Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 85667

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!!)

25 نوامبر 2014, 14:27, توسط د عبد الله فكور

جناب ياسين
اينهم بخش 4
فزيك
آيا ماده ازلى و ابدى و قائم بالذات است يا آفريده شده و آفريدگارى دارد؟
قبل از آن كه موضوع تقدم شعور برماده را در بخش فزيك بحث كنيم؛ لازم است به دو مطلب اشارۀ مختصر داشته باشيم: نخست اين كه موضوع بحث علوم تجربى كه فزيك نيز جزء آن است؛ چه چيزى و محدودۀ آن كدام است؟ ثانياً اين كه موضع اسلام در رابطه به علوم تجربى و بحثها و نتيجه گيريهايش چگونه است؟ بايد بدانيم كه اصطلاح علوم تجربى به كدام بخشى از انديشه ها و افكار بشرى اطلاق مىگردد؟ آيا ميان علوم تجربى و ديدگاههاى اسلامى و اصول و احكام آن تناقض و تباينى وجود دارد؟ آيا اسلام بر داده هاى اين علوم صحه مى گذارد و از آن تأييد مى كند و يا به مخالفت آن مى پردازد و نفى مى كند؟
اصطلاح علوم تجربى به آن قسمتى از انديشه هاى بشرى اطلاق مىگردد كه از تجارب انسان نشأت كرده، حقانيت آن به اثبات رسيده، انعكاس درست و دقيق اشياء و پديده ها بوده، قانونمنديهاى هستى و روابط و مناسبات حاكم ميان پديده ها را به گونۀ دقيق و واقعى بيان مى كند، يا به عبارت ديگر؛ حقايق مسلم، انكارناپذير و غير قابل تغيير در رابطه به شناخت اشياء و چگونگى روابط ميان پديده هاى هستى و سنن حاكم بر آن. ماترياليستها علم را مجموعۀ حقايقى مى دانند كه قابل تغيير بوده و با تغيير زمان و مكان تغيير مى كند، چيزى كه در اين جا و امروز حقيقت علمى پنداشته مى شود، لزومى ندارد كه فردا و در محل ديگرى نيز حقيقت علمى خوانده شود!! از اينكه ماترياليزم ديالكتيك معتقد به تبديل شدن اضداد به يكديگر است و از ديدگاه اين مكتب هيچ چيز ثابت و تغيير ناپذيرى وجود ندارد كه با گذشت زمان و تغيير مكان تغيير نكند، پيروان اين مكتب معتقد اند كه گاهى ادعاء و حرفى در زمان و مكان خاصى (حقيقت) بوده، مى توانيم اطلاق حقيقت علمى را به آن داشته باشيم؛ هر چند با گذشت زمان و تغيير مكان به حرف (غلط) و ادعاى نادرست تبديل مىگردد، از اين رو در نظر منطق مادى آنان؛ اصول علمى نيز اصول ثابت و تحول ناپذير نبوده؛ بلكه با تغيير زمان و مكان تغيير مى كنند و زمان بر صحت قوانين علمى كهنه خط بطلان مى كشد.
ماترياليستها براى اثبات اين ادعاء كه حقايق نسبى اند نه مطلق و اصول علمى مفاهيم ثابت نيستند، در آثار به اصطلاح فلسفى شان بحثهايى دارند و مثالهايى ذكر مى كنند، چنانچه ژرژپوليتسر نويسندۀ كتاب اصول مقدماتى فلسفه؛ كه معروفترين و مهمترين اثر فلسفى ماترياليستها است، در اين رابطه مثالى به اين شرح ارائه مى كند: "نظرات اتومى دالتن در گذشته اصول قاطع علمى بود؛ اما امروز قسمت عمدۀ آنها با پيشرفت علوم؛ غلط و غيرعلمى به اثبات رسيده"، از اين مثال اين نتيجه گيرى را دارد كه گويا مفاهيم علمى تحول پذير بوده و گاهى هم به (دروغ) و (غلط) تحول مى نمايد!! با يك نظر سطحى به ادعاى ژرژپوليتسر و مثالى كه ارائه كرده به آسانى مى توان پى برد كه برداشت او از (حقايق علمى) كاملاً نادرست و غلط است، او در تفكيك دو مفهوم (حقيقت) و (تصور) مرتكب اشتباه شده، متوجه نبوده كه نبايد (تصور) انسان از يك شئ را (حقيقت علمى) خواند، تصور هم ممكن است درست باشد و هم شايد نادرست و خلاف حقيقت، هر انعكاس واقعيتها در ذهن انسان و تصويرى كه او از چيزى در ذهن خود مى سازد؛ در هر صورتى نمى تواند (حقيقت علمى) باشد، انعكاس يك شئ در چندين ذهن و يا از جملۀ چندين تصور در مورد يك شئ يكى ممكن است (حقيقت) باشد، تنها به تصورى مى توان نام (حقيقت) را داد كه واقعيت را درست و چناچه هست تمثيل نموده، نه تمامى تصورات و انعكاسات را، بطور مثال: يك گلولۀ كه داراى رنگ فولادى است و مورد مشاهدۀ چند فرد قرار مى گيرد؛ تصورات مختلفى در آنان به وجود مى آورد، يكى آنرا از چوب، ديگرى آن را از رابر و ديگرى آن را از فولاد مى خواند، از تمامى اين تصورات مختلف و مغاير همديگر فقط يكى مى تواند درست باشد و (حقيقت) را انعكاس دهد نه همه. تصورى كه حقيقت را بيان مى كند نه با گذشت زمان تغيير مى كند و نه با تغيير مكان. انسان گاهى تصورات خود و اشخاصى چون خود را حقايق تلقى مى كند، با گذشت زمان و با توسعۀ علمى اش شناخت او غلط از آب درمى آيد، آيا درست است بگوييم كه (حقيقت) تغيير كرده؟ ادعاى ژرژپوليتسر شبيه اين است، او نمى داند كه در چنين مواردى حقايق علمى تغيير نمى كند بلكه تصورات غلط انسان غلط ثابت مى شوند، نظريات اتومى دالتن نيز تصورات شخصى او در بارۀ اتم بود؛ نه حقايق و اصول علمى، با توسعۀ علوم برخى از تصورات او صحيح و قسمتى غيرعلمى به اثبات رسيد. حقيقت اشياء و روابط و قانونمندى هاى موجود ميان پديده هاى هستى مسائل ذهنى نيستند، ذهن ما به اشياء هستى نبخشيده، شناخت درست و يا غلط ما، برداشتها و تصورات صحيح يا ناصحيح ما نمى تواند بر واقع و حقيقت اشياء تأثيرى داشته باشد. گذشت زمان كارى بيش از اين نمى كند كه امكانات وسيع ترى در اختيار ما قرار مىگيرد، تراكم تجارب ما را باعث مى شود، از اين طريق زمينۀ شناخت وسيعتر طبيعت و هستى براى ما مساعد مى گردد، حقايق بيشترى براى ما مكشوف مى شود، و درستى و نادرستى تصورات ما به اثبات مى رسد، نه اينكه حقايق علمى كه در اختيار ما قرار دارد؛ با گذشت زمان نادرست ثابت شود، آنچه امروز يك (حقيقت) است در ابتداى آفرينش نيز حقيقت بود و مليونها سال بعد نيز همانگونه يك حقيقت خواهد بود، با مثالى آن را توضيح بيشتر مى دهيم: امروز مى دانيم كه آب متشكل از هايدروجن و آكسيجن بوده، نسبت اين دو عنصر در مركب آب نسبت يك بر سه و دو بر سه تعيين گرديده، اين نسبت يا صحيح است و يا غلط، يا حقيقت علمى است و يا ادعاى غيرعلمى، اگر حقيقت است كه نسبت اين دو عنصر در مركب آب يك بر سه و دو بر سه است، در آينده نيز چنين خواهد بود و زمان در آن تأثيرى ندارد، ولى اگر در آينده ثابت گردد كه نسبت تركيب عناصر متشكله آب يك بر سه و دو بر سه نيست؛ در آن صورت حقيقتى را دروغ ثابت نكرده ايم و به اصطلاح ژرژپوليتسر يك حقيقت به ضد خود تحول نكرده؛ بلكه تصور غلط ما تصحيح گرديده، زيرا حقيقت انعكاس درست واقعيت است، نظريۀ قبلى ما در رابطه به چگونگى تركيب آب علمى نبود و حقيقت را تمثيل نمى كرد، يك تصور بود كه از تشخيص ناقص ما مايه مى گرفت.
بايد متوجه بود كه واقعيتهاى هستى نه تنها در محسوسات خلاصه نمى شود، بلكه اشياى محسوس يك بخش محدود هستى را تشكيل مى دهد، حواس محدود و ضعيف انسان را كه دائرۀ تأثير آن خيلى تنگ و محدود است؛ نمى توان معيار موجوديت اشياء گرفت، همانگونه كه كمونيستها آن را ملاك گرفته اند و با توجه به آن از آنچه براى انسان قابل درك و احساس نيست؛ انكار مى كنند، تنها به وجود اشيايى اعتراف مى كنند كه محسوس است و تحت تجربه و مشاهده قرار مىگيرند و انسانها از راه حواس پنجگانۀ شان موجوديت آن را درك مى كنند، از اينرو در تفسير مادى جهان؛ اطلاق واقعيت تنها بر پديده هاى محسوس هستى صورت مى گيرد و چيزى از نظر جهان بينى منحط ماركسيستى حقيقت خوانده مى شود كه انعكاس دهندۀ واقعيتهاى محسوس باشد، بدون شك كه تفسير مادى جهان به اين دليل ناقص است كه همانند ايدياليزم قرون وسطى ذهن محدود و ضعيف انسان را معيار هستى قرار داده و از وجود آنچه ذهن انسان قادر به درك آن نيست انكار مى ورزد؛ در حاليكه بخش عمدۀ هستى محسوس نبوده و انسان با حواس پنجگانه اش قادر به درك و شناخت آن نيست، ولى با قاطعيت و به گونۀ انكار ناپذير مى توان براى اثبات وجود آنها استدلال عقلى عرضه نمود. چنانچه چگونگى كيفيت وجودى انرژى، نور، تشعشع، جاذبه، و ..... براى انسان قابل درك نيست؛ ولى موجوديت آن از بديهيات بوده و كسى نيست كه از آن انكار كند.
جهان بينى اسلام بر شناخت حقيقى و كامل از انسان، طبيعت و هستى استوار بوده، رابطۀ انسان با پروردگارش، رابطۀ انسان با طبيعت و هستى، رابطۀ انسان با انسان و جامعه اش، موقف انسان در هستى و هدف خلقت انسان و كائنات را به بهترين وجه و كاملترين نحو توضيح و تفسير مى كند، تا حال كه هزار و چهار صد سال از نزول قرآن سپرى مى شود؛ احدى نتوانسته است موردى را در اسلام و دساتير و رهنمودهاى آن ارائه كند كه با علوم تجربى و اصول آن تعارض داشته باشد، تمامى تلاشهاى دشمنان بى شمار اسلام در رابطه به دريافت موردى كه اسلام حرفى خلاف علم گفته باشد و يا علم حرفى عليه اسلام گفته باشد، ناكام بوده اند، براى اثبات حقانيت اسلام همين كافى است كه علوم تجربى يكى پى ديگرى به تأييد از رهنمودهاى اسلام در مورد انسان و پديده هاى گوناگون طبيعت برخاسته و به اعجازهاى علمى قرآن اعتراف كرده است.
بايد متوجه بود كه اصول علمى را با تصورات و انديشه هاى شخصى افراد اشتباه نكنيم، به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه در متون معتقدات اسلامى مواردى وجود دارد كه علوم محدود تجربى همانگونه كه از بحث و اظهار رأى در بارۀ آن عاجز است؛ قادر به مخالفت با آن نيز نيست، در چنين مواردى موضع علوم تجربى غير از اين چيزى ديگر بوده نمى تواند كه بى طرفى اختيار نموده، تا انكشافات بيشتر و ترقى و پيشرفت مزيد علوم بشرى انتظار بكشد. زيرا موضوع بحث علوم تجربى واقعيتهاى محسوس و مشهود و پديده هايى است كه تحت تجربه قرار مى گيرند. اما مواردى كه تا حال زير عينك علوم تجربى قرار نگرفته و يا چنين مجالى برايش ميسر نمى باشد، در اين موارد انسان ها ناگزير اند طرق ديگرى براى دريافت حقايق جستجو كنند، ناگزيريم از استدلال عقلى استمداد بحوييم، از آثار و نشانه ها به مؤثر پى ببريم، با استناد به مشهود و سنتها و نواميس آفرينش در پديده هاى محسوس عالم به درك آنچه براى ما نامحسوس است راه يابيم، همانگونه كه در راهى نقش گامهايى را مشاهده مى كنيم و حدس مى زنيم كه شايد فلان حيوانى به اين سمت رفته است، اگر نيروى حدس ما قوى و حساس باشد؛ مى توانيم بگوييم كه چه حيوانى، در چه زمانى به اين راه رفته است، در حاليكه نه حيوان را ديده ايم و نه حركتش را در اين راه. اگر در پديده هاى هستى آثار (علم) و (حكمت) را مشاهده كرديم بايد بگوييم كه آفريدگار اينها (عليم) و (حكيم) است، اگر نشانه هاى (جمال) و (زيبايى) را مشاهده كرديم بايد اعتراف كنيم كه آفريدگار اينها (مصور) و (خالق) چيره دست و ماهر است، اگر نشانه هاى (كمال) را مشاهده كرديم بايد بدانيم كه آفرينندۀ شان (كامل) است.
ساينس و علوم تجربى بشر تا امروز و در چهارده قرن گذشته همواره در خدمت تصديق و تأييد از قضاوتها، رهنمودها، اصول، دساتير و احكام اجتماعى، سياسى و اقتصادى اسلام قرار داشته، همه روزه و با تراكم تجارب انسان و پيشرفت علوم بشرى؛ اعجازهاى علمى قرآن و حقانيت اسلام نمايان تر مى گردد. و اين همان وعدۀ الهى در قرآن است كه مى فرمايد:
به زودى آيات و نشانه هاى مانرا در آفاق و در نفسهاى شان به آنان نشان خواهيم داد، تا براى شان نمايان شود كه او (خدا) حق است، آيا به پروردگارت اين كافى نيست كه بر هر چيزى شاهد و ناظر است؟ فصلت: 53
يعنى انسانها به زودى و در آيندۀ نه چندان دور؛ حتماً به نشانه هايى در وجود خود و در مجموع كاينات دست خواهند يافت كه در روشنايى آن پروردگار شان را بشناسند و به حقانيت دين او پى ببرند، زيرا همه چيز به وجود خدا گواهى مى دهد، به هر چه نگاه كنيد؛ نشانه هاى تصرف دستهاى نامرئى آفريدگار عليم و حكيم را در آن احساس خواهيد كرد.
ادامه دارد

جستجو در کابل پرس