Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 36477

انگیزه ی خشم و انتقام جویی رحیل دولتشاهی را بدانید

17 مارچ 2010, 00:47, توسط عصر دولتشاهی

آقای رفیع با نوشتن هر مقاله، در لجن رسوایی فروتر می رود و عنوانی را که بنده برای نخستین مقاله ام در مورد نوشته هایش برگزیده بودم، متحقق تر می گرداند . عنوان مقالهء نخست من این بود: "هرکه از حد گذشت، رسوا شد".

دشنامنامهء حاضر که به قلم "شیوای" آقای رفیع نوشته شده، از نظر من همان حضیض حقیقی اخلاقی یی را برملا می سازد که آقای رفیع دران دست و پا میزند. این کنه ضمیر و اخلاق ایشان است که برملا شده و گندش دماع هر انسان با شرفی را می آزارد.

او خود را شاعر، نویسنده، عرفان شناس، ادبیاتشناس و "استاد" می خواند، اما مقاله اش با "بدرگ" گفتن و "سگ" خطاب کردن به منتقدش آغاز و به پرداختن به مسایل شخصی طرف پایان می یابد. این آقا اینقدر مستاصل و بیچاره شده که آسمان و زمین را گز می کند تا حرفی و سخنی در مورد زندگی شخصی مردم بیابد و آنرا علم کرده حربه یی برای کوبیدن بسازد. از این ها هم گذشته برای نجات خودش از کیفر دزدی جنگ قومی راه می اندازد. این جناب قوماندان ها را ملامت می کند، اما سر درگریبان خود نمی کند که وقتی در میدان ادبیات، شعر، منطق و اخلاق کم آمد، مسایل قومی را بهانه می کند که گویا فلان با من مخالف است، چرا که به فلان قوم پیوند دارم. این تو هستی که مسایل قومی را وسیله یی برای به شهرت رسیدن ساخته ای!

خوانندهء عزیز یک بار به همان ایمیل هایی که او از نام من نشر کرده است، توجه کنید. آیا در آنجا قومیت کوبیده شده یا قومگرایی؟ این آقا می گوید: " شما این درهم و برهم بودن فکر و اندیشه را در نبشته ی این شخص نگاه کنید. پرسش تلخ می کند و پاسخ شیرین می یابد، گاهی از خراسان یاد می کند و گاهی از قوم، گاهی خراسان را سرزمین همه اقوام می داند، و گاهی صافی بودن مرا قوم پرستی و فاشیزم تلقی می کند و..."

آیا همچو نتیجه گیری یی از آنچه من نوشته ام، میشود کرد؟ من گفته ام که وقتی سمیع رفیع بودی و دفعتاً "صافی" شدی سوال برانگیز است که مبادا در دام قومپرستی افتیده باشی. وقتی هم اذعان او بر بیزاری از قومگرایی را دیدم، هم به او هزار سلام گفته شده، هم به صافی. آیا درینجا چیزی علیه قوم و قومیت گفته شده است؟

وقتی شعر بیدل را نادرست معنی می کند، یقین دارم که معنی اش را نمیداند. اما وقتی این جمله را نادرست معنی می کند، دو احتمال وجود دارد. یا چنان در بلاهت غرق است که توانایی تمییز خوب و خراب را ندارد یا این که چیزی در ایشان غیر حاضر است که با تحریف گفته های مردم، به تهمت و افترا می پردازد. از نظر من احتمال دوم درین مورد راست تر می آید.

سمیع رفیع نشان داد که تا چه حدی باید بی حیا باشد. و درست همین بیحیایی است که او بدون خجالت کشیدن از تهی بودن چنته اش از دانش، ادب و عرفان، خود را عارف و ادیب بشناسد و "داد سخن" بدهد و چند تا بیسواد تر از خود را فریب داده ویا سبب درد سر و ضیاع و قت مردم گردد.

