افشار، عاشورای دیگر؟
دوشنبه 05 اسفند 1392 ساعت 22:48 عبدالشهید ثاقب نامه الکترونیک چاپ PDF
یکی از استعارههایی را که نسلِ نو روشنفکران هزاره برای رویداد افشار به کار میبرند، استعارة «کربلای دیگر» است. چند مقالهیی را که تا هنوز در جمهوری سکوت و برخی رسانههای دیگر خواندهام، نشان میدهد که همه و همه تلاش دارند تا «افشار» را کربلای دیگر خوانده و آن را با رویداد عاشورا، مقایسه کنند.
عاشورا یک رویداد مذهبی است که در قرن نخست هجری خورشیدی اتفاق افتاده است، اما افشار، زخمی ناشی از جنگهای تنظیمی و قومی چنددهة گذشته میباشد. میان رویداد عاشورا و رویداد افشار، در حالی که هیچ شباهتی وجود ندارد؛ شباهتهای فراوانی نیز وجود دارد. همانندی این دو رویداد، بیشتر از آنکه در نفسِ واقعه باشد، در روایتهایی است که از این دو واقعه صورت گرفته است. همانگونهیی که زبان روایی عاشورا در تشیع صفوی، زبان روضهخوانی و اسطورهبافی است، همچنان زبانی را که برایت روایت افشار برگزیدهاند، زبان روضهخوانی و اسطورهسازی است. در تشیع صفوی، اگر روز عاشورا روزی وانمود میشود که سنگ و چوب کربلا خون گریه میکند و راهب مسیحیِ مشاهده مینماید که در منطقة «رأسالحسین» از سر مبارک امام، نوری به آسمان بر میخیزد، در افشار نیز ردِ پای «گل آغا»یی را کشف میکنند که با خون افشاریان «یادگاری» نگاشته است. در تشیع صفوی اگر همة مسلمانان به خاطرِ نشنیدن صدای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین، سرزنش میشوند و مقصر قلمداد میگردند، در رویداد افشار نیز همة هزارهها و سادات به خاطر عدم حمایت از بابه مزاری، متهم قلمداد میگردند. صفویان اگر آمدند با اسطورهبافی و اسطورهسازی در بارة رویداد کربلا، جنبههای زمینی و تاریخی آن را نه تنها کمرنگ، بل کاملاً انکار کردند و آن را به یک امر قدسی و آسمانی و غیرقابل چون و چرا تبدیل ساختند، نسل نو هزاره نیز رویداد افشار را به متنی تکروایتی مبدل ساخته و هرگونه روایتِ دیگر را پیشاپیش محکوم به نادرستی میکنند. چندسالی است که سیدحسین انوری، همة گروههای دخیل در رویداد افشار را به مناظره فرا میخواند. مدعیان دادخواهی افشار نه تنها جرئت اشتراک در مناظره را ندارند، بل فراخوانهای وی را تنها با توهین و تحقیر در شبکههای اجتماعی پاسخ میگویند.
افشار، برای نسلِ سکولار هزاره، یک نیاز روانی است. نسل سکولار هزاره، سالهای دراز در مراسمِ روضهخوانی و عزاداری عاشورا اشتراک میکردند، و اکنون که دارند جامه بدل میکنند باید جایگزینی برای آن پیدا کنند. افشار، برای نسل سکولار هزاره، جایگزینِ عاشورا میشود. همانگونهیی که عاشورا برای ایرانیان، جایگزینی مراسم سوگواری سیاووش شد.
