بابه مزاری در صحبتی که با جمعی از مردم در اوخر دوران مقاومت غرب کابل داشت، گفت:
«]در مقابله با امیر عبدالرحمن[ مردم ما از داخل شان شکست خوردند و شصت و دو فیصد آنها از بین رفت: یا متواری، یا کشته، یا به عنوان کنیز و غلام در هر جا فروخته شدند. تا زمان امانالله خان، دولت از کنیز و غلام هزاره که در بازار عرضه میشدند، مالیات میگرفت. صدیق فرهنگ مقدار این مالیات را که از سودا و فروخت کنیز و غلام هزاره وارد خزانهی دولت میشد، مشخص کرده است. کتابی که آکادمی علوم روسیه نوشته و چاپ کرده است، نیز مینویسد که شصت و دو فیصد این مردم متواری شدند و مینویسد که بیستوپنج حکومت در افغانستان بوده که از آنها فقط دو حکومت میماند. بقیه همه متواری میشوند. بعد، هزارهها نهتنها که متواری شدند، بلکه هویت و عزتشان هم محو شد و به یک ملیت بسیار ذلیل، حقیر و حتا به ننگ اجتماعی تبدیل شدند.
حالا شما میبینید که قبل از دوران جهاد، در غزنی هر چهقدر هزاره بوده، اسم خود را تاجیک نوشته و در شمال هر چه هزاره بوده، اسم خود را تاجیک نوشته است. همین حالا در بادغیس هزاره است که از دایزنگی، دایکندی، غزنی... رفته اند و حالا سنی اند؛ خصلتها، حالتها و عنعناتشان، عین خصلتها، حالتها و عنعنات مردم هزارهجات است. در کندز هزارهها شصت فیصد مردم را تشکیل میدهند، اما خود هزارهها هم نمیدانستند که اینها هزارهاند و ]به[ آنجا رفتهاند.
این است که در این جامعه، پشتون بودن ننگ نبود، افتخار بود؛ تاجیک بودن ننگ نبود، افتخار بود؛ ازبک بودن ننگ نبود، ولی هزاره بودن ننگ بود. حتا کسانی را که در زندگی خود شریک هم کرده بودند، احترام هم میکردند، دوستشان هم بودند و به عنوان شیعه احترام میکردند، همینها هم یک کسی را، یک نفری را که تحقیر میکردند یا او هزارهگک میگفتند یا او هزارهگی! این مسأله وجود داشت.
حالا درست است که ما در اینجا کاری نکردیم، جایی را نگرفتیم، حکومت تشکیل ندادیم؛ ولی با مقاومت، با برکت جهاد، با فداکاری مردم خود، یک عزت و هویت پیدا کردیم و آن عزت این است که میگوییم: ما یکی از اقوام افغانستان هستیم، در این خانهی مشترک، دیگر هزاره بودن ننگ نباشد. اگر افغانها، تاجیکها، ازبکها و ترکمنها به اسلام فخر میکنند، ما هم مسلمان هستیم و به اسلام فخر میکنیم؛ اما اگر آنها به نژاد خود فخر میکنند، ما هم یک نژاد هستیم و به نژاد خود فخر میکنیم؛ در هر صورتش ما در این خانه شریک استیم.» (سخنانی از پیشوای شهید، چاپ حوت 1374، صص 260 و 261)
داکتر اشرف غنی احمدزی در بخشی از مقدمهای که بر «بگذار نفس بکشم»، نوشته است، میگوید:
« سوم- هویت از ننگ تا افتخار
هویت نخی است که از جملات اول تا آخر کتاب نقطهی تسلسل نگارش رویش را تشکیل میدهد. وی در فصل بیستم کتاب، به نکتههایی اشاره میکند که در آنها فقدان عدالت در روابط سیاسی و اجتماعی مردم افغانستان به شکل بارز جلوه مینماید. وی در بخشی از این فصل با نقل قول از عبدالعلی مزاری مینویسد که «در این جامعه پشتون بودن ننگ نبود، افتخار بود؛ تاجیک بودن ننگ نبود، افتخار بود؛ ازبک بودن ننگ نبود، ولی هزاره بودن ننگ بود.»
در همین فصل، رویش از تعبیرات یا اوصافی یاد میکند که در روابط و مناسبات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی افغانستان بر خواهران و برادران هزارهی ما اطلاق میشد. بعد از دورهی استبدادی امیرعبدالرحمان در پایان قرن نوزدهم و درگیر شدن و شکست افغانستان مرکزی در جنگ، بار عظیمی بالای هزارههای افغانستان تحمیل گردید. کلمات و تعبیراتی که پس از این شکست، از طرف اقشار مختلف افغانستان در برابر خواهران و برادران هزارهی ما به کار میرفت، اکثراً توهینآمیز بودند. در شرایط خاص سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن زمان عکسالعمل اکثریت مردم افغانستان با این برخورد توهینآمیز حالتی از بیتفاوتی داشت و عکسالعمل خواهران و برادران هزارهی ما نیز با صبر و بردباری انجام میشد. اما تحمل وضعیت نابرابر و توهینآمیز به معنای قبول وضعیت نابرابر و توهینآمیز نبود. شخصیتهای مختلف هزاره، مخصوصاً شخصیتهایی که در شورای ملی عضویت یافته بودند، این درد را با استفاده از هر فرصتی که به دست میآوردند، اظهار داشته و از افغانستان مرکزی به نام «هزارهجات، سرزمین محرومان» بار بار نام میبردند.
جریانهای مختلفی که در دههی دموکراسی و بعد از آن با قاموس سیاسی خاصی حرف میزدند، به گونههای مختلف از مسایل و مشکلات ملی یاد میکردند؛ اما این جریانها یا در پی تولید سوسیالیسم بودند و یا حکومتهای اسلامی. در حالی که دیدگاههای مختلف قومی و مشکلاتی که عدم تعادل در روابط و مناسبات ملی ایجاد کرده بود، هیچگاهی توسط این جریانها به صورت دقیق و همهجانبه مورد تحلیل و ارزیابی قرار نگرفت و راهحلهای آن در ارتباط با دولت و موقعیتهای خاص سیاسی، اقتصادی و قومی افغانستان مد نظر واقع نشد. به همین دلیل، رویکردهای این جریانها تا حدی زیاد به جای نزدیکساختن ما به راهحل، بر پیچیدگی وضعیت افزود.
رویش به حیث شرکتکننده، ناظر و مورخ نقاط عطف مشخصی را شرح میدهد که در آن هزارههای افغانستان هویت خویش را از ننگ به افتخار تبدیل کردند. فصلهایی در کتاب وجود دارد که وی در آن حوادث و روزهای مشخصی را مانند 22 دلو، 23 سنبله، 22 حوت و امثال آن برجسته میسازد و زبان جدید سیاسیای که در میان هزارهها شکل گرفته و در اثر این زبان بحث هویتی هزارهها به یک درخواست معین سیاسی برای سهمگیری در قدرت و تصمیمگیری سیاسی به گونهی منسجم و هدفمند تبدیل میشود، به دقت تمام تشریح میکند. نقش عبدالعلی مزاری به حیث شخصی که در نقطهی عطف تاریخی افغانستان، رهبری جدیدی را برای هزارهها به وجود میآورد و تصمیمهای سیاسیای میگیرد که در نتیجهی آن نقش رهبری سیاسی جامعهی هزاره برجسته میشود، توجه و دقت خاصی را تقاضا میکند.
چرا عبدالعلی مزاری به تشکیل حزب وحدت اقدام کرد؟... چرا وی سیاستهای جامعهی هزاره را از ایران جدا نمود؟... چرا وی با حکمتیار و حزب اسلامی متحد گردید؟... تصمیم و شیوههای حرکت مزاری در تمام این بخشها نتایج کوتاهمدت، وسطمدت و درازمدتی را هم برای هزارهها و هم برای تاریخ معاصر افغانستان در پی داشت.
تاریخ معاصر افغانستان کتابی نیست که در آن همه بالای نقش رهبران کلیدی به اجماع برسند. دیدگاههای مختلف راجع به مزاری و نقش وی از احزاب، شخصیتها، جریانها، اقوم و غیره وجود خواهد داشت، ولی روایت رویش از مزاری و جایگاه و نقش وی در نقطهی عطف تاریخ، این ضرورت را برای همهی افغانها مطرح میسازد تا تلاش کنند بدانند وی چرا در جامعهی هزاره درخشید و چه ویژگیهایی در شخصیت، تفکر و شیوهی رهبریت سیاسی وی وجود داشت که تأثیرات آن هنوز هم موجود است.
عبدالعلی مزاری رهبریت سیاسیای را در نقطهی عطف تاریخ بنیانگذاری کرد که در اثر آن جامعهی فعلی هزارهی افغانستان بر تاریخ ننگ فایق آمد. امروز روحیهی حاکم در بین اکثریت خواهران و برادران هزارهی ما این نیست که هویت خود را موجب ننگ بدانند. برعکس، امروز هویت هزاره موجب افتخار آنهاست. سرمایهی عظیم بشری، اجتماعی، سیاسی و اقتصادیای که هزارهها در نتیجهی رهبریت سیاسی مزاری در فاصلهی ننگ تا افتخار به دست آورده اند، زمینهی آن را فراهم مینماید که در ملتسازی افغانستان به صورت همهجانبه و با اعتقاد به مساوات سهم گیرند.»
خطاب این نوشته به کسانی است که هنوز در خواب خر گوشی استند مانند همین ابله نویسنده این مقاله که شیفته فاشیست های جنایت کار ایرانی ومزدوران هم نژاد اش ربانی ومسعود ها است.مزاری آن بزرگ مردی بود که با مقاومت مردانه اش مشت به دهان خود بزرگ بینان تازه به دوران رسیده یی کوبیدکه می خواستند این دوران ننگ را ادامه بدهند.الفاظی مانند قلفک چپات وجوالی را همین سقو زاده گان موتر شوی مرده گاو های ظاهر شاه وهم پیمانان گشتگر زاده ونمک حرام شان برای هزاره ها ساخته بودند.ولی ما ومزاری کبیر با مقاومت جانانه خویش پا بر روی این فاشیستک های خقیر گداشتیم.
هزاره ها امروز در اوج خود باوری تمدنی وفرهنگی استند.
جرگه آزاد بیگ نیز افتخار ما است وآینده درخشان هزاره ها در این جرگه است.ما این راه را ادامه خواهیم داد.از فاشیستان جنایت کار جت نژاد ایرانی که ابلهانه خود شان را اریایی می دانند جز خیانت وخون وجنایت چیزی ندیده ایم ونخواهیم دید.
آنهایی که نمی نوانند این غرور وسر زنده گی وخود بتوری را در نسل نو هزاره ببینند.بمیرند از حقارت وخود خوری.
مزاری کبیر بنازم به غرور مردانه ات که تاریخ سراسر غرور ومقاومت را زنده کردی.ما دیگر به هیچ فاشیست وفاشیستکی اجازه نخواهیم داد در سرزمینی کا ما صاحب الی ووارث تاریخ وتمدن اش استیم محرومیت را برما تحمیل کند.دیگر این آرزو را به گور خواهید برد.
بابه مزاری در صحبتی که با جمعی از مردم در اوخر دوران مقاومت غرب کابل داشت، گفت:
«]در مقابله با امیر عبدالرحمن[ مردم ما از داخل شان شکست خوردند و شصت و دو فیصد آنها از بین رفت: یا متواری، یا کشته، یا به عنوان کنیز و غلام در هر جا فروخته شدند. تا زمان امانالله خان، دولت از کنیز و غلام هزاره که در بازار عرضه میشدند، مالیات میگرفت. صدیق فرهنگ مقدار این مالیات را که از سودا و فروخت کنیز و غلام هزاره وارد خزانهی دولت میشد، مشخص کرده است. کتابی که آکادمی علوم روسیه نوشته و چاپ کرده است، نیز مینویسد که شصت و دو فیصد این مردم متواری شدند و مینویسد که بیستوپنج حکومت در افغانستان بوده که از آنها فقط دو حکومت میماند. بقیه همه متواری میشوند. بعد، هزارهها نهتنها که متواری شدند، بلکه هویت و عزتشان هم محو شد و به یک ملیت بسیار ذلیل، حقیر و حتا به ننگ اجتماعی تبدیل شدند.
حالا شما میبینید که قبل از دوران جهاد، در غزنی هر چهقدر هزاره بوده، اسم خود را تاجیک نوشته و در شمال هر چه هزاره بوده، اسم خود را تاجیک نوشته است. همین حالا در بادغیس هزاره است که از دایزنگی، دایکندی، غزنی... رفته اند و حالا سنی اند؛ خصلتها، حالتها و عنعناتشان، عین خصلتها، حالتها و عنعنات مردم هزارهجات است. در کندز هزارهها شصت فیصد مردم را تشکیل میدهند، اما خود هزارهها هم نمیدانستند که اینها هزارهاند و ]به[ آنجا رفتهاند.
این است که در این جامعه، پشتون بودن ننگ نبود، افتخار بود؛ تاجیک بودن ننگ نبود، افتخار بود؛ ازبک بودن ننگ نبود، ولی هزاره بودن ننگ بود. حتا کسانی را که در زندگی خود شریک هم کرده بودند، احترام هم میکردند، دوستشان هم بودند و به عنوان شیعه احترام میکردند، همینها هم یک کسی را، یک نفری را که تحقیر میکردند یا او هزارهگک میگفتند یا او هزارهگی! این مسأله وجود داشت.
حالا درست است که ما در اینجا کاری نکردیم، جایی را نگرفتیم، حکومت تشکیل ندادیم؛ ولی با مقاومت، با برکت جهاد، با فداکاری مردم خود، یک عزت و هویت پیدا کردیم و آن عزت این است که میگوییم: ما یکی از اقوام افغانستان هستیم، در این خانهی مشترک، دیگر هزاره بودن ننگ نباشد. اگر افغانها، تاجیکها، ازبکها و ترکمنها به اسلام فخر میکنند، ما هم مسلمان هستیم و به اسلام فخر میکنیم؛ اما اگر آنها به نژاد خود فخر میکنند، ما هم یک نژاد هستیم و به نژاد خود فخر میکنیم؛ در هر صورتش ما در این خانه شریک استیم.» (سخنانی از پیشوای شهید، چاپ حوت 1374، صص 260 و 261)
داکتر اشرف غنی احمدزی در بخشی از مقدمهای که بر «بگذار نفس بکشم»، نوشته است، میگوید:
« سوم- هویت از ننگ تا افتخار
هویت نخی است که از جملات اول تا آخر کتاب نقطهی تسلسل نگارش رویش را تشکیل میدهد. وی در فصل بیستم کتاب، به نکتههایی اشاره میکند که در آنها فقدان عدالت در روابط سیاسی و اجتماعی مردم افغانستان به شکل بارز جلوه مینماید. وی در بخشی از این فصل با نقل قول از عبدالعلی مزاری مینویسد که «در این جامعه پشتون بودن ننگ نبود، افتخار بود؛ تاجیک بودن ننگ نبود، افتخار بود؛ ازبک بودن ننگ نبود، ولی هزاره بودن ننگ بود.»
در همین فصل، رویش از تعبیرات یا اوصافی یاد میکند که در روابط و مناسبات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی افغانستان بر خواهران و برادران هزارهی ما اطلاق میشد. بعد از دورهی استبدادی امیرعبدالرحمان در پایان قرن نوزدهم و درگیر شدن و شکست افغانستان مرکزی در جنگ، بار عظیمی بالای هزارههای افغانستان تحمیل گردید. کلمات و تعبیراتی که پس از این شکست، از طرف اقشار مختلف افغانستان در برابر خواهران و برادران هزارهی ما به کار میرفت، اکثراً توهینآمیز بودند. در شرایط خاص سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن زمان عکسالعمل اکثریت مردم افغانستان با این برخورد توهینآمیز حالتی از بیتفاوتی داشت و عکسالعمل خواهران و برادران هزارهی ما نیز با صبر و بردباری انجام میشد. اما تحمل وضعیت نابرابر و توهینآمیز به معنای قبول وضعیت نابرابر و توهینآمیز نبود. شخصیتهای مختلف هزاره، مخصوصاً شخصیتهایی که در شورای ملی عضویت یافته بودند، این درد را با استفاده از هر فرصتی که به دست میآوردند، اظهار داشته و از افغانستان مرکزی به نام «هزارهجات، سرزمین محرومان» بار بار نام میبردند.
جریانهای مختلفی که در دههی دموکراسی و بعد از آن با قاموس سیاسی خاصی حرف میزدند، به گونههای مختلف از مسایل و مشکلات ملی یاد میکردند؛ اما این جریانها یا در پی تولید سوسیالیسم بودند و یا حکومتهای اسلامی. در حالی که دیدگاههای مختلف قومی و مشکلاتی که عدم تعادل در روابط و مناسبات ملی ایجاد کرده بود، هیچگاهی توسط این جریانها به صورت دقیق و همهجانبه مورد تحلیل و ارزیابی قرار نگرفت و راهحلهای آن در ارتباط با دولت و موقعیتهای خاص سیاسی، اقتصادی و قومی افغانستان مد نظر واقع نشد. به همین دلیل، رویکردهای این جریانها تا حدی زیاد به جای نزدیکساختن ما به راهحل، بر پیچیدگی وضعیت افزود.
رویش به حیث شرکتکننده، ناظر و مورخ نقاط عطف مشخصی را شرح میدهد که در آن هزارههای افغانستان هویت خویش را از ننگ به افتخار تبدیل کردند. فصلهایی در کتاب وجود دارد که وی در آن حوادث و روزهای مشخصی را مانند 22 دلو، 23 سنبله، 22 حوت و امثال آن برجسته میسازد و زبان جدید سیاسیای که در میان هزارهها شکل گرفته و در اثر این زبان بحث هویتی هزارهها به یک درخواست معین سیاسی برای سهمگیری در قدرت و تصمیمگیری سیاسی به گونهی منسجم و هدفمند تبدیل میشود، به دقت تمام تشریح میکند. نقش عبدالعلی مزاری به حیث شخصی که در نقطهی عطف تاریخی افغانستان، رهبری جدیدی را برای هزارهها به وجود میآورد و تصمیمهای سیاسیای میگیرد که در نتیجهی آن نقش رهبری سیاسی جامعهی هزاره برجسته میشود، توجه و دقت خاصی را تقاضا میکند.
چرا عبدالعلی مزاری به تشکیل حزب وحدت اقدام کرد؟... چرا وی سیاستهای جامعهی هزاره را از ایران جدا نمود؟... چرا وی با حکمتیار و حزب اسلامی متحد گردید؟... تصمیم و شیوههای حرکت مزاری در تمام این بخشها نتایج کوتاهمدت، وسطمدت و درازمدتی را هم برای هزارهها و هم برای تاریخ معاصر افغانستان در پی داشت.
تاریخ معاصر افغانستان کتابی نیست که در آن همه بالای نقش رهبران کلیدی به اجماع برسند. دیدگاههای مختلف راجع به مزاری و نقش وی از احزاب، شخصیتها، جریانها، اقوم و غیره وجود خواهد داشت، ولی روایت رویش از مزاری و جایگاه و نقش وی در نقطهی عطف تاریخ، این ضرورت را برای همهی افغانها مطرح میسازد تا تلاش کنند بدانند وی چرا در جامعهی هزاره درخشید و چه ویژگیهایی در شخصیت، تفکر و شیوهی رهبریت سیاسی وی وجود داشت که تأثیرات آن هنوز هم موجود است.
عبدالعلی مزاری رهبریت سیاسیای را در نقطهی عطف تاریخ بنیانگذاری کرد که در اثر آن جامعهی فعلی هزارهی افغانستان بر تاریخ ننگ فایق آمد. امروز روحیهی حاکم در بین اکثریت خواهران و برادران هزارهی ما این نیست که هویت خود را موجب ننگ بدانند. برعکس، امروز هویت هزاره موجب افتخار آنهاست. سرمایهی عظیم بشری، اجتماعی، سیاسی و اقتصادیای که هزارهها در نتیجهی رهبریت سیاسی مزاری در فاصلهی ننگ تا افتخار به دست آورده اند، زمینهی آن را فراهم مینماید که در ملتسازی افغانستان به صورت همهجانبه و با اعتقاد به مساوات سهم گیرند.»
خطاب این نوشته به کسانی است که هنوز در خواب خر گوشی استند مانند همین ابله نویسنده این مقاله که شیفته فاشیست های جنایت کار ایرانی ومزدوران هم نژاد اش ربانی ومسعود ها است.مزاری آن بزرگ مردی بود که با مقاومت مردانه اش مشت به دهان خود بزرگ بینان تازه به دوران رسیده یی کوبیدکه می خواستند این دوران ننگ را ادامه بدهند.الفاظی مانند قلفک چپات وجوالی را همین سقو زاده گان موتر شوی مرده گاو های ظاهر شاه وهم پیمانان گشتگر زاده ونمک حرام شان برای هزاره ها ساخته بودند.ولی ما ومزاری کبیر با مقاومت جانانه خویش پا بر روی این فاشیستک های خقیر گداشتیم.
هزاره ها امروز در اوج خود باوری تمدنی وفرهنگی استند.
جرگه آزاد بیگ نیز افتخار ما است وآینده درخشان هزاره ها در این جرگه است.ما این راه را ادامه خواهیم داد.از فاشیستان جنایت کار جت نژاد ایرانی که ابلهانه خود شان را اریایی می دانند جز خیانت وخون وجنایت چیزی ندیده ایم ونخواهیم دید.
آنهایی که نمی نوانند این غرور وسر زنده گی وخود بتوری را در نسل نو هزاره ببینند.بمیرند از حقارت وخود خوری.
مزاری کبیر بنازم به غرور مردانه ات که تاریخ سراسر غرور ومقاومت را زنده کردی.ما دیگر به هیچ فاشیست وفاشیستکی اجازه نخواهیم داد در سرزمینی کا ما صاحب الی ووارث تاریخ وتمدن اش استیم محرومیت را برما تحمیل کند.دیگر این آرزو را به گور خواهید برد.