طریق دلربایی یک جهان نیرنګ میخواهد
به حسن محض نتوان بیش بردن نازنینی ها
یا
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
ویا
بر بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست
یا سخن دانسته ګو ای مرد دانا یا خموش
دوست عزيز!
طریق دلربایی یک جهان نیرنګ میخواهد
به حسن محض نتوان بیش بردن نازنینی ها
یا
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند
هزار نکته باریکتر ز مو این جاست
نه هر که سر بتراشد قلندری داند
مدار نقطه بینش ز خال توست مرا
که قدر گوهر یک دانه جوهری داند
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه
که لطف طبع و سخن گفتن دری داند
ویا
بر بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست
یا سخن دانسته ګو ای مرد دانا یا خموش