Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 24507

مسعود در نبرد استخباراتی

7 مارچ 2009, 02:41, توسط کمالکابلی

گاهی در قهرمان سازی مبالغه میشود . پهلوان پنبه های بی حیا که به سبب دریده گی دهان و نیش زبان ووقاحت بی پایان مصونیت دارند . از همپاله گی های قومی شان ، نام خدا چه قهرمانی که نمی سازند ؟ قهرمان بی چشم و دو رویی و ریاکاری . مُد روز درین برهوت بی مطلبی و مرداب سکوت . نویسنده به نرخ روز قلم زده تا بین وطنداران هیاهو برانگیزد و اذهان را چند روزی به سوی خود بکشد .
مامون و یکدسته برآنند که :
افسوس « کسی » رفت / قوم دگر مدعی آنکه « خسی » رفت / رندان خرابات ولی جمله برآنند / کز مزلبه و گند سیاست « مگسی » رفت .
قهرمان آقای رازق مامون و همپاله گی هایش ، ظرف بیست سال تسلط نکبت بارش در سمت شمال از جمله 400 نوع معدن وطن ما ، فقط آب دریای پنجشیر و گلبهار را نتوانست بفروشد . زنده گینامه این پهلوان پنبۀ رازق مامون را لطفاً در کتابی که در روسیه نشر شده است بخوانید . آدرس : ماسکو ، هوتل سیواستاپول ، کارپوس دوم منزل هفت ، دوکان « نور الله ملتفت » و یا از « فاروق فردا » مطالبه نمایند . کتاب در مورد تمام قراد داد های روس ها با مسعود است با پول های رشوه از روس ها و داکتر نجیب الله . رازق مامون که به کرزی و حاکمان شهر نیش میزند ، دو پهلو نویسی است که در منتر کردن مردم ، بهترین کباب پز شهر است . با سوء استفادۀ موزیانه و تبهکارانه از قلمش ، سعی میدارد نه سیخ بسوزد نه کباب . وراجی های از قلمش را به گوش ها میکند پرتاب . بینوا نمیداند ، هر چیزی که امکان نقد از آن گرفته شود ، به خرافه تبدیل می شود . مامون در قتل عام مردم افشار به دست این قاتل « احمد شاه مسعود » نمیدانم کجا بوده . تیغ کشیدن بر رخ ملت .
واه واه واویلا ، جنگ قادسیه ، گویی که جنگ خیبر است ؟
از بلندای کوه آسمایی و شیر دروازه ، کاسه برج ، کافر کوه ، شاخ برنتی ، تپۀ بی بی مهرو و خیرخانه ، چه نبود باران مرگ نبارید بر مردم شهر . 400 نفر زنان تباه شده و تیر خلاص رفته از دست مظلومان آن ناحیت را ، بی شرمانه خاموش ، فیر های هوایی ، شورای نظار و نفرات سیاف به یغما بردند . اشهد بالله ، من صرف اطفال پدر و مادر مرده را با خودم کشیدم ، چهارده طفل را .
دو شبانه روز در چنداول ، آنچه از دستش برآمد ، چه نبود که نکرد . « طاهر طوفان » قوماندان یک پوسته بود از حزب وحدت با چهارده نو جوان هزاره که در یک دکان مقابل دواخانۀ حیدری کرمبول میزدند روزانه . از نظر نظامی با دو عدد بمب دستی و یک تفنگچه میشد این پسته را گفت . قهرمان رازق مامون چه کرد ؟ با احضارات صد در صد و بسیچ یک قطعه از دروازۀ لاهوری ،قطعۀ دیگری مسیر پل آرتل ، هفده تانک روسی از مسیر شاه دو شمشیره ، شریط آتش بیست و چهار ساعته از آسمایی و شیر دروازه ... چنداول را سه شبانه روز به توپ بست . با یک بایسکل پای بریک از پل باغ عمومی رفتم طرف مسجد شاه دو شمشیره ، نزدیک مسجد بایسکل لغزید ، پیاده شدم لغزیدم . یک زانو پوچک مرمی به هر طرف . دو نفر در مسجد گفتند :
تو چه مرگ میخواهی . درین صرای محشر ؟
گفتم: خانوداه ام ؟ چنداول ؟ زادگاهم ، زیارت « سید مرد » قبر پدر ، مادر و....