شهرت طلبی آقای رفیع از مرز جنون گذشته است. از همین سبب است که هرگز حاضر نیست دزدی مشهود خود را اعتراف کند و نادانی های خود در املا و انشاء یا هم درک نادرست از شعر بیدل را بپذیرد. با اینهمه او خودش خود را "استاد" می خواند. ایمیلی ساخته است با نام "مختارستاری" و ازهمین ایمیل به هرجا خبر میدهد که "استاد" چنین کرد و چنان. ویا حتی گاهی از همین ایمیل به مراجع تدویر کنفرانس ها خبر میدهد که "چرا استاد رفیع را خبرنکرده اید؟....". از چنین ترفند ها درکارش هزاران است. نود فیصد پیامگذاران وبلاگ ها و سایت هایش خودش است. کلیه پیام گذاران برایش تعریف می نویسند و تمجیدش می کنند. هیچ پیام انتقادی را در وبلاگش نمیتوان یافت. عکس هایش را با هر آدم با نام و نشانی که گرفته است در سایتش گذاشته است تا تصویر شهرتش رنگ بیشتر یابد. آیا آن بزرگواران نیز عکسی از سمیع رفیع را نگهداشته اند؟ آیا آنها به یاد هم دارند که همچو شخصی همراه با آنها زمانی عکس گرفته است؟ این کار را اگر دختران و پسران نو بالغ می کنند و با شخصیت های مشهور عکس می گیرند یا امضای شخصیت های مشهور را در هر جای بدن خود یا روی کدام عکس می گیرند، شاید با درنظرداشت سن وتربیهء خانوادگی آنها قابل توجیه باشد. اما وقتی یک آدم پنجاه ساله می خواهد با عکس گرفتن با دیگران خود را شهرت بدهد، چیزی نیست جز جنون سقوط شخصیت. او می خواهد که در پاچهء بزرگان خود را بیاویزد تا در سایهء شهرت آنها برای خود نامی کمایی کند...

ازهمهء اینها گذشته یک استاد نماد اخلاق و ادب است. اما سمیع رفیع که خود را استاد هم میداند در بحث ادبی و فرهنگی یی که روی نوشته هایش صورت گرفته، به دشنام دادن می پردازد. خوانندهء عزیز میداند که پاسخ "بدرگ" چه می تواند باشد جز حرامزاد و خطا. خواننده میداند که وقتی به کسی "سگ" خطاب کنند، پاسخش "خر، شغال، گاو…" وغیره خواهد بود. اینست شیوه یی که "استاد" رفیع برای راه اندازی بحث های ادبی به کار می برند.

خوانندگان عزیز خود شاهد اند که این "استاد" در گام نخست دزد است. اما دزدی که حیا ندارد- یک دزد چراغ بدست. در گام دوم، نه ادبیات میداند و نه شعر. حتی سواد درست نویسی ندارد. این مساله به همگان در دو نوشتهء "آن که از حد گذشت رسوا شد" و "نوای خوابیده در سرمه" ثابت گردید. و این هم مقالهء حاضرش که او را در ژرفای بی ادبی، بد زبانی، "بدلهچه گی" و بد اخلاقی نشان میدهد."

آقای رفیع!

بازهم بنویس تا بازهم رسوا تر شوی. اما فکر نکنم بالاتر ازین رنگی برای رسوایی باشد که بر دامنت نشاندی. از نظر من سمیع رفیع به آخر خط رسیده است. ایکاش خودش نیز بداند که در سراشیب سقوط به ته دره رسیده است. او نیاز دارد تا برای شستن اینهمه گندگی از چهره اش سال های دیگر کار کند تا حق حضور در حلقهء انسانهای با فرهنگ را بیابد. وای به حالش اگر برهمین "جهل مرکب" بماند و "ابدالدهر" بماند. این در صورتی است که سمیع رفیع باز هم "نداند و نداند که نداند" و بازهم بردانستن خود پای بیفشرد...

جستجو در کابل پرس