Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 79837

مکث کوتاہ روی نژاد و زبان ھزارہ

15 جنوری 2014, 21:59, توسط محسن زردادی

زبان گفتاری هزاره هارا در سه صد سال و چهار سال سال قبل صرف میتوان از روی ادبیات فولکلوریک و دوبیتی های محلی انها حدس زد. متاسفانه کتاب های علما ودنشمندان این دوره همه به زبان عربی بوده اند که بیشتر از اعتبار علمی در آن روز برخوردار بوده اند .حتا آثار ابن سینا و وملا صدرا و دیگر فیلوسوفان فارسی زبان به شمول منجم وستاره شناس زمان سلطان محمود غزنوی ابوریحان بیرونی همه به لسان عربی بوده اند زیرا از نگاه علمی ، زبان فارسی انروز نمیتوانست جوابگوی نیازهای علوم متداوله انروز باشد. حتا امروز هم در علوم سیانس ما، بیشتر از واژهای عربی استفاده می نماییم. واژه های الجبر و مثلثات وفزیک وهندسه فضایی ،فلسفه، منطق ، اصطلاحات ریاضی از قبیل معادله ، قضیه ، جذر مربع و جذر مکعب و صدها اصطلاح دیگر ساینسی و طبی همه یا عربی ویا لاتین می باشند . در آنروزگار نه تنها کسی به هزارگی بلکه به فارسی هم نمی نوشت . موضوع چند شاعر فارسی زبان مانند فردوسی وانوری و چند شاعر درباری دیگر جدا اند که از برای پول و ثروت شعر می نوشتند.
گاهی هم شعرای مانند جامی و مولانا و .. بیشتر در عرفان غرق و ازحقایق زمان خویش دور وبرای ارامش روحی وروانی خود وهمزبانان خویش شعر سروده اند.
جبلی غرجستانی یگانه شاعر قرن هفتم هجری است که بنا بر شواهد باید از هزارجات امروزی باشد و اشعار فارسی میسروده است. اشعار این شاعر هزارگی نیز بیشتر در وصف امرا وحاکما محلی انوقت وزمان بوده است که بیشتر به زبان فارسی تسلط داشته اند.من به گونه مثال یکی از اشعار این شاعر هزارگی را مثال می اورم که در مدح اثیرالدین امین‌الملک زین‌الدوله ابومنصور نصر بن علی نوشته است

عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید
نگار من چو بر سیمین میان زرین کمر بندد
هر آن کاو را ببیند کی دل اندر سیم و زر بندد
طمع باید برید از جان شیرین چون من آن کس را
که بیهوده دل اندر عشق آن شیرین پسر بندد
گهی از مشک زلف او حمایل در گل آویزد
گهی از قیر جعد او سلاسل بر قمر بندد
ز عشق او جهان من شود چون حلقهٔ خاتم
چو زلف او ز عنبر حلقه اندر یکدگر بندد
چو تیر و چون کمان گردد دهن باز و خمیده قد
چون آن مشکین زره عمدا بر آن سیمین سپر بندد
شود چون شمع زرین روی و ریزان اشک و سوزان دل
هر آن کاو دل در آن شمع بتان کاشغر بندد
از آنم چون گل و نرگس سلب چاک و سرافگنده
که او بر سوسن تازه همی شمشادتر بندد
بدان زنجیر مشکین و عقیق شکرین همچون
دل من صدهزاران دل به روزی بیشتر بندد
گهی خونم بدان زلف دوتاه پر شکن ریز
گهی خوابم بدان چشم سیاه دل شکر بندد
شود چون شکر از آب و چو مشک از آتش آن کاو دل
در آن زنجیر پر مشک و عقیق پر شکر بندد
گه از سنبل حجابی بر فراز پرنیان پوشد
گه از عنبر نقابی بر طراز شوشتر بندد
ز شوق روی او آید ز گِل هر ساله پیدا گر
چو بیند روی او از شرم او بار سفر بندد
به چشم مردمان گردد چو سیم قلب خوار آن کس
کامید اندر وصال آن نگار سیمبر بندد
عزیز آن کس بود نزدیک خاص و عام کاو خاطر
چو من پیوسته در مدح عمید نامور بندد
اثیر دین امین ملک زین دولت آن صدری
که بر درگاه او دولت میان هر روز در بندد
ابومنصور نصر بن علی کز رایش ار یابد
جازت آسمان پش وی از جوزا کمر بندد
چو مه زانگشت پیغمبر حجر بشکافد از بیمش
اگر دور از تو گاه خشم چشم اندر حجر بندد
جهانی با کمال است و نباشد عقل آن کامل
که همت با وجودش در جهان مختصر بندد
در ارحام از برای کثرت اتباع او دایم
همی از نطفهٔ ماء معین ایزد صور بندد
سمند او چو آرد حمله فرق فرقدان شاید
کمند او چو گردد حلقه حلق شیر نر بندد
خیال هیبتش در دست شمشیر اجل گیرد
همای همتش بر پای منشور ظفر بندد
فلک امید بست اندر دوام عمر او چونان
که حربا وهم در شمس و صدف دل در مطر بندد
شود آتش بر ایشان چون بر ابراهیم بر ریحان
اگر گاه کرم همت در اصحاب سقر بندد
به دین اندر همی از علم ترتیب علی سازد
به ملک اندر همی از عدل آیین عمر بندد
اگر هر مهتر از بهر هوای نفس جان و دل
در آلات ملاهی و در انواع بطر بندد
خرد وی را بر آن دارد همه کاندیشه و همت
در اسباب معانی و در ارباب هنر بندد
به پای عزم پیوسته همی فرق قضا کوبد
که دست عزم همواره همی پای قدر بندد
الا ای نامور صدری که توقیعات کلک تو
تفاخر را همی روح الامین بر فرق سر بندد
وگر این مرتبت وی را شود حاصل ز رشک او
نقاب شرم دست آسمان بر روی خور بندد
بود بر هیأت زرین عماری دار سال و مه
به طمع آن که مرکب دارت او را بر ستر بندد
هر آن شاعر که یک ره مدح تو گوید شود کاره
کز آن پس خاطر اندر مدح سادات بشر بندد
چو گردون بسیط آمد که را رای زمین خیزد
چو دریای محیط آمد که را دل در شمر بندد
اگر گوری ستایش را دهان پیش تو بگشاید
وگر موری پرستش را میان پیش تو در بندد
یکی از حشمت تو شرزه شیران را زبون گیرد
یکی در دولت گرزه ماران را زفر بندد
نگردد از فنا معزول جاویدان حواس آن
که از بهر مدیح تو حواس اندر فکر بندد
زمانه خامهٔ مدحت صلف را در بنان گیرد
ستاره نامهٔ فتحت شرف را بر بصر بندد
به جود ار چند مشهور است حاتم هر که جودت را
ببیند زو عجب آید که فهم اندر سمر بندد
به حلم ار چند مذکور است احنف هر که حکمت را
بداند زو غریب آید که وهم اندر خبر بندد
شود باز سپید او را به تأیید تو خدمتگر
اگر تیهو مثال عالیت بر بال و پر بندد
ایا در نظم مدحت بسته طبع من چنان فکرت
که عابد دایم اندیشه در اوقات سحر بندد
گه اصناف بدایع را در الفاظ ظرف دارد
گه اوصاف روایع را بر ابیات عزر بندد
کنون پرداخت مدحی چون عروسی ساخته کاو را
به گردن بر مشاطه عقدهای پر گهر بندد
بر آن منوال کاستاد مقدم لامعی گوید
ز تیره شب همی پرده به روی روز بر بندد
الا تا ابر بارنده ز در و لعل و پیروزه
قلاید در مه آزار بر شاخ شجر بندد
محل تو چنان بادا که هر بنده که او کهتر
کمر در پیش از پیروزه و لعل و درر بندد
این قصیده از هزاره ای بنام عبدالواسع جبلی غرجستانی بود که من لازم به ذکر بیوگرافی او نمی بینم وهرکس که خواسته باشد میتواند از جستجوگر گوگل ویا هم سایت گنجور انرا بدست بیاورد. ولی انچه ارتباط به افسانه ها و فولکلورمحلی هزاره ها میگیرد ، فولکلورها بیشتر از عشق و محبت وگاهی هم از بیوفایی و افسانه ها از دیو وپری حکایت دارند که در جایگاهی بنام کوه قاف که بدون شک مجزا از ایران امروز ودیروز است صورت وقوع می پیوندند.
در دوبیتی های محلی به وفرت واژه های تورکی ومغلولی به مشاهده میرسد. صرف نظر از قصیده عرب بچه ومغول دختر که به شعر فارسی نوشته شده است داستانهای ورقه وگلشاه ، نجما و .. همه نمایندگی از فرهنگ تورکی ومغولی در ادبیات هزارگی می نماید. دوبیتی های مانند:
از درگه دور دیراز تو بور شونوم مه
الی واده بیدی دل پور شونوم مه
الی واده بیدی ده بند بیگاه
بند بیگاه ایلهِ تو بور شونوم مه
کلمات الی و ایلهِ که ستون فقرات و لب ولعاب دوبیتی را تشکیل میدهد فارسی نمی باشند..صدها و هزاران مثال دیگر وجود دارد که نمایندگی ازان میکند که همزمان با مذهب شیعه ، زبان فارسی نیز بالای ملیت هزاره تحمیل شد است...

جستجو در کابل پرس