18 جولای 2010, 18:32, توسط ba omida khorasan zamin
قوم هزاره
الف. تبار و زبان
تئوریهای گوناگونی میگویند که هزارهها در حدود سال 1220 [میلادی] به رهبری چنگیزخان یا به رهبری جانشینانش به افغانستان آمدهاند. آنان که در آغاز چادرنشین و گویا از تبار مغولها بودهاند، با تاجیکان بومی آمیخته شدهاند و زبان خود را فراموش کرده زبان تاجیکان را که دری، پارسی افغانستانی است، پذیرفتند. از سوی دیگر دری هزارگی با واژگان دخبل پرشماری که از مغولی دارد «هزارگی» نامیده میشود و آن واژگان رهنمودی بر سرچشمۀ خاوری این گویشاند. بیشتر پژوهشگران سر این سخن همزباناند که نام هزاره از واژۀ پارسی «هزار» سرچشمه میگیرد. این میتوانسته برگردانی از یک مفهوم مغولی باشد که یکان ارتش مغولها را میرسانده. گویا پیش از دیگران، این مردمان همسایه بودهاند که این نام را برای مشخصسازی آنان به کار بردهاند. هزارهها در روزگار آغازین خود را پیش از هر چیز وابسته به قومهای خویش احساس میکردهاند، احساس مشترک گسترده تازه در سدۀ بیستم پدیدار گشت.
ب. جمعیت و پهنۀ اقامت
جمعیت هزارهها چهار هزارهزار یا 19 درصد جمعیت افغانستان برآورد میشود. به خاطر گریزهای همگانی، رانده شدن از جایگاه خویش و انجام نیافتن آماری تازه، نباید پی برآوردی باریکسنجانهتر از این بود. فرمانرواییهایی که پشتونها بر آنها چیره بودند، کوشیدهاند شمار قومهای ناپشتو را پایین بیاورند و پایین نگاه دارند، برخی از نویسندگان هزاره هم گرایشی به بزرگنمایی دارند. صدها هزار هزارگی در ایران و افغانستان زندگی میکنند؛ بسیاری از آنان هنگامی که مناسبات در افغانستان بگذارند، باز خواهند گشت.
هزارهجات، جایگاه سنتی بودوباش هزارهها، همۀ مرکز افغانستان را پوشانده و از سوی شمال به آمودریا، از باختر به پستیهای ایران، و از جنوب به پهنۀ بلوچستان و کوهستان هندوکش میرسد. هزارهجات امروز ولایتهای بامیان، اُروزگان، وردک، غور و غزنی را در بر میگیرد. کموبیش تنها هزارهها در این پهنهها زندگی میکنند. اندک باشندگانی که هزاره نیستند، تازه در سال 1890 در دورۀ عبدالرحمان به آنجا راه یافتهاند. از آن جایی که دور هزارهجات را کوه گرفته، این پهنه در گذشته جدا افتاده و در عمل از فرمانروایی مرکزی، مستقل بود. هزارهها در بلندی 2200 تا 5100 متری در شرایطی سخت زندگی میکردند و در زمستانهای دورودراز از جهان بیرونی یکسره جدا و بریده بودند. البته در این میانه بسیاری از هزارهها در بیرون از این پهنه جایگیر شدهاند (برای نمونه در شمال افغانستان یا در شهرهای کشور).
پ. دین و چیرهمندان جامعۀ هزارگی
در جایی که بیشتر مردم افغانستان سنیاند، بیشتر هزارهها شیعهاند. سر این که هزارگیها کی، و از چه کسانی این باورها را پذیرفتهاند، هنوز بحث و گفتگوست. اما بیگمان این به زبان و فرهنگ هزارهها و پیوندشان یا موقعیتهای بیرونی این قوم برمیگردد. شیعهها خود را با شهرهای مقدس ایران و عراق هماهنگ میسازند. این هماهنگی شرایطی پدید آورد که در زمان پایداری در برابر تازندگان شوروی ارزشی ویژه یافت.
