Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 76351

معرفی تملق نامه کیانیها و اسماعیلیان افغانستان

16 سپتامبر 2013, 00:24, توسط جمال

مدیحه سرائی، ثنا گوئی، تملق وچاپلوسی چه بصورت نظم و چه بصورت نثر در پهنۀ ادبیات فارسی پیشینۀ دیرینه دارد، در بار امرا وسلاطین ودکانداران دین خِطۀ باستانی خراسان زمین از شاعران ، نویسندگان و ثناگویان درباری مملو بوده اند که به امید صله وبخششی و همیانگی زر وسیمی یا به خاطر چشم داشت التفات والطاف دیگری در ستایش آنان که اغلب آنها جباران و خونخوارانی قهاری نیز بوده اند مدح و توصیف های اغراق آمیز ی را انشا داشته و بگفتۀ ناصر خسرو بلخی " قیمتی دُرّ لفظ دری را به پای خوکان ریخته اند." هدف از بیان فوق ثنائیه ای شاعرک ماعرک بیسوادی بنام رضایی نیست که سید منصورجنگ سالار را به جای پیامبر اسلام فرض کرده واورابه اوج آسمان نشانیده است، بلکه آقای پروفیسور حمیدا لله " ویدا "است که تقریض گونۀ بر کتاب فوق الذکر " کیانیها واسماعیلیان " نوشتۀ اسو شیتید پروفیسور سید محمد ابراهیم بامیانی مرقوم داشته که بخشی ازان در کامنت فوق کاپی شده است. وقتی خواننده به نام او بر میخورد، طبعاً خیال می کند با انسانی متعادل و سلیم الفکر سرو کار دارد مخصوصاً که کلمۀ بلند بالای " پروفیسور " یعنی بلند ترین مرتبت علمی نیز در جلو اسم او دیده می شود. اما رای و نظری را که در تشخص وتکریم ودر جلال و شکوه بزرگی مقام و مرتبت سید کیان وپسر جنگ سالارش منصور اظهارداشته و کریدت کم نظیری را که به ایشان ارایه داشته و از فحوای آن همه مدح وثنای اغراق آمیزبه آدم حیرت وخنده دست میدهد .
آقای پروفیسور از سرپرستی شیعیان اسماعیلیان افغانستان توسط خاندان کیانی و ارتباط با امام حاضر اسماعیلیان ونیز ارتباط که با دولت مردان افغانستان داشته اند و البته بخاطر این سر پرستی و ارتباطات مذهبی با امامت اسماعیلی تکالیفی را متحمل شده اند، در فشانی نموده است. ولی تا جائیکه بهمه معلوم است جامعۀ اسماعیلیه تحت سر پرستی سید کیان یک جامعۀ فوق العاده اقلیت غوطه ور در بی سوادی وبی دانشی مطلق، فاقد عالم وعلم و مدرسه ومکتب وغرق در فساد واستحمار تاسف باربود که حتا همنژادان هزاره اثناعشری اش نیز آنهارا نجس ومشرک می شمردند سخنِ گزافه نیست به پژوهش های صاحب نظران درین مورد توجه کنید، مؤرخ و دانشمند کشورآقای حاج کاظم یزدانی در ص 52 کتاب محققانه ی پژوهشی در تاریخ هزاره ها مینویسد:" شیعیان اسماعیلی افغانستان از محروم ترین و مظلوم ترین طبقات این کشور بوده اند. اکثریت ملت افغانستان آنانرا یک فرقه ی غالی تا حد مشرک پنداشته انواع تحقیر وتوهین وآزاررا در حق شان روا میداشتند، حتا شیعیان دوازده امامی که خود مورد توهین و تحقیر از طرف اکثریت قرار میگرفتند، اسماعیلی هارا از خود طرد میکردند". بهمین ترتیب در مجلۀ بنام عصری برای عدالت شماره دوازدهم 11 ثور 1376 میخوانیم:" درد انسانی هزارۀ اسماعیلی سنگینتر از درد انسانی سایر شقه های جامعۀ هزاره است... شقۀ اجتماعی – مذهبی هزارۀ اسماعیلی محکوم به نا انسانی ترین محکومیت درون اجتماعی شده است
آیا محرومیت ومظلومیت جانکاه، ماخوذ بودن با نامهای زننده وزشت "غالی" و" مشرک " و انواع عدیده ی تحقیر وتوهین و"محکوم بودن به ناانسانی ترین محکومیت درون اجتماعی" را بجز از رهبری منفی مردم اسماعیلیه به چیز دیگری میتوان حمل کرد؟ آیا جناب پروفیسورکه بلند ترین لقب اکادمیک علمی را از آن خود کرده است او جامعه ی با سواد، مهذب، مرفه و متمدن وآراسته با علم واخلاق را دیده و رأی به رهبری با کفایت ومدبرانه ی مدیریت این جامعه صادر کرده است، یا اینکه محفل بزم وتحفه های گران قیمت چشم اورا خیره ساخته و قلم اورا از ذکر واقعیت ملموس بر حذر داشته است؟ آیا محقق ودانشمندی که در جلو اسم او کلمه ی بالا بلندپروفیسوردیده میشود بجای کاربرد قلم در راه آرمان مظلوم ترین ومحکوم ترین طبقه ی جامعه، به ستایش وتوصیف رهبری نالایق، فاسد واستثمارگر که موجب درد جانکاه و عقب مانی قرون وسطائی مردمش شده است قلم را بجولانگه میکشاند آیاانسانرا به تحیّر وتعجب نمی اندازدو لقب اکادمیک علمی او زیر سوال نمیرود؟ آیا با این دفاع و ستایش وتمجید اغراق گونه از دکانداران دین تیرگی وننگ حقارت دغلبازان و وظیفه خواران و لقمه ربایان را در نظر مجسم نمی سازد؟ اما خودآقای پروفیسور موضوع را روشن ساخته ومیگوید:" ولی خودم ازینکه ایام ولیالی زیادی در اوقات بزم ورزم با ایشان مصاحب بوده ام احساسات اورا در زمینه های متنوع مشاهده کرده ام." مسلماً همین محافل بزم و سرگرمی شاید اورا مست و چشمان اورا خیره ساخته باشد.

