به پاسخ پرششآقاى بدون نام با پيام ارسال شده 23 اكتبر!
آرمان جان، چهلستون که نام پشتو نیست. پس اینهمه درد سر برای چه؟
پشتونسازی
آغاز نقل قول داریوش رجبیان
تبر تقسيم هويت پارسی، بخش سوم
"همان گونه که قبلاً ذکر شد، پشتونسازی افغانستان بازتاب مو به موی ازبکسازی در مناطق وسيعی از آسيای ميانه است؛ با اين تفاوت که سردمداران اين دو جريان از اقوام مختلف بودند. ازبکسازی همراه با عنصر قوی روسسازی برای تضعيف زبان پارسی در آسيای ميانه و دور کردن آن از پارسی برونمرزی طرحريزی شده بود؛ در حالی که پشتونسازی را گويندگان يک زبان ضعيف ايرانی شرقی (پشتو) به زيان ديگر زبانهای رايج در افغانستان راه انداختهاند. هدف عمده آنها هم پارسی است؛ چون آن همچنان زبان معاشرت بين اقوام افغانستان است و در سراسر کشور، به جز از شهرکهای بسيار دوردست، قابل فهم و تکلم است.
به گفته ايرانشناس روس اورانسکی (۱۹۷۷) پارسی تا سال ۱۹۳۳ تنها زبان رسمی افغانستان بود؛ «اما در جريان دهه ۱۹۳۰ جنبشی برای ترويج پشتو و ارتقای مقام آن به عنوان زبان رسمی آغاز گرفت.» (Ulrich Ammon, Sociolinguistics)
پيشاهنگان اين روند از خاندان سلطنتی «مصاحبان» بودند که میخواستند از راه کسر مقام مهمترين زبان اين کشور (پارسی) زبان محلی پشتو را فراگير کنند. اما امکان توسعه پشتو در زمانی کوتاه وجود نداشت و اين حقيقت مانع از پرواز بلند انديشههای پشتوگرايان شد.
با وجود اين، آنها کامگار شدند تا اندازهای بر پيکر زبان پارسی آسيب رسانند و موازين پارسی افغانستان را به هم بزنند. تارنمای تاجيکستانوب قبلاً بر مبنای تحقيق اسناد محرمانه پيشين آمريکا جزئيات اين موضوع را بررسی کرده بود.
آنچه اين جا میآيد، جزئيات بيشتر فرآيند پشتونسازی و مشاهدات مختلف است که تصوير را کاملتر خواهد کرد و ميان دو جنبش ضدپارسی در دو سوی رود آمو، خطوط موازی خواهد کشيد.
ايجاد «زبانی نو» در افغانستان
ظاهرشاه، پادشاه پشتون افغانستان (۱۹۳۳-۱۹۷۳) همان دغدغههايی را داشت که حکومت شوراها در دهه ۱۹۲۰ احساس میکرد. او هم نگران افزايش نفوذ فرهنگی و سياسی ايران در منطقه بود و در نتيجه، تصميم گرفت در سال ۱۹۶۴ نام زبان را از «فارسی» به «دری» تغيير دهد که يک مترادف ادبی و صفت زبان پارسی است؛ به معنای «درباری»
بدين گونه، روند جدايی صوری پارسی به سر رسيد و جهان را شاهد يکی از مسخرهترين حقايق زبانشناختی روزگار کرد: سه «ملت» به سه «زبان» حرف میزنند که هر کدام نام خاص خود را دارد (فارسی، تاجيکی، دری) اما باز هم گويندگان آنها همديگر را به خوبی میفهمند. در همين راستا اقداماتی اداری انجام گرفت تا ۵۰ درصد همه مطالب منتشره در کشور به زبان پشتو باشد.
ساربانهای کاروان بيگانهسازی پارسی افغانستان نيز به مانند آسيای ميانه غيرتاجيک بودند. حتی تازهترين مورد مجازات روزنامهنگاران در افغانستان به خاطر کاربرد واژههای پارسی توسط يک وزير پشتون (عبدالکريم خرم، وزير فرهنگ) صورت گرفت.
دغدغه خرم بنا به توصيف خود او، نفوذ «عناصر غيراسلامی» زبان پارسی ايران در «دری» افغانستان بود؛ در حالی که صاحبان راستين زبان پارسی در افغانستان با اظهار اعتراض به وزير فرهنگ بر يگانگی «دری» و پارسی ايران تأکيد میکردند.
