Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 16072

حقیقت یا توطیه؟

8 جون 2008, 13:31, توسط ساربان

زمانی در همین نزدیکی ها، در کابل به خون نشسته، در کابل ویران و خسته، در کابل با نشان خون ها خشکیده و خونهای تازۀ چون فریاد بلند برای رهایی، با فرهیخته مردی از تبار مبارزه و شور آزادی، بامردی که فرا تر از بند های پشتون و تاجک و هزار و ازبک بود، با مردی که فرا تر از مسلمان و نامسلمانی و فراتر از افغان و افغانی و افغانستانی و نا افغانستانی، در انتظار جدای بودیم در نوش یک سرک. سرک که خودش شاید بار ها عبور نا انسان های تفنگ بدست از هر قماش را دیده بود که در چشمان شان جلای ارضاً از خون نوشیدن و تلالوً سرور بدست آوردن غنیمت و "وند" و پیروزی می درخشید. شاید و حتی به یقیین او دیده بود که انسان های کشان کشان به طرف نیستی برده میشدند و انسانهای تمام هستی را رها کرده ، دست در دست چند طفل شان فرار می نمودند به خاطر رهایی. چنین مرد فرهیخته یی با تمام این دیدنی ها و دانایی ها از من پرسید: " کجا میروی؟" من هم بدون تفکری و بدون اندیشۀ گفتم:" استاد! پوهنتون میروم." به طرز عجیبی به من نگاه کرد و با پوزخندی گفت:"پوهنتون چیست؟" یعنی چی؟ یعنی استاد نمی دانند که پوهنتون یعنی چی؟ با تعجب پرسیدم" چرا استاد؟" گفت:" اوغان خو نیستی؟" گفتم: "هستم استاد." با سردی روی مبارک و همیشه پر از مهر خود را از من گشتاند- همان قسم که همیشه انسان های ناراضی روی خود را از کسی که از ناراض است می گرداند- و به سردی گفت: "وقتی فارسی گپ میزنی دانشگاه بگو." و از من جدا شد و رفت. بعد از آن هرگاه که آن انسان فرهیخته و امیدوار به افق های تازه و دور را میدیدم از کلمه پوهنتون استفاده نمی کردم. اما هرگاهی که دانشگاه می گفتم کلمۀ همیشه آشنای "پوهنتون" هم در ذهنم با سماجد کوشش به بیرون شدن می کرد. استاد عزیزم همیشه سردماند. ما دیدیم که دیواری دارد بین ما قد می کشد: دیواری از خشت های پوهنتون و دانشگاه. بعد ها "خرم"گفت که دانشگاه بد است. بعد دیگران گفتند که پوهنتون بد است. خشم و کین آمد این دیوار را رنگ زد و سمنت آورد دیوار را مستحکم تر ساخت. یکی از راه پوهنتون یخن پشتون را گرفت به رویش تف کرد و دیگری دانشگاه را علم کرد و تاجک را نفرین کرد. یکی – نه صد تا شاید هزار تا- پشتون را از افغانیت، افغانی ات، افغانستانی ات بیرون کرد و به دامن اسلام آباد انداخت و دیگری تاجک را از افغانیت، افغانی ات، افغانستانی ات بیرون کرد و به دامن دوشنبه و تهران انداخت. همه فرهیخته گان دو طرف با کلاشینکوف لعن و نفرین و بم دستی های دد و دشنام و با توپ و طیارۀ عصبیت و زبان و نژاد پرستی-درست مثل تمامی فاشیست های قد و نیم قد حی و حاظر و سرکوب شده و تاریخی- به جان هم افتیدن ولی هنوز هم من کشته کشته یک نگاه گرم آن استاد فرهیخته هستم. من خود را شهید نامراد این جنگ میدانم که بی استاد عزیزم مانده در دیار هجرت از اصل درد. دلم به حال خودم می سوزد و به حال تمامی ازبک ها، پشه یی ها، نورستانی ها، ترکمن ها، هندو ها و دیگران که چی باید بگویند: دانشگاه یا پوهتنون؟

جستجو در کابل پرس