زغملی شې؟ ته خپل اولادته څه څواب لرې؟ آینده نسل ته څه څواب لرې؟ نن ورڅ په ډاګه تاسوته وایم چه دیو محدود قومی اقلیت اداره په کابل کښی جوړه شوی، لاړشې! بخپلو سترګو وګوری !چه څه حال دي، دغلو حاکمیت چلېږي او که نه چلېږي؟ نن ورڅ لوکس لوکس موتران چاسره دي دوی دغه لوکس موتران دکمه کړل؟ هره ورڅ په زرها ولوکس موتران دخیرخانی دکوتل نه هخوا پنجشیر او سالنګ ته د میلی اوعیاشی پخاطر ځي اوکه نه ځی؟ دوی څوک دي ؟ دسقاو زامنو چه ستاسو پلرونه دهغوی خوله یو وار په تاریخ کی مات کړی ول هغه دی نن بیا په قدرت کی ناست دي. اوته پښتون پخپل کورکښی دژوند حق نلرې او زه ایرېږم د دغسی ورڅ نه چه همدا غله سبا به دلته راشي اوتاته به و وایي چه ته د دغه خاوری بچی نه یي ته یوپاکستانی یې ووڅه ددغه وطن نه! لاړشه خپل اصلی وطن ته چه باکستان دي! باور وکۍ چه دغسی ورڅ راتلونکی ده نن ورڅ دپښتون ټول دښمنان سره یوڅای شوي دي اویوبل ته لاس ورکړي دي که پرون ماسکو او واشنګتن دخپلو ګټوبخاطر باندی اختلاف درلود نن هماغه ماسکو اوواشنګتن ستابرضد یو شوی دي، او زه باور لرم که ته پښتون له خپل څایه شور ونخورې اوحرکت ونه کې د جنوبی افریقا د تورپوستو اکثریت ولس سرنوشت په تا باندی راڅي، چه دسپین پوستو داقلیت ترمستبدحاکمیت لاندی کلونه کلونه تیرکړل، هغوی خو یو ماندیلا هم دردلودل ته خوار پښتون څوک لرې اوڅومره به صبر وکې چه تاته یو بل مانډیلا راشی اوستاحق به واخلي؟ په خدای می قسم دي که زما عمر د دې تقاضا کوله چه زه ستا دحق اخیستلو پخاطرباندی دربانی دمنحوس اداری زندان ته لویدلی هم وای ما ډډه نکوله لکه مانډیلا غونډی، خولیکن زه پوهیږم چه دغه نوي په قدرت رسیدلی اقلیت آن دجنوبی افریقا دسپین پوستو سیاسی فرهنګ او زغم هم نلري
نوباید چه دجهاد اومبارژی لاره غوره کړو، دغه سپین سترګی اقلیت یوازی اویوازی د زور اوقوت په ژبه ډیرښه پوهیږي، راځی چه قوت پیداکړو، یوموټی شو، دجهاد سنګر به له خپلو څوان زامنونه ډکه کړو، که یو شهید شي بل به د هغه څای ډک کړي، دا ستا مشروع حق دي، دا الله جل وعلاشانه تاته اجازه راکړی، حدیث دپیامبرعلیه السلام دی چه فرمایي دخپل عزت او پت نه د دفاع پخاطر وجنګېږه، نو زه درته وایم د دغه حق داخیستلو په لاره کښی سنګر مه پرېږده، دغه یوازنی لاره ده، نن ورڅ ستاسو پرونی دښمنان که داخلی دي اوکه خارجی ټول سره یوڅای شوی دي، ستمیان پرچمیان دروسانو او ایرانیانو ګوډاګیان ټول یوبل سره لاس یو کړي، چه تا پښتون ختم کړي او نیست اونابود دی کړي)