يعنی غيرپارسها (پشتونها) نام زبانی را عوض کردند که به طور ذاتی به آنها تعلق ندارد و اکنون تلاش میکنند يک پارسی خودساخته را با نام «دری» بر کشور تحميل کنند. اين تصوير به شدت يادآور رويدادهای آسيای ميانه در دوران شوروی است.
نقشه مناطق پارسیگوی (برگرفته از ویکیپدیا)
اصطلاحات «همگانی» پشتو
مهدی مرعشی در کتاب مطالعات پارسی در آمريکای شمالی با رجوع به دهه ۱۹۶۰ مینويسد:
«هر چند ميزان سواد به زبان پشتو در آن دوره بسيار پايين بود و پشتو همين حالا هم از پارسی عقب است، شماری از نهادها به زبان پشتو نامگذاری شدند و همه موظف شدند، صرف نظر از زبان مادریشان، مثلا به دانشگاه «پهنتون» بگويند تا زبان رسمی «دری» از «فارسی» فاصله بگيرد.»
اصطلاحات «همگانی» پشتو، به مانند پهنتون، پهنزی (دانشکده) سرنوالی (دادستانی) رغتون (بيمارستان) و غيره که اکنون توسط وزير فرهنگ افغانستان «اصطلاحات ملی» عنوان میشود، از بدعتهای «پشتو تولانه» (فرهنگستان پشتو) بود که سال ۱۹۳۶ پايهريزی شد.
اين فرهنگستان از اختيار فوقالعاده توليد و تحميل اصطلاحات و واژهها بر همه زبانهای رايج افغانستان برخوردار بود؛ در حالی که معادل آن واژهها در زبانی چون پارسی از ديرباز وجود داشت. يکی از هدفهای اين نهاد، صنع تفاوتهای هر چه بيشتر ميان «دری» و پارسی ايران بود. در همان سال زبان پشتو به عنوان زبان آموزشی بر همه مدرسهها تحميل شد؛ هر چند در نهايت اين برنامه توفيق چندانی نداشت.
«مشکل ديگر (در روند پشتونسازی) به روشنفکران و درباريان بر میگشت که به زبان پارسی – زبان سنتی فرهنگ کشور – تکلم میکردند و مینوشتند. زبان پشتوی خود ظاهرشاه ابتدايی و ناقص بود.» (Gilles Dorronsoro, Afghanistan: Revolution Unending, 1979 - 2002)
به گفته امين صيقل، «در ميانههای دهه ۱۹۶۰ تلاشهای پرتاب و تبی جهت ساختن ادبياتی به زبان پشتو بر پايه لهجه جنوبی (پکتيا) صورت گرفت. فوران ناگهانی نوشتهها در مجله بانفوذ کابل متعلق به فرهنگستان افغان که نويسنده غالبشان «رشتين»نام شووينيست پشتونی بود (ریيس فرهنگستان پشتو) پشتو را به عنوان زبانی که در سرزمين افغانستان بار آمده و به کمال رسيده است و صدسالهها پيش از ورود اسلام در اين مرز و بوم وجود داشته است، میستود و میافزود که اين زبان بعداً توسط کشورگشايان و حاکمان ستمگر مختلف سرکوب شد.» (Amin Saikal, Modern Afghanistan: A History of Struggle and Survival)
ادعاهای مشابهی عليه زبان پارسی در آسيای ميانه نيز شده است.
سياست شووينيستی پشتونسازی دستور کار فراگيری داشت. طی دهههای ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ ارتش افغانستان معمولاً پشتونهای شرقی و گلزايی را به آموزشگاههای نظامی میپذيرفت؛ چون دولت میخواست با استفاده ابزاری از آنها پشتونسازی کشور را شتاب ببخشد. در دهه ۱۹۷۰ اکثريت مطلق افسران جوان پشتون بودند. هزارهها و ازبکها ديگر اصلاً به ارتش راه نمیيافتند.
طی دوره خصمانهتر اين روند در دهه ۱۹۷۰ پخش برنامههای راديويی به زبانهای محلی قطع شد.
بنا به آماری که در کتاب امين صيقل آمده است، در نيمههای (اواسط) دهه ۱۹۷۰، هفتاد درصد مقامات بلندپايه و متوسط افغانستان در سلسله مراتب نظامی و غيرنظامی پشتون بودند.
