Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 75707

بوف کور؛ در یک نگاه دیگر

21 آگوست 2013, 19:43, توسط ناشناس

از: صفحه خسرو مانی
این یادداشت شاید بی ربط نباشد در این مورد نوشته کوشا.
1

. خردسال بودم و بی‌پول. در یکی از کتاب‌فروشی‌های بلخ، مجموعه‌ای از کارهای هدایت را دیدم. یکی دو ماهی گذشت و پول‌مولی نیافتم. برنامه ریختم که مجموعه را بدزدم. صبح زود یکی از روزهای زمستانی، بالاپوش چرمی‌ام را پوشیدم و رفتم کتاب‌فروشی. وقتی بیرون آمدم، کتاب‌ها با من بودند.

2. کارهای هدایت را زودتر از آن‌چه فکر می‌کردم، خواندم. آن‌قدر از او گفته بودند که خواندنش به نظرم اجتناب‌ناپذیر می‌آمد. با این حال، کارهایش اصلاً چنگی به دلم نزدند. آن‌وقت‌ها، این را گذاشتم به حساب نوجوانی و جاهلی. بعدها دوباره رفتم سراغش. همان بود که بود. گه‌گاه فکر می‌کردم شاید این حس زاده‌ی آشتی‌ناپذیری من با پدیده‌هایی باشد که ناگهان بازارشان گرم می‌شود و هیاهو برپا می‌کنند. هدایت هم از همین دست بود. از وقتی که با ادبیات آشنا شدم، هدایت اول و آخر کار بود در افغانستان.

3. این آخرها، مجموعه‌ای از نامه‌های هدایت به دستم افتاد. دل و نادل، آغاز کردم به خواندنش. تکان‌دهنده بود. چندان که ناچارم کرد برخی از کارهایش را بازخوانی کنم. حالا کاری ندارم به این‌که زندگی هدایت می‌تواند به کارهایش ربط داشته باشد یا نه. دریافت من این بود که ما، دست‌کم «ما»ی افغانستانی، هدایت را از بیخ و بُن غلط شناخته‌ایم. او نه قدیس بود و نه تجسم شر. تا اعماق جانش شکنجه و سرکوب دیده بود و تمام. به همین سادگی، مثل همه‌ی ما «دوزخیانِ زمین».

«جای شما خالی، امروز اتاقم سی‌وهفت درجه است. درجه‌ی یک بدن سالم. اما خودم مثل ماهی روی خاک افتاده پرپر می‌زنم. آن‌وقت توی این هوا چه می‌شود کرد. وسط زمستان هم مثل ... حلاج‌ها می‌لرزم. این برنامه‌ای است که میهن عزیز برای ما تهیه کرده. آن‌وقت مضحک است یکی دو هفته پیش که سری به خانه‌ی محمد زدم ... آن‌جا بود و به من سخت حمله کرد که چرا میهن تلفظ کرده‌ام و خشتکش را سرمان کشید... من تمام روز را در خانه هستم و وقت را یک جوری می‌گذرانم. حالت محکومیتی است...»
نامه‌های هدایت به حسن شهید نورایی

جستجو در کابل پرس