ترجمه:
«کجاشد غیرت پښتوالی تان، کجاشد آن شملهء بلند بابا، امروز میدانید که درکابل کی ها حکومت میکنند؟ درکابل کیسه بران، دزدان ، رهزنان، آن پنچرمین های که سابق ازتامین یک لقمه نان برای فامیل خویش عاجز بودند امروز دعوای حاکمیت وبادشاهی دارند، این ها بالای شملهء بلند توا می خندند، دیګر شما پشتونها از رفتن به کابل برای ابد محروم شده اید. ای پشتون مظلوم من !)
امروز تو حق ګشت وګذار درکابل را بالباس ولنګی ات از دست داده ایی، کابل دیګر جای تو نیست، آنجا دیګر آن شور ومستی واتن ملی پدرانت را نمی بینی ، دیګر دهل بابا دفن ګردیده است.همه ترا مسخره میکنند، به فرهنګ وزبان تو به موسیقی وبه هنرتو به تاریخ وهویت قومی تو توهین میشود، کابلی ها پنجشیریها وبدخشی ها بالایت ریشخند میزنند ترا اوغان غول میګویند، به تودشنام میدهند حتی ترا اوغان خر خطاب میکنند، تاچه وقت توحاضری که این توهین ها را دیده وشنیده ونقش یک تماشاچی را بخود بګیری و درحق خویش واولاد خویش ظلم روا داری جواب تو برای نسل آینده ات وبه اولادت چی است؟به تو تمسخر میکنند، امروز حاکمیت یک اقلیت قومی بالای شما مسلط شده است، بروید به چشم سر ببنید که تمام موترهای لوکس دراختیار دزدان و سقاو زاده ها قرار ګرفته وروزانه صدها موتر لوکس به سالنګ وپنجشیر به میله وعیاشی سفرمیکنند اما تو پشتون حق زنده ګی را درخانه ات نداری. شاید روزی برسد که آن موترهای لوکس وسقاوها اینجا بیایند وترا ازخانه کاشانه ات بیرون کنند وبه پاکستان فراری ات سازند وبګویند تو ازین خاک نیستی، توپاکستانی استی. یقین داشته باشید که آنروز آمدنی است، تمام دشمنان پشتون امروز باهم متحد شده اند، دست بدست هم داده اند، میخواهند ریشهء ترا ازبیخ برکنند، ستمیها، پرچمی ها و نوکران روس وایران همه دست بدست هم داده اند. به همکاری روسها وایرانی ها زیر نام حکومت اسلامی برمردم پشتون میخواهند حکومت کنند، هرهفته ازکوتل خیرخانه بخاطر میله وعیاشی صدها موترلوکس به شمال عبور میکنند این موترها مال چه کسانی اند؟ کسانیکه سالها مستری ونانوای وپنچرمین بودند برای تو سقاوی ونوکری میکردند، امروز دعوای حاکمیت بالای تو پشتون را دارد، یقین دارم که اګر تو پشتون ازجایت برنخیزی وحرکت نکنی، یقین بدار که سرنوشت سیاهان افریقای جنوبی بالایت آمدنی است. درافریقای جنوبی اقلیت نژادی سفیدپوست سالها بالای اکثریت سیاه بوست حکومت راندند، آنها که ماندیلا داشتند اما تو پشتون چقدر صبر میکنی تا ماندیلای دیګری ظهورکند وحق ترا بستاند، قسم به پروردګار عالمیان است که عمرمن تقاضا نمیکند که بقیهء عمرم را بدون هیچ دست آوردی درزندان ادره منحوس ربانی بګذرانم ورنه حاضربودم که همچو ماندیلا درزندان اقلیت قومی حاکم بیفتم وازحق پشتون خود دفاع کنم ولی میدانم که این اقلیت تازه بدوران رسیده حتی فرهنګ وبردباری آن سفید پوستان افریقای جنوبی راهم ندارند، اینها صرف زور را می شناسند،. بناء من معتقد برآنم که باید زور وقوت نظامی پيدا کنیم راه های جنګ وجهاد را بخاطر اعادهء مجد وعظمت پشتونها باید جستجوکرد، پاید سنګرراترک نکرد، اولادهای جوان را باید به سنګرها فرستاد اګریکی شهید شود دیګری باید جایش رابګیرد، این حق شرعی تو است، حدیث پیامبر ګرامی است که فرموده است بخاطر دفاع از عزت وآبرویت باید بجنګی، من برایت میګویم که جز این دیګرراهی وجود ندارد، این اقلیت حاکم جز به زبان زور به هیچ زبان دیګری نمی فهمد پس سنګرهارا نباید خالی بګذارید!»

البته این بیانات عوام پسندانه وتحریک آمیز دراشغار محترم عبدالباری جهانی به شکل ادبی آن تجلی یافته است که ازتفصیل موضوع میګذرم.

بناء حکمتیار با تمام آن سخنرانیها بازهم توفیق نیافت و نتوانست که خلاء نادرخان را پرسازد. برعکس این ملاعمر بود که توانست بدون ایراد سخنرانیهای آتشین ، باحکمت ودرایت ، جای نادرخان را برسازد. زمانیکه پشتونها، حکمتیار را دربرابر رقیب قدرت مند تاجیک تبارش یعنی فرمانده احمدشاه مسعود ناتوان یافتند علی الفور تحت زعامت ملا محمد عمر هوتکی به همیاری سازمان استخبارات پاکستان همه متحد ویکپارچه ګردیدند. ولی بازهم این پرسش درجای خود باقی است که چرا حکمتیار با آن تحریکات آتشین نتوانست پشتیبانی مردم جنوب را بطرف خویش جلب کند؟
چرا بیانیه های آتشین حکمتیار درجنوب کارساز واقع نګردید؟