در کشور چندقومیای چون افغانستان، سياست شووينيستی پشتونسازی مطمئناً بر تنشهای قومی میافزايد. آن گونه که يک نويسنده شوروی نوشته است، «سياست پشتونسازی ... پيش از همه به پشتونها امتيازات مشخصی میداد و سپس به آنانی که اين زبان را خوب فرا گرفته بودند.»
ظاهراً اين فرآيند با آمدن حامد کرزی به قدرت دوباره جان گرفته و وزارت فرهنگ افغانستان در پی انتصاب عبدالکريم خرم بر مسند تصدی آن به عنوان محرک پشتونسازی کشور جايگزين «پشتو تولانه» (فرهنگستان پشتو) شده است.
اما پارسی همچنان پارسی است
با وجود تلاشهای فراوان نيروهای استعماری و شووينيست، زبان پارسی به سه زبان مجزا بخش نشد. پارسی همچنان زبان اصلی مردم هر سه کشور پارسیگوست. پارسیزبانان به «هويت جداگانه دری و تاجيکی» اهميت چندانی قايل نيستند. رسانههای جهانی اين سه کشور را «جامعه پارسیزبان» مینامند.
زبان پارسی همچنان در ديگر بخشهای آسيای ميانه، جنوب غرب آسيا و خليج فارس زبان ميليونها تن ديگر است. و اين زبان منبع واژهسازی ديگر زبانهای منطقه است.
مهدی مرعشی معتقد است که اين زبان را در کل هنوز چون «فارسی» يا پارسی میشناسند. اما اکنون که پارسیگويان تاجيکستان «اهميت استقلال غيرمنتظرهشان را در میيابند و با همسايگان پارسیگويشان تجديد روابط میکنند، با معادلهای روبهرو هستند: آيا خط سيريليک را بايد حفظ کرد يا دبيره (رسمالخط) پارسی عربی بايد جايگزين آن شود؟
با ماندگاری خط سيريليک، تاجيکها در پيوند دوباره با جامعه تاريخیشان ناکام خواهند شد؛ و اين تنها جامعهای است که به روی تاجيکان کاملاً باز است. اما اگر آنها به خط پارسی عربی برگردند، مجبورند از «تاجيکی»زبانان سمرقند، بخارا و باقی آسيای ميانه ببرند. هيچ سرشماری موثقی از ديگر پارسی زبانان آسيای ميانه در دست نيست، اما شمار آنها مطمئنا میتواند با تعداد پارسیگويان خود تاجيکستان برابر باشد!» (Mehdi Marashi, “Persian Studies in North America”)
اين روزها شماری از دانشوران تاجيکستان نيز رسماً خواستار بازگشت به دبيره پارسی عربی شدهاند؛ چون به باور آنها الفبای سيريليک تاجيکستان را گرفتار بحران فرهنگی کرده و دسترسی تاجيکان به نوشتههای پارسی خارج از کشور را محدود کرده است. به نظر میرسد که بازگشت به الفبای پارسی عربی، تنها راه عملی و گريزناپذير بيرون کشيدن پارسی آسيای ميانه از انزوای ديرينه و حفظ و توسعه آن است.
نشست اخير وزيران خارجه کشورهای پارسیگو در دوشنبه و برنامه آنها برای پايهريزی اتحاد کشورهای پارسی زبان، در روسيه نگرانیهايی را برانگيخته است. روزنامه «نزاويسيمايا گازتا» چاپ مسکو مینويسد:
«ايران، تاجيکستان را جزئی از «ايران بزرگ» میداند. رو آوردن دوشنبه به تهران را میتوان با قانون ژئوپليتيکی تمايل عنصر کمزور به سوی عنصر پرزور توضيح داد. گذشته از اين، آنها مردمان همتباری هستند که زبان، فرهنگ و تاريخ مشترک دارند.»
به گفته «لنا جانسون» در کتاب ولاديمير پوتين و آسيای ميانه (۲۰۰۴) جهتگيری مجدد تاجيکستان به سوی مردم همتبارش در آينده کاملاً منطقی جلوه میکند:
«از آغاز به نظر میرسيد که تاجيکستان با زبان پارسیاش در ميان کشورهای ترکیزبان آسيای ميانه و در مجاورت با شمال افغانستان که بخش عظيمی از همتبارانش آن جا به سر میبرند، از ظرفيت بالقوه تغيير جهتگيری سياست خارجی و دور شدن از روسيه در آينده برخوردار است.»
به پاسخ پرششآقاى بدون نام با پيام ارسال شده 23 اكتبر!
آرمان جان، چهلستون که نام پشتو نیست. پس اینهمه درد سر برای چه؟
پشتونسازی
آغاز نقل قول داریوش رجبیان
تبر تقسيم هويت پارسی، بخش سوم
"همان گونه که قبلاً ذکر شد، پشتونسازی افغانستان بازتاب مو به موی ازبکسازی در مناطق وسيعی از آسيای ميانه است؛ با اين تفاوت که سردمداران اين دو جريان از اقوام مختلف بودند. ازبکسازی همراه با عنصر قوی روسسازی برای تضعيف زبان پارسی در آسيای ميانه و دور کردن آن از پارسی برونمرزی طرحريزی شده بود؛ در حالی که پشتونسازی را گويندگان يک زبان ضعيف ايرانی شرقی (پشتو) به زيان ديگر زبانهای رايج در افغانستان راه انداختهاند. هدف عمده آنها هم پارسی است؛ چون آن همچنان زبان معاشرت بين اقوام افغانستان است و در سراسر کشور، به جز از شهرکهای بسيار دوردست، قابل فهم و تکلم است.
به گفته ايرانشناس روس اورانسکی (۱۹۷۷) پارسی تا سال ۱۹۳۳ تنها زبان رسمی افغانستان بود؛ «اما در جريان دهه ۱۹۳۰ جنبشی برای ترويج پشتو و ارتقای مقام آن به عنوان زبان رسمی آغاز گرفت.» (Ulrich Ammon, Sociolinguistics)
پيشاهنگان اين روند از خاندان سلطنتی «مصاحبان» بودند که میخواستند از راه کسر مقام مهمترين زبان اين کشور (پارسی) زبان محلی پشتو را فراگير کنند. اما امکان توسعه پشتو در زمانی کوتاه وجود نداشت و اين حقيقت مانع از پرواز بلند انديشههای پشتوگرايان شد.
با وجود اين، آنها کامگار شدند تا اندازهای بر پيکر زبان پارسی آسيب رسانند و موازين پارسی افغانستان را به هم بزنند. تارنمای تاجيکستانوب قبلاً بر مبنای تحقيق اسناد محرمانه پيشين آمريکا جزئيات اين موضوع را بررسی کرده بود.
آنچه اين جا میآيد، جزئيات بيشتر فرآيند پشتونسازی و مشاهدات مختلف است که تصوير را کاملتر خواهد کرد و ميان دو جنبش ضدپارسی در دو سوی رود آمو، خطوط موازی خواهد کشيد.
ايجاد «زبانی نو» در افغانستان
ظاهرشاه، پادشاه پشتون افغانستان (۱۹۳۳-۱۹۷۳) همان دغدغههايی را داشت که حکومت شوراها در دهه ۱۹۲۰ احساس میکرد. او هم نگران افزايش نفوذ فرهنگی و سياسی ايران در منطقه بود و در نتيجه، تصميم گرفت در سال ۱۹۶۴ نام زبان را از «فارسی» به «دری» تغيير دهد که يک مترادف ادبی و صفت زبان پارسی است؛ به معنای «درباری»
بدين گونه، روند جدايی صوری پارسی به سر رسيد و جهان را شاهد يکی از مسخرهترين حقايق زبانشناختی روزگار کرد: سه «ملت» به سه «زبان» حرف میزنند که هر کدام نام خاص خود را دارد (فارسی، تاجيکی، دری) اما باز هم گويندگان آنها همديگر را به خوبی میفهمند. در همين راستا اقداماتی اداری انجام گرفت تا ۵۰ درصد همه مطالب منتشره در کشور به زبان پشتو باشد.
ساربانهای کاروان بيگانهسازی پارسی افغانستان نيز به مانند آسيای ميانه غيرتاجيک بودند. حتی تازهترين مورد مجازات روزنامهنگاران در افغانستان به خاطر کاربرد واژههای پارسی توسط يک وزير پشتون (عبدالکريم خرم، وزير فرهنگ) صورت گرفت.
دغدغه خرم بنا به توصيف خود او، نفوذ «عناصر غيراسلامی» زبان پارسی ايران در «دری» افغانستان بود؛ در حالی که صاحبان راستين زبان پارسی در افغانستان با اظهار اعتراض به وزير فرهنگ بر يگانگی «دری» و پارسی ايران تأکيد میکردند.