سه چین تانک به سرعت از پل شاه دوشمشیره عبور کردند در پیاده رو سمت چپ ، همه سنگ کاری های پیاده رو ، باد باد شد ، از پس شان . پهلوی سینما پامیر موضع گرفتند . هر چه مرمی داشتند فیر کردند . تعمیر بانک رهنی ، شش منزله . یک منزله شد . آهن پوش ، خشت وسمنت فروپاشید . دو بجه بود که زنان چادری دار با خیل اطفال به سمت پل شاه دو شمشیره می دویدند . « بر پدر شما پنجشیری ها لعنت ، بی وجدان نا مسلمان ، نامرد » . تفنگی میگه : افسوس که آمر صاحب آتش بس کرد . وگرنه میدی ؟
در غرب کابل ؟!
قلمم توان ندارد ، بنویسم . شش ماه بودم . طیارات سو 22 داکتر نجیب به قصد خانه مزاری ، هزار کیلویی بمب میریخت هر روز .
یکی ازین هزار کیلویی بمب ها ، در مدرسۀ شیخ تقدسی افتاد ، نزدیک سری کاریز ، در معاینه خانه بودم . چه بگویم ؟ بنویسم ؟ جوانان هزاره توته های بدن آدم ه را در یک چادر شب جمع میکردند ، انبار در کنار دیوار مسجد . بچه ، ها اندام زنان و مردان را به دقت جدا ، و در خریطه های پلاستیکی ، صلوات بر محمد و آل محمد . چهار جوان ،
چارپایی پسی چارپایی ، در قبرستان ... حتی نیمه شب ها به خاک سپردند . در سکو خانۀ مسجد ، هشت میز کاشی بود برای شستن شهیدان خونریز که اندام شان پاچه پارچه نشده . در شستشوی خون میدادند این تازه شهیدان . جویچۀ به سمت چپ مسجد ، آب و خون شُتلک ، مواج . رحمت خدا بر جوانان هزاره . خواهران ، پیچه سفید مادران که نه گریه کردند ، نه زاری ، تا صبح شهید شستند ، کفن کردند .
ملکات اخلاقی
صلوات بر محمد و آل محمد
در میان آن همه دوستان با هوش و فرزانه ، رازق مامون را دوست دارم ، گاه بی هوش و دیوانه می شود آن عزیز .
در فاتحۀ طغیانگران همیشه گی برای آزادی.
نیامد ، فاتحه نداد .
الحکم بالله ، غمی آخرت باشد
خواهر ، برادر
ان شاء الله
گاهی در قهرمان سازی مبالغه میشود . پهلوان پنبه های بی حیا که به سبب دریده گی دهان و نیش زبان ووقاحت بی پایان مصونیت دارند . از همپاله گی های قومی شان ، نام خدا چه قهرمانی که نمی سازند ؟ قهرمان بی چشم و دو رویی و ریاکاری . مُد روز درین برهوت بی مطلبی و مرداب سکوت . نویسنده به نرخ روز قلم زده تا بین وطنداران هیاهو برانگیزد و اذهان را چند روزی به سوی خود بکشد . مامون و یکدسته برآنند که : افسوس « کسی » رفت / قوم دگر مدعی آنکه « خسی » رفت / رندان خرابات ولی جمله برآنند / کز مزلبه و گند سیاست « مگسی » رفت . قهرمان آقای رازق مامون و همپاله گی هایش ، ظرف بیست سال تسلط نکبت بارش در سمت شمال از جمله 400 نوع معدن وطن ما ، فقط آب دریای پنجشیر و گلبهار را نتوانست بفروشد . زنده گینامه این پهلوان پنبۀ رازق مامون را لطفاً در کتابی که در روسیه نشر شده است بخوانید . آدرس : ماسکو ، هوتل سیواستاپول ، کارپوس دوم منزل هفت ، دوکان « نور الله ملتفت » و یا از « فاروق فردا » مطالبه نمایند . کتاب در مورد تمام قراد داد های روس ها با مسعود است با پول های رشوه از روس ها و داکتر نجیب الله . رازق مامون که به کرزی و حاکمان شهر نیش میزند ، دو پهلو نویسی است که در منتر کردن مردم ، بهترین کباب پز شهر است . با سوء استفادۀ موزیانه و تبهکارانه از قلمش ، سعی میدارد نه سیخ بسوزد نه کباب . وراجی های از قلمش را به گوش ها میکند پرتاب . بینوا نمیداند ، هر چیزی که امکان نقد از آن گرفته شود ، به خرافه تبدیل می شود . مامون در قتل عام مردم افشار به دست این قاتل « احمد شاه مسعود » نمیدانم کجا بوده . تیغ کشیدن بر رخ ملت . واه واه واویلا ، جنگ قادسیه ، گویی که جنگ خیبر است ؟ از بلندای کوه آسمایی و شیر دروازه ، کاسه برج ، کافر کوه ، شاخ برنتی ، تپۀ بی بی مهرو و خیرخانه ، چه نبود باران مرگ نبارید بر مردم شهر . 400 نفر زنان تباه شده و تیر خلاص رفته از دست مظلومان آن ناحیت را ، بی شرمانه خاموش ، فیر های هوایی ، شورای نظار و نفرات سیاف به یغما بردند . اشهد بالله ، من صرف اطفال پدر و مادر مرده را با خودم کشیدم ، چهارده طفل را . دو شبانه روز در چنداول ، آنچه از دستش برآمد ، چه نبود که نکرد . « طاهر طوفان » قوماندان یک پوسته بود از حزب وحدت با چهارده نو جوان هزاره که در یک دکان مقابل دواخانۀ حیدری کرمبول میزدند روزانه . از نظر نظامی با دو عدد بمب دستی و یک تفنگچه میشد این پسته را گفت . قهرمان رازق مامون چه کرد ؟ با احضارات صد در صد و بسیچ یک قطعه از دروازۀ لاهوری ،قطعۀ دیگری مسیر پل آرتل ، هفده تانک روسی از مسیر شاه دو شمشیره ، شریط آتش بیست و چهار ساعته از آسمایی و شیر دروازه ... چنداول را سه شبانه روز به توپ بست . با یک بایسکل پای بریک از پل باغ عمومی رفتم طرف مسجد شاه دو شمشیره ، نزدیک مسجد بایسکل لغزید ، پیاده شدم لغزیدم . یک زانو پوچک مرمی به هر طرف . دو نفر در مسجد گفتند : تو چه مرگ میخواهی . درین صرای محشر ؟ گفتم: خانوداه ام ؟ چنداول ؟ زادگاهم ، زیارت « سید مرد » قبر پدر ، مادر و.... سه چین تانک به سرعت از پل شاه دوشمشیره عبور کردند در پیاده رو سمت چپ ، همه سنگ کاری های پیاده رو ، باد باد شد ، از پس شان . پهلوی سینما پامیر موضع گرفتند . هر چه مرمی داشتند فیر کردند . تعمیر بانک رهنی ، شش منزله . یک منزله شد . آهن پوش ، خشت وسمنت فروپاشید . دو بجه بود که زنان چادری دار با خیل اطفال به سمت پل شاه دو شمشیره می دویدند . « بر پدر شما پنجشیری ها لعنت ، بی وجدان نا مسلمان ، نامرد » . تفنگی میگه : افسوس که آمر صاحب آتش بس کرد . وگرنه میدی ؟ در غرب کابل ؟! قلمم توان ندارد ، بنویسم . شش ماه بودم . طیارات سو 22 داکتر نجیب به قصد خانه مزاری ، هزار کیلویی بمب میریخت هر روز . یکی ازین هزار کیلویی بمب ها ، در مدرسۀ شیخ تقدسی افتاد ، نزدیک سری کاریز ، در معاینه خانه بودم . چه بگویم ؟ بنویسم ؟ جوانان هزاره توته های بدن آدم ه را در یک چادر شب جمع میکردند ، انبار در کنار دیوار مسجد . بچه ، ها اندام زنان و مردان را به دقت جدا ، و در خریطه های پلاستیکی ، صلوات بر محمد و آل محمد . چهار جوان ، چارپایی پسی چارپایی ، در قبرستان ... حتی نیمه شب ها به خاک سپردند . در سکو خانۀ مسجد ، هشت میز کاشی بود برای شستن شهیدان خونریز که اندام شان پاچه پارچه نشده . در شستشوی خون میدادند این تازه شهیدان . جویچۀ به سمت چپ مسجد ، آب و خون شُتلک ، مواج . رحمت خدا بر جوانان هزاره . خواهران ، پیچه سفید مادران که نه گریه کردند ، نه زاری ، تا صبح شهید شستند ، کفن کردند . ملکات اخلاقی صلوات بر محمد و آل محمد در میان آن همه دوستان با هوش و فرزانه ، رازق مامون را دوست دارم ، گاه بی هوش و دیوانه می شود آن عزیز . در فاتحۀ طغیانگران همیشه گی برای آزادی. نیامد ، فاتحه نداد . الحکم بالله ، غمی آخرت باشد خواهر ، برادر ان شاء الله

هـــم مــــرگ، بــــرجــهان شــما نــيز بــگذرد
هــم رونــقِ زمــانِ شـما، نــيز بــگذرد
ويـــن بــوم مـحــنت از پـــی آن تا کُند خراب
بـر دولــت آشــيان شــما نــيز بــگذرد
بــــــاد خـــــزانِ نـــکـبــتِ ايـام نــاگـهـان
بر باغ و بوسـتان شــما نــيز بــگذرد
آب اجـل کـه هست گلــوگـــيرِ خـاص و عـام
بر حلق و بر دهان شــما نــيز بــگذرد
ای تيـغــتـان چو نـيــــزه بــرای سـتــم دراز
ايـن تــيزیِ ســنانِ شــما نــيز بــگذرد
چــون دادِ عــادلان به جــهان در، بقـا نـکرد
بــــيــدادِ ظـــالـمـانِ شــما نــيز بــگذرد
در مملکت چو غـرش شـيران گذشت و رفت
اين عوعوی سـگان شــما نــيز بــگذرد
آن کس که اسب داشت غُبارش فرو نشست
گَــردِ سُــمِ خـــران شــما نــيز بــگذرد
بـادی که در زمانه بسی شمعها بکُشت
هـم بـر چــراغــدانِ شــما نــيز بــگذرد
زين کاروانسرای، بسی کاروان گـذشت
نــاچـــار کــــــاروانِ شــما نــيز بــگذرد
ای مفـتخر به طالعِ مســعودِ خــويشـتن
تـــأثـيـــر اختـــــران شــما نــيز بــگذرد
اين نوبت از کسان، به شما ناکسان رسيد
نـــوبت ز نــاکسـانِ شــما نــيز بــگذرد
بـيش از دو روز بود از آنِ دگر کسان
بعـد از دو روز از آنِ شــما نــيز بــگذرد
بر تير جـورِتان، ز تـحمل ســپر کــنيم
تـا سختــیِ کـمــانِ شــما نــيز بــگذرد
در بــاغ دولــتِ دگـــران بـــود مــدتـــی
اين گُل ز گُلسـتانِ شــما نــيز بــگذرد
آبيست ايستاده در اين خانه مال و جاه
ايــن آبِ نـــاروانِ شــما نــيز بــگذرد
ای تو رمه سپرده، به چوپان گرگ طبع
ايــن گـرگـیِ شبـانِ شــما نــيز بــگذرد
پيل فنا که شاهِ بقا مـاتِ حکـم اوست
هــم بــر پيــادگانِ شــما نــيز بــگذرد

جستجو در کابل پرس