به رهنورد زریاب
خواندم که سفارت جمهوری خون و خیانت ایران در کابل، سالگرد تولد رهنورد زریاب را جشن گرفت؛ و منیژه باختری هم که خود از خدمتگاران مشهور دولت جهادیـ مافیایی وابسته به امریکاست، درباره «کارمند شایسته»ی «واواک» مینویسد: «استاد زریاب با گفته هایش همایش را شکوه میدهد. در حقیقت حضور او در سالن اهمیت برنامه را بازتاب می دهد. وقتی استاد زریاب در برنامه یی شرکت کند به معنای ارزشمندی آن است.»
و من میگویم:
«تو حتا لایق هجویه هم نیستی!»
زالوان لجنزار را می ستایند
و ناانسانی که تو باشی
حرامزادگان
ای نماد برگشته از خویش
جهان به دهکدهای میماند
و تو
گند کشندهی حلقوم ملاگکان عفریتی را
و ساجق جویدهی جلادان قبیلوی را
نشخوار میکنی
آن یک «کوچه»* را آفرید
و تو تفتیش کنان
زبان کوچه را مسموم میکنی
ای خسیس خورهی یاوگانِ زنده
کز عقامت واژگان
و ابتذال خود فریبنده
نان را
علف را
و زندگی را
بیهوده مصرف میکنی
تبرئه سرافکنده
عریان خواهد گشت
زمان بیچرا در گذر است
و تنها قضاوت هستی ماندگار
دو و نیم ملیون بار شهید شدم
یعنی هیچ ؟
مادرم را
و خدایی را
و زندگی را بیسخن غرغره کردند
و من بیوطن گریستم
و آنگاه آوارگی سبز شد
و تو گردن به زیور «شایسته»** آراسته بودی
و هنوز سازش را در رگانم تداعی میکنی
به به تاجی
باجی
ای ناسزا چقدر حقیری
دیروز مرا و همگان را
جوخه جوخه به دار میخواندی
امروز به گونهای فردا را
نه!
گور فرزندم را کندی
اندیشهات را دفن خواهم کرد
هی هی ادیب نافهم
قلم را بگذار
شرمندگی را پیراهن کن
تو؟
«تو حتا لایق هجویه هم نیستی»***
م. آژن ثور ١٣٨٧
* «کتاب کوچه» فرهنگ اصطلاحات عامیانه فارسی از شهکارهای احمد شاملو.
** اشاره به تفاخر بیشرمانه رهنورد زریاب به دریافت لقب «کارمند شایسته فرهنگ» از رژیم مزدور روس.
*** این دو سطر از ارنستو کاردنال شاعر معتقد به تامین عدالت با تلفیق الهیات و مارکسیزم است خطاب به سوموزا دیکتاتور نیکارگوای.
منیژه باختری اگر در سطح منشی خاص امرالله صالح درفشانی نمینمود باید روشن مینمود که چرا و کدام بخشها و نکات داستان زویا را ساختگی، خیال پردازی، «قهرمان پروری» و... تشخیص میفرماید؟ اگر زویا در یکی از کوچههای کابل در یک خانواده متوسطالحال به دنیا نیامده، آیا در غرب زاده شده و رشد کرده است؟ او اگر عطامحمدیای دروغگو و مفتری نیست، باید فوری اعلام نماید که زویا در کجا تولد شده و چگونه رشد یافته است.
منظور این نیست که زاده شدن و رشد و نمو در افغانستان در شکلگیری شخصیت یک مبارز تعیینکننده است. مبارزان بزرگی در کشورهای پسرفته بوده اند که با وجود سپری شدن قسمت اعظم عمرشان در غرب، دلاورانه در داخل کشورهای فقیر و استبدادزدهی خودشان رزمیده و جان برسر راه شان کردهاند. منظور اینست که منیژه باختریای که مثل محرر یک سرجنایتکار بنیادگرا به خود اجازه میدهد به صحت سرگذشت زویا در سه دوره سیاه و خونین افغانستان اظهار بی باوری نماید، باید بداند که خود دروغپران هرزهای بیش نیست زیرا ادعایش را بر هیچ استدلال و فاکتی استوار نمیسازد جز این که زویا چرا هویتاش را پنهان میدارد! البته لطیفه جان هم نام اصلیش را افشا ننموده است. اما این برای «استاد» مهم نیست زیرا لطیفه «از خود» است و موید «قهرمان ملی» و باندش. ولی برای خاد و منیژه عطامحمدی مشکل است زویای مخفی را ـکه میخواهد «نظام» خون و خیانت را بر سر صاحبانش و کلیه روشنفکرانی که به سگهای پاسدار آن بدل شده اند، خراب کندـ آسان مورد پیگرد قرار دهند.
