مصالحه با طالبان تهدیدی برای فعالیت های زنان در جامعه
18 جولای 2010, 17:51, توسط ba omida khorasan zamin
هزارهها روزگار اقتصادیشان هم هیچ خوب نبود. بسیاری کسان در هزارهجات در پی وامگیری، وابستگیهای مالی به پشتونهای چادرنشین پیدا کردند و به زودی وادار کرده شدند زمینهایشان را به باورمندان واگذارند. بسیاری به شهرها یا به برونمرز کوچیدند، روندی که تا سالهای 70 همچنان دنباله یافت. ساختارهای قومی و روستایی از هم گسیخت. هزارهها در کابل بحش بزرگی از کوچندگانی را که به شهر میآمدند، میساختند. تهیدستتر شدن آنان در چشم میزد.
در کنار پیشرفت مرکزهای شهری، زیرساختهای استانی تنها در جایهایی رنگ بهبودی میدید که پشتونها میزیستند. بیمارستانها، مدرسهها، مرکزهای تلفن، خیابانها و پلها اگر هم ساخته میشدند، تنها و تنها به اندازۀ نابسنده و در مرکز منطقۀ کوهستانی پدیدار میگشتند. هزارهجات از هیمن روی در ماههای زمستان از جهان بیرون گسسته میماند.
از نگاه نظامی هم راه پیشرفت بر هزارهها بسته نگاه داشته شده بود و آنان از نگاه اجتماعی از هیچ ارج و آزرمی برخوردار نبودند. خوشحالخان ختک، سرایندۀ پشتو میدانست چه میگفت: «چه هزاره و چه بلوچ، هر دو پلشت و سزاوار بیارجی هستند. آنان نه دینی دارند و نه باوری، نفرین بر آنان.»
پ. شکلگیری تصور هزارهها از قومیت خود
ستم و سرکوب خونین در دورۀ عبدالرحمان، در کنارْ نهاده شدن و تبعیض در روزگار جانشینانش بر احساس کیستیِ قوم هزاره کارگر شد. با آزمودن سرنوشت مشترک بود که درگیریهای درونقومی ارزش خود را از دست داد. تعریف گستردهتری از خویشتن، حتی از خویشتن هزارگی، تعریف پیشین را که وابستگی به این یا آن تیره بود، بر باد ساخت. دولت افغان در پیکر کارمندان پشتو، چادرنشینان، پیشهوران و نظامیان، دشمن مشترک برونی گشت. اگر باورهای شیعی تا سال 1890 نقشی نه چندان ارزشمند در مناسبات با همسایگان بازی میکرد، از آن هنگام مرزی گذرناپذیر شد که میان آنان و نه تنها پشتونها بلکه همۀ سنیهای کشور جای داشت.
اما مردم هزارهجات همزمان با آن کوشیدند که با ساختار اداری تازه کنار بیایند. جایگاه سنتی میران و سادات سستی گرفته بود. لایۀ تازه «اربابها» شکل گرفت که کابل و مردم بومی را به هم پیوند میداد. از سالهای 50 در کنار این سه گروه پررخنه، دو لایۀ دیگر هم پا گرفت: در برونمرز به ویژه در مرکزهای شیعی چون قم و مشهد و نجف، لایهای از هزارهجات آموزشدیده در رشتۀ خداشناسی پدیدار شد؛ در درونمرز و نیز در کویتۀ پاکستان لایهای نازک از اندیشهکاران پدید آمد.
4. تصرف شوروی و جنگ درونی
الف. پایداری در هزارهجات
دستاندازی شوروی در سال 1978 سرنوشت این کشور را تاکنون بریده است. این تازش هزارهزار تن را به کشتن داد. کمابیش 5000000 آدم پا به گریز گذاشتند یا از جایگاه خود رانده شدند. در همان آغاز پس از روی کار آمدن فرمانروایی اشتراکگرای ترهکی و امین، رهبری سنتی تیرهها در هزارهجات خودجوشانه به پا خاست و خیزشها و تاختهایی به جایگاههای پلیش و ادارهها انجامپذیر گشت.