درجواب باید ګفت که درسالهای راکت پرانی ګلبدین حکمتیار به شهرکابل وتخریب حکومت آقای ربانی برمبنای عصبیت های قومی اما زیر پردهء توجیهات اسلامی ، درجنوب افغانستان مرد با نفو‌‌ذ دیګری وجود داشت که حکمتیار دربرابر وی همیش احساس ضعف وزبونی میکرد. این مرد، عالم دینی وروحانی بانفوذ، سرحلقهء صوفیان طریقه نقشبندیه، مولوی نصرالله منصور نام داشت که خود پشتون و از زرمت ولایت پکتیا بود و درضمن از اولین علمای دینی که درزمان حاکمیت سردار محمد داوود لوای جهاد را علیه رژیم وقت برافراشته بود بحساب می آمد.
مولوی نصرالله منصور درسالهای هشتاد میلادی دراوج جنګهای ضد شوروی سابق، حزبی را رهبری میکرد بنام حزب حرکت انقلاب اسلامی که ازبطن حرکت انقلاب اسلامی مولوی محمد نبی محمدی جدا شده بود. مولوی نصرالله منصور ازپایه ګذاران حزب خدام الفرقان درزمان شاهی بود که توسط صبغت الله مجددی رهبری میشد. او ازنظر قراءت دینی شدیدا با شاګردان و پیروان ابوالاعلی مودودی درپاکستان وافغانستان به سان دیګر ملاهای سنتی مشکل داشت. بناء ګلبدین حکمتیار که علنا په پیروی ازابوالاعلی مودودی افتخار میکرد، منفورترین شخص نزد مولوی منصور پنداشته میشد.
روی همین اصل بود که بعداز انشعاب وی ازحزب حرکت انقلاب اسلامی، دراثر تخریب های ګلبدین حکمتیار، حزب وی نتوانست درپاکستان ازطرف مقامات آی اس آی برسمیت شناخته شود.
اومجبورشد که بار وبسترهء خویش را جمع کرده وراهی ایران شود، درآنزمان حزب وی یګانه تنظیم سنی مذهب حنفی افغان بود که ازطرف آیت الله خمینی رهبروقت ایران برسمیت شناخته شد وبرعلاوه مورد حمایت وپشتیبانی بیدریغ سپاه پاسداران ودیګر مقامات امنیتی ایران قرار ګرفت. ازآن زمان به بعد دشمنی میان مولوی منصور وګلبدین حکمتیار شدت بیشتر کسب کرد، ولی حزب اسلامی بمراتب ضعیف تراز آن بود که بتواند درموجودیت شخصیت پر نفو‌‌ذ وبامعنویتی چون مولوی نصرالله منصور درجنوب کاری ازپیش ببرد.
این روحانی سنی مذهب پشتون، بعدا درحکومت آقای برهان الدین ربانی ازمتحدان استراتیژیک دولت جدید شد. او باتمام قوا ونیروی خویش درجنوب خصوصا ولایات پکتیا، پکتیکا، عزنی وخوست از دولت برهان الدین ربانی وهمچنان ازاحمد شاه مسعود بدفاع پرداخت.
مولوی نصرالله منصور درهمان وقتی که ګلبدین حکمتیار برای سربازګیری درجنوب میخواست احساسات قومی مردم را بشوراند درآن منطقه، خودش حضورفزیکی داشت. او مثل آبی بود که هرګز نمی ګذاشت سخنان ګلبدین حکمتیار به آتش تبدیل شده ومنطقه را آتش بګیرد. وی نیز درپهلوی این فعالیتهای ګلبدین خان، خودش با سران قبایل جنوب نشست ها را برګزار میکرد ودرمجالس میګفت که ګلبدین یک شخص منافق است اوبه هیچ مبدا اعتقادی باور ندارد، این سخنان وی کاملا با اساسات دین مقدس اسلام درمنافات قرار دارد اسلام بروی لعنت ګفته است، ګلبدین یک ملعون است کوشش کنید که خودرا به هلاکت نیندازید، ګلبدین را خدا رسوا کرده وهرروز رسوا تر می سازد، او نه با خالق خویش صادق است ونه هم به مخلوق او رحم دارد. نزد وی فقط وفقط رسیدن به قدرت سیاسی یک هدف است»

حکمتیار نیز درپی آن بود که باید این مولوی مزاحم را ازسر راه خویش دور سازد، ولی او میدانست که بصورت آشکار دربرابر مولوی نصرالله منصور هیچ کاری ازپیش برده نمی تواند. سرانجام روزی از روزها زمانیکه مولوی نصرالله منصور میخواست ازکابل به جنوب برود، درمسیرراه درمنطقهء چهارآسیاب ولایت کابل دزدان ګلبدینی به امر رهبر شان، پیش روی وی را ګرفتند وآن مرد باعظمت را ازموتر پایین کرده وبعداز زد وخورد مختصر با افراد مسلح وی، او را ګروګان ګرفتند.
ګلبدین خواست که با این عمل خویش نبض مردم جنوب را معلوم کند، اما خبر ګروګان ګیری وی به سرعت برق به کابل وپکتیا پخش شد ومانند صاعقه صدا داد. دفتر حزب حرکت انقلاب اسلامی برهبری مولوی محمد نبی محمدی درکابل که درآنوقت درمقر کمیتهء مرکزی سابق حزب وطن مقابل ارګ ریاست جمهوری موقعیت داشت ومجددا با حزب مولوی منصور یکجا شده بود، علی الفور به صدور اخطاریهء ازطریق رادیو افغانستان ګلبدین حکمتیاررا ازعواقب این عمل احمقانه اش هوشدار داد ودرضمن مولوی ارسلا رحمانی، مولوی رفیع الله موذن، مولوی فضلی، مولوی لطف الله ، و ازآنطرف شخص مولوی جلال الدین حقانی، ودیګر علمای سنتی به زودترین فرصت خودرا به چهارآسیاب، محل رهبر دزدان رساندند و به او تفهیم کردند که پا را نباید ازګلیم خویش فراتر دراز کند.
ګلبدین دانست که کاری ازپیش برده نمیتواند وی ازین حادثه شخصا درحضور ملا ها اظهار بی خبری کرد، وعذر خواهی نمود ومولوی نصرالله منصور را دوباره آزاد ساخت. مولوی نصرالله منصور بعداز آزادی درتلویزیون کابل ظاهر شد، وطی یک مصاحبه تلویزیونی ګفت:

