Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 11955

نمايی از گور ديکتاتور عبدالرحمان خان در پارک زرنگار شهر کابل

4 مارچ 2008, 07:07, توسط احمد يولداش

ناکارايى اقليت هاى افغانستان در عرصۀ سياسى

بعد از اينکه افغانستان از چند پارچگى رها گرديده و صاحب مرز هاى گسترده و امپراتورى گرديد، احساس ضرورت ملت به وجود آمد؛ يعنى بعد از تولد افغانستان که قبل از آن به نام هاى گوناگون مسمى گرديده و بعضاَ با فقدان سياسى مواجه شده، نياز اقوام گوناگون به يک قالب افتاد که بايد همه به آن نام ياد گردند و به ملت هاى ديگر هويت خويش را نشان دهند .
نخست ضرورت تغير اسم سرزمين مطرح شد، زيرا بعد از اينکه افغانستان از سه پارچه شدن نجات ميافت بايد نام جديدى پيدا ميکرد؛ بناءَ اسمش را گذاشتند افغانستان، يعنى پشتونستان که يک قوم بزرگ و اکثريت اين سرزمين به شمار ميرود . من از اين ناحيه نگران نيستم و مانند بعضى فاشيست هاى ضد پشتونى به اين نام به ديدۀ نفرت نگاه نميکنم بلکه برعکس احترامش ميکنم و دوستش دارم . زيرا زمانيکه ما معتقد به ديموکراسى ميشويم، ديموکراسى نه تنها يک شعار است و نه هم يک کلمۀ ٩حرفى بى معنا؛ بلکه مفهوم دارد و بايد بدان معتقد شد و به اصولش ايمان آورد.
يکى از اصول ديموکراسى تصميم گيرى بر اساس آراى اکثريت و احترام گذاشتن به راى و نظر اقليت است، چون اکثر اتباع اين سرزمين پشتون ها بودند و در همان زمان اين کشور را دوباره تولد کردند، حق داشتند که اين اسم را بگذارند؛ در اين عمل احمدشاه باباى بزرگ نه بى عدالتى مشاهده ميشود و نه از آن بوى استبداد ميآيد، بلکه اگر احمدشاه باباى بزرگ پشتون هم نميبود بايد همين اسم را به کشور انتخاب ميکرد . به هر حال چون موضوع بحث ما اين نقطه نيست، زياد بالايش نميپيچيم.
زمانيکه باباى بزرگ تهداب افغانستان يا کشور نوين را گذاشت، در فکر گسترش اين خاک گرديد، که تحقق اين فکر نخست نياز به وحدت سرتاسرى اقوام اين سرزمين داشت . همان بود که نه در چهرۀ يک پشتون، بلکه به حيث يک شخصيت ملى وحدت ملى را بين اقوام تامين نموده و بنياد امپراتورى افغانها را گذاشت . باباى بزرگ بيشتر از همه به وحدت ملى ضرورت داشت و همۀ اقوام افغانستان از ته قلب احترامش ميکردند و دوستش داشتند، زيرا بيشترين قوماندانان سپاه باباى بزرگ را قوم ازبک تشکيل ميداد و حتى بزرگان قوم پشتون تحت اثر و قوماندۀ قوم ازبک به نبرد ميپرداختند و به همين منوال به تمام اقليت هاى ديگر ارج قائل شده بود . شايد در اين مورد تنها ابتکار بابا نبود بلکه شعور سياسى اقليت ها هم طورى بود که آمادۀ پذيرش چنين تصاميم عاقلانه و مدبرانۀ احمدشاه باباى بزرگ بودند . ولى با کمال تاسف ما بعد از درگذشت اين مرد بزرگ همۀ اين افتخارات را آهسته، آهسته از دست داديم . همه مؤرخين تکيه به ناکارايى بزرگان و سران آن زمان ميکنند که من هم با ايشان موافق هستم ولى يک بعد و يا يک طرف را ناديده گرفته اند و هيچ بحثى را به ميان نياورده اند و اگر آورده اند فقط از ديدگاه هاى قومى و طرف بوده و بس .
بعدى را که من يادش ميکنم و آنرا از طرف مؤرخين ناديده ميپندارم، پائين آمدن شعور سياسى درمجموع ملت افغانستان و بيشتر اقليت هاى افغانستان بود که ما امپراتورى را از دست داديم، تا پشاور عقب نشينى کرديم و بالاخره آنرا هم به رنجيت سنگ سپرديم و به آنهم اکتفاء نکرده معاهدۀ گندمک امضاء شد . من نميخواهم بحث را به درازا بکشم زيرا تحليل همۀ اين وقايع را نميتوان در يک مقاله نوشت بايد کتابها نوشت بناءَ فقط يادآورى هاى ميکنيم و بر ميگرديم به وقتى که ما در آن زنده گى ميکنيم .
بعد از رسيدن به افتخارات زياد، و بعد از درگذشت آن مرد بزرگ، و بعد از درگذشت تيمورشاه با يک عالم اشتباها ( ازدواج هاى متعدد )، آغاز تجزيۀ امپراتورى افغانهاست که تا به يعقوب خان ادامه پيدا ميکند .
يکى از دلايل مهم تجزيۀ اين امپراتورى، افتادن نفاق بين اقوام افغانستان بطور نامرئى بود که پشت همۀ اين وجوه افتراق يکى از اقوام افغانستان دست داشت . نميخواهم نام آن قوم را بگيرم و نميخواهم زياد بالايش تبصره کنم و دلايل بياورم، خواننده گان عزيز از همينجا قضاوت کنند که من ازبک هستم و امروز از اثر همان توطئه هاى پى در پى که تا هنوز ادامه دارد، نميتوانم به زبان خود بنويسم و به زبان خود مطالعه کنم و حتى به زبان خود تکلم کنم . چيزى را که مانند اکسيجن حق استفاده از آنرا دارم . ما همه شکار همان توطئه ها شديم و افتخارات ما هم شکار همان توطئه ها...
هيچکسى در آن زمان بوجود نيامد که فکر ميکرد و دقيق مينديشيد که اين همه وقايع چرا بوقوع ميپيوندد؟ همه بطرف مداخلۀ اجنبى ها نگاه ميکردند و همه زمامداران را مقصر ميدانستند که اين هم غلط نبود ولى هيچکسى متوجه توطئه هاى يک قوم نگرديد که مانند موريانه فرهنگ و زبان تمام اقوام افغانستان را صدمه رساند و خورد و درهم شکست؛ تمام اقليت هاى افغانستان را عليه يک اکثريت بزرگ ( پشتون ها ) استعمال کرد و تا هنوز هم نقش همان موريانه را دارد و تا هنوز هم اقليت ها را عليه اکثريت مذکور استعمال ميکند و خود بر مسند و کرسى هاى بزرگ تکيه کردند .
من شکايت از اين قوم نميکنم، زيرا فطرت شان همانطور است و منافع شان ايجاب ميکند؛ من گله و شکايت از همه اقليت هاى ديگر دارم، از بى شعورى سياسى شان ميگيريم . قوم ازبک که در امپراتورى درانى ها نقش مهم و سهم بزرگ داشتند امروز در عرصۀ سياسى وجود ندارند و آن بزرگان اين قوم که نه از راه لياقت و شايسته گى بلکه از راه هاى نامعقول به بزرگى رسيده اند، تا هنوز شکار و آلۀ دست همان قوم توطئه گر هستند . قوميکه تمام اقليت ها را عليه پشتون ها تحريک ميکند و پشتون ها را از تجزيۀ افغانستان ميترسانند و از پشتون ها باج ميگيرند و در عرصۀ سياسى هم با پشتون ها معامله ميکنند و اقليت ها مانند سگ ها تنها ميجفند و نميدانند که نتيجۀ جفيدن اين ها و نفع جفيدن شان به کى ميرسد .
آن قوم در طول و درازاى تاريخ فقط کوشيد که زبان خود را ترويج کند، فرهنگ خود را وسعت دهد و اگر سپيد حرف بزنيم پان ايرانيسم را عملى سازند . با دادن يک دختر زبان و فرهنگ فاميل را صدمه زدند و از آن خودش کردند و متاسفانه اين روند ادامه دارد و هيچ کس متوجه اش نميشود .
من به حيث يک ازبک شکايت دارم، از اينکه من نميتوانم از زبان خود استفاده کنم، ولى جالب اينکه توطئۀ اين قوم حتى اکثريت بزرگ را نيز شکار خود ساخته است . حالا پشتون ها هم سرنوشتى بهترى از ازبک ها و اقوام ديگرى افغانستان ندارند . هنوز پشتو در معارف افغانستان وجود ندارد، هنوز در عرصۀ مطبوعات ناپديد است و هنوز در ادارات به حيث زبان رسمى پذيرفته نشده است .
هنوز زبان پشتو مانند زبان هاى خارجى از درى ترجمه ميشود و حيثيتى ندارد، يعنى هيچ فرقى با زبان ازبکى ندارد . پس ما تنها شکار اين توطئه ها نشده ايم بلکه پشتون ها با همان اکثريت بيشتر از شصت و پنج فيصد، از حيث زبان وجود ندارند .
اگر چه در نظام کنونى پست هاى وجود دارد که به ازبک داده شده آنهم يا از برکت حوصلۀ قوم پشتون بوده و يا هم از حيث شعور سياسى کدام ازبک .
ترک تباران در افغانستان وجود دارند و از نگاه کميت زبان يا قوم سوم را در افغانستان تشکيل ميدهد ولى در عرصۀ سياسى و ادارى به آن پيمانه وجود ندارند؛ اميتياز ترک تباران را پشتون ها نه بلکه همان قوم توطئۀ گر تاريخى گرفته و باز هم ترک تباران را در ميان خود و بعداَ عليه پشتون ها استعمال ميکنند .
من به حيث عضو يک قوم اقليت از تمام اقليت هاى افغانستان و از قوم پشتون ميخواهم که ديگر اين توطئه گر ها را درک کنند، کسانيکه مطبوعات را هم در دست ميگيرند و تاريخ نويسى هم ميکنند و از جرايم خود هيچ نوع آثار به جاى نميگذارند .
بيائيد همۀ ما بيدار شويم، بيائيد زبان هاى مارا نجات دهيم، بيائيد ديگر عليه يکديگر استعمال نشويم و بيائيد دست را يکى کرده جلو اين توطئه ها را بگيريم .
ورنه اى پشتون، فردا فرزندت پشتو را فراموش خواهد کرد و اگر هم نکرد فرزندت فراموش خواهد شد !!!
اى ازبک، تو که وجود نخواهى داشت؛ فکر کن و کمى تاريخ را مطالعه کن و اين را درک کن که نفع ات در چيست؟ در غير آن شايد عمرت به ٣٠ سال ديگر طول نکشد .
و اى قوم توطئه گر !
دست از همۀ اين اعمال بکش، بالاى افغانستان رحم کن، از آتش در دادن بپرهيز ؛ ورنه روزى در اين آتش خودت نيز خواهى سوخت مانند کسانيکه را که آتش زدى، سوختند و ميسوزند .

به آرزوى وحدت اقوام افغانستان، وحدت ملى کشور و هدايت دادن به قوم توطئۀ گر ؛؛؛

احمد يولداش

جستجو در کابل پرس