امان الله امیری درسویدن هنرمند مردمی یا خلقی جنایتکار؟
23 جون 2012, 11:40, توسط سیستانی
قسمت اول:
در ميان رجال و شخصیتهای نامدار سیاسی – فرهنگی پشتون، خوشحالخان خټک (١٦١٣-١٦٩١ م) هم از لحاظ شعر و ادب و هم از جهت قلم و شمشير، رهبری بزرگ و سیاستمداری شجاع و پر شهامت بود. او سردار و بزرگ قوم خټک و پيشتاز قیام ضد پادشاهى اورنگ زيب بهشمار میرود
خوشحالخان، در عين حالى که مرد سياست و شمشير بود، شاعرى انقلابى و توانا نيز بود و براى وحدت افغانها و تشويق آنها براى حصول آزادى و ترک مناصب حکومت مغول با زبان قلم اشعار آبدارى نوشته و بههر پيش آمد اجتماعی و فردی با زبان شعر و قلم پاسخ گفته و بروشنی تمام واقعيات زندگى عصر و محيط خود را در شعر منعکس ساخته است.
خوشحالخان بعد از کشتهشدن پدرش شهبازخان در ١٠٥٠ هـ (= ١٦٤١ م) بهرهبرى قوم خټک برگزيده شد و تا ١٠٦٩ هـ (= ١٦٦٠ م) با حکومت هند در عصر شاهجهان همکارى و امنیت راههای کاروان رو بهسوی کابل را تأمین میکرد.
میر محمدصدیق فرهنگ مىنويسد که: اورنگ زيب پسر شاهجهان، مرد متعصبی بود که میخواست احکام شريعت را طوری که خودش دريافته بود در کشور اجرا نمايد. درين ضمن وى تمام مالياتهای غيرشرعى و از جمله محصول (مالیات) راه را ملغى ساخت. اما چون خوشحالخان علىالرغم دستور شاه به اخذ محصول راه (حقالعبور) دوام داد، حاکم پشاور او را بازداشت نمود و به امر پادشاه براى دو سال در زندان "رتن پور" واقع در راجپوتانه محبوس شد. هرچند خوشحالخان پس از رهايى از زندان دوباره مورد التفات دربار قرار گرفت، اما خاطره اين بىحرمتى را هرگز فراموش نکرد. و اين يکى از انگيزههاى مخالفت او با دولت مغولى بود.[۱]
پس از آنکه روابط خوشحالخان با حکومت مغولی هند تيره شد بقیه ایام عمرش، در کشاکش و مبارزه بر ضد مغول اعظم اورنگزیب گذشت و بسیاری از اشعارش هم میهنان او را بهدفاع از آزادی و آزادیخواهی بر میانگیخت و به اتحاد (که یگانه وسیله پیروزی است) فرا میخواند. آثار او خود معرف کامل او و کارنامه اوست.
الفنستون، محقق و سیاستمدار انگلیس که در سال ۱٨٠٨ میلادی چند ماه در پشاور توقف داشت و سپس در ۱٨۱۵ کتابی زیر نام "بیان سلطنت کابل" نوشت، با ترجمه چند پارچه شعر حماسی خوشحال خټک، نیات و آرزوهای قلبی او را به بهترین شکل معرفی کرده است. الفنستون میگوید که: خوشحالخان مقامی والاتر از رحمان [بابا] دارد و آثارش به پیمانه معتنابهی معرف ملت اوست. اشعارش بسیار ساده و روان وسهلالوصول است، اما بیشتر از روح تسلیمناپذیر او الهام گرفته و در آنها احساسات والای آزادگی بازتاب یافته است. سپس وی یکی از اشعار او را نقل میکند که بسیار دلانگیز است
وی شعر ذیل را هنگامی سروده که برخی از متحدانش به پیروزیهای درخشان دست یافتند و مست از نشۀ پیروزی، هر یک جداگانه بر دشمن تاختند و سرانجام بهدلیل عدم اتفاق و نفاق ذاتالبینی شکست خوردند. در آن وقت او به منطقه یوسفزیان رفت و کوشید آنان را بهجنگ در برابر مغول برانگیزد. مگر یوسفزايیان بهسخنان او گوش ندادند که در این شعر آنان را نکوهش کرده است. در این شعر از پیروزی افغانان یادشده و اورنگزیب به کینتوزی و پیمانشکنی تقبیح گردیده است و به افغانان توصیه قانعکنندهیی دارد که یگانه راه چارهشان نبرد و یگانه راه زنده ماندنشان اتحاد و اتفاق است:
بیا بشنو این داستان،
که بیانگر نیک و بد است،
که هم عبرت است وهم نصیحت،
که دانایان به آن راه میروند،
من خوشحال پسر شهبازخانم،
شمشیرزن و مبارز.