همۀ نخبگان هزارهجات خود را در شورایی سازماندهی کردند تا خود را در زمینۀ تکلیفهای مشترک هماهنگ سازند. این همبستگی بزرگ با کامیابی آغازین خوبی روبرو شد و هزارهجات توانست از زیر یوغ سپاه افغانی و شوروی آزاد گردد و آغاز به پایهگذاری خودگردانی بومی خویش کند.
ب. همکاری در مرکزهای شهری
از آن جایی که فرمانروایی اشتراکگرای ترهکی/ امین که از سوی شوروی پشتیبانی میشد، از همان آغاز خود را رودروری پایداری (مقاومت) دید، کوشید پیش از هر چیز در مرکزهای شهری به اقلیتهای ملی نزدیک شود. هزارگیهایی که نمیخواستند با فرمانروایی همکاری کنند، توانستند از این گرایش فرمانروایان بهره جویند. شمار هزارهها هم در دانشگاه و هم در ارتش بالا رفت. آنانی که خوشپیمان به خط فرمانروایی بودند، توانستند به جایگاههای سیاسی بالایی هم برسند. نجیبالله اشتراکگرا که در سال 1986 بر جای کارمل نشست، با نگرش به شکستهای نظامی و دگرگونی شوروی، آمادۀ سازگاری بیشتر با قومهای ناپشتو بود. وی در پی سیاستی به نام «آشتی ملی» وعدههای بسیاری به هزارهها داد و حتی تا خودمختاری سیاسی هزارهجات هم پیش رفت. با این نزدیک شدن، هزارهها خود را ارزشمندتر از گذشته احساس کردند و جایگاه و توان اندوختهشان را هویداتر و روشنتر دیدند.
پ. مجاهدان شیعه و سنی
پناهندگان افغانستانی به زودی در مرکز استان پیشاور پاکستان حزبهای پایداری خود را ساختند. هر هفت حزب سنی بودند. اگر از «جمعیت» که بیشترشان تاجیک بودند بگذریم، در همۀ حزبهای دیگر پشتونها چیره بودند. این حزبها از نگاه جهان باختر پیش از هر چیز، نمایندۀ نبرد افغانستان با نیروهای تازشگر شوروی بودند و هماهنگ با آن، یاریهای مالی و نظامی گشادهدستانهای را دریافت میداشتند. گروههای اسلامی- بنیادگرای هزارهجات از سوی ایران پشتیبانی میشدند. البته دولتمردان تهران و آیتالله خمینی بیش از هر چیز به صدور انقلاب دلبسته بودند. آنان پدید آمدن یک فرمانروایی سنی در افغانستان آینده را که بهترین پیوند را با اسلامآباد و ریاض داشته باشد، تهدیدی برای دلبستگیهای خود میدیدند.
مجاهدان شیعه با پشتیبانی ایران، نفوذی در هزارهجات یافتند، پیوسته بیشتر و بیشتر نخبگان سنتی را پس زدند و نیز با گروههای میانهرو برخورد نظامی نمودند. این کار سرانجام به سرنگونی سقوط انجامید.
صدور ایدئولوژی ایران تاکنون بر هزارهجات منفی کارگر افتاده است. اگر همچون یک وابسته به ایران بنگریم، آنان هرگونه امکانی را برای به دست آوردن یاریهای آمریکا، پاکستان و یا عربستان سعودی از دست دادند. ستیزهایی میان آنان و حزبهای سنی پدیدار شد، پیشداوریهایی در هر دو سوی پا گرفت. پس از برونرفت سپاه شوروی در سال 1989 فرمانروایی گذرایی ساخته شد، هزارهها باز هم از شرکت در آن محروم شدند.
ت. «حزب وحدت» هزارهها
هزارهها برای آن که با محدودیتهای تازه در افغانستان پس از شوروی رویارویی کنند، بادی درگیریهای درونیشان را کنار میگذاشتند و همبستگی پدید میآوردند که از میانههای سال 1990 در «حزب وحدت» رونما گشت. بنیادگذاری این حزب در روز شانزدهم ژوئیۀ سال 1990 رسماً در تهران اعلام شد. حزب وحدت، پیوستگی و همبستگیِ بزرگترین حزبهای هزارهها بود. اسلامگرایان، میران، سادات و دانشآموختگان جوان در حزب وحدت گرد آمدند، اما نمایندگان هزارههای کابل که اغلب با فرمانروایی اشتراکگرا همکاری کرده بودند هم در میانشان دیده میشدند.
