Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 79391

بررسی تولد زبان فارسی – ۲

3 جنوری 2014, 18:08, توسط كشف

و بجای تکیه به زمینه عقلانی علم و فلسفه و منطق و رواج اندیشه های ابن سینا و خوارزمی در میدان فرهنگ آن زمان به تبلیغ شعر و حماسه فردوسی و سعدی که ممر معاش و وسیله تفنن شان بود پرداختند . و نفهمیدند که این زبان نتوانسته است به زبان تبادل فکری و جریان فرهنگی میان اقوام و ملل ایران قدیم تبدیل شود . بلکه ابتدا بعد از نفوذ اعراب و اقوام ترک به ایران بود که فرهنگ ایران در امتزاج اقوام و تبادلات فرهنگی با فرهنگهای سامی و ترک توانست « فارابی » ، « ابن سینا » و « خوارزمی » ها را در سرزمینهای ترک زبان و « الحسن »را در بصره ( اهواز) و « ملاصدرا » را دراصفهان بپروراند که از درخشنده ترین ستارگان آسمان علم و فلسفه جهانی و مهمترین ناشران بینش کلیت گرا و تجربه گرا ی شرق قدیم محسوب می شوند . دولتمردان رضا شاهی فاقد شعور منطقی تاریخی بودند تا دریابند که شکوفائی فرهنگها همواره در نتیجه آمیزش آنها و نه انحصار ملی شان بوده است. به یک معنی فاجعه فرهنگی که شاهدش هستیم نتیجه منطقی لاشعوری فرهنگی دوران پهلوی و خاصه عصر رضا شاه است که در آن بعوض اولویت و اهمیت علم و فلسفه در فرهنگ بر شعر و ادب و باستانگرائی تکیه شد. تجددو مدرنیته ای که به نظر بعضی ها به وسیله "روشنفکران" پان ایرانیستی از نوع کسروی (۱) در فرهنگ ایران نمایندگی میشد ، با وجود ظاهر عقلانی بجهت ذهنیت اساسی ، باستانگرائی ، کوته بینی ذاتی ناسیونالیستی و ماهیت غیر منطقی آن تفرجی بود میان دو سنت که از ابتدا محکوم به شکست بود . و دیدیم که آن افکار مترقی و "مشعشع" منجر به چه ظلالتی شدند . فاجعه کوته بینی بعضی از "روشنفکران" معاصر در اینست که هرکدام به غرضی هنوز دلبسته آن "متجددین" منحط باقی مانده اند. وهنوز که هنوز است راهی از این بن بست فکری خویش نیافته اند . در تداوم همین تباعد فرهنگ ایران عصر پهلوی از فلسفه و علم و منطق و گرایش آن به حماسه و ادب بود که روشنفکرا ن معاصر سطحی و متساهل بار آمدند و بجای استدلال منطقی متمایل به ذهنیت ادبی و کلام زدگی شدند . پروردگان این فرهنگ سطحی عادت کردند که دنیا را نه از دیدگاه فلسفه و علوم بل از روزنه حماسه و ادبیات سنتی و صافی شعر و کلام بنگرند ، چرا که درک حماسه و ادبیات سنتی آسانتر و درک روابط منطقی در جامعه و تاریخ بواسطه فلسفه و علوم ، مشکل تر است . پروردگان این فرهنگ شعرزده متساهل هستند که نظیر آقای آرامش دوستدار در ارزیابی ایران قبل از اسلام به عوض تحلیل منطقی تاریخ و فرهنگ به حماسه های غیر منطقی فردوسی متوسل میشوند و نظیر آقای شایگان بجای توسل به فلسفه و منطق در بند عرفان و مذهب ایرانی گرفتار ذهنیتی سنتی می مانند تا بعد از یک عمر تازه نارسائی آن را دریابند . هم از اینروست که پروردگان فرهنگ باستانگرا و کلام زده (زبان زده) فارسی در رجوع به فلسفه از سر تساهل و حماسه گرائی بجای کاوش و تکمیل دست آورد های علمی فلسفه بعد از اسلام ایران که در آثار ابن سینا و ملا صدرا منعکس است ، در گرایش به غرب میان پیامبران « نیچه » جرجیس و هایدگر نازی را یافتند . که اولی حماسه سرا ئی ضد سامی بود تا فیلسوف و دومی لفاضی متحجر که بقول «کارناپ» کلام بی معنی و تناقض گوئی را به اوج رساند (۵) . که یعنی تاثیر منفی ادب شعر زده فارسی را که به جهت تسامح اندیشه شاعرانه سبب تساهل اندیشه رایج در این زبان شد باید در تمایل « روشنفکران » ادب زده ایران به اندیشه های سطحی ، لفاضی و کلام صرف دید ، که به تبع رابطه ذاتی کلام و ذهنیت تحت تاثیر حماسه گری فرمایشی عصر پهلوی در عنایت به فلسفه نیز به لفاضانی نظیر نیچه و هایدگر گرویدند که مهمترین نمادهای رابطه ذاتی ذهنیت گرائی و تحجر اندیشه فاشیستی محسوب میشوند . کما اینکه این اتکاء به ذهنیت صرف کلام بدون محتوای عینی (مادی ) آنست که سبب آمادگی ذهن برای پذیرش اندیشه سطحی حماسی و "دلایل" کلامی سطحی تر متداول فاشیسم میشود. چنین بود که تجدد و مدرنیته اندیشه ایرانی حداقل به جای عنایت به علم و منطق غرب سر از تفلسف کلام ، لفاظی و باستانگرائی غربی در آورد و از سر عادت تساهل و ساده انگاری بجای «ماخ» ، «مکتب وین» و «کارناپ» به نیچه و هایدگر پرداخت . ازاین لحاظ تعلق خاطر روشنفکران سطحی عصر سطحی تر پهلوی به نازیسم و فاشیسم نتیجه منطقی فرهنگ سهل انگار ، ادب گرا و شعر زده ایران و اقتباس مد اروپائی ضد سامی معاصرشان محسوب میشود که تجددش را مدیون شوپنهاور و تکاملش را مدیون نیچه ایست که مقلد شوپنهاور بود (۶) . لازم به تذکر است که تاثیر جو فرهنگی سنتی ایجاد شده وسیله شعرا و هنرمندان نژادپرستی نظیر « واگنر » بر متفلسفینی نظیر « نیچه » در تاسیس زمینه ایدئولوژی نازیسم در آلمان و ایتالیا ی فاشیست دقیقا موید این نظرند که شعر و حماسه همواره زمینه شوونیسم را تشکیل داده اند (۵) . کما اینکه در ایران معاصر هم تکیه ذهنیت ملی "ایران" بر حماسه شاهنامه بجهت بینش و روش عتیقه و سطحی آن در حفظ یکپارجگی ایران به قیمت منع تنوع فرهنگها ی ایرانی ، راه به شوونیسمی یافت که در تداوم آن منجر به نژادپرستی شده است که گاه و بیگاه از خلال نوشتجات مذکور هویداست (۶) . همچنانکه در فرهنگ حماسه گرای آلمان نازی و ایتالیای فاشیست نیز شعر ، حماسه و یکپارچگی وطن در برابر تجزیه گرایان بی وطن ، نقش اساسی را بازی کرده اند . عنایت به این مسئله نیز ضروری است که بخاطر رابطه اساسی بین زبان و اندیشه که متکی بر معاییر و موازین زبان شناسی مدرن مکتب « نوام چامسکی » است (۷) ، عقب ماندگی اندیشه و فرهنگ ناشی ازنارسائی و عدم تناسب زبان مربوطه باشرایط حوزه فرهنگی می باشد . لذا عقب ماندگی فرهنگی ایران در طول تاریخ و خاصه در قرن اخیر را باید در نابسامانی و نارسائی فرهنگی زبان فارسی بعنوان زبان رسمی نسبت به ساختار مرکب و چند زبانی جامعه ایران و مشکلا ت ارتباط زبان فارسی با زبانهای فرهنگهای هم جوار نظیر ترکی باید دید ؛ که فرهنگ ایران نتوا نست مثلا از طریق تاثیر متقابل با فرهنگهای هم جوار نظیر فرهنگ ترکیه و آذربایجان ( شوروی ) که با فرهنگ اروپا مربوطند به پیشرفت فرهنگ ایران در قرون اخیر کمک کند. گذشته از آن باید اثر و ملاکی قابل سنجش برای فایده فرهنگی زبان فارسی ارائه شود و گرنه ادعای "ضرورت ملی" بدون مدرک قابل سنجش ادعائی مهمل محسوب می شود . کما اینکه در این رابطه حفظ یکپارچگی و تمرکز حکومت در حکومتهای مستبد آسیائی ایران صرفا راه به دهات طوس هزارسال پیش و تبدیل متافیزیک « خداینامه » ها به « شاهنامه » ها می برد که یارای مقابله با استدلال عقلی و منطقی را مطلقا ندارد .