Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 1608

دردنامه‌ی عبیر "سیاهسنگ" را سفید‌روی نمی‌تواند

1 جون 2007, 13:31, توسط نوازش

آقای سیاهسنگ

مقاله بالا را بی‌حد پسندیدم و از آقای محمود به این تحلیل عالی و عینی قلبا احترام باید گذاشت.

نوشته ات در واکنش به سخنان جویا را خواندم. من نه نویسنده‌ام و نه هم تحلیلگر اما درد ملتم را با تمام وجود حس میکنم و از آن درد میکشم ازهمینرو سخنان جویا را با تمام هستی‌ام درک میکنم و از آن لذت میبرم.

اما در شگفت شدم که خودت از سخنان کاملا درست و برحق وی چه برداشت نادرستی‌ نموده‌ای و بعد در حاشیه همان برداشت غلط چیزهایی گفته‌ای که مرا به سطح درک و برداشتت خنده گرفت.

مشخصا در مورد نقل قول از جویا که خودت آورده‌ای: «نوشتن از زنان عراقي، دل سياف را خوش ميسازد»

اولا جویا این جمله را به این صورت بیان نکرده است. من آن برنامه را ثبت کرده‌ام و صدایش را دارم. جملات دقیق جویا چنین اند:

«شاید این شعرت خوش سیاف و برادران نیز بیاید و برایت واه واه کنند، چرا شعری نمی‌گویی که این جنایتکاران بخود بپیچند؟ .. تا وقتی به ملت خود خدمت نکنی به ملت دیگری نیز خدمتی انجام داده نمیتوانی.»

این جملات به نظرم از عمق بی‌حد برخوردار است و کاملا منطبق به واقعیت اند. این رساننده شعور و میزان دلبستگی و عشق جویا به کشور و مردمش است. اما بسیار طبیعی است که روشفنکرانی که با زندگی کردن در غرب از جامعه خود بیگانه شده اند نتوانند آنرا درک کنند.
بلی سیاف و ربانی و دیگران برای کمرنگ نشان دادن جنایات خود شان در افغانستان بسیار تلاش میورزند تا نشان دهند که وضع سایر کشورها بدتر از افغانستان است و ظلم و ستم و بربریت مشخصه انسانیت است، و آنانی که درین زمینه برایش فاکت ارایه کنند طبعا برایشان خوش میخورد. ثانیا اینان از تمامی نویسندگان میطلبند که تا میتوانند از گل و بهار و سبزه و گیاه و مسایل جهانی و جنایات دیگران سخن بگویند و برای اینکار حد و مرزی برای کسی قایل نمی‌شوند، تنها چیزی که برای اینان حکم تابو را دارد اینست که در مورد چیزی بنویسی که از لابلای آن چهره واقعی خود شان نمایان گردد و مورد سوال قرار گیرند. اینان تنها در مقابل نویسندگانی تلوار میکشند که بر بربریت خود شان انگشت گذارند و از زد و بند و بیشرافتی و نوکری های خود شان سخن گویند.
و به این جملاتت در تنهایی قهقهه سر دادم و بعد به سطع درک یک نویسنده نامدار افغانستان گریستم: «نوشتن از سنگسار و کشتار آمنه در بدخشان، خوش ساختن دل برهان الدين رباني نميشود؟»

ولی آقای سیاهسنگ من خودت را نمیتوانم درین حد نادان و ناشی تصور کنم که واقعا گفتار جویای عزیز را درک نکرده باشی. اما چون منطقی در مقابل سخنان برحقش نداری ناگذیر به این جملات خنده دار و غیرمنطقی پناه میبری. خودت خوب میدانی که اگر همان نوشته‌ات در مورد عبير برای آمنه میبود، در واقع میشد آنرا تیری خواند که در قلب سیاه ربانی بنشیند و او هم ترا دشمن بپندارد و بداند که در مقابل پلشتی های اینان این تنها جویا نیست که کفن برتن کرده با شمشیر منطقش بر فرق شان میکوبد بلکه هستند روشفنکران شرافتمندی که به هرکس اجازه نخواهند داد که بر سر مردم تیره روز افغانستان ماتم و سیاهی بیاورند. اگر ما در افغانستان خود چند جویا میداشتیم با اطمینان میتوان گفت که چون امروز سایه شمشیر و زور و مافیا بر سر ملک ما در طواف نمی‌بود.
مینویسی: «آيا ملالي جويا با سخن گفتن از "جامعه بين الملل" در تلويزيونهاي امريکا، کانادا و آستراليا، دل جورج بوش و توني بلير و همگنان شان را خوش ميسازد؟»