وحدت نشان داد که آماده است درگیریهای گذشته را کنار گذارد و در جستجوی آرامی است. چنین بود که توانست پیش از واپسین شکست نجیبالله، کنترل بخش کلانی از کابل را به دست گیرد. پایهای از رشد اجتماعی و فرهنگی و سازماندهی پدیدار شد که تا آن هنگام ناشناخته مانده بود و این خود، خودآگاهی تازه و نیز همرشدی ملی نوینی را شدنی ساخت.
برنامۀ حزب وحدت گرایشهای گوناگونی داشت که حزب آنها را در دل خود نهفته میداشت. وابستگی قومی در کنار اسلامگرایی، نقطۀ اشتراک بود و همچون بنیاد مشترک سیاسی اعلام شده بود. میخواستند سخت در برابر چیرگی دوبارۀ پشتونها بایستند. در یکی از اعلامیههای وحدت آمده که در یک افغانستان ناوابسته، همبسته، تجزیهناپذیر و اسلامی باید همۀ ملیتها، قومها و لایههای جامعه از رفاه، آزادی و دادگری اجتماعی مطمئن و بهرهمند باشند. هیچ گروه و فردی نباید در پی چیرگی مستبدانه باشد. مزاری، رهبر کاریزماتیک حزب، سه آماج بنیادین حزب را چنین برشمرده بود: به رسمیت شناختن دین، ساختار اداری دگرگونشده، و سهم داشتن شیعیان در تصمیمگیری.
وحدت کوشید، گل پیوند با ایران را شکوفا سازد. دفترهایی در آلمان و اتریش و دانمارک و بریتانیای بزرگ گشود، یک گروه نمایندگی به گردهمایی وزیران خارجۀ سازمان کنفرانس اسلامی در قاهره روان کرد، و با سازمان ملل متحد پیوند برقرار نمود. لندن آغاز به بیرون دادن Wahdat News Letter نمود که هم به پارسی و هم به انگلیسی از هزارهها آگاهی میداد.
هزارهها روزگار اقتصادیشان هم هیچ خوب نبود. بسیاری کسان در هزارهجات در پی وامگیری، وابستگیهای مالی به پشتونهای چادرنشین پیدا کردند و به زودی وادار کرده شدند زمینهایشان را به باورمندان واگذارند. بسیاری به شهرها یا به برونمرز کوچیدند، روندی که تا سالهای 70 همچنان دنباله یافت. ساختارهای قومی و روستایی از هم گسیخت. هزارهها در کابل بحش بزرگی از کوچندگانی را که به شهر میآمدند، میساختند. تهیدستتر شدن آنان در چشم میزد.
در کنار پیشرفت مرکزهای شهری، زیرساختهای استانی تنها در جایهایی رنگ بهبودی میدید که پشتونها میزیستند. بیمارستانها، مدرسهها، مرکزهای تلفن، خیابانها و پلها اگر هم ساخته میشدند، تنها و تنها به اندازۀ نابسنده و در مرکز منطقۀ کوهستانی پدیدار میگشتند. هزارهجات از هیمن روی در ماههای زمستان از جهان بیرون گسسته میماند.
از نگاه نظامی هم راه پیشرفت بر هزارهها بسته نگاه داشته شده بود و آنان از نگاه اجتماعی از هیچ ارج و آزرمی برخوردار نبودند. خوشحالخان ختک، سرایندۀ پشتو میدانست چه میگفت: «چه هزاره و چه بلوچ، هر دو پلشت و سزاوار بیارجی هستند. آنان نه دینی دارند و نه باوری، نفرین بر آنان.»