مخالفان هزارهها همیشه از باورها همچون دستاویزی برای مشروعیت بخشیدن به سمت سیاسی و اجتماعی خود بهره جستهاند. پشتونهای چیرهگر در سدۀ بیستم سر این باور که سنیگری حنفی دین رسمی افغانستان است، پافشاری ورزیدهاند. این اندیشه تا سال 1978 یر کردارها و چگونگی دولت، کارگر افتاد. شیعهها در پهنههایی که سنیها بر آن چیره بودند، وادار شدند «تقیه» کنند، یعنی باورشان را پنهان سازند.
«میران» یا سرآمدان سنتی تیرههای هزاره گونهای از خانها بودند و میتوانستند زمین را به فرودستان خود ببخشند. میران در برابر مالیاتی که دریافت میداشتند، روستاهای فرودست خود را از تازشهای قومهای همسایه محفوظ میداشتند، گمرک میگرفتند و کم پیش نمیآمد که به قلمرو فرمانروایی دیگر گذشته از این که آنان پشتون، تاجیک، ازبک یا از هزارهایهای خودشاناند، بتازند. «سادات» گروهی دیگر از چیرهگران سنتی بودند. آنان از نگاه سنتی یکپنجم محصولات شیعیان را دریافت میداشتند. از این روی، برخی از خانوادههای سادات در شمار انحصارگران اقتصادی و طبقۀ زمیندار بودند.
3. تاریخ هزارهها از سال 1890
الف. قتل عام هزارهها به دست عبدالرحمان
بزرگترین نقطهعطف در تاریخ هزارهجات و کیستیِ هزارهها در سال 1890 میافتد. عبدالرحمان 10 سال پیش از آن بر افغانستان چیره شده بود. امیر از پشتیبانی مالی انگلیسیها که در کشور حائل افغانستان منافعی داشتند، پیش از هر چیز برای سرکوب قومهای سرکش پشتو و ساختن ارتشی از سربازان وظیفه بهره جست. عبدالرحمان میخواست از افغانستان کشوری یکپارچه بسازد. وی در سال 1901 به هنگام درگذشتش، پهنهای را که کمابیش با افغانستان امروزی برابر است، زیر کنترل داشت.
عبدالرحمان در پی یک سال لشگرکشی خونین و پیوسته در پایان سدۀ نوزدهم هزارهجات را گشود. وی نام «کافرون» را بر هزارهها گذاشت، کافرونی که داشتههایشان باید میان پشتونهای سنی بخش میشد. فتواها همگان را به جهاد در برابر شیعیان فرا خواندند. هزارهها به دنبال قتل عامها، و تیربارانها، قحطیها و بیماریهای همهگیر، کشتههای بیشماری دادند، امیر خود گفته بود که در افغانستان مثل بوده که اگر بردهای هزاره همۀ کارها را برای پشتونها انجام نمیدادند، آنان (پشتونها) باید مانند خر کار میکردند (... ) سختترین، ناپاکترین و پایینترین کارها به دست هزارهها انجام میشد، و در کابل خانهای یافت نمیشد که در آن نوکر هزارهای نباشد. امیردر جای دیگر هزارهها را فاختههایی نامیده که باشندۀ افغانستان گشتهاند و در آنجا همچون متصرفان بیگانه تخم گذاشتهاند و بیشتر شدهاند.
بسیاری از هزارهها به دست سپاه عبدالرحمان رانده شدند یا گریختند. پیامدش تهی شدن هزارهجات از مردم، از هم گسیختن پیوندهای اجتماعی و آسیب دیدن قدرت و توان لایۀ بالای سنتی بود. چراگاههای هزارهجات تنها ویژۀ چادرنشینان پشتو (کوچی) گشت تا مزد خدمتی را که در جنگ از خود نشان داده بودند، باشد. از آن هنگام گروههای بزرگی از هزارههای کوچنده در کویتۀ پاکستان و مشهد ایران پدیدار شدند.
ب. چندین دهه تبعیض و محدودیت
هزارهها در زمان جانشینان عبدالرحمان از بردگی رستند. اما در پایهبندی قومی افغانستان نوینی که اندکاندک پیشرفت میکرد، در پایینترین جایگاه نهاده شدند. هزارههایی که در مرکزهای شهری بزرگ شدهاند، کمابیش همهشان هماهنگ میگویند که آموزگاران و همشاگردیهایشان، و سپس رییسها و همکارانشان، ایشان را برای چهرۀ مغولیشان یا برای باورهای شیعیشان درست انداخته خوار ساخته یا کتک میزدهاند.
نفوذ سیاسی هزارهها تا سال 1978- همانند دیگر قومهای ناپشتو- در پایینترین اندازه بود. فرمانروایی کابل در دست پشتونها، قوم چیرهمند کشور بود، راه رسیدن به قدرت به پیوند با کاخ شاه وابسته بود. هزارهها در نهادهای مردمسالار دورۀ لبیرال هم پایین نشان داده میشدند و نمیتوانستند خواستهایشان را پیش ببرند. همبستگی هزارهها با بخش شدن در ولایتهای بامیان و غزنی و غور و وردک و اروزگان از میان گسسته بود.
تبعیض هزارهها در کارهای آموزشی هم خود را بازمیتاباند. گرچند از سال 1931 هر افغانستانی از ششسالگی وادار به خواندن بود، بیشتر هزارهها بیسواد مانده بودند. در همۀ هزارهجات تنها چند جا دبستان داشت. اما در همان جایها هم تنها خانوادههای دارا بودند که میتوانستند از کار فرزندانشان چشم بپوشند و به پذیرش آموزش تن دردهند. تنها هزارههای شهری میتوانستند به آموزش دیدن درآیند. فرزندانشان با شاگردان پشتو برابر نبودند. هزارهها در برخی از مدرسههای کابل هیچ اجازۀ آموزه خواندن نداشتند، در مدرسههای دیگر هم سهم شاگردان شیعۀ نامنویسیشده بسیار پایین بود. افزون بر این در سال 1936 هرچند دری، پارسی افغانستانی زبان دربار بود، پشتو زبان ملی کشور اعلام شد.
هزارهها روزگار اقتصادیشان هم هیچ خوب نبود. بسیاری کسان در هزارهجات در پی وامگیری، وابستگیهای مالی به پشتونهای چادرنشین پیدا کردند و به زودی وادار کرده شدند زمینهایشان را به باورمندان واگذارند. بسیاری به شهرها یا به برونمرز کوچیدند، روندی که تا سالهای 70 همچنان دنباله یافت. ساختارهای قومی و روستایی از هم گسیخت. هزارهها در کابل بحش بزرگی از کوچندگانی را که به شهر میآمدند، میساختند. تهیدستتر شدن آنان در چشم میزد.
در کنار پیشرفت مرکزهای شهری، زیرساختهای استانی تنها در جایهایی رنگ بهبودی میدید که پشتونها میزیستند. بیمارستانها، مدرسهها، مرکزهای تلفن، خیابانها و پلها اگر هم ساخته میشدند، تنها و تنها به اندازۀ نابسنده و در مرکز منطقۀ کوهستانی پدیدار میگشتند. هزارهجات از هیمن روی در ماههای زمستان از جهان بیرون گسسته میماند.
از نگاه نظامی هم راه پیشرفت بر هزارهها بسته نگاه داشته شده بود و آنان از نگاه اجتماعی از هیچ ارج و آزرمی برخوردار نبودند. خوشحالخان ختک، سرایندۀ پشتو میدانست چه میگفت: «چه هزاره و چه بلوچ، هر دو پلشت و سزاوار بیارجی هستند. آنان نه دینی دارند و نه باوری، نفرین بر آنان http://shaalchy.persianblog.ir/post/262
قوم هزاره
الف. تبار و زبان
تئوریهای گوناگونی میگویند که هزارهها در حدود سال 1220 [میلادی] به رهبری چنگیزخان یا به رهبری جانشینانش به افغانستان آمدهاند. آنان که در آغاز چادرنشین و گویا از تبار مغولها بودهاند، با تاجیکان بومی آمیخته شدهاند و زبان خود را فراموش کرده زبان تاجیکان را که دری، پارسی افغانستانی است، پذیرفتند. از سوی دیگر دری هزارگی با واژگان دخبل پرشماری که از مغولی دارد «هزارگی» نامیده میشود و آن واژگان رهنمودی بر سرچشمۀ خاوری این گویشاند. بیشتر پژوهشگران سر این سخن همزباناند که نام هزاره از واژۀ پارسی «هزار» سرچشمه میگیرد. این میتوانسته برگردانی از یک مفهوم مغولی باشد که یکان ارتش مغولها را میرسانده. گویا پیش از دیگران، این مردمان همسایه بودهاند که این نام را برای مشخصسازی آنان به کار بردهاند. هزارهها در روزگار آغازین خود را پیش از هر چیز وابسته به قومهای خویش احساس میکردهاند، احساس مشترک گسترده تازه در سدۀ بیستم پدیدار گشت.
ب. جمعیت و پهنۀ اقامت
جمعیت هزارهها چهار هزارهزار یا 19 درصد جمعیت افغانستان برآورد میشود. به خاطر گریزهای همگانی، رانده شدن از جایگاه خویش و انجام نیافتن آماری تازه، نباید پی برآوردی باریکسنجانهتر از این بود. فرمانرواییهایی که پشتونها بر آنها چیره بودند، کوشیدهاند شمار قومهای ناپشتو را پایین بیاورند و پایین نگاه دارند، برخی از نویسندگان هزاره هم گرایشی به بزرگنمایی دارند. صدها هزار هزارگی در ایران و افغانستان زندگی میکنند؛ بسیاری از آنان هنگامی که مناسبات در افغانستان بگذارند، باز خواهند گشت.
هزارهجات، جایگاه سنتی بودوباش هزارهها، همۀ مرکز افغانستان را پوشانده و از سوی شمال به آمودریا، از باختر به پستیهای ایران، و از جنوب به پهنۀ بلوچستان و کوهستان هندوکش میرسد. هزارهجات امروز ولایتهای بامیان، اُروزگان، وردک، غور و غزنی را در بر میگیرد. کموبیش تنها هزارهها در این پهنهها زندگی میکنند. اندک باشندگانی که هزاره نیستند، تازه در سال 1890 در دورۀ عبدالرحمان به آنجا راه یافتهاند. از آن جایی که دور هزارهجات را کوه گرفته، این پهنه در گذشته جدا افتاده و در عمل از فرمانروایی مرکزی، مستقل بود. هزارهها در بلندی 2200 تا 5100 متری در شرایطی سخت زندگی میکردند و در زمستانهای دورودراز از جهان بیرونی یکسره جدا و بریده بودند. البته در این میانه بسیاری از هزارهها در بیرون از این پهنه جایگیر شدهاند (برای نمونه در شمال افغانستان یا در شهرهای کشور).
پ. دین و چیرهمندان جامعۀ هزارگی
در جایی که بیشتر مردم افغانستان سنیاند، بیشتر هزارهها شیعهاند. سر این که هزارگیها کی، و از چه کسانی این باورها را پذیرفتهاند، هنوز بحث و گفتگوست. اما بیگمان این به زبان و فرهنگ هزارهها و پیوندشان یا موقعیتهای بیرونی این قوم برمیگردد. شیعهها خود را با شهرهای مقدس ایران و عراق هماهنگ میسازند. این هماهنگی شرایطی پدید آورد که در زمان پایداری در برابر تازندگان شوروی ارزشی ویژه یافت.
مخالفان هزارهها همیشه از باورها همچون دستاویزی برای مشروعیت بخشیدن به سمت سیاسی و اجتماعی خود بهره جستهاند. پشتونهای چیرهگر در سدۀ بیستم سر این باور که سنیگری حنفی دین رسمی افغانستان است، پافشاری ورزیدهاند. این اندیشه تا سال 1978 یر کردارها و چگونگی دولت، کارگر افتاد. شیعهها در پهنههایی که سنیها بر آن چیره بودند، وادار شدند «تقیه» کنند، یعنی باورشان را پنهان سازند.
«میران» یا سرآمدان سنتی تیرههای هزاره گونهای از خانها بودند و میتوانستند زمین را به فرودستان خود ببخشند. میران در برابر مالیاتی که دریافت میداشتند، روستاهای فرودست خود را از تازشهای قومهای همسایه محفوظ میداشتند، گمرک میگرفتند و کم پیش نمیآمد که به قلمرو فرمانروایی دیگر گذشته از این که آنان پشتون، تاجیک، ازبک یا از هزارهایهای خودشاناند، بتازند. «سادات» گروهی دیگر از چیرهگران سنتی بودند. آنان از نگاه سنتی یکپنجم محصولات شیعیان را دریافت میداشتند. از این روی، برخی از خانوادههای سادات در شمار انحصارگران اقتصادی و طبقۀ زمیندار بودند.
3. تاریخ هزارهها از سال 1890
الف. قتل عام هزارهها به دست عبدالرحمان
بزرگترین نقطهعطف در تاریخ هزارهجات و کیستیِ هزارهها در سال 1890 میافتد. عبدالرحمان 10 سال پیش از آن بر افغانستان چیره شده بود. امیر از پشتیبانی مالی انگلیسیها که در کشور حائل افغانستان منافعی داشتند، پیش از هر چیز برای سرکوب قومهای سرکش پشتو و ساختن ارتشی از سربازان وظیفه بهره جست. عبدالرحمان میخواست از افغانستان کشوری یکپارچه بسازد. وی در سال 1901 به هنگام درگذشتش، پهنهای را که کمابیش با افغانستان امروزی برابر است، زیر کنترل داشت.
عبدالرحمان در پی یک سال لشگرکشی خونین و پیوسته در پایان سدۀ نوزدهم هزارهجات را گشود. وی نام «کافرون» را بر هزارهها گذاشت، کافرونی که داشتههایشان باید میان پشتونهای سنی بخش میشد. فتواها همگان را به جهاد در برابر شیعیان فرا خواندند. هزارهها به دنبال قتل عامها، و تیربارانها، قحطیها و بیماریهای همهگیر، کشتههای بیشماری دادند، امیر خود گفته بود که در افغانستان مثل بوده که اگر بردهای هزاره همۀ کارها را برای پشتونها انجام نمیدادند، آنان (پشتونها) باید مانند خر کار میکردند (... ) سختترین، ناپاکترین و پایینترین کارها به دست هزارهها انجام میشد، و در کابل خانهای یافت نمیشد که در آن نوکر هزارهای نباشد. امیردر جای دیگر هزارهها را فاختههایی نامیده که باشندۀ افغانستان گشتهاند و در آنجا همچون متصرفان بیگانه تخم گذاشتهاند و بیشتر شدهاند.
بسیاری از هزارهها به دست سپاه عبدالرحمان رانده شدند یا گریختند. پیامدش تهی شدن هزارهجات از مردم، از هم گسیختن پیوندهای اجتماعی و آسیب دیدن قدرت و توان لایۀ بالای سنتی بود. چراگاههای هزارهجات تنها ویژۀ چادرنشینان پشتو (کوچی) گشت تا مزد خدمتی را که در جنگ از خود نشان داده بودند، باشد. از آن هنگام گروههای بزرگی از هزارههای کوچنده در کویتۀ پاکستان و مشهد ایران پدیدار شدند.
ب. چندین دهه تبعیض و محدودیت
هزارهها در زمان جانشینان عبدالرحمان از بردگی رستند. اما در پایهبندی قومی افغانستان نوینی که اندکاندک پیشرفت میکرد، در پایینترین جایگاه نهاده شدند. هزارههایی که در مرکزهای شهری بزرگ شدهاند، کمابیش همهشان هماهنگ میگویند که آموزگاران و همشاگردیهایشان، و سپس رییسها و همکارانشان، ایشان را برای چهرۀ مغولیشان یا برای باورهای شیعیشان درست انداخته خوار ساخته یا کتک میزدهاند.
نفوذ سیاسی هزارهها تا سال 1978- همانند دیگر قومهای ناپشتو- در پایینترین اندازه بود. فرمانروایی کابل در دست پشتونها، قوم چیرهمند کشور بود، راه رسیدن به قدرت به پیوند با کاخ شاه وابسته بود. هزارهها در نهادهای مردمسالار دورۀ لبیرال هم پایین نشان داده میشدند و نمیتوانستند خواستهایشان را پیش ببرند. همبستگی هزارهها با بخش شدن در ولایتهای بامیان و غزنی و غور و وردک و اروزگان از میان گسسته بود.
تبعیض هزارهها در کارهای آموزشی هم خود را بازمیتاباند. گرچند از سال 1931 هر افغانستانی از ششسالگی وادار به خواندن بود، بیشتر هزارهها بیسواد مانده بودند. در همۀ هزارهجات تنها چند جا دبستان داشت. اما در همان جایها هم تنها خانوادههای دارا بودند که میتوانستند از کار فرزندانشان چشم بپوشند و به پذیرش آموزش تن دردهند. تنها هزارههای شهری میتوانستند به آموزش دیدن درآیند. فرزندانشان با شاگردان پشتو برابر نبودند. هزارهها در برخی از مدرسههای کابل هیچ اجازۀ آموزه خواندن نداشتند، در مدرسههای دیگر هم سهم شاگردان شیعۀ نامنویسیشده بسیار پایین بود. افزون بر این در سال 1936 هرچند دری، پارسی افغانستانی زبان دربار بود، پشتو زبان ملی کشور اعلام شد.
هزارهها روزگار اقتصادیشان هم هیچ خوب نبود. بسیاری کسان در هزارهجات در پی وامگیری، وابستگیهای مالی به پشتونهای چادرنشین پیدا کردند و به زودی وادار کرده شدند زمینهایشان را به باورمندان واگذارند. بسیاری به شهرها یا به برونمرز کوچیدند، روندی که تا سالهای 70 همچنان دنباله یافت. ساختارهای قومی و روستایی از هم گسیخت. هزارهها در کابل بحش بزرگی از کوچندگانی را که به شهر میآمدند، میساختند. تهیدستتر شدن آنان در چشم میزد.
در کنار پیشرفت مرکزهای شهری، زیرساختهای استانی تنها در جایهایی رنگ بهبودی میدید که پشتونها میزیستند. بیمارستانها، مدرسهها، مرکزهای تلفن، خیابانها و پلها اگر هم ساخته میشدند، تنها و تنها به اندازۀ نابسنده و در مرکز منطقۀ کوهستانی پدیدار میگشتند. هزارهجات از هیمن روی در ماههای زمستان از جهان بیرون گسسته میماند.
از نگاه نظامی هم راه پیشرفت بر هزارهها بسته نگاه داشته شده بود و آنان از نگاه اجتماعی از هیچ ارج و آزرمی برخوردار نبودند. خوشحالخان ختک، سرایندۀ پشتو میدانست چه میگفت: «چه هزاره و چه بلوچ، هر دو پلشت و سزاوار بیارجی هستند. آنان نه دینی دارند و نه باوری، نفرین بر آنان
http://shaalchy.persianblog.ir/post/262