منیژهباختری از این که زویا را نمیشناسد بیقرار است و توضیح در باره نامهای مستعار زویا و دیگر کودکان در مکتب «راوا» را کافی نمیداند:
«در این سرزمین زنان نیز عصیانگر بوده اند و اگر در چندی با مردان هنبازی نتوانسته اند، در چونی هماورد آنان بوده اند. به ویژه در سالهای پسین که آزادی بیان تجربه میشود و هر کس فرصتهای خوبی برای ارائه اندیشهها و فکرهای سیاسی خود دارد چه دلیلی است که مردم هنوز هم بانو زویای قهرمان را نشناسند. اگر او تهدید و خطری را حس میکند پس چرا زنانی چون ثریا پرلیکا، شکریه بارکزی، فوزیه کوفی، نجیبه شریف و... با نامهای حقیقی به سیاست پرداخته و دلیلی برای پنهان کردن هویت خود ندارند.»
کسی که خود را به جنایتکاران بفروشد، منطق و استدلالش هم در سطح یک خادی دون پایه بیسواد سقوط میکند. ایکاش میشد منیژه باختری را در یک پرورشگاه و مکتب ابتدایی «راوا» برد تا میدید که طفلکان ما چقدر ساده به او شیرفهم میکردند که: «خاله عطامحمدی، آن وقت در مکتب ما همه به این دلیل نام مستعار داشتند که باندهای ربانی، سیاف، گلبدین، خلیلی و دیگر جانیهای خاین به همکاری "آیاسآی" و احزاب مذهبی پاکستانی سایهی "راوا" را به گلوله میزدند و باید نام مستعار میداشتیم و اصول پنهانکاری را مراعات میکردیم و بکنیم در غیر آن مبارزه با دشمنان قوی ممکن نخواهد بود. اگر مزاق نباشد و زنانی را که نام برده اید راستی با زویا مقایسه میکنید به نام شما علاوه بر عطامحمدی، ملانصرالدینی هم باید اضافه شود. ثریا پرلیکا، شکریه بارکزی، فوزیه کوفی، نجیبه شریف و... همه شاهمهرههای "نظام" جنایتکاران اند و در تقویت و تثبیتاش همان قدر جانفشان اند که شما هستید. اینان گاهگاهی ممکن است این و آن سیاست دولت پوشالی را "انتقاد" کنند، اما در نهایت خون از سر و روی نظام را لیسیده و برای استحکام و تداوم آن کمتر از عطامحمد، جنرالداوود، قانونی، سیاف، ظاهر اغبر، گلابزوی، حبیب منگل، اشرف غنی، فهیم و دیگر خاینان فعال نیستند. اگر وجدان و شخصیت اینان ذرهای بهتر از شما میبود، باید همان دم که به پابوسی عطامحمد کمر بستید، به روی شما تف میانداختند. وظیفه این زنان که پاسداری از "نظام" جهادیـ مافیایی است پس به چه دلیل و از کی هویت شان را پنهان دارند؟ اما زویا و زویاها در "راوا" که در جهت واژگونی نظام این فرومایگان و محاکمه و مجازات شان میرزمند مجبور اند با حتیالامکان پنهان نگهداشتن هویت شان مبارزهی سخت را پیش برند. خاله جان غیر از این، "راوا" چیزهایدیگری را هم در مورد افشاء ننمودن نام و نشان ما به ما یاد داده که اگر عطامحمدی نمیبودید، یگان تایش را برایتان میگفتیم.»
و اتفاقاً وقتی مادر کلان زویا این سطرهای منیژه خانم را خوانده بود گفت: «گناه این بیچاره نیست. لعنت بر خاینانی که او را به حیث استاد در پوهنتون آورده اند.»