پ. شکلگیری تصور هزارهها از قومیت خود
ستم و سرکوب خونین در دورۀ عبدالرحمان، در کنارْ نهاده شدن و تبعیض در روزگار جانشینانش بر احساس کیستیِ قوم هزاره کارگر شد. با آزمودن سرنوشت مشترک بود که درگیریهای درونقومی ارزش خود را از دست داد. تعریف گستردهتری از خویشتن، حتی از خویشتن هزارگی، تعریف پیشین را که وابستگی به این یا آن تیره بود، بر باد ساخت. دولت افغان در پیکر کارمندان پشتو، چادرنشینان، پیشهوران و نظامیان، دشمن مشترک برونی گشت. اگر باورهای شیعی تا سال 1890 نقشی نه چندان ارزشمند در مناسبات با همسایگان بازی میکرد، از آن هنگام مرزی گذرناپذیر شد که میان آنان و نه تنها پشتونها بلکه همۀ سنیهای کشور جای داشت.
اما مردم هزارهجات همزمان با آن کوشیدند که با ساختار اداری تازه کنار بیایند. جایگاه سنتی میران و سادات سستی گرفته بود. لایۀ تازه «اربابها» شکل گرفت که کابل و مردم بومی را به هم پیوند میداد. از سالهای 50 در کنار این سه گروه پررخنه، دو لایۀ دیگر هم پا گرفت: در برونمرز به ویژه در مرکزهای شیعی چون قم و مشهد و نجف، لایهای از هزارهجات آموزشدیده در رشتۀ خداشناسی پدیدار شد؛ در درونمرز و نیز در کویتۀ پاکستان لایهای نازک از اندیشهکاران پدید آمد.
4. تصرف شوروی و جنگ درونی
الف. پایداری در هزارهجات
دستاندازی شوروی در سال 1978 سرنوشت این کشور را تاکنون بریده است. این تازش هزارهزار تن را به کشتن داد. کمابیش 5000000 آدم پا به گریز گذاشتند یا از جایگاه خود رانده شدند. در همان آغاز پس از روی کار آمدن فرمانروایی اشتراکگرای ترهکی و امین، رهبری سنتی تیرهها در هزارهجات خودجوشانه به پا خاست و خیزشها و تاختهایی به جایگاههای پلیش و ادارهها انجامپذیر گشت.
همۀ نخبگان هزارهجات خود را در شورایی سازماندهی کردند تا خود را در زمینۀ تکلیفهای مشترک هماهنگ سازند. این همبستگی بزرگ با کامیابی آغازین خوبی روبرو شد و هزارهجات توانست از زیر یوغ سپاه افغانی و شوروی آزاد گردد و آغاز به پایهگذاری خودگردانی بومی خویش کند.
ب. همکاری در مرکزهای شهری
از آن جایی که فرمانروایی اشتراکگرای ترهکی/ امین که از سوی شوروی پشتیبانی میشد، از همان آغاز خود را رودروری پایداری (مقاومت) دید، کوشید پیش از هر چیز در مرکزهای شهری به اقلیتهای ملی نزدیک شود. هزارگیهایی که نمیخواستند با فرمانروایی همکاری کنند، توانستند از این گرایش فرمانروایان بهره جویند. شمار هزارهها هم در دانشگاه و هم در ارتش بالا رفت. آنانی که خوشپیمان به خط فرمانروایی بودند، توانستند به جایگاههای سیاسی بالایی هم برسند. نجیبالله اشتراکگرا که در سال 1986 بر جای کارمل نشست، با نگرش به شکستهای نظامی و دگرگونی شوروی، آمادۀ سازگاری بیشتر با قومهای ناپشتو بود. وی در پی سیاستی به نام «آشتی ملی» وعدههای بسیاری به هزارهها داد و حتی تا خودمختاری سیاسی هزارهجات هم پیش رفت. با این نزدیک شدن، هزارهها خود را ارزشمندتر از گذشته احساس کردند و جایگاه و توان اندوختهشان را هویداتر و روشنتر دیدند.
پ. مجاهدان شیعه و سنی
پناهندگان افغانستانی به زودی در مرکز استان پیشاور پاکستان حزبهای پایداری خود را ساختند. هر هفت حزب سنی بودند. اگر از «جمعیت» که بیشترشان تاجیک بودند بگذریم، در همۀ حزبهای دیگر پشتونها چیره بودند. این حزبها از نگاه جهان باختر پیش از هر چیز، نمایندۀ نبرد افغانستان با نیروهای تازشگر شوروی بودند و هماهنگ با آن، یاریهای مالی و نظامی گشادهدستانهای را دریافت میداشتند. گروههای اسلامی- بنیادگرای هزارهجات از سوی ایران پشتیبانی میشدند. البته دولتمردان تهران و آیتالله خمینی بیش از هر چیز به صدور انقلاب دلبسته بودند. آنان پدید آمدن یک فرمانروایی سنی در افغانستان آینده را که بهترین پیوند را با اسلامآباد و ریاض داشته باشد، تهدیدی برای دلبستگیهای خود میدیدند.