روضهخوانی و کمیسیون مستقل حقوق بشر
یکی از نهادهایی که بیشترین سهم را در بزرگنمایی رویداد افشار دارد، کمیسیون مستقل حقوق بشر است. کمیسیون مستقل حقوق بشر، به جای آنکه همة جنایات جنگی چنددهة گذشته را مستندسازی نموده و خواهان تطبیق عدالت انتقالی گردد، متأسفانه تنها به رویداد افشار پرداخته و آن را بزرگنمایی کرد. این در حالی است که جنایتها و نسلکشیهایی که در دشت لیلی و یکاولنگ و مزار و شمالی و... اتفاق افتادند، اگر وحشیانهتر از افشار نبودند، همتراز آن بودند. در پروندة افشار نیز کمیسیون مستقل حقوق بشر به جای آنکه بیطرفانه عمل کند، گزارشهای خود را بر مبنای اسنادی استوار ساخت که در بایگانی حزب وحدت اسلامی وجود داشتند. مسوولان این کمیسیون اگر به آرشیفهای سایر احزاب سر میزدند، شاید چیزهای به مراتب تکاندهندهتر از این پیدا میکردند. من فکر میکنم مشکل اصلی از جایی است که سیما ثمر، رییس کمیسیون مستقل حقوق بشر، قومی میاندیشد و عدالت را به نفع قومیت، قربانی ساخته است. سیما ثمر، دقیقاً شبیه عبدالستار خواصی کار میکند. عبدالستار خواصی، هنگامی که توسط رییس جمهوری در ترکیب یک هیئت دولتی به منظور بررسی رویداد غوربند، به محل واقعه رفت، گزارشی دروغینی را منتشر ساخت که نشاندهندة کشتار غیرنظامیان بود، اما تصاویری را که به عنوان اسناد جنایت امریکاییها در غوربند منتشر نموده بود، نیویارکتایمز فاش کرد که از چندسال پیش و متعلق به رویدادهای دیگر است. به گونهی نمونه؛ در همة اسناد دستکاری شدهیی که توسط این کمیسیون و مطبوعات وابسته به آن منتشر میگردد، مردم افشار، هزاره قلمداد میشوند. این در حالی است که به اعتراف خود عبدالعلی مزاری، همة کسانی که در افشار به قتل رسیدند، که به لحاظ تباری تاجیکها بودند، نه هزاره.
پیامدی را که این جعلکاریها و یک جانبهنگریهای کمیسیون مستقل حقوق بشر و حواریون آن داشت، همانا ترویج ذهنیت توتالیتر در میان نسلِ سکولار هزاره میباشد. والدمار گوریان، توصیفی بسیار زیبا از توتالیتاریسم و ذهنیت توتالیتر دارد. او میگوید در جوامع توتالیتر: «نهضتهای توتالیتر جای خداوند و نهادهای دینی را میگیرند؛ رهبران شان به مرتبۀ خدایی رسانده میشوند؛ تظاهرات تودهگیری که ترتیب میدهند، آیینهای مقدس به شمار میروند؛ تاریخ نهضت، به تاریخ قدسی رستگاری مبدل میگردد و تبلیغ میشود که دشمنان و خائنان همانگونه که شیطان میکوشد خاندان مدینۀ الهی را نابود کند، هیچگاه از مانعتراشی در راه رسیدن به هدف موعود باز نمیایستند». صادقانه بگویم من این وضعیت را در میان نسل روشنفکر هزاره به روشنی میبینم. برای نسل نو هزاره، عبدالعلی مزاری، موجودی نیمهخدا، جنگهای غرب کابل، جنگهای مقدس و حزب وحدت مزاری، تجسم عینی تاریخ قدسی رستگاری میباشد. نگاه آنها به پدیدهها، نگاه حماسی (خیر/ شر) است. از منظر آنها، حزب وحدت مزاری و هزاره، تجسم عینی خیر، و سایر احزاب و اقوام، مُثُل اعلای شراند. آنها حتا حاضر هستند در وصف درخشش چشمان قوماندان شفیع معروف به دیوانه، مقالههای بلند و فیلسوفانهیی بنویسند، اما وقتی سخن از مسعود، ربانی، انوری، مارشال فهیم و سیاف به میان آید، یکباره ضدجنگسالار و ضدگروههای جهادی میشوند. نگرش سیاه و سفید جوانان هزاره، باعث گردیده است که اقوام دیگر نتوانند با آنها گفتگو کنند. در گفتگو باید صلاحیت هردو طرف برای سوژه بودن و فاعلِ آگاهیبودن به رسمیت شناخته شود. میخاییل باختین در این باره در جایی میگوید: «در گفتمان تکگویانه فقط یک آگاهی و یک فاعل وجود دارد؛ و در گفتگو دو آگاهی و دو فاعل». اما نسل نو هزاره، به دلیل نگرش حماسییی که دارند، اقوام دیگر را- اعم از سادات و تاجیک و پشتون- به عنوان ظالم و ستمگر شناخته و حاضر نیستند با آنها گفتگو کنند. من نمیگویم که در افشار جنایت صورت نگرفته است. افشار، یک کشتارگاه است؛ شبیه دشت لیلی و مزار و یکاولنگ و شمالی و... این فرقی نمیکند که در افشار چه کسی کشته شده: هزاره یا قزلباش. آنچه که مهم است این است که بیاییم از قدسیسازی تاریخ قومی و قبیلهیی مان بپرهیزیم و به جای مطرح کردن دادخواهی قومی، درد و رنج همة قربانیان را فریاد کنیم. چسپیدن به دادخواهیهای قومی، نه تنها نمیتواند به نفع افشار باشد، بل موضعگیریها را قومی میسازد و عدالت را قربانی قومیت.