و یعنی ذهنیات حماسی و شعر زده زبان فارسی مدرک قابل سنجش عینی محسوب نمی شود . برعکس تجارب فرهنگی در ایران نشان داده اند که زبان فارسی برای بیان اندیشه فلسفی و علمی نارسا بود وگرنه باو جود تقدم و امتیازات محلی میدان را به زبان عربی نمی باخت : خاصه که نه تنها شمارفرزانگان و علمای ایرانی بعد از اسلام ، بلکه شمار دولتمداران وزعمای فرهنگ دولتی ایرانی در دولتهای بعد ازاسلام حاکم بر ایران نیز کم نبوده است . لذا غیر از دلایل خارجی نظیر ضرورت تبادل افکار علمی و فلسفی بزبان مشترک و اجبارحکومت اعراب در قرون اولیه ایران اسلامی ، دلایل داخلی زبان یعنی اشکالاتی در زبان فارسی بوده اند که سبب شکست زبان فارسی در برابر زبان عربی بعنوان زبان فرهنگ ایرانی درحوزه علم و فلسفه شده است . بدیگر سخن زبان فارسی باستان شاید بیشتر مناسب اوراد مذهبی زرتشتی و نیازهای معین دیگری بوده و گونه بعدی پهلوی ودری آن همچنانکه هنینگ اشاره میکند (٨) مناسب روابط بین ملل ساکن ایران ، اداره حکومت بر سرزمینی عریض و طویل و نیازهای معین دیگر دربار نظیرتحکیم استبداد آسیائی ساسانی برجوامع ایران بوده است . لکن همین زبان در مقابل ساختار ترکیبی منتج از توسعه طلبی مداوم امپراطوری ایرانی ماقبل اسلام که متشکل از ملل گوناگون با زبانها ی متنوعی شد ، قادر به ارائه بدیل فرهنگی مناسبی نبود . علاوه بر آن چه به خاطر اکتساب فرهنگ در ایران از فرهنگهای سومری ـ ایلامی و چه بخاطر خصوصیات ذاتی و نارسائی زبانی فارسی در بیان ایده های فلسفی و علمی اساسی فرهنگ ، این زبان امکان حمل و تکمیل عقاید فلسفی و علمی لازم برای شکوفائی فرهنگی را کسب نکرده و بیشتر به زبان شعر و ادب و دین و بیان ذهنیات سنتی منحصر شده است که حداکثر مجال تفلسفی درون گرایانه یافته است. تصادف نیست که فلسفه در اشعار فارسی بیشتر درون گراست در حالیکه فلسفه طبیعی مربوط با واقعیات بیشتر برون گرا محسوب می شود . اینست که زبان شعرزده فارسی که در آن زمینه علٌی کلمات نامشخص و نسبت به زبان عربی بی منطق است ، میدان علم و فلسفه را به زبان عربی که ساختاری نسبتا منطقی دارد می بازد . و چه بهتر و گرنه از آن چند فیلسوف و عالم ایرانی هم که به یمن متون عربی به اوج دانش رسیدند ، خبری نبو د . چرا که تنگنای شعرزده زبان فارسی افکار منطقی هر فیلسوفی نظیر ناصرخسرو یا هادی سبزواری را که بدامش افتاد به مرض شعر آلود و خفه کرد و سرانجام ریشه علم و فلسفه ایرانی را بالکل برانداخت . در مورد ساختار منطقی زبان عربی نسبت به زبانهای قدیم یونانی (هندو اروپائی که شامل زبانهای ایرانی نیز می شود) « Gotthold Weil » تحقیقات ارزنده ای دارد که ها نری کربن در بخش فلسفه زبان «تا ریخ فلسفه اسلام » تنها به جزیی مختصر از آن پرداخته است .

جستجو در کابل پرس