مجاهدان شیعه با پشتیبانی ایران، نفوذی در هزارهجات یافتند، پیوسته بیشتر و بیشتر نخبگان سنتی را پس زدند و نیز با گروههای میانهرو برخورد نظامی نمودند. این کار سرانجام به سرنگونی سقوط انجامید.
صدور ایدئولوژی ایران تاکنون بر هزارهجات منفی کارگر افتاده است. اگر همچون یک وابسته به ایران بنگریم، آنان هرگونه امکانی را برای به دست آوردن یاریهای آمریکا، پاکستان و یا عربستان سعودی از دست دادند. ستیزهایی میان آنان و حزبهای سنی پدیدار شد، پیشداوریهایی در هر دو سوی پا گرفت. پس از برونرفت سپاه شوروی در سال 1989 فرمانروایی گذرایی ساخته شد، هزارهها باز هم از شرکت در آن محروم شدند.
ت. «حزب وحدت» هزارهها
هزارهها برای آن که با محدودیتهای تازه در افغانستان پس از شوروی رویارویی کنند، بادی درگیریهای درونیشان را کنار میگذاشتند و همبستگی پدید میآوردند که از میانههای سال 1990 در «حزب وحدت» رونما گشت. بنیادگذاری این حزب در روز شانزدهم ژوئیۀ سال 1990 رسماً در تهران اعلام شد. حزب وحدت، پیوستگی و همبستگیِ بزرگترین حزبهای هزارهها بود. اسلامگرایان، میران، سادات و دانشآموختگان جوان در حزب وحدت گرد آمدند، اما نمایندگان هزارههای کابل که اغلب با فرمانروایی اشتراکگرا همکاری کرده بودند هم در میانشان دیده میشدند.
وحدت نشان داد که آماده است درگیریهای گذشته را کنار گذارد و در جستجوی آرامی است. چنین بود که توانست پیش از واپسین شکست نجیبالله، کنترل بخش کلانی از کابل را به دست گیرد. پایهای از رشد اجتماعی و فرهنگی و سازماندهی پدیدار شد که تا آن هنگام ناشناخته مانده بود و این خود، خودآگاهی تازه و نیز همرشدی ملی نوینی را شدنی ساخت.
برنامۀ حزب وحدت گرایشهای گوناگونی داشت که حزب آنها را در دل خود نهفته میداشت. وابستگی قومی در کنار اسلامگرایی، نقطۀ اشتراک بود و همچون بنیاد مشترک سیاسی اعلام شده بود. میخواستند سخت در برابر چیرگی دوبارۀ پشتونها بایستند. در یکی از اعلامیههای وحدت آمده که در یک افغانستان ناوابسته، همبسته، تجزیهناپذیر و اسلامی باید همۀ ملیتها، قومها و لایههای جامعه از رفاه، آزادی و دادگری اجتماعی مطمئن و بهرهمند باشند. هیچ گروه و فردی نباید در پی چیرگی مستبدانه باشد. مزاری، رهبر کاریزماتیک حزب، سه آماج بنیادین حزب را چنین برشمرده بود: به رسمیت شناختن دین، ساختار اداری دگرگونشده، و سهم داشتن شیعیان در تصمیمگیری.
وحدت کوشید، گل پیوند با ایران را شکوفا سازد. دفترهایی در آلمان و اتریش و دانمارک و بریتانیای بزرگ گشود، یک گروه نمایندگی به گردهمایی وزیران خارجۀ سازمان کنفرانس اسلامی در قاهره روان کرد، و با سازمان ملل متحد پیوند برقرار نمود. لندن آغاز به بیرون دادن Wahdat News Letter نمود که هم به پارسی و هم به انگلیسی از هزارهها آگاهی میداد.