افشار، عاشورای دیگر؟
دوشنبه 05 اسفند 1392 ساعت 22:48 عبدالشهید ثاقب نامه الکترونیک چاپ PDF
یکی از استعارههایی را که نسلِ نو روشنفکران هزاره برای رویداد افشار به کار میبرند، استعارة «کربلای دیگر» است. چند مقالهیی را که تا هنوز در جمهوری سکوت و برخی رسانههای دیگر خواندهام، نشان میدهد که همه و همه تلاش دارند تا «افشار» را کربلای دیگر خوانده و آن را با رویداد عاشورا، مقایسه کنند.
عاشورا یک رویداد مذهبی است که در قرن نخست هجری خورشیدی اتفاق افتاده است، اما افشار، زخمی ناشی از جنگهای تنظیمی و قومی چنددهة گذشته میباشد. میان رویداد عاشورا و رویداد افشار، در حالی که هیچ شباهتی وجود ندارد؛ شباهتهای فراوانی نیز وجود دارد. همانندی این دو رویداد، بیشتر از آنکه در نفسِ واقعه باشد، در روایتهایی است که از این دو واقعه صورت گرفته است. همانگونهیی که زبان روایی عاشورا در تشیع صفوی، زبان روضهخوانی و اسطورهبافی است، همچنان زبانی را که برایت روایت افشار برگزیدهاند، زبان روضهخوانی و اسطورهسازی است. در تشیع صفوی، اگر روز عاشورا روزی وانمود میشود که سنگ و چوب کربلا خون گریه میکند و راهب مسیحیِ مشاهده مینماید که در منطقة «رأسالحسین» از سر مبارک امام، نوری به آسمان بر میخیزد، در افشار نیز ردِ پای «گل آغا»یی را کشف میکنند که با خون افشاریان «یادگاری» نگاشته است. در تشیع صفوی اگر همة مسلمانان به خاطرِ نشنیدن صدای «هل من ناصر ینصرنی» امام حسین، سرزنش میشوند و مقصر قلمداد میگردند، در رویداد افشار نیز همة هزارهها و سادات به خاطر عدم حمایت از بابه مزاری، متهم قلمداد میگردند. صفویان اگر آمدند با اسطورهبافی و اسطورهسازی در بارة رویداد کربلا، جنبههای زمینی و تاریخی آن را نه تنها کمرنگ، بل کاملاً انکار کردند و آن را به یک امر قدسی و آسمانی و غیرقابل چون و چرا تبدیل ساختند، نسل نو هزاره نیز رویداد افشار را به متنی تکروایتی مبدل ساخته و هرگونه روایتِ دیگر را پیشاپیش محکوم به نادرستی میکنند. چندسالی است که سیدحسین انوری، همة گروههای دخیل در رویداد افشار را به مناظره فرا میخواند. مدعیان دادخواهی افشار نه تنها جرئت اشتراک در مناظره را ندارند، بل فراخوانهای وی را تنها با توهین و تحقیر در شبکههای اجتماعی پاسخ میگویند.
افشار، برای نسلِ سکولار هزاره، یک نیاز روانی است. نسل سکولار هزاره، سالهای دراز در مراسمِ روضهخوانی و عزاداری عاشورا اشتراک میکردند، و اکنون که دارند جامه بدل میکنند باید جایگزینی برای آن پیدا کنند. افشار، برای نسل سکولار هزاره، جایگزینِ عاشورا میشود. همانگونهیی که عاشورا برای ایرانیان، جایگزینی مراسم سوگواری سیاووش شد.
