Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 76777

تمدن تورکان کوشانی در کنج موزیم ملی

6 اكتبر 2013, 21:31, توسط علی زابلی

دوستان- با اظهار خوشوقتی ازکابل پرس سانسور ناپذیر عرض میشود:در میان ترک و ناترک هنگامی که تبعه کشور واحد میباشند کدام امتیازی برای یکی نمی توان قائل شد.اما در برخورد با مسائل صرفا حاق واقع را دیدن خردمندانه است.اینکه کوشانیان ترک یا نا ترک بوده اند مسئله ای علمی میباشد.باید دید به چه زبان تکلم میکرده اند و اگر اثاری بدست آید که بر ساندچه زبانی داشته اند تبارشان معلوم خواهد شد..بنگریم به
متن کتيبه زبان تخاري(دري قديم) به رسم الخط شکسته يوناني
مکشوف از اتشکده نوشاد سرخ کتل بغلان
..که اينک اصل ان در موزه کابل است

ص31تاريخ افغانستان بعد از اسلام عبدالحي حبيبي

<مهادژ بگ لنگ(بغلان)را شاه بزرگ کانيشکاي نامور ساخت
ولي چون آب آن خشک شد آتش مقدس معطل ماند
وخداپرستان نوشاد خار شدند وبپراکندند
تا که در سال سي ويکم سلطنت هنگام نيسان ماه نرکونزوک کنارنگ فراخداي به بغلان آمد
وي که از طرف شاه فغفور لويک بوسربن شيزوگرگ شادروان فريستار آب است در اينجا چاه کند و آب براورد وآن را به تهداب سنگي قايم وخشت زيرکرد»

در باره هزاره گان نیز که امروز یکدست به زبان دری تکلم میکنند و در سطح وسیع بود و باش دارند ترک بودن زیر سئوال است و باید کنجکاو بود و به تحقیق علمی ادامه داد زیرا دیده نشده است که گروهی عظیم و منسجم ترک زبان ترکی را رهاکند و برای تکلم زبان دیگری را اختیار کند.اگر قبلا زبان ترکی داشته است چرا چنگیز بامیان را خراب و با قتل عام نام آن را مااو بالیغ بگوید.در باره آریا گفته شده است که سنگ نبشته ای از دارا یا داریوش هخامنشی به خط میخی حکایت دارد که او خود را یک پارسی وفرزند یک پارسی و آریائی و آریائی چهر قلمداد کرده است.باید به آن کتیبه رجوع کرد و آن را بطور علمی بررسی نمود.واژه آریائی از همین سنگ نبشته رواج گرفته است و در قرن 20 نازی های آلمان ژرمنی را از نژاد آریائی فرض نمودند که بررسی جداگانه ای را می طلبد
متن و ترجمه کتیبه داریوش وبرگردان به زبان امروز رادر کتاب ایران باستان حسن پیرنیا جلد2 نگاه کنید

در باره هزاره مطالب زیر را هم ببینید

کاوه بیات، صولت السلطنه هزاره و شورش خراسان،
در اواسط قرن سیزدهم ، به نوشتة زین العابدین شیروانی . باخرز از ولایت خراسان شمرده می شد و در اقلیم چهارم قرار داشت و پنجاه پاره دهِ آباد داشت و مردم آن اکثراً حنفی مذهب بودند و محمدخان هزاره ای شهرمیانه ای در آن ساخته بود که شهرنو (یا نوشهر) خوانده می شد و جمعاً هزارخانه داشت و نزدیک ده هزار تن از هزاره ایها در آنجا زندگی می کردند. در 1294، یوسف خان پس از او پسرش ، اسماعیل خان ، به حکومت باخرز گماشته شدند. دردورة ناصرالدین شاه ، اسماعیل خان ، با لقب امیرتومانی و عنوان شجاع الملک ، حاکم باخرز شد (بیات ، ص 121). باخرز در طی بیست سال ، دوبار شاهد شورش هزاره ایها بود. نخستین بار در 1300 ش ، که با کلنل محمدتقی خان پسیان به جنگ پرداختند. در این هنگام محمدرضا شجاع الملک حاکم باخرز سرپرستی هزاره ایها را به عهده داشت و والی قاینات و دیگر خوانین خراسان نیز از او حمایت می کردند. باردوم ، پس از شهریور 1320 (سقوط رضا شاه ) که در شورش عشایر خراسان شرکت کردند. در این جنگ ، دهکده احدآباد و قلعه کلات را مرکز خود قرار دادند بسهولت شهرهای تربت جام ، تایباد (طیبات )، فریمان و تربت حیدریه را متصرف شدند. شورشیان پس از شکست از قوای دولتی در رباط سنگ بست و کشته شدن صولت السلطنه خان هزاره متفرق و تسلیم شدند. پس از این جنگ ، طایفه هزاره ای ها بتدریج درمعرض فروپاشی قرار گرفت و ساختار ایلی خود را از دست داد. (صولت که نامش یوسف و نماینده مجلس بود و املاک او با املاک صولت قشقائی معاوضه شده بود و پس از شهریور20 قشقائیان سر املاک خود رفتند او نیز در طلب املاک خود بود در سنگ بست کشته نشد به کلات و سپس به تهران رفت و پس از مدتی بازگشت و در زمان استانداری علی منصورافسری در مرکز او نزدیک تایباد به ملاقاتش رفت و هنگامی که کلاهش را برداشت و علامت بودمامورانی که در کمین بودند تیراندازی کردند و صولت هدف قرار گرفت لکن افسر نیز هدف تیر صولت واقع شد)
*بربریها نیز هزاره هستند، ولی از هزاره های غزنین یا پشتکوهی، هزاره های پشتکوهی اهل تشیع و از نظر مذهبی با هزاره های چهار اویماق که اهل تسنن هستند، تفاوت دارند ( از لحاظ مذهب) و در بخشهای مرکزی افغانستان که امروزه به هزاره جات موسوم است، زندگی می کنند. بخشی از این هزاره ها در سالهای نخست دهه 1890 میلادی مورد تعقیب و هجوم نیروهای امیر عبدالرحمن خان پادشاه افغانستان قرار گرفته و به ایران پناهنده شدند، این هزاره ها ظاهرا به علت انتساب به «بند بربر» که موطن اصلیشان در افغانستان بود، بربری خوانده شدند.

در شاهنامه فردوسی هم بربرستان نام منطقه ای است در ایرانشهر( بشمول حوزه کنونی فرمانروائی کابل)
بربرستان در شاه نامه فردوسی
آغاز جلد2 پادشاهی کیکاوس
از ایران بشد تا به توران و چین//گذر کرد از آن پس به مکران زمین//
چنان هم گرازان به بربر شدند//جهانجوی با تاج و افسر بدند//
شه بربرستان بیاراست جنگ//کز انبوه ایشان جهان گشت تنگ//
سپاهی بیامد زبربر به رزم//که برخاست از لشکر شاه بزم//
توگفتی زبر بر سواری نماند// به گرد اندرون نیزه داری نماند//
ببخشود کاووس و بنواخت شان//یکی راه و آئین نو ساخت شان//
چو آمد از آن شهربربر گذر// سوی کوه قاف آمد و باختر//
بی اندازه کشتی و زورق بساخت//برآشفت و بر آب لشکر بتاخت//
به دست چپش مصر و بربر به راست//زره بر میانه بر آنسو که خواست//
هم آواز گشتند بایگدگر// سپه را سوی بربر آمد گذر//
سپه بود چندان یل تیغ زن//به بربرستان در شده انجمن//
زبانگ تبیره به بربرستان//توگفتی زمین گشت لشکرستان//
زبربر همه لشکر آگه شدند//سگالش همی بود و همره شدند//
زبربرستان چون بیامد سپاه// به هاماوران شاد دل گشت شاه//
بگفت آن کجا دیده بود و شنید//از آن رستم شیردل بردمید//
همان نزد سالار هاماوران//بشد نامداری زکند آوران//
چنین داد پاسخ که کاوس کی//به هامون مگر نسپرد نیز پی//
تو هر گه در آئی به بربرستان//سواران همه گرد کرده عنان//
چو رستم چنان دید نزدیک شاه//نهانی برافکند گردی به راه//
که شاه سه کشور همه جنگجوی//به یک ره سوی من نهادند روی//
مرا تخت بربر نیاید به کار//اگر بد رسد برتن شهریار//
زبر برستان بد صد و شصت پیل//شده جمله جوشان چو دریای نیل//
زهاماوران بود صد ژنده پیل//یکی لشکری ساخته خیل خیل//
سوم لشکر مصر صف برکشید//هوا نیلگون شد زمین ناپدید//
شه بربرستان به چنگ گراز// گرفتارشد با چهل سرفراز//
براو انجمن شد زبربر سوار//زمصر و زهاماوران صدهزار//
پس آگاهی آمد ز هاماوران// به دشت سواران نیزه وران//
که رستم به مصر و به بربر چه کرد//بر آن شهریاران به دشت نبرد//
زبربر بیامد سوی تازیان// یکی لشکری بی کران و میان//
نباید این واژه با واژه باربار یونانیان(وصف غیر یونانیان از دید یونانیان) اشتباه شود اما نام قبایل بربر مراکش با آن واژه بستگی دارد.از نظر ادبی واژه بربر مانند واژه کرد قوم وفرد وابسته به قوم را میرساند لکن کردستانی و بربرستانی(مراکشی) فرد وابسته به منطقه جغرافیائی را.اما بربری و شهر کردی در رابطه با شهرکرد وشهریا بند (سدّ) بربر میباشد.
گزارش سفارت كابل به كوشش محمدآصف فكرت
(سفرنامه 1286- انتشارات بنياد دكتر محمود افشار)
ازيكه اولنگ الي فيروزبهار3فرسنگ است ودرجائي كه حوض خاص مي نامند راه دوتاميشود..راهي كه به سمت شمال ميرود الي دوفرسنگ به بندامير مي پيوندد وبهشهر بربر ميگذرد.بربر برسركوهي است كه ازپاي آن رودخانه ميگذرد.راه آن منحصراست به آنكه ازآن رودخانه بايد گذشت وبرآن كوه بالا رفت وسرآن كوه زمين مسطحي است كه آن شهر درآنجاساخته شده آثارقلعه وبناهاي قديمه آن هنوزباقي است...امابنداميردرميان دوكوه(است) كه عرض آن كمترازنيم فرسنگ است وطول آن دره ازدوفرسنگ متجاوزاست وبندمشهوربه7بنداست كه درجلوهريك آبشاري مانند بندي افتاده خدا آفرين و عقب آن تالابي بزرگ است كه عرض آن به عرض آن دره وطول آن متفاوت از1000قدم و2000قدم و5000قدم وبيشتر.عجب آنكه ارتفاع هر بندي از7ذرع الي10ذرع است وعمق هرتالابي عقب آن بندبه قدري كه جزخداوندهيچ كسي نميداندوهربندي به اسمي درآنجامشهوراست.مانندبندغلامان وبندقنبروبندهيبت وبندپنيروبندذوالفقاروبندچپل وغيره وغيره...آب اين بندرودخانه اي ميشودكه به سمت غربي شمالي ميرودوبه خاك بلخ مي پيوندد...

در کتاب جنبش کلنل محمدتقی خان پسيان بنابرگزارش های کنسولگری انگليس در مشهد گردآورنده ومترجم غلامحسين ميرزاصالح چاپ اول 1366 نشرتاريخ ايران صفحه 35 دررابطه بااشاره ای که درمتن بانفصال افراد بربری شده است در زير نويس چنين آمده است»<طايفه ای از هزاره های افغانستان که درسال های پس از 1891 به ايران آمدند و درخراسان وبلوچستان ساکن شدندآنان چون ازبندبربر واقع درهزاره جات افغانستان آمده بودنددرايران به بربری شهرت يافتند>)
اما در باره کوشان

  • علی زابلی

آنلاین : http://ندارد

جستجو در کابل پرس