شهبازخان پسر یحییخان بود،
جوانی بیهمال
یحییخان از "اکورا" بود،
شاه شمشیرزنان بود.
هم مردانه شمشیر میزد،
هم تیراندازی سخت کمان بود.
دشمنی که برابرش بهپا میخاست،
بیدرنگ راهی گورستان بود.
هم شمشیر داشت و هم دیگ (نانده بود)،
هم مردی داشت، و هم احسان.
همنشینانش، همه شیرمردان بودند،
همه با همت و بخشنده.
مردمانی در همه کارها راست،
آغشته بهخون خویش بهخاک رفتند.
چون همه سرداران بودند،
جمعیت قبیله افزون گشت،
و بیشتر جوانان لایق بودند.
از هجرت هزاروبیستودو (١٠٢٢ ق) بود،
که من بهجهان آمدم.
(سپس از مرگ پدر یاد میکند و از اینکه او پس از پدر، خان و رهبر قبیله شد و سههزار تن از قوم ختک از او فرمان میبردند و با شکوهتر از نیاکانش میزیست. سپس از دسترخوانش میگوید که هزاران تن بر سفرهاش مینشستند. پس یاد روزگار نگونبختی میکند و سخت به نکوهش مغول میپردازد و پسر را دشنام میدهد که به امید ترقی به دشمنان میهن پیوسته است.)
من دشمن اورنگزیب شاهم،
سر به کوه و بیابان نهاده،
در پی نام و ننگ پشتونانم،
اما آنان دنبال مغلان را گرفتهاند
چون سگ پرسه میزنند
در پیرامون مغولان به بوی آش و نان.
به امید ترقی جاه، در پی من اند
دست من به آنان نمیرسد،
ولی روان خویش را تباه نمیکنم.
الفنستون میگوید: خوشحالخان در این قصیده مانند یک شاعر والا با دلاوری و روحیه میهندوستی مبارزاتش را بیان میکند که چگونه موفق شده است سپاه امپراتور مغول را نابود کند.
خوشحالخان ختک باری به چنگ اورنگزیب میافتد، او را به هند میبرند و سه سال در دژ کوهستانی گوالیار (Gwaliar) - زندان بزرگ دولتی آن روزگار - در حجرهای تاریک زندانی میشود. در زندان شکوائیهای میسراید که در آن پس از شرح بدبختیهای خود و کشورش با روحیهً نیرومند میگوید: "سپاس پروردگارا، که با همه بدبختیها، نخست افغانم و بعد خوشحال خټک". سرانجام از بندرها میشود و به میهنش باز میگردد. اشعار بسیاری میسراید و به تالیف کتابی در تاریخ افغانان از اسارت بابل تا روزگار خویش، میپردازد.[٢]
خوشحالخان چه در دوران حبس خود و چه در ايام جنگهاى متواتر، بهخاطر وحدت ملى پشتونها و بيدارى حس آزادىخواهى و مبارزهطلبى آنها در برابر ظلم و زورگويىهاى دولت مغولی هند، اشعار و آثار گرانبهاى ادبى ابداع کرد و در دستی شمشير و با دست ديگر قلم گفت و براى بيدارى و اتحاد قوم خود تلاش فراوان ورزيد.
خوشحالخان در بارۀ بیداری و وحدت قوم خود اشعار وطنی زیادی سروده است و از بیاتفاقی قوم خود شکایت و گله دارد:
هر يو کار د پښتون تر مغل ښه ده
اتفاق ور سره نشته ډير ارمان دي
که توفيق د اتفاق پښتانه مومى
زوړخوشحال به دوباره شى پدا ځوان
(ترجمه: هرکار پشتون از مغول بهتر است ولی افسوس که اتفاق ندارند، اگر افغانها باهم اتحاد پیدا کنند، خوشحالخان دوباره جوان خواهد شد)
خوشحالخان به کمیت مردان اهمیت نمیدهد، بلکه بر کیفیت آنان یعنی مردان غیرتمند بیشتر توجه میکند و میگوید:
چې دستار تړى هزار دى
د دستار سړى په شمار دى
(ترجمه: آنانی که دستار میبندند به هزاران تن میرسند ولی بدرد نمیخورند، اما مردانی که مردانگی دارند و بدرد میخوراند، انگشت شمار اند)
اما مساعى خوشحالخان براى تشکيل اتحاديهیی از قبايل مختلف پشتون بهغرض مقابله و مبارزه بر ضد دولت مغولى هند، بهعلت رقابتهاى خان خانى و بىاتفاقى فبيلوى به ناکامى پايان گرفت. از همين سبب ديوان خوشحالخان خټک پر از مذمت و شکايت از قبايل و بىاتفاقى آنان و حتى تمرد و سرکشى و نافرمانى پسرانش از خود او است. اگرچه قيام خوشحالخان بر ضد حکومت مغولى هند ناکام و با شکست روبرو گرديد، اما در پروسه بيدارى و پيدايش شعور ملى و سياسى افغانها نقش برجسته بازى کرد و آهنگ زوال دولت مغولى هند را سرعت بخشيد.
[↑] قیام صافیها و نقش ایمل خان مومند و خوشحالخان خټک در آن:
فرهنگ مىنویسد که، در سال ١٦٧٠ م بعضى از سپاهيان دولت مغولى در کنر بهعفت دخترى از قبيله صافى دستاندازى کردند. صافىها سپاهيان مذکور را بهقتل رسانيدند و عليه دولت دست بهشورش زدند. چون نيروى دولتی براى سرکوبى آنان عازم کنر شد، ايملخان مومند و بهتعقيب او خوشحالخان خټک [بهشمول درياخان اپريدى] بهشورشيان پيوستند. و به اين صورت شورش صافىها بهقيام عمومى مبدل گرديد. در ضمن اين جنگها خوشحالخان به اتفاق افريدىها بر قلعه نوشار حمله برده غنايم زيادى بهدست آوردند. از اين بهبعد خوشحالخان بر ضد سلطه مغولان هند با مبارزين ديگر پشتون پيوسته، شمشير و قلمش را بهکار گرفت و اشعار حماسى و وطنى هيجانبرانگيزى در اين ارتباط سروده است.[٣] چنانکه گويد:
لا تراوســهئى ما غـــزه په قلار ندى
چاچى ماسره وهلى سر په سنگ دى
(ترجمه: تا هنوز مغزش آرام نيست، کسی که با من درآويخته، سرش را بر سنگ کوبيده است.)
قسمت اول:
در ميان رجال و شخصیتهای نامدار سیاسی – فرهنگی پشتون، خوشحالخان خټک (١٦١٣-١٦٩١ م) هم از لحاظ شعر و ادب و هم از جهت قلم و شمشير، رهبری بزرگ و سیاستمداری شجاع و پر شهامت بود. او سردار و بزرگ قوم خټک و پيشتاز قیام ضد پادشاهى اورنگ زيب بهشمار میرود
خوشحالخان، در عين حالى که مرد سياست و شمشير بود، شاعرى انقلابى و توانا نيز بود و براى وحدت افغانها و تشويق آنها براى حصول آزادى و ترک مناصب حکومت مغول با زبان قلم اشعار آبدارى نوشته و بههر پيش آمد اجتماعی و فردی با زبان شعر و قلم پاسخ گفته و بروشنی تمام واقعيات زندگى عصر و محيط خود را در شعر منعکس ساخته است.
خوشحالخان بعد از کشتهشدن پدرش شهبازخان در ١٠٥٠ هـ (= ١٦٤١ م) بهرهبرى قوم خټک برگزيده شد و تا ١٠٦٩ هـ (= ١٦٦٠ م) با حکومت هند در عصر شاهجهان همکارى و امنیت راههای کاروان رو بهسوی کابل را تأمین میکرد.
میر محمدصدیق فرهنگ مىنويسد که: اورنگ زيب پسر شاهجهان، مرد متعصبی بود که میخواست احکام شريعت را طوری که خودش دريافته بود در کشور اجرا نمايد. درين ضمن وى تمام مالياتهای غيرشرعى و از جمله محصول (مالیات) راه را ملغى ساخت. اما چون خوشحالخان علىالرغم دستور شاه به اخذ محصول راه (حقالعبور) دوام داد، حاکم پشاور او را بازداشت نمود و به امر پادشاه براى دو سال در زندان "رتن پور" واقع در راجپوتانه محبوس شد. هرچند خوشحالخان پس از رهايى از زندان دوباره مورد التفات دربار قرار گرفت، اما خاطره اين بىحرمتى را هرگز فراموش نکرد. و اين يکى از انگيزههاى مخالفت او با دولت مغولى بود.[۱]
پس از آنکه روابط خوشحالخان با حکومت مغولی هند تيره شد بقیه ایام عمرش، در کشاکش و مبارزه بر ضد مغول اعظم اورنگزیب گذشت و بسیاری از اشعارش هم میهنان او را بهدفاع از آزادی و آزادیخواهی بر میانگیخت و به اتحاد (که یگانه وسیله پیروزی است) فرا میخواند. آثار او خود معرف کامل او و کارنامه اوست.
الفنستون، محقق و سیاستمدار انگلیس که در سال ۱٨٠٨ میلادی چند ماه در پشاور توقف داشت و سپس در ۱٨۱۵ کتابی زیر نام "بیان سلطنت کابل" نوشت، با ترجمه چند پارچه شعر حماسی خوشحال خټک، نیات و آرزوهای قلبی او را به بهترین شکل معرفی کرده است. الفنستون میگوید که: خوشحالخان مقامی والاتر از رحمان [بابا] دارد و آثارش به پیمانه معتنابهی معرف ملت اوست. اشعارش بسیار ساده و روان وسهلالوصول است، اما بیشتر از روح تسلیمناپذیر او الهام گرفته و در آنها احساسات والای آزادگی بازتاب یافته است. سپس وی یکی از اشعار او را نقل میکند که بسیار دلانگیز است
وی شعر ذیل را هنگامی سروده که برخی از متحدانش به پیروزیهای درخشان دست یافتند و مست از نشۀ پیروزی، هر یک جداگانه بر دشمن تاختند و سرانجام بهدلیل عدم اتفاق و نفاق ذاتالبینی شکست خوردند. در آن وقت او به منطقه یوسفزیان رفت و کوشید آنان را بهجنگ در برابر مغول برانگیزد. مگر یوسفزايیان بهسخنان او گوش ندادند که در این شعر آنان را نکوهش کرده است. در این شعر از پیروزی افغانان یادشده و اورنگزیب به کینتوزی و پیمانشکنی تقبیح گردیده است و به افغانان توصیه قانعکنندهیی دارد که یگانه راه چارهشان نبرد و یگانه راه زنده ماندنشان اتحاد و اتفاق است:
بیا بشنو این داستان،
که بیانگر نیک و بد است،
که هم عبرت است وهم نصیحت،
که دانایان به آن راه میروند،
من خوشحال پسر شهبازخانم،
شمشیرزن و مبارز.
شهبازخان پسر یحییخان بود،
جوانی بیهمال
یحییخان از "اکورا" بود،
شاه شمشیرزنان بود.
هم مردانه شمشیر میزد،
هم تیراندازی سخت کمان بود.
دشمنی که برابرش بهپا میخاست،
بیدرنگ راهی گورستان بود.
هم شمشیر داشت و هم دیگ (نانده بود)،
هم مردی داشت، و هم احسان.
همنشینانش، همه شیرمردان بودند،
همه با همت و بخشنده.
مردمانی در همه کارها راست،
آغشته بهخون خویش بهخاک رفتند.
چون همه سرداران بودند،
جمعیت قبیله افزون گشت،
و بیشتر جوانان لایق بودند.
از هجرت هزاروبیستودو (١٠٢٢ ق) بود،
که من بهجهان آمدم.
(سپس از مرگ پدر یاد میکند و از اینکه او پس از پدر، خان و رهبر قبیله شد و سههزار تن از قوم ختک از او فرمان میبردند و با شکوهتر از نیاکانش میزیست. سپس از دسترخوانش میگوید که هزاران تن بر سفرهاش مینشستند. پس یاد روزگار نگونبختی میکند و سخت به نکوهش مغول میپردازد و پسر را دشنام میدهد که به امید ترقی به دشمنان میهن پیوسته است.)
من دشمن اورنگزیب شاهم،
سر به کوه و بیابان نهاده،
در پی نام و ننگ پشتونانم،
اما آنان دنبال مغلان را گرفتهاند
چون سگ پرسه میزنند
در پیرامون مغولان به بوی آش و نان.
به امید ترقی جاه، در پی من اند
دست من به آنان نمیرسد،
ولی روان خویش را تباه نمیکنم.
الفنستون میگوید: خوشحالخان در این قصیده مانند یک شاعر والا با دلاوری و روحیه میهندوستی مبارزاتش را بیان میکند که چگونه موفق شده است سپاه امپراتور مغول را نابود کند.
خوشحالخان ختک باری به چنگ اورنگزیب میافتد، او را به هند میبرند و سه سال در دژ کوهستانی گوالیار (Gwaliar) - زندان بزرگ دولتی آن روزگار - در حجرهای تاریک زندانی میشود. در زندان شکوائیهای میسراید که در آن پس از شرح بدبختیهای خود و کشورش با روحیهً نیرومند میگوید: "سپاس پروردگارا، که با همه بدبختیها، نخست افغانم و بعد خوشحال خټک". سرانجام از بندرها میشود و به میهنش باز میگردد. اشعار بسیاری میسراید و به تالیف کتابی در تاریخ افغانان از اسارت بابل تا روزگار خویش، میپردازد.[٢]
خوشحالخان چه در دوران حبس خود و چه در ايام جنگهاى متواتر، بهخاطر وحدت ملى پشتونها و بيدارى حس آزادىخواهى و مبارزهطلبى آنها در برابر ظلم و زورگويىهاى دولت مغولی هند، اشعار و آثار گرانبهاى ادبى ابداع کرد و در دستی شمشير و با دست ديگر قلم گفت و براى بيدارى و اتحاد قوم خود تلاش فراوان ورزيد.
خوشحالخان در بارۀ بیداری و وحدت قوم خود اشعار وطنی زیادی سروده است و از بیاتفاقی قوم خود شکایت و گله دارد:
هر يو کار د پښتون تر مغل ښه ده
اتفاق ور سره نشته ډير ارمان دي
که توفيق د اتفاق پښتانه مومى
زوړخوشحال به دوباره شى پدا ځوان
(ترجمه: هرکار پشتون از مغول بهتر است ولی افسوس که اتفاق ندارند، اگر افغانها باهم اتحاد پیدا کنند، خوشحالخان دوباره جوان خواهد شد)
خوشحالخان به کمیت مردان اهمیت نمیدهد، بلکه بر کیفیت آنان یعنی مردان غیرتمند بیشتر توجه میکند و میگوید:
چې دستار تړى هزار دى
د دستار سړى په شمار دى
(ترجمه: آنانی که دستار میبندند به هزاران تن میرسند ولی بدرد نمیخورند، اما مردانی که مردانگی دارند و بدرد میخوراند، انگشت شمار اند)
اما مساعى خوشحالخان براى تشکيل اتحاديهیی از قبايل مختلف پشتون بهغرض مقابله و مبارزه بر ضد دولت مغولى هند، بهعلت رقابتهاى خان خانى و بىاتفاقى فبيلوى به ناکامى پايان گرفت. از همين سبب ديوان خوشحالخان خټک پر از مذمت و شکايت از قبايل و بىاتفاقى آنان و حتى تمرد و سرکشى و نافرمانى پسرانش از خود او است. اگرچه قيام خوشحالخان بر ضد حکومت مغولى هند ناکام و با شکست روبرو گرديد، اما در پروسه بيدارى و پيدايش شعور ملى و سياسى افغانها نقش برجسته بازى کرد و آهنگ زوال دولت مغولى هند را سرعت بخشيد.
[↑] قیام صافیها و نقش ایمل خان مومند و خوشحالخان خټک در آن:
فرهنگ مىنویسد که، در سال ١٦٧٠ م بعضى از سپاهيان دولت مغولى در کنر بهعفت دخترى از قبيله صافى دستاندازى کردند. صافىها سپاهيان مذکور را بهقتل رسانيدند و عليه دولت دست بهشورش زدند. چون نيروى دولتی براى سرکوبى آنان عازم کنر شد، ايملخان مومند و بهتعقيب او خوشحالخان خټک [بهشمول درياخان اپريدى] بهشورشيان پيوستند. و به اين صورت شورش صافىها بهقيام عمومى مبدل گرديد. در ضمن اين جنگها خوشحالخان به اتفاق افريدىها بر قلعه نوشار حمله برده غنايم زيادى بهدست آوردند. از اين بهبعد خوشحالخان بر ضد سلطه مغولان هند با مبارزين ديگر پشتون پيوسته، شمشير و قلمش را بهکار گرفت و اشعار حماسى و وطنى هيجانبرانگيزى در اين ارتباط سروده است.[٣] چنانکه گويد:
لا تراوســهئى ما غـــزه په قلار ندى
چاچى ماسره وهلى سر په سنگ دى
(ترجمه: تا هنوز مغزش آرام نيست، کسی که با من درآويخته، سرش را بر سنگ کوبيده است.)