روضهخوانی و کمیسیون مستقل حقوق بشر
یکی از نهادهایی که بیشترین سهم را در بزرگنمایی رویداد افشار دارد، کمیسیون مستقل حقوق بشر است. کمیسیون مستقل حقوق بشر، به جای آنکه همة جنایات جنگی چنددهة گذشته را مستندسازی نموده و خواهان تطبیق عدالت انتقالی گردد، متأسفانه تنها به رویداد افشار پرداخته و آن را بزرگنمایی کرد. این در حالی است که جنایتها و نسلکشیهایی که در دشت لیلی و یکاولنگ و مزار و شمالی و... اتفاق افتادند، اگر وحشیانهتر از افشار نبودند، همتراز آن بودند. در پروندة افشار نیز کمیسیون مستقل حقوق بشر به جای آنکه بیطرفانه عمل کند، گزارشهای خود را بر مبنای اسنادی استوار ساخت که در بایگانی حزب وحدت اسلامی وجود داشتند. مسوولان این کمیسیون اگر به آرشیفهای سایر احزاب سر میزدند، شاید چیزهای به مراتب تکاندهندهتر از این پیدا میکردند. من فکر میکنم مشکل اصلی از جایی است که سیما ثمر، رییس کمیسیون مستقل حقوق بشر، قومی میاندیشد و عدالت را به نفع قومیت، قربانی ساخته است. سیما ثمر، دقیقاً شبیه عبدالستار خواصی کار میکند. عبدالستار خواصی، هنگامی که توسط رییس جمهوری در ترکیب یک هیئت دولتی به منظور بررسی رویداد غوربند، به محل واقعه رفت، گزارشی دروغینی را منتشر ساخت که نشاندهندة کشتار غیرنظامیان بود، اما تصاویری را که به عنوان اسناد جنایت امریکاییها در غوربند منتشر نموده بود، نیویارکتایمز فاش کرد که از چندسال پیش و متعلق به رویدادهای دیگر است. به گونهی نمونه؛ در همة اسناد دستکاری شدهیی که توسط این کمیسیون و مطبوعات وابسته به آن منتشر میگردد، مردم افشار، هزاره قلمداد میشوند. این در حالی است که به اعتراف خود عبدالعلی مزاری، همة کسانی که در افشار به قتل رسیدند، که به لحاظ تباری تاجیکها بودند، نه هزاره.
پیامدی را که این جعلکاریها و یک جانبهنگریهای کمیسیون مستقل حقوق بشر و حواریون آن داشت، همانا ترویج ذهنیت توتالیتر در میان نسلِ سکولار هزاره میباشد. والدمار گوریان، توصیفی بسیار زیبا از توتالیتاریسم و ذهنیت توتالیتر دارد. او میگوید در جوامع توتالیتر: «نهضتهای توتالیتر جای خداوند و نهادهای دینی را میگیرند؛ رهبران شان به مرتبۀ خدایی رسانده میشوند؛ تظاهرات تودهگیری که ترتیب میدهند، آیینهای مقدس به شمار میروند؛ تاریخ نهضت، به تاریخ قدسی رستگاری مبدل میگردد و تبلیغ میشود که دشمنان و خائنان همانگونه که شیطان میکوشد خاندان مدینۀ الهی را نابود کند، هیچگاه از مانعتراشی در راه رسیدن به هدف موعود باز نمیایستند». صادقانه بگویم من این وضعیت را در میان نسل روشنفکر هزاره به روشنی میبینم. برای نسل نو هزاره، عبدالعلی مزاری، موجودی نیمهخدا، جنگهای غرب کابل، جنگهای مقدس و حزب وحدت مزاری، تجسم عینی تاریخ قدسی رستگاری میباشد. نگاه آنها به پدیدهها، نگاه حماسی (خیر/ شر) است. از منظر آنها، حزب وحدت مزاری و هزاره، تجسم عینی خیر، و سایر احزاب و اقوام، مُثُل اعلای شراند. آنها حتا حاضر هستند در وصف درخشش چشمان قوماندان شفیع معروف به دیوانه، مقالههای بلند و فیلسوفانهیی بنویسند، اما وقتی سخن از مسعود، ربانی، انوری، مارشال فهیم و سیاف به میان آید، یکباره ضدجنگسالار و ضدگروههای جهادی میشوند. نگرش سیاه و سفید جوانان هزاره، باعث گردیده است که اقوام دیگر نتوانند با آنها گفتگو کنند. در گفتگو باید صلاحیت هردو طرف برای سوژه بودن و فاعلِ آگاهیبودن به رسمیت شناخته شود. میخاییل باختین در این باره در جایی میگوید: «در گفتمان تکگویانه فقط یک آگاهی و یک فاعل وجود دارد؛ و در گفتگو دو آگاهی و دو فاعل». اما نسل نو هزاره، به دلیل نگرش حماسییی که دارند، اقوام دیگر را- اعم از سادات و تاجیک و پشتون- به عنوان ظالم و ستمگر شناخته و حاضر نیستند با آنها گفتگو کنند. من نمیگویم که در افشار جنایت صورت نگرفته است. افشار، یک کشتارگاه است؛ شبیه دشت لیلی و مزار و یکاولنگ و شمالی و... این فرقی نمیکند که در افشار چه کسی کشته شده: هزاره یا قزلباش. آنچه که مهم است این است که بیاییم از قدسیسازی تاریخ قومی و قبیلهیی مان بپرهیزیم و به جای مطرح کردن دادخواهی قومی، درد و رنج همة قربانیان را فریاد کنیم. چسپیدن به دادخواهیهای قومی، نه تنها نمیتواند به نفع افشار باشد، بل موضعگیریها را قومی میسازد و عدالت را قربانی قومیت.