واما دربارۀ تکالیف که این خاندان از سوی رجال دولتی متحمل شده است، باید گفت که متحمل تکلیف نه بلکه مورد الطاف، تفقد والتفات دولتمردان ودربار شاهی قرارداشته است، بیائید به تاریخ غریب نوشتۀ سید نادر کیانی نظر افگنیم وی پس از شکست حبیب الله کلکلنی خدمت مار شال شاه ولی خان مشرف شده وفرمان همکاری نظامی با دولت را بدست می آورد،البته فرمان دادن دولت بکسی معنایش آزاد گذاشتن دست او در قلع وقمع مخالفان وناراضیان کیش عقیدتی ومطلق العنان ساختن او در کارهایش می بود. سید نادر خان امتنان خودرا از شاه ولی خان چنین بیان میدارد:
" بنده را بحضور خود طلبیده و بدست راست پهلوی خود جای تعین نمود خیلی شفقت و مهربانی فرمودند نان چاشت را به اتفاق این فقیر تناول نموده فرمان دادند از حضور شان مرخص گردیدم و از جانب سردار شاه ولی خان تا کنون رضا مند بوده خیلی منت پذیرم بخاندان محمد زاهی مثل شاه ولی خان یک شخص نجیب و شریف وبا دیانت دارای کمالات خلقی خیلی نیک نادر است چونکه فرمانرا تسلیم شدم بخانه آمدم."( تاریخ غریب ص224) به تأسی فرمان دربار شاهی او سه هزار تن از مریدان خودرا تحت فرماندهی غند مشر جهانگیر خان ونیز خودش به سر کوبی آرزو قل سمنگانی بسیج واعزام میدارد. بار دیگر در سر کوبی ابراهیم بیگ لقی مبارز وآزادیخواه ازبک نیز سه هزار تن از جوانان اسماعیلیه را می فرستد که منجر به سرکوبی وفرار ابراهیم بیک شده و40 تا 50 نفر اسماعیلیه نیز کشته می شود (تاریخ غریب ص227).
موصوف بخاطرهمکاری های گستردۀ نظامی که با دولت داشت، در نتیجه روابط بسیار مؤدت آمیز و حسنۀ بادر بار شاهی بر قرار کرد و مورد تفقد و الطاف در بار قرار گرفت. در طول پادشاهی نادر خان و پسرش ظاهر خان از موقعیت بسیار خوبی بر خورداربود.علیرغم تحایف وهدایا وبذل و بخشش های گوناگون هر از چند گاهی ظاهر شاه واراکین بلند رتبه او را در محافل بزم و سر گرمی های متنوع در دره کیان واشرف دعوت میکرد که به همه مردم آنولا روشن است و این خودمیرساند که کار برد واژه " تحمل تکلیف " از سوی دولت را که آقای پروفیسور بکار برده کلاً نادرست، غلط وقلب واقعیت است.
قسمت اعظم مدیحه سرای آقای پروفیسور را وصف جنگ سالار سید منصور تشکیل می هد وآنقدر دروصف او راه اغراق را پیموده که هر انسانی که با سید منصور روبرو شود از تعجب شاید شاخ در آورده و با خود بگوید که: بابا! این آن شخصیت جامع الکمالات آقای پروفیسور نیست واز صد یکی آن کمالات وصفات در او دیده نمی شود .اما یک کمال یا خصوصیت سید منصور واقعیت دارد که او اهل معامله، ترفند، بیع وشری مریدان ودر واقع یک شارلاتان کامل العیار است.ریکارد شارلاتانی سه دهۀ اخیر او بر همه معلوم است که وی پس از تجاوز شوروی از زندان رها ودرخدمت شوروی های متجاوز وکارمل وطن فروش قرار گرفت وتوسط جانبازی ها وفداکاری های مردم نا آگاه اسماعیلیه از منافع استراتژیک شورویها وکارملی ها دفاع کرد، بعد از برکناری کارمل ازمقام دولتی فعالیت ضد ملی و مردمی خودرا طبق اشاره و صوابدید داکتر نجیب سمت وسوداد،ودر بحبوحۀ سقوط دولت مزدور، وی در خدمت پهلوان دوستم در آمد، زمانی به دامن احمد شاه مسعود واستاد ربانی چنگ انداخت، و مدتی هم پا بوسی حزب وحدت را افتخار دانست وگاهی هم اطاعت از امیراسلامی حکمتیاررادر شمار وجیبه ی ملی خود محسوب داشت. پس از فرار ننگ آورش از سوی طالبان و قتل عام مردم اسماعیلیه از سوی آنان و حوادث 11 سیپتمبر و روی کار آمدن دولت موقت و بعداً انتخابات ورای دهی بار دیگر خصلت نوکری خودرا نشانداد و در خدمت کرزی درآمد وکرزی چالاک هم اورا پشیزی اهمیت نداد و حال قراریکه شنیده می شودبه دست وپای علومیها و پرچمیان چسپیده است تا درتعاملات وتحولات آینده کدام لقمۀ مرداری ازین سیاست بازی کثیف را نصیب شود.
شور بختانه این پابوس قدرت وپول به بیشرمی از نوکری و خدمت گذاری ولی نعمت خودبه رژیم کمونیستی و متجاوزین شوروی طفره میرود و هیچ ذکری نمی کند ونیز از زدو بند های کثیف ضد منافع مردم اسماعیلیه با تنظیم های عدیده که همه وهمه روی حفظ منافع خانوادگی اودور میزد ابداً اشارۀ نکرده است.
آقای پروفیسور توصیفی هم از تصاویر وتمثال های عقاب که درو دیوار اورا زینت داده است، ارایه داشته که گویا همانطوریکه عقاب بلند پرواز در پستی ها و وویرانی ها جای نمی گیرد وآشیانه اش در بلند ترین قله های کوه است. جوهر درونی خصوصیات سید منصور نیز بلند پروازی های در عالم سیاست دارد وآنرا نقطۀ آمال خود می داند. ولی این تعبیر کنایه از قلعۀ الموت یا بقول نویسنگان ایرانی آشیانۀ عقاب حسن صباح است که باری سید منصور خودرا همطرازاو میدانست ودلقکانش نیز اورا به همین عنوان وصف وخطاب میداشته است. ولی از ایجاد " آشیانۀ عقاب " بدون روح ایمان و عقیده، بکار گرفتن علامات و سا ختن مجسمه های عقاب نمایشی هیچ طرفی نمی توان بست وهم هیچ بهرۀ ازان عاید نخواهد شد. زیرا سنگ و گِل بهر شکلی که آراسته گردد وبه هرطریقی که گردانده شود، یک جسم بی جان است و حکم جماد را دارد یعنی مرده است، و هیچگاه نمی تواند منعکس کنندۀ روح، ایمان و عقیده باشد. ارزش یک بنا یک ساختمان بسته به جوهر و عنصر زندۀ آنست نه به موادساختمانی آن. بهمین ترتیب ارزش یک نظام یک نهضت و یک مکتب بسته به تاثیر و ظرفیت رهبری آنست که چه اثر را در مقدرات فعلی و آیندۀ جامعه و مردم خود می گذارد. اگر یک نظام، نهضت و یا مکتبی که مبتنی بر مبادی اخلاقی نباشد و آیدیا لوژی سالم، دانش عمیق، کفایت و تدبر لازم اورا در امر رهبری اش یاری نرساند و در نهایت جامعه را در راه استعلا و بالندگی و دستیاری به آرمانهای تاریخی اش رهبری کرده نتواند، غیر ادعای اسمی دیگر هیچ دلالتی را نمیتوان بر آن موجه دانست. تفو بر تو ای روزگار که انسان زبون، فرومایه ، سفله و بی دانشی که از سخن گفتن به زبان مادری خود هم عاجز است مهر جامع الکمالات در پیشانی اش الصاق می شودو بخورد مردم نا آگاه وبعضاً ابن الوقت داده می شود.
بهر صورت بقول آن دانشمند: زیاد اند ازاین گونه پروفیسران، نویسنگان ودانشمندان وایماندارانی که در عمل بی دین اند.خوب می اندیشند، اما زشت عمل میکنند، زیبا وخدا پسند وعظ می کنند، اما در عمل پابوس قدرت وپول اند، قشنگ نصیحت میکنند اماخود مصداق پلیدی اند،دیگران را به توبه دعوت میکنند،اما خود با توبه بیگانه اند.

جستجو در کابل پرس