يعنی غيرپارسها (پشتونها) نام زبانی را عوض کردند که به طور ذاتی به آنها تعلق ندارد و اکنون تلاش میکنند يک پارسی خودساخته را با نام «دری» بر کشور تحميل کنند. اين تصوير به شدت يادآور رويدادهای آسيای ميانه در دوران شوروی است.
نقشه مناطق پارسیگوی (برگرفته از ویکیپدیا)
اصطلاحات «همگانی» پشتو
مهدی مرعشی در کتاب مطالعات پارسی در آمريکای شمالی با رجوع به دهه ۱۹۶۰ مینويسد:
«هر چند ميزان سواد به زبان پشتو در آن دوره بسيار پايين بود و پشتو همين حالا هم از پارسی عقب است، شماری از نهادها به زبان پشتو نامگذاری شدند و همه موظف شدند، صرف نظر از زبان مادریشان، مثلا به دانشگاه «پهنتون» بگويند تا زبان رسمی «دری» از «فارسی» فاصله بگيرد.»
اصطلاحات «همگانی» پشتو، به مانند پهنتون، پهنزی (دانشکده) سرنوالی (دادستانی) رغتون (بيمارستان) و غيره که اکنون توسط وزير فرهنگ افغانستان «اصطلاحات ملی» عنوان میشود، از بدعتهای «پشتو تولانه» (فرهنگستان پشتو) بود که سال ۱۹۳۶ پايهريزی شد.
اين فرهنگستان از اختيار فوقالعاده توليد و تحميل اصطلاحات و واژهها بر همه زبانهای رايج افغانستان برخوردار بود؛ در حالی که معادل آن واژهها در زبانی چون پارسی از ديرباز وجود داشت. يکی از هدفهای اين نهاد، صنع تفاوتهای هر چه بيشتر ميان «دری» و پارسی ايران بود. در همان سال زبان پشتو به عنوان زبان آموزشی بر همه مدرسهها تحميل شد؛ هر چند در نهايت اين برنامه توفيق چندانی نداشت.
«مشکل ديگر (در روند پشتونسازی) به روشنفکران و درباريان بر میگشت که به زبان پارسی – زبان سنتی فرهنگ کشور – تکلم میکردند و مینوشتند. زبان پشتوی خود ظاهرشاه ابتدايی و ناقص بود.» (Gilles Dorronsoro, Afghanistan: Revolution Unending, 1979 - 2002)
به گفته امين صيقل، «در ميانههای دهه ۱۹۶۰ تلاشهای پرتاب و تبی جهت ساختن ادبياتی به زبان پشتو بر پايه لهجه جنوبی (پکتيا) صورت گرفت. فوران ناگهانی نوشتهها در مجله بانفوذ کابل متعلق به فرهنگستان افغان که نويسنده غالبشان «رشتين»نام شووينيست پشتونی بود (ریيس فرهنگستان پشتو) پشتو را به عنوان زبانی که در سرزمين افغانستان بار آمده و به کمال رسيده است و صدسالهها پيش از ورود اسلام در اين مرز و بوم وجود داشته است، میستود و میافزود که اين زبان بعداً توسط کشورگشايان و حاکمان ستمگر مختلف سرکوب شد.» (Amin Saikal, Modern Afghanistan: A History of Struggle and Survival)
ادعاهای مشابهی عليه زبان پارسی در آسيای ميانه نيز شده است.
سياست شووينيستی پشتونسازی دستور کار فراگيری داشت. طی دهههای ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۰ ارتش افغانستان معمولاً پشتونهای شرقی و گلزايی را به آموزشگاههای نظامی میپذيرفت؛ چون دولت میخواست با استفاده ابزاری از آنها پشتونسازی کشور را شتاب ببخشد. در دهه ۱۹۷۰ اکثريت مطلق افسران جوان پشتون بودند. هزارهها و ازبکها ديگر اصلاً به ارتش راه نمیيافتند.
طی دوره خصمانهتر اين روند در دهه ۱۹۷۰ پخش برنامههای راديويی به زبانهای محلی قطع شد.
بنا به آماری که در کتاب امين صيقل آمده است، در نيمههای (اواسط) دهه ۱۹۷۰، هفتاد درصد مقامات بلندپايه و متوسط افغانستان در سلسله مراتب نظامی و غيرنظامی پشتون بودند.
در کشور چندقومیای چون افغانستان، سياست شووينيستی پشتونسازی مطمئناً بر تنشهای قومی میافزايد. آن گونه که يک نويسنده شوروی نوشته است، «سياست پشتونسازی ... پيش از همه به پشتونها امتيازات مشخصی میداد و سپس به آنانی که اين زبان را خوب فرا گرفته بودند.»
ظاهراً اين فرآيند با آمدن حامد کرزی به قدرت دوباره جان گرفته و وزارت فرهنگ افغانستان در پی انتصاب عبدالکريم خرم بر مسند تصدی آن به عنوان محرک پشتونسازی کشور جايگزين «پشتو تولانه» (فرهنگستان پشتو) شده است.
اما پارسی همچنان پارسی است
با وجود تلاشهای فراوان نيروهای استعماری و شووينيست، زبان پارسی به سه زبان مجزا بخش نشد. پارسی همچنان زبان اصلی مردم هر سه کشور پارسیگوست. پارسیزبانان به «هويت جداگانه دری و تاجيکی» اهميت چندانی قايل نيستند. رسانههای جهانی اين سه کشور را «جامعه پارسیزبان» مینامند.
زبان پارسی همچنان در ديگر بخشهای آسيای ميانه، جنوب غرب آسيا و خليج فارس زبان ميليونها تن ديگر است. و اين زبان منبع واژهسازی ديگر زبانهای منطقه است.
مهدی مرعشی معتقد است که اين زبان را در کل هنوز چون «فارسی» يا پارسی میشناسند. اما اکنون که پارسیگويان تاجيکستان «اهميت استقلال غيرمنتظرهشان را در میيابند و با همسايگان پارسیگويشان تجديد روابط میکنند، با معادلهای روبهرو هستند: آيا خط سيريليک را بايد حفظ کرد يا دبيره (رسمالخط) پارسی عربی بايد جايگزين آن شود؟
با ماندگاری خط سيريليک، تاجيکها در پيوند دوباره با جامعه تاريخیشان ناکام خواهند شد؛ و اين تنها جامعهای است که به روی تاجيکان کاملاً باز است. اما اگر آنها به خط پارسی عربی برگردند، مجبورند از «تاجيکی»زبانان سمرقند، بخارا و باقی آسيای ميانه ببرند. هيچ سرشماری موثقی از ديگر پارسی زبانان آسيای ميانه در دست نيست، اما شمار آنها مطمئنا میتواند با تعداد پارسیگويان خود تاجيکستان برابر باشد!» (Mehdi Marashi, “Persian Studies in North America”)
اين روزها شماری از دانشوران تاجيکستان نيز رسماً خواستار بازگشت به دبيره پارسی عربی شدهاند؛ چون به باور آنها الفبای سيريليک تاجيکستان را گرفتار بحران فرهنگی کرده و دسترسی تاجيکان به نوشتههای پارسی خارج از کشور را محدود کرده است. به نظر میرسد که بازگشت به الفبای پارسی عربی، تنها راه عملی و گريزناپذير بيرون کشيدن پارسی آسيای ميانه از انزوای ديرينه و حفظ و توسعه آن است.
نشست اخير وزيران خارجه کشورهای پارسیگو در دوشنبه و برنامه آنها برای پايهريزی اتحاد کشورهای پارسی زبان، در روسيه نگرانیهايی را برانگيخته است. روزنامه «نزاويسيمايا گازتا» چاپ مسکو مینويسد:
«ايران، تاجيکستان را جزئی از «ايران بزرگ» میداند. رو آوردن دوشنبه به تهران را میتوان با قانون ژئوپليتيکی تمايل عنصر کمزور به سوی عنصر پرزور توضيح داد. گذشته از اين، آنها مردمان همتباری هستند که زبان، فرهنگ و تاريخ مشترک دارند.»
به گفته «لنا جانسون» در کتاب ولاديمير پوتين و آسيای ميانه (۲۰۰۴) جهتگيری مجدد تاجيکستان به سوی مردم همتبارش در آينده کاملاً منطقی جلوه میکند:
«از آغاز به نظر میرسيد که تاجيکستان با زبان پارسیاش در ميان کشورهای ترکیزبان آسيای ميانه و در مجاورت با شمال افغانستان که بخش عظيمی از همتبارانش آن جا به سر میبرند، از ظرفيت بالقوه تغيير جهتگيری سياست خارجی و دور شدن از روسيه در آينده برخوردار است.»
پايان نقل قول