درین مورد زیاد چیزی نمی‌گویم چون در آن منطقی نمی‌بینم، فقط خودت را به گفتار یک پروفیسور شرافتمند کانادایی رجعت میدهم که در مورد یکی از سخنرانی های جویا در کانادا چه میگوید تا خودت آنرا با کلمات خود مقایسه نموده فرق بین خود و آن نویسنده بااحساس را قیاس نمایی:
«سخنرانی خانم جویا همچون تيغ برايی بود که پردهءِ تبلیغاتی مبهم و دروغین امریکا - کانادا را پاره کرد. ما، کانادائی ها، کمک کردیم که جنگسالاران و ناقصان حقوق بشر، زیر نام یک دموکراسی کاذب به قدرت برسند. زمانی که کشورم تابع اهداف سلطه جویانه‌ی امریکا به دنیا باشد، به کانادائی بودن خود افتخار نمیکنم.» (کانادیان دیمنیشن، ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۶)

این جمله‌ات را نیز دروغ و بازار تیری مطلق میدان: «براي من همه عبيرهاي جهان يکسان اند و نميتوانم آنها را دو دسته سازم.» کسی که به یک دختر شجاع و مبارز و "کفن پوش" بخاطر مردمش حرمتی نداشته باشد از ناممکنات است که عبیر های جهان را یکسان بداند بگذریم از اینکه این منطق "مرز نشناسی" نوعی بازی سیاسی و بهانه‌ای برای خلاص کردن گردن خود از مقابله با سیافها، ربانی ها، گلبدین ها و دیگر فاشیستهای وطنی است که کاریست بس دشوار و هرکسی را همت و شهامت و یارای آن نیست.

و در "کشور شگفتيهاي زير زمين و روي زمين» آنقدر حرف برای گفتن و موضوعات دردناک و
وحشتناک برای نوشتن وجود دارد که فکر نکنم یک روشنفکر متعهد و وطندوست و مردمی موقع برای بیان درد و اندوه مردم در سایر کشور ها بیابد. و ثانیا نوشتن برای عبیر های سایر کشورها کمتر جا را می‌گیرد مخصوصا که آنهم به فارسی باشد که اصلا بدست مردم کشور دیگر و جهان نرسد. اما اگر خودت در کنار دهها مقاله برای عبير های وطنی چند مقاله‌ای هم برای عبیر های جهان بنویسی کسی خودت را محکوم نخواهد کرد. به قول جویا «چراغی که در خانه بسوزد در مسجد حرام است.»

خلاصه آقای سیاهسنگ، از نظر من هر جمله نوشته‌ات را میتوان در چندین صفحه جواب دندان شکن داد ولی بیشتر از این فکر کنم ارزش تبصره را نداشته باشد. لب و لعاب سخن جویا اینست که به بیان خودت بمثابه نویسنده متعلق به «ملتي که کشته‌اش پاره پاره ناپديد است، و زنده‌اش زخمهاي خونچکان فراوان دارد»، باید وظیفه و مسئولیت و دین اصلی‌ات را افشای «سـه تفنگدار» نه که صدها تفنگداری بسازد تا خدمت به «مردمي که بيست و پنج سال در نشانگاه تفنگ نشسته اند» محسوب گردد. (جالب است که مقاله خوب "سه تفنگدار..." را مثال می‌آوری، مگر وظیفه‌ات و دین و مسئولیتت در مقابل مردم و کشورت در حد نوشتن همین یک مقاله بود و بس؟!!)

بکوش که منطق گفته جویا را درک کنی مبنی بر اینکه مطالبی بنویسی که در افشا و طرد آنانی باشد که «دهن خطرناکتر از دهانهء ميلهء تفنگ شان در همه جا فرمان باروت فواره ميزند».


صدای جویا صدای ملت ما شده، نباید این صدا را تنها گذاشت و این به نظرم محک خوبی برای سنجش میزان وطندوستی و مردم دوستی یک روشنفکر میتواند باشد.

جستجو در کابل پرس