« ګلبدین ضعیف تراز آن است که بتواند بمن ضرری برساند. زیرا بنابر باورهای ایمانی من هیچکس بجز ذات الله تبارک وتعالی قدرت رساندن کوچکترین ضرر ویا نفعی را به انسان ندارد. وهرآنچه که در مقدرات یک انسان از روز اول نوشته شده باشد آنرا هیچکسی تغیر داده نمیتواند. ګلبدین یکتعداد جوانان احساساتی وبی خبرازدین را دور خویش جمع کرده وآنهارا ګمراه ساخته است، ګلبدین نه رهبریک تنظیم اسلامی است بلکه او سرکردهء دزدان ورهزنان بشمار میرود. او یک باغی دربرابر دولت اسلامی افغانستان است، من با تمام قوت ونیروی خود از دولت اسلامی افغانستان که به اساس انتخابات شورای اهل عقدوحل بوجود آمده است پشتیبانی میکنم وګلبدین را یک باغی میدانم»

ګلبدین که درآنزمان که در دوجبهه مصروف نبرد بود تصمیم ګرفت تا اول رقیب جنوب خویش مولوی نصرالله را منصور را ازسرراهش بردارد. زیرا بیانیه های قومګرایانهء وی دربکتیا بخش بزرګی از تاجیک تباران حزب وی را به صفوف رقیبش کشانده بود. زمانیکه نوار صوتی این بیانات بدست استاد عبدالصبور فرید، استاد فتح محمد وقوماندان الماس وقوماندان کریم عابد وسایر ګلبدینی های پروان وکاپیسا رسید، آنها داوطلبانه هیأت های ریش سفیدان را نزد مسعود فرستادند وحاضر شدند داوطلبانه تمام سلاح ومهمات خویش را تحویل دهند.
درآن لحظات موجی از احساسات ضد حکمتیاری سراسر ولایات پروان وکاپیسا را فرا ګرفته بود وشعله های خشم ونفرت مردم شمالی علیه این فاشیستی که خودرا تا دیروز، زیر عبا وقبای اسلام پنهان کرده بود از سر وسیمای قوماندانان ومجاهدان سابق حزب اسلامی زبانه می کشید، ریش سفیدان قوماندانها واهل معارف که درساحات تحت تسلط حزب ګلبدین قرار داشتند جوقه جوقه به مقر فرماندهی احمدشاه مسعود درتپهء سرخ جبل السراج مراجعه کرده و تعدادی ازریش سفیدان کهن سال خاطرات چور شمالی را در دوران نادری به مسعود بیان می نمودند وشکر خدا را می کشیدند که حکمتیار نیات باطنی اش معلوم ګردید.
درمیان حاضران مجلس، تعدادی ازپیلوتهای پشتون تباررا که مسعود را ذریعهء هلیکوپتر ازیک منطقه به منطقهء دیګر می بردند نیز بچشم میخوردند ومسعود میدانست که سخنان پشتون ستیزانه حتما به مزاج آنها نیز تاثیر منفی میګذارد. مسعودهرقدر کوشش میکرد که ریش سفیدان را طوری تفهیم کند که درابراز احساسات شان ازچوکات خارج نګردند ولی هرګز موفق نمی شد.
زیرا ریش سفیدان بحدی از حکمتیار نفرت پیدا کرده بودند واحساساتی بودند که کنترول آنها ازتوان مسعود خارج بود. هر جماعتی داخل اطاق میشد فرد اولی به نماینده ګی ازدیګران پیشانی مسعود را می بوسید وآشکارا میګفت هزار بار شکر که دیګر اوغان خر مارا بجان هم نمی اندازد،. این قوم هرګز ازما وشما نمی شود، بزرګان سالها قبل ګفته بودند که : اوغان اګر مسکه شود، درګلو بسته شود، والله قسم است که به اوغان خر اګر جان خودرا هم بدهی وی ازتو سپاس ګزار نمیشود، مسعود فقط با نګاه های معنی دار وتبسم آګنده ازشرم به طرف پيلوتهای پشتون تبار می دیدید اما هیچ کاری از دستش پوره نبود.
ګمان میرود، همان پیلوت ها بعداز اشغال کابل به دست نیروهای طالبان به طالبان پیوستند.
شخص حضرات بزرګوار چون استاد فتح محمد و استاد فرید که سالها زیرلوای فاشیستی چون حکمتیار خودرا داعیه داران تحریک اسلامی ودعوت وجهاد میدانستند ازفرط شرم وخجالتی دیګر نخواستند با مسعود مقابل شوند بهمین علت استاد فتح محمد ترجیح داد تا به عربستان برود واستاد فرید مدتی درپاکستان وبعدا دوباره بخانه وکاشانه اش درکاپیسا بدون پذیرفتن هیچګونه ماموریت رسمی ویا ایفای کدام نقش سیاسی یانظامی به زنده ګی عادی خود برګشت.

