دروغ های فاروق وردک، برای تسهیل تسلیم کامل قدرت به جنایتکاران طالب
14 جنوری 2011, 20:47, توسط باآمد تغییرنام اوغانستان به خراسان
حال اين سؤال مطرح ميشود که آن پيرزن دهاتي اين ذهنيت منفي را نسبت به قوم هزاره از کجا و چگونه پيدا کرده بود؟ چرا او تصور ميکرد هزارهها موجودات ديگري هستند؟ روشن است که وجوديک باور شديد تعصبآميز همراه با اغراق فراوان، باعث شده استيک زن دهاتي و بيسواد نسبت بهيک هموطنخود آنگونه بينديشد. از سويديگر، مشخص ميشود که اين باور،يک شبه به وجود نيامده است و از سابقة درازمدتِ وجود تعصب در روابط پشتون با هزاره در قريهها و قصبات دوردست کشور، حکايت دارد. اين گونه وضعيت که کم و بيش به صورتهاي مختلف در روابط بيشتر گروههاي قومي در افغانستان (همراه با شدت و ضعف آن) وجود دارد، نشان دهندة آسيبهايي در روابط گروههاي قومي در افغانستان ميباشد؛ آسيبهايي که بيشