Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 12366

ذهن مغشوش و هذیان ‌گویی یک روشنفکر

12 مارچ 2008, 04:47, توسط محمد اسماعیل اکبر

فرزند خوانده عزیزم، نسیم فکرت،
من در نوشته شما به دو نکته جالب برخوردم که محمل های خوبی برای بهانه ساختن جهت طرح مسائل جدی تر شده می تواند و آن نکات کشف پریشان گویی و مغشوشیت ذهنی من ناشی از التقاط تصوف و مارکسیسم است. فکرت عزیز، خوب متوجه شده ای. من از مارکسیسم بهره فراوان برده ام. اگر چه فکر نمی کنم آن را کامل و درست دریافته و فهمیده باشم، زیرا مطالعات من از روی ترجمه هایی بوده است که از جانب مراکز تبلیغاتی شوروی و چین و آثار گروه های مارکسیست ایرانی بوده است. اما آرمان عدالت که مبتکر طرح آن مارکس نیست و تا در دنیا نابرابری و بی عدالتی وجود دارد، مطرح خواهد بود، برای نسل من جاذبه زیادی داشت.

و اما درباره مباحثی که از تاثیر مارکسیسم بر تاریخ بشریت صورت گرفته، من با دوستانی که یاد آور شده اند تبدیل شدن این مکتب به ایدئولوژی کسب و حفظ قدرت آنرا مسخ کرد، موافقم. مگر، مارکسیسم در انسجام و سیستماتیک شدن مبارزه طبقات فرو دست و ملل جهان سوم نقش برجسته داشته و در هر دو عرصه، نظام سرمایه داری را وادار به عقب نشینی های استراتیژیک ساخته است. این درست بعد از ضعف و شکست "سوسیالیزمهای واقعاً موجود" بود که شرکتهای چند ملیتی نظام سرمایه داری برای باز گرفتن آن امتیازاتی که طبقات زحمتکش که جوامع خودشان و ملل مستعمره بدست آورده بودند، به تعرض متقابل استراتیژیک به نام خصوصی سازی آغاز کرده اند و در برابر آن عکس العملهایی نیز بوجود آمد که حد اقل یک نمونه بارز آن جنبش طبقاتی در فرانسه بود و هکذا جنبشهای گسترده بین المللی علیه تصامیم گروه هشت. فکر نمی کنم کسی در این مورد تردید داشته باشد که هدف نهایی سرمایه داری، سود است. ده سال محاصره عراق که شش میلیون طفل را به سوء تغذی دچار کرد و صدها هزار طفل و مادر تلف شدند، بعد هم حمله نظامی به بهانه از بین بردن سلاح کشتار جمعی، بیشتر از منظر دستیابی به منابع نفت ارزان قابل توجیه است، تا دعاوی دموکراسی و حقوق بشر. سراسر تاریخ شاهد است که دولتهای سرمایه داری در جهان سوم از خشن ترین، فاسدترین، خون آشام ترین و عقب مانده ترین نظامها حمایت کرده و ایجاد و رشد افراطیت و تروزیم امروزی هم به خاطر استفاده ابزاری علیه کمونیسم، با توجه به عنایت جهان آزاد، قابل فهم است. اگر سوسیالیزم در هیچ جایی تحقق نیافته، اما اثرات آن در شاخه جنبشهای سوسیال دموکراسی هنوز محسوس است.
و اما تصوف چه رابطه ای با این حرف ها دارد؟ به عقیده من مارکسیسم هم یکی از نحله های جهان بینی طبیعت گرا، ماده گرا، و دنیویت مطلق غرب بوده و همونیزم پیشنهادی آن شاید آخرین پیشنهاد جهان بینی معاصر غرب است. و اینکه من گفتم غرب از لحاظ معنویت دچار بحران است، این را متفکرین غربی اذعان کرده اند و گرایششان به بینشهای معنوی شرق بارز است. همین نام گذاری سال گذشته به نام مولانا یک نمونه انکار ناپذیر این گرایش حساب شده می تواند. مگر تصوف من نیز امتیاز چندانی بر مارکسیست بودنم ندارد. زیرا بیش از آنکه متکی به آگاهی علمی و سلوک عملی باشد ناشی از تجربه و پراگماتیستی است. روشنفکران شرق به خصوص کشورهای اسلامی که سنگینی و سخت جانی سنت را درک نکردند، به آن بی اعتنایی نمودند، از آن فاصله گرفتند و حتی با آن ضدیت کردند، موجب تقویت موضع سنتگرایان عقب گرا گردید. آنانی که پدیده های تحول را فقط وقتی می پذیرند که از رد کردن و نادیده گرفتن آن، عاجز آیند و بعد با مراجعه به متون گذشته برای آن توجیهات تراشیده و ادعا کنند که این دانشها و ارزشها در حقیقت از ما بوده و به سرقت رفته است. باور تجربی من این است که نحله عرفانی سنت اسلامی ما را برای غلبه بر تعصب درونی و بیرونی یاری می رساند و یگانه راه آزموده و کوبیده شده ی مبارزه علیه قشریت افراطی است که امروز به غلط و به تقلید از ادبیات غربی، بنیادگرا لقب گرفته اند.
چند نکته هم درباره اتهاماتی که به من نسبت داده شده: من مناسب نمی دانم در این مواردی که نه کذب و نه صدق آن قابل اثبات است، چیزی بگویم. در این روزگار وانفسا، که خیلی از نیروها صرف دفاع متعصابه از خود می شود، من قضاوت درباره گفتار و کردارم را به جامعه می گذارم. اگر من قاتل 4000 نفر هستم، هیچ گاه پنهان نشده و فرار نکرده ام و از امکانات واقعی ام برای مهاجرت به عوالم علوی استفاده نکرده ام. حالا هم نه محافظ دارم، و نه پاسدار. و اغلب پیاده و در دسترس همه کسانی که بخواهند با من تصفه حساب کنند و یا به خاطر مقاصدی دیگر علیه من سوء قصد کنند، قرار دارم. در این تاریخ پر از فجایع خونبار، چه کسی می تواند و جرئت می کند که ادعای برائت و پاکیزگی کند. بر احوال حقیقی ما، فقط خدا واقف است و هر یک می توانیم این دو بیت حکیم سوزنی را شعار خود قرار دهیم:
مرا نداند از آن گونه کس، که من دانم
از آن بدی که تو گفتی، هزار چند دانم
به آشکار بدم، در نهان زبد بدترم
خدای داند و من آشکار و پنهانم.

یک دو گپ در پاسخ نویسنده "پرسش بنیادین هایدگر": بله محترم. کتابخانه من مملو از کتابهای ایرانی است. اما فکر نمی کنم این مرا ملزم به سکوت در برابر مداخله بیجای ایرانیان در امور کشورم سازد. نویسنده محترم، آیا در این کشور مهد فرهنگ و تمدن شما – بگذریم از بلوچ و کرد و عرب – به ذهن یک ترک زبان که نه تنها اقلیت نیست، بلکه نقش آن در تاریخ گذشته و معاصر ایران، اگر از فارسی ها بیشتر نباشد کمتر نیست، می گذرد که یک تلویزیون به زبان خود داشته باشد و در آن از فاشیزم حاکم فارسی انتقاد کند؟ درست است که ما عقب مانده، فقیر، استبداد زده، و استعمار کشته استیم، اما زبان دری زبان ما است و فارسی و تاجیکی اگر بی پسوند دری به کار روند، دو لهجه محلی و قومی آن اند. ما در دوره معاصر به زبان خود کاری نکرده ایم. اما آن را به گند و لجن فاشیزم نیز نیالویده ایم. شما اگر دعوای روشنفکری دارید، در برابر من که به کم سوادی خود اذعان دارم، موضع حاکمانه و فرعونانه نگیرید و بر مصیبت زبان دری در افغانستان اشک تمساح نریزید. اگر واقعاً مدنی، با فرهنگ و روشنفکر استید، برای رفع فاشیزم قومی، زبانی و مذهبی در کشور خود قد علم کنید و خود را و زبان خود را از انقطاب به آخوندی و ترجمه ای نجات دهید.
با احترام
محمد اسماعیل اکبر

جستجو در کابل پرس