شاید در ذهن خواننده این پرسش مطرح شود که این بزرګان وریش سفیدان وقوماندانهای حزب ګلبدین که با آن صراحت لهجه حتی دربرابر قوم پشتون آنقدر احساسات منفی نشان میدادند چرا سالها قبل ماهیت رهبرشانرا درک نکرده بودند واینقدر عمر را درجنګ باجمعیت اسلامی ودیګران ګذشتاندند؟ درجواب باید ګفت: که ګلبدین ازهمان ابتدای جهاد علیه شوروی سابق، نبض مردم شمالی را درک کرده بود. ګلبدین درک کرده بود که مردم شمالی اززمان حاکمیت نادرخان پدرظاهرشاه خاطرات تلخی درحافظه دارند. او هرزمانیکه با مردم شمالی ملاقات میکرد تاریخ نهضت اسلامی واسلام سیاسی را درافغانستان اززمان مبارزات حبیب الله خادم دین رسول الله بمردم معرفی میکرد، درمجلهء شفق ارګان نشراتی حزب ګلبدین درسالهای هشتاد، ګلبدین دریک سخنرانی بمناسبت شهادت یکی ازقوماندانانش بنام (طالوت مویید) تاریخ نهضت اسلامی را اززمان حبیب الله خادم رسول الله سند می آورد، وی درآنروزها مردم شمالی را قافله سالاران جهاد ومقاومت از زمان ګمراه شدن شاه امان الله توصیف میکرد، او آنچنان علیه خاندان نادری موضع تند وخصمانه میګرفت که دل هر شمالی وال را بطرف خویش می کشاند. او خاندان شاهی محمد زایی را یک خاندان فاسد، بی دین، قرآنخور، تعهدشکن بی ناموس، وفاقدهرګونه ارزشهای اخلاقی توصیف میکرد، ګلبدین همیشه درسخنرانیهای خویش بمردم شمالی میګفت که وی جز اسلام به هیچ چیز دیګری نمی اندیشد، اسلام را یګانه راه حل مشکلات جامعه میداند، مردم شمالی را قافله داران نهضت مبارزاتی اسلام درافغانستان میداند، بناء مردم شمالی خصوصا جوانان احساساتی واسلامګرای شمالی بهترین لقمه های چرب ګلبدین پنداشته میشدند، چه جوانهای پاکدلی که دربرابر همتباران شان درولایات شمال خصوصا پروان وکاپیسا باجمعیت اسلامی برسرقدسیت ګلبدین جانهای شانرا فدا نکردند. راوی روایت میکند: روزی دریک محفل درجبل السراج با قوماندان طارق نشسته بودیم، وی درخلال صحبتهایش ګفت اګر آمرصاحب مسعود واقعا مسلمان باشد واعتقاداتش نسبت به اسلام وقرآن سالم باشد باید بحیث یکی ازبادیګاردان امنیتی انجنیر صاحب حکمتیار خودش را درآرد. من یقین دارم که بعدازپیامبر واصحابش امروز درجهان اسلام عموما درافغانستان خصوصاغیراز برادر حکمتیار دیګرکسی به اسلام خدمت نکرده است. همچو جوانان احساساتی وعاشقان پاکدل حکمتیار، زمانیکه آنها درخانه وخانواده نوارهای از بیانات آتشین را به پدران وپدرکلانهای خود می شنواندند، همه متیقین میشدند که ګلبدین را خداوند درقوم پشتون بحیث یک نایب مهدی آخرزمان فرستاده است. درحالیکه ګذشت زمان ثابت ساخت که تمام آن سخنرانیها، اکت ها واداها جنبهء تاکتیکی داشته بود. وجناب عالی به آن باورقلبی نداشته است.

اما حکمتیار سالها بعدازآن همه رسوایی ها درتهران کتابی را به زیورطبع آراست که : چهره های عریان ودسیسه های پنهان نام دارد.
اودرآن کتاب خویش ازقوماندانان نظامی خویش درولایات پروان وکاپیسا ګلایه کرده است که زمانیکه وی شورای عالی هماهنګی را با جنرال دوستم تاسیس کرد، قوماندانهای مربوط حزبش علیه مسعود هیچ اقدامی نکردند، به ګمان وی اګر درهمان وقت درپروان وکاپیسا استاد فرید وفتح محمد همزمان با حملات کابل برمواضع مسعود یورش می بردند بدون شک که دولت آقای ربانی به اصطلاح خودش به زباله دان تاریخ سپرده میشد وهم مردم پنجشیر دیګر مسعود وحواریونش را جا نمیدادند واومجبور می شد که افغانستان راترک کند.
من بعداز خواندن این مطلب واقعا به جرأت وشهامت حکمتیار آفرین ګفتم: او باوجودیکه درپکتیا مردم شمالی را بالعموم حتی پدرانشان را دزد ورهزن خوانده وبرای چور نمودن شمالی میخواست که کمرآنها را برضد شمالی والها بسته کند ونوار صوتی اش هم نزد قوماندانهای حزبش درولایات پروان وکاپیسا دست بدست میګشت بازهم وی انتظار داشت که آنها بطرفداری وی علیه مسعود به اقدامات نظامی متوسل می شدند واورا ازعقب خنجر میزدند. ازین معلوم میشود که تاجیک تباران حزب اسلامی نزد ګلبدین تا به این اندازه حقیر وذلیل اند که حتی باوجود تمام این افتضاحات فاشیستی وی بازهم ازآنها انتظارکمک چه که حتی انتظار این را دارد که علیه خودشان وعلیه فامیل شان وعلیه برادر وخواهرخویش به نفع وی بجنګند ویکدیګرشانرا بکشند.

سال پار خانم زهره داوود یوسفی ازامریکا بایکی ازهمین قماش نماینده ګان ګلبدینی تاجیک تبار دراروبا به اسم امین حلیم که معلوم میشد از ولایت پروان باشد مصاحبه ای تلویزیونی را ازطریق شبکهء (اسکایپي) انجام داد این قلم بعداز دیدن آن مصاحبه ، ومشاهده نمودن میزان حب و اخلاص وارادت این آقا نسبت به حکمتیار، که اورا برادرمجاهد نستوه می نامید یقین حاصل کرد که حکمتیار درسیاست استحماری یعنی خرسازی انسانها خصوصا خرساختن تعدادی ازتاجیکها وترک تباران موفق ترین رهبر دنیا است وبالاتر ازهتلر وموسلینی جاذبه دارد.

بهرحال با آنچه که تاکنون ګفته آمدیم دوباره به موضوع مولوی نصرالله منصور برمیګردیم درجنوب حکمتیار خودرا ازشر مولوی نصرالله منصور بی غم ساخت. او باجاسازی یک بم که ذریعهء ریموت کنترول اداره میشد درموتر مولوی نصرالله منصور به همکاری یک میخانیک درپکتییا توانست که مولوی را ازسرراه خویش بردارد.

باشهادت مولوی نصرالله منصور، احمدشاه مسعود واستاد ربانی بزرګترین متحد استراتیزیک خویش را درجنوب از دست دادند. دیګر جای مولوی نصرالله منصور نزد مسعود وآقای ربانی برای ابد خالی ماند وهیچکسی نتوانست که جای وی را پر کند.

ولی بعدها زمانیکه ملاعمر بحیث رقیب جدی قومګراتر متعصب تر وزرنګ تر ازحکمتیار به همکاری سازمان استخبارات باکستان روی صحنه ظاهر شد، درابتدا آقای مسعود فکرکرد که او شاید بتواند همچو نصرالله منصور درضدیت با حکمتیار قرارګیرد، وبساط حزب وی را درجنوب جمع کند، زیرا مسعود می دانست که ملاهای سنتی دیوبندی پشتون ازقدیمها همیشه با حکمتیار مشکل داشتند.

مسعود درین برداشت، درهمان زمان هرګز دچار اشتباه نشده بود، مسعود درست تشخیص داده بود که طالبان دیوبندی پشتون تبار خوبتر میتوانند بساط حکمتیاررا درجنوب برچینند، اما مسعود ندانسته بود که ملاعمر هرګز مولوی نصرالله منصور شده نمی تواند وحتی پسرش مولوی لطیف منصور نیز هرګز جای پدررا نمی ګیرد. نه تنها که ملاعمر عالم دینی نیست بلکه حتی طالب هم نبود. او صرف مانند دیګر ملاهای اصطلاحی ولایات اروزګان، هلمند وقندهار صرف، بنام ملا میباشد، چه بسا خانواده های بشتون نام اطفال شانرا ملا میګذارند، او حتی ابتدایی ترین کتب دینی را نزد هیچیک ازعلمای قندهار نخوانده است. زیرا کسی که از اولین سالهای نوجوانی درسنګر باشد وسر وکارش با کلاشینکوف وبمبارد مان وجنګ و ګریز چګونه می تواند نزد عالمی بنشیند وعلوم اسلامی را بیاموزد. کسانیکه ازنزدیک ملاعمر را دیده اند وی را کاملا یک فرد بیسواد یافته اند. اوخیلی کوشش میکند که درمسایل وبحث های شرعی خودرا درګیر نسازد، زیرا میداند به مجرد که لب به سخن بګشاید روی موضوعات شرعی نادانی اش ظاهر میشود. ملاعبدالسلام ضعیف درکتابش بنام زنده ګی من باطالبان مدعی است که حضرت امیرالمومنین ملاعمر خیلی علاقه مند است که بشنود، اوهرګز ازشنیدن خسته نمی شود، صبغت الله مجددی نیز دریکی ازبیانیه هایش ګفته بود:
زمانیکه من بعضی مسایل شرعی را درقندهار نزد شناخته ترین ملاهای حاضر درمجلس بیان کردم، هیچکس درمقابل من حاضر نشد که به بحث ومناقشه بپردازد، من همانجا ګفتم که شما مسأله ریش را مثل لایسنس دریوری برای مردم نسازید، اما هیچ صدای مخالفی دربرابر این پیشنهادمن شنیده نشد. شخص ملاعمر وهمچنان والی وقت قندهار ملامحمد حسن آخند، مولوی ذاکری که استاد طالبان شمرده میشود همه وهمه حضور داشتند.

صدیق افغان عالم ریاضی فلسفی افغانستان درسایت کابل نات درمصاحبه ای اختصاصی با ذبیح الله امانیار میګوید که: من ملاعمر را ازنزدیک ملاقات کردم، دراولین برخورد وی از من پرسید که تو چه قسم افغان استی که پشتو یاد نداری؟
صدیق افغان میګوید که من بعدازآن معنای کلمهء افغان را برایش تشریح کردم وتشریح من خوشش آمد وبار دیګر ازجایش برخاست ومرا درآغوش ګرفت.
ازآن ګذشته همین دوسه نفرطالبی که ازګوانتامو آزاد شده و نزد حامدکرزی مهمان میباشند، درمناظره های تلویزیونی این آقایون خیلی کوشش بخرچ میدهند تا باکسی مقابل نشوند که ازمنطق دین با آنها مناظره کند و آشنایی و تخصص درعلوم اسلامی داشته باشد.. ملاعبدالسلام ضعیف، ملامتوکل عبدالوکیل مجاهد وغیره، با تمام اخلاص وارادت ظاهری شان نسبت به قشر ملا ولباس ملاها وغیره یک حرف ازمسایل اسلامی ودینی درکلهء شان وجود ندارد.

بناء فرمانده احمدشاه مسعود حق داشت که در ابتدا چنین فکرکند که ملا عمر واقعا ملا است وازعلوم دینی وشرعی چیزی درکله دارد روی همین برداشت بود که مسعود ازقندهار تا به دروزاه های کابل، طالبان را استقبال کرده و برعلیه حزب ګلبدین یاری رساند واین دونیرو هم طالبان وهم دولت آقای ربانی توانستند به یاری همدیګر، خودشانرا ازشر ګلبدین برهانند. اما زمانیکه مسعود شخصا بخاطر معلوم ساختن مزاج طالبان ، بدون تدابیر امنیتی لازم به میدان شهر رفت وبا آنها رو در رو ملاقات کرد، آنوقت دانست که او اشتباه کرده است، اینها ملا نه بلکه شیطان های اند که حتی دست استادان شیاطین خویش را ازپشت بسته اند.
یکی از دستیاران مسعود که خود درصحنه حضور داشت جریان را چنین نقل میکند:
زمانی که آمرصاحب به میدان شهررفت، طالبان هرګز فکر نمی کردند که او مسعود باشد وبه این آسانی خودرا نزد آنها رسانده باشد. درمجلس ملا ربانی وهمچنان حاجی عبدالواجد باغرا مشهور به حاجی رییس بعدا حضورپیدا کردند، قبل ازآن چند تا عمامه بسر دیګر نیز داخل یک ساختمان مخروبه بالای یک ګلیم کهنه نشسته بودند که آمرصاحب وارد شد، آنها حتی ازجاهای خود نیز برنخاستند، یکی بادیګری به زبان پشتو میګفت:
نشود که این مسعود باشد؟ آن دیګر جواب داد نه، بابا، مسعود اینجا چه میکند،درمیان همراهان مسعود، یک عضو برجستهء جمعیت اسلامی که ازپشتونهای ناقل بخشداری نهرین ولایت بغلان بود نیز حضور داشت. او ملا شمس الرحمن نام داشت، ملا شمس الرحمن به پشتو برای شان ګفت که درچه مشغولید لطفا کلانهای تانرا نشان دهید که کی ها هستند شما چه میګویید بین خودتان؟
آن دونفر که دیدند این شخص پشتو صحبت میکند کمی نرم شده وګفتند که کلانهای مارا چه کار دارید، شمس الرحمن خان ګفت برای شان اطلاع دهید که آمرصاحب مسعود درراه است ومیخواهد باشما ملاقات کند. نبود که این کلانها یعنی ملا ربانی وحاجی عبدالواجد باغرا رسیدند وهردو دست وپاچه معلوم میشدند، آمرصاحب با آنها دست داد وملاربانی وحاجی رییس هردو با مسعود نشستند ولی حواس شان پرت بود، علت آن بود که چند لحظه قبل اررسیدن آمرصاحب، اختلاف میان آنها برسر این درګرفته بود که این عمامه بسر ها خواهان آن بودند که مسعود را درهمانجا دستګیر کرده وبه قندهار انتقال بدهند، ولی ملا ربانی وحاجی رییس مخالفت میکردند.اما بهرتقدیر، مجلس آغاز شد وآمرصاحب درهمان لحظهء اول درک کرد که او خودش را در یک دام خطرناک انداخته است. آمرصاحب بازرنګی خاص کوشش کرد تا دل ملاها را بدست بیاورد، وی قبل ازآنکه دیګران به صحبت آغازکنند بالب های متبسم بازبان پشتوی شکسته، چنین ګفت:
الحمدلله که طلبه های کرام بخاطر تطبیق شریعت غرای محمدی درین سرزمین بپا خاسته اند، من شخصا همیشه طرفدار این بوده ام که علمای دینی باید مسؤولیت تطبیق شریعت را بدست بګیرند وما مردم عوام را بګذارند که دنبال کارهای خویش برویم. من پيروزیهای شمارا تبریک میګویم ودرراه برقراری نظام اسلامی کاملا باشما مددګار هستم»
اما زمانیکه مسعود خودرا به مقر اصلی اش پروان رساند، قوماندانهای خویش را جمع کرد ودرتبهء سرخ جبل السراج خطاب به قوماندانهای خویش ګفت:
من این ګروه مزدوررا ازنزدیک ملاقات کردم، به بالله العظیم قسم است که نه شکل این مردم به ملا میماند ونه هم قواره ایشان به انسان میماند، این مردم مزدور بحدی شیطان ومرموز استند که زیر نام طالب درامده اند ویک حرف هم ازاسلام وقرآن نمی فهمند، این ګروه ، خیلی خطرناکتراز حکمتیار استند. ماوشما باید ترتیبات جنګی خودرا بخاطر دفاع ازحاکمیت کنونی علیه این ګروه مفسد بګیریم»
ادامه دارد
.

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • باقی سمندر
    هفتم اسدسال۱۳۹۰خورشیدی
    ۲۸ جولای سال ۲۰۱۱ میلادی

    سلام به خوانندګان ارجمند
    سلام به نویسنده ارجمند اقای پرویز-بهمن !
    من امروز دوبخش پيشین و بخش امروزی یا به عبارت دیګر هر سه بخش مقاله شما را خواندم وامیدوارم موافق باشید تا به آخرین بخشهای مقاله شما منتظر وچشم براه باشم ـ بعدن سخنی باهمدیګر خواهیم داشت تا پایه اصلی اختلافات را در افغانستان طی سالهای متمادی و در بین حاکمیت کرزی وپیش کرزی را بیشتر مورد مداقه و غور قرارداده وبشناسیم ـ
    شما بهتر میدانید که حکمت یار در بین قبایل پشتون به قبیله خرروت مانند آقای سیاف وبچه های خاله عبدالرسول ( اکنون عبدالرب ) سیاف-حفیظ الله امین و عبدالله امین متعلق است و در بین قبایل پشتون درجه خرروت به نسبت قبایل دیګر در محاسبه شان نمی آید . امید وارم در بخشهای مقاله خویش اګر مایل بودید در مورد اینکه یک نفر از قبیله خرروت مانند سیاف در یک جبهه قرار ګرفت و دیګری مانند حکمت یار به مخالفت احمدشاه مسعود برخاست -این وجوه توافق وتخالف در کجابود ؟
    چرا بسا مخالفین حفیظ الله امین که به جریان سازمان جوانان اسلامی تعلق فکری داشتند - در زندان حفیظ الله امین توسط اسدالله سروری و شرکای تره کی - امین کشته شدند وچګونه با سیاف مماشات کردند ؟
    چګونه در سال ۱۳۵۸ حکمتیار با حفبظ الله امین به توافق رسیدتا دولت مشترک بسازند- تا اینکه حتی حفیظ الله امین به قتل استاد توانایش مبادرت ورزید و چګونه روسها امین را با ببرک تعویض کردند ( همه شان -تره کی - امین - ببرک داعیه پشتون بودن را داشتند ) !
    ده ها مورد دیګر را نمی خواهم یاد آور ګردم . چشم براه مقاله های میباشم !
    خدا نګهدارتان
    باقی سمندر
    چشم برراه بخشهای بعدی مقاله های شما میباشم .

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس