Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 61689

صعود عشق: داستان یک دختر فراری

26 جولای 2012, 09:21, توسط جمال الدين ظفري

باسلام و درود بر نظري عزيز ! داستان را تا آخر خواندم تشكر كه مرا به انتظار كابل پريس نگذاشتي و برايم فرستادي ازين بابت متشكرم.
از انجايي كه من علاقمندي بيشتر نسبت به اين داستان دارم نقد من بر حسب كمال و بهتر شدن كار است ورنه اين داستان خيلي نكات برجسته و باتصوير دارد كه من به ان نمي پردازم. من به عنوان كارگردان اگر بخواهم اين داستان را به فيلمنامه تبديل كنم و بعد آنرا فيلم بسازم. در بسا موارد دچار مشكل خواهم شد و اينگونه اينگونه نقدم را آغاز ميكنم:
اگر ديالوگ ها كه بين افراد و شخصيت ها ي داستان ردو بدل ميشود از حالت كتابي به لهجه تبديل شود بهتر است من زيبايي خاصي در ديالوگ هايي طالبا در حين بگومگو برسر دختر بودن كبرا مي بينم. اگر اين ديالوگها ازجاغوري گي شروع تا فارسي طالباني و كويتگي با همان زيبايي هاي لهجه يي ادامه يابد بر زيباييش افزوده ميشود.
جريان عشق حبيب و كبرا پردازش داده نشده و ما شاهد هيچ صحنه ي رمانتيك عشقي نيستيم. كه اين عشق به همان سادگي كوه بنديش تا چه حد پيش ميرود ؟ اصلا از كجا شروع ميشود؟ در كدام جاها به ملاقات هم ميايند؟ و غيره
و اينكه چه نسبتي بين حبيب و كبرا وجود دارد نيز مشخص نميشود كه چرا وقتي حبيب به خانه كبرا به عنوان احوال پرسي ميايد مادر كبرا را خاله صدا ميكند. ايا اين خاله گفتن همان خاله ي عادي است؟ وقتي نسبت فاميلي ندارد چرا مي آبد؟ چنين چيزي معمول نيست در جامعه ي ما و شما.
از طرفي پدر الله داد يا هستا كريم كه همان پدر كبرا هست چرا در اول معرفي نميشود اگر اين تعليق و گره هم باشد نادرست است چون فعليق و گره كه در ادبيات داستان نويسي معمول است عمل و اتفاق است . نه گنگ ماندن وابستگان شخصيت داستان. واين پدر كبرا دو پسر دارد و اصلا نقش آنها مشخص نيست و اصلا در صحنه نيست و كاري نكرده حتي در امدن حبيب در خانه كبرا هيچ كدام آنها خانه نيست و حتي صغرا خواهر بزرگ كبرا نيست و مشخص نيست مرده زنده كجا است؟ منطورم مجهول الهويت بودن خانواده كبرا است كه حتي در اول اين مادر اندر ندارد اين كبرا مادر دارد نه مادر اندر ولي پسان ميبينيم كه مادر اندري پيدا شد و همراه مادر اندر گل شاه توطئه چيد و حسن را متقاعد به انتقام كرد!!! اينجا تناقض است ،گنگ است موضوع.
مادر اندر همان خديجه يا خجي است كه پسان سرو كله اش پيدا ميشود.
بعد چيزي كه زيبايي ندارد اينست كه چون حبيب از عشقش چيزي نگفت به دل كبرا تبديل به حماسه شد و قهرمان اين يعني چه من چيزي درين نگفتن از عشق و قهرمان شدن نيافتم و اخيلي موضوع سطحي است ولي به اين سادگي مردكه قهرمان عشق ميشود.
بعد وقتي كبرا از پرداختن به خاطرات و متوسل شدن به گذشته به راه حلي نميرسد تصميم به فرار ميگيرد؟ اصلا چرا؟ چرا حبيب را درجريان اين تصميم نميگذارد؟ اصلا تصميمي رفتن به پاكستان را ميگيرد كه چه عايدش شود؟ چرا حبيب به پاگستان نميرود تا كبرا به دنبال او رود؟ چرا يك كاري حادثه ي براي حبيب خاق نكردي كه دخالتي در امر پاكستان آمدن كبرا داشته باشد؟
اينجا موضوع عشق مطرح شده واو بخواطر عشقش دارد فرار ميكند پس چرا پاكستان؟ چرا به خانه بي حبيب نه؟
آقاي نظري ميدانم كه اين داستان بر مبناي واقعيت است ولي شما گفتيد كه دست به سر وصورت اين داستان كشيديد و و دخل و تصرف كرديد كه من دارم اين چيزهارا ميگويم . شما اگر ميگفتيد كه اين داستان بدون كم و كاستي آنچه بوده نوشته شده كه اعتراضي نبود.
ممكن يك شخص خواه از روي بي عقلي و نابلدي و هر مسئله ي ديگر دست به فرار از خانه بزند . ولي شما دخل وتصرف كرديد بايد به شخصيتي داستاني تان كه مثبت جلوه داده ايد و فرار آنرا بر حسب نابرابري هاي جامعه ،خانواده و سنت هاي حاكمه و برده گي قلمداد كرديد ؛بايد منطيقي بر فرار او از منزل و ربط اين فرار بر عشق و ارتباط او با حبيب و رسيدن به حبيب نيز ميداديد.
ااين پوشيدن لباس مردانه در دختران كه آنرا بچه پوش هم ميگويند در افغانستان زياد است و اما نقطه فراق اين موضوع با ديگر بچه پوش ها سفر پرمخاطره ي او در پاكستان است. اين داستان بعضي اشتراكاتي با فيلم اسامه هم دارد.
موضوع قابل بحث ديگر اين است كه چرا كبرا با وجودي كه راضي نيست به وطن بازگردد ؛ ناگهان متقاعد بر اين ميشود كه كاكايش را قانع سازد تا او را به خانه بازگرداند؟ اصلا كجا المده بود؟ باز چرا برميگردد؟ باوجوديكه پدر و مادرش راضي به امدنش نيست. اينجاست كه همان موضوع فراموش شده ي حبيب به داستان بازميگردد و نويسنده مجبور است براي بازگرداندن شخصيتش به زادگاه از جبيب كمك بگيرد و به داستان منطق دهد.
و ديگر اينكه اين جوانان درست است كه در امر ازدواج مشكلات دارد ولي اين بدان معني نيست كه همه بدون مخالفت فاميلش بيايد براي يك دختر فراري كه خانواده اش اورا حتي نزديك خانه نگذاشته صف بگشد. مگر انها هيچ از بدنامي او آگاه نيست ؟ مسئله ي شريك زندگي نيست و موضوع ساده نيست مگر اينكه يگ دست ادمها ي بدون حسن انتخاب ،ساده بي خانواده و بريده از همه چيز باشد. و خدا كند رفيق من ازين جمله صف ايستادگان نباشد! و اگر باشد كه يك جوك قرضدارم است.
چرا اين موضوعات را پيشكش ميكنم ؟ بخواطر اين كه شما منطقه ي كه اين اتفاقات دارد مي افتد مشحص كرده ايد
و مادام گفته ايد كه ناوه پشي و اينها...
تناقض ديگري كه وجود دارد اينست كه دوره دوره ي طالبان است و سال دوهزار ميلادي و درين شرايط بر همه معلوم است كه اگر در انگوري باشي حبيب حكمراني ميكرد كه شما از ان ياد كرده ايد، در سنگماشه كارلوس بود و هكذا در مالستان شفق سياه كه اينها بر همه معلوم است كه چه ها كه نميكردند.
اصلا كسي كه تفنگ داشت شلاق ميخورد بندي ميشد و اذيت ميشد جريمه مشد.
با وجود شفق سياه چطور حسن با تفنگ حبيب را تحديدي به مرگ ميكند؟ و فاير هوايي ميكند؟ شفق سياه آنقدر سياست داشت كه مردم جرئت حمل چاقو را نداشت چه رسد به تفنگ! دوره طالب بود ديگه و انها به زور طالب داشتند ظلم ميكردند. و اين هم تناقض است.
آقاي نظري ببخشيد ازينكه فرصت نيافتم تا به نكات قوت و مثبت داستان نيز اشاراتي داشته باشم . به هرحال تشكر از شما و خداحافظ تان.

جستجو در کابل پرس