و ما میگوییم: جای تعجب نیست. شما منیژه خانم روشنفکری هستید که خود را پیش عطامحمد و دولت جهادیـمافیاییاش حلال کرده و از هیچ مجاهدتی در راه حفظ و تداوم سلطهی خاینان بر این مرز و بوم دریغ نخواهید کرد. تکذیب و لجنمال کردن زویا و قصهاش در واقع مسئلهی یک شخص یا یک کتاب نه بلکه وظیفهای ضد «راوا» است تا برای خاد و «نظام» تان انجام دهید. برای نیل به مقصود به هر «استدلال»ی و به هر توهینی از جمله مقایسه زنان سرکاری و زینتالمجلسی با اعضای «راوا» متوسل میشوید. در این جنگ ناشرافتمندانه با «راوا» وقتی کلانهای خودت نرشیر نگارگر، اکرم عثمان، سمیع حامد، بیرنگ کوهدامنی، لطیف پدرام، رهنورد زریاب، میترا عاصی و... راه به جایی نبرده و خود پارهگر ماسک خودشان شده اند، شما چیستید که در این کارزار ننگین در سطح شعور و سواد یک خادی سقوط نفرمایید؟ بازی کردن با کلمات «افغانستانی»، «بیشترینه»، «دانشگاه»، «مدرنیته و پسامدرنیته» و... ماهیت شما را هم به مثابه منشی سرجنایتکاران مافیایی و جهادی ستر و اخفا نمیتوانند.
منیژه خانم، ایکاش تا آخر تا مرگت برای شکریه بارکزیها، ثریا پرلیکاها، مسعوده جلالها، نورزیه اتمرها و... و بر ضد ما بنویسی چرا که نوشتن تو و مثلاً «کارشناس» وحید مژده یا «کار شناس» احمد سعیدی و یا محترم جنرال حسین فخری به ستایش از «راوا»، مهلکترین ضربه برحرمت و اعتبار آن و آغاز زبونی و زوالش خواهد بود.
به رهنورد زریاب
خواندم که سفارت جمهوری خون و خیانت ایران در کابل، سالگرد تولد رهنورد زریاب را جشن گرفت؛ و منیژه باختری هم که خود از خدمتگاران مشهور دولت جهادیـ مافیایی وابسته به امریکاست، درباره «کارمند شایسته»ی «واواک» مینویسد: «استاد زریاب با گفته هایش همایش را شکوه میدهد. در حقیقت حضور او در سالن اهمیت برنامه را بازتاب می دهد. وقتی استاد زریاب در برنامه یی شرکت کند به معنای ارزشمندی آن است.»
و من میگویم:
«تو حتا لایق هجویه هم نیستی!»
زالوان لجنزار را می ستایند
و ناانسانی که تو باشی
حرامزادگان
ای نماد برگشته از خویش
جهان به دهکدهای میماند
و تو
گند کشندهی حلقوم ملاگکان عفریتی را
و ساجق جویدهی جلادان قبیلوی را
نشخوار میکنی
آن یک «کوچه»* را آفرید
و تو تفتیش کنان
زبان کوچه را مسموم میکنی
ای خسیس خورهی یاوگانِ زنده
کز عقامت واژگان
و ابتذال خود فریبنده
نان را
علف را
و زندگی را
بیهوده مصرف میکنی
تبرئه سرافکنده
عریان خواهد گشت
زمان بیچرا در گذر است
و تنها قضاوت هستی ماندگار
دو و نیم ملیون بار شهید شدم
یعنی هیچ ؟
مادرم را
و خدایی را
و زندگی را بیسخن غرغره کردند
و من بیوطن گریستم
و آنگاه آوارگی سبز شد
و تو گردن به زیور «شایسته»** آراسته بودی
و هنوز سازش را در رگانم تداعی میکنی
به به تاجی
باجی
ای ناسزا چقدر حقیری
دیروز مرا و همگان را
جوخه جوخه به دار میخواندی
امروز به گونهای فردا را
نه!
گور فرزندم را کندی
اندیشهات را دفن خواهم کرد
هی هی ادیب نافهم
قلم را بگذار
شرمندگی را پیراهن کن
تو؟
«تو حتا لایق هجویه هم نیستی»***
م. آژن ثور ١٣٨٧
* «کتاب کوچه» فرهنگ اصطلاحات عامیانه فارسی از شهکارهای احمد شاملو.
** اشاره به تفاخر بیشرمانه رهنورد زریاب به دریافت لقب «کارمند شایسته فرهنگ» از رژیم مزدور روس.
*** این دو سطر از ارنستو کاردنال شاعر معتقد به تامین عدالت با تلفیق الهیات و مارکسیزم است خطاب به سوموزا دیکتاتور نیکارگوای.
منیژه باختری اگر در سطح منشی خاص امرالله صالح درفشانی نمینمود باید روشن مینمود که چرا و کدام بخشها و نکات داستان زویا را ساختگی، خیال پردازی، «قهرمان پروری» و... تشخیص میفرماید؟ اگر زویا در یکی از کوچههای کابل در یک خانواده متوسطالحال به دنیا نیامده، آیا در غرب زاده شده و رشد کرده است؟ او اگر عطامحمدیای دروغگو و مفتری نیست، باید فوری اعلام نماید که زویا در کجا تولد شده و چگونه رشد یافته است.
منظور این نیست که زاده شدن و رشد و نمو در افغانستان در شکلگیری شخصیت یک مبارز تعیینکننده است. مبارزان بزرگی در کشورهای پسرفته بوده اند که با وجود سپری شدن قسمت اعظم عمرشان در غرب، دلاورانه در داخل کشورهای فقیر و استبدادزدهی خودشان رزمیده و جان برسر راه شان کردهاند. منظور اینست که منیژه باختریای که مثل محرر یک سرجنایتکار بنیادگرا به خود اجازه میدهد به صحت سرگذشت زویا در سه دوره سیاه و خونین افغانستان اظهار بی باوری نماید، باید بداند که خود دروغپران هرزهای بیش نیست زیرا ادعایش را بر هیچ استدلال و فاکتی استوار نمیسازد جز این که زویا چرا هویتاش را پنهان میدارد! البته لطیفه جان هم نام اصلیش را افشا ننموده است. اما این برای «استاد» مهم نیست زیرا لطیفه «از خود» است و موید «قهرمان ملی» و باندش. ولی برای خاد و منیژه عطامحمدی مشکل است زویای مخفی را ـکه میخواهد «نظام» خون و خیانت را بر سر صاحبانش و کلیه روشنفکرانی که به سگهای پاسدار آن بدل شده اند، خراب کندـ آسان مورد پیگرد قرار دهند.
منیژهباختری از این که زویا را نمیشناسد بیقرار است و توضیح در باره نامهای مستعار زویا و دیگر کودکان در مکتب «راوا» را کافی نمیداند:
«در این سرزمین زنان نیز عصیانگر بوده اند و اگر در چندی با مردان هنبازی نتوانسته اند، در چونی هماورد آنان بوده اند. به ویژه در سالهای پسین که آزادی بیان تجربه میشود و هر کس فرصتهای خوبی برای ارائه اندیشهها و فکرهای سیاسی خود دارد چه دلیلی است که مردم هنوز هم بانو زویای قهرمان را نشناسند. اگر او تهدید و خطری را حس میکند پس چرا زنانی چون ثریا پرلیکا، شکریه بارکزی، فوزیه کوفی، نجیبه شریف و... با نامهای حقیقی به سیاست پرداخته و دلیلی برای پنهان کردن هویت خود ندارند.»
کسی که خود را به جنایتکاران بفروشد، منطق و استدلالش هم در سطح یک خادی دون پایه بیسواد سقوط میکند. ایکاش میشد منیژه باختری را در یک پرورشگاه و مکتب ابتدایی «راوا» برد تا میدید که طفلکان ما چقدر ساده به او شیرفهم میکردند که: «خاله عطامحمدی، آن وقت در مکتب ما همه به این دلیل نام مستعار داشتند که باندهای ربانی، سیاف، گلبدین، خلیلی و دیگر جانیهای خاین به همکاری "آیاسآی" و احزاب مذهبی پاکستانی سایهی "راوا" را به گلوله میزدند و باید نام مستعار میداشتیم و اصول پنهانکاری را مراعات میکردیم و بکنیم در غیر آن مبارزه با دشمنان قوی ممکن نخواهد بود. اگر مزاق نباشد و زنانی را که نام برده اید راستی با زویا مقایسه میکنید به نام شما علاوه بر عطامحمدی، ملانصرالدینی هم باید اضافه شود. ثریا پرلیکا، شکریه بارکزی، فوزیه کوفی، نجیبه شریف و... همه شاهمهرههای "نظام" جنایتکاران اند و در تقویت و تثبیتاش همان قدر جانفشان اند که شما هستید. اینان گاهگاهی ممکن است این و آن سیاست دولت پوشالی را "انتقاد" کنند، اما در نهایت خون از سر و روی نظام را لیسیده و برای استحکام و تداوم آن کمتر از عطامحمد، جنرالداوود، قانونی، سیاف، ظاهر اغبر، گلابزوی، حبیب منگل، اشرف غنی، فهیم و دیگر خاینان فعال نیستند. اگر وجدان و شخصیت اینان ذرهای بهتر از شما میبود، باید همان دم که به پابوسی عطامحمد کمر بستید، به روی شما تف میانداختند. وظیفه این زنان که پاسداری از "نظام" جهادیـ مافیایی است پس به چه دلیل و از کی هویت شان را پنهان دارند؟ اما زویا و زویاها در "راوا" که در جهت واژگونی نظام این فرومایگان و محاکمه و مجازات شان میرزمند مجبور اند با حتیالامکان پنهان نگهداشتن هویت شان مبارزهی سخت را پیش برند. خاله جان غیر از این، "راوا" چیزهایدیگری را هم در مورد افشاء ننمودن نام و نشان ما به ما یاد داده که اگر عطامحمدی نمیبودید، یگان تایش را برایتان میگفتیم.»
و اتفاقاً وقتی مادر کلان زویا این سطرهای منیژه خانم را خوانده بود گفت: «گناه این بیچاره نیست. لعنت بر خاینانی که او را به حیث استاد در پوهنتون آورده اند.»
و ما میگوییم: جای تعجب نیست. شما منیژه خانم روشنفکری هستید که خود را پیش عطامحمد و دولت جهادیـمافیاییاش حلال کرده و از هیچ مجاهدتی در راه حفظ و تداوم سلطهی خاینان بر این مرز و بوم دریغ نخواهید کرد. تکذیب و لجنمال کردن زویا و قصهاش در واقع مسئلهی یک شخص یا یک کتاب نه بلکه وظیفهای ضد «راوا» است تا برای خاد و «نظام» تان انجام دهید. برای نیل به مقصود به هر «استدلال»ی و به هر توهینی از جمله مقایسه زنان سرکاری و زینتالمجلسی با اعضای «راوا» متوسل میشوید. در این جنگ ناشرافتمندانه با «راوا» وقتی کلانهای خودت نرشیر نگارگر، اکرم عثمان، سمیع حامد، بیرنگ کوهدامنی، لطیف پدرام، رهنورد زریاب، میترا عاصی و... راه به جایی نبرده و خود پارهگر ماسک خودشان شده اند، شما چیستید که در این کارزار ننگین در سطح شعور و سواد یک خادی سقوط نفرمایید؟ بازی کردن با کلمات «افغانستانی»، «بیشترینه»، «دانشگاه»، «مدرنیته و پسامدرنیته» و... ماهیت شما را هم به مثابه منشی سرجنایتکاران مافیایی و جهادی ستر و اخفا نمیتوانند.
منیژه خانم، ایکاش تا آخر تا مرگت برای شکریه بارکزیها، ثریا پرلیکاها، مسعوده جلالها، نورزیه اتمرها و... و بر ضد ما بنویسی چرا که نوشتن تو و مثلاً «کارشناس» وحید مژده یا «کار شناس» احمد سعیدی و یا محترم جنرال حسین فخری به ستایش از «راوا»، مهلکترین ضربه برحرمت و اعتبار آن و آغاز زبونی و زوالش خواهد بود.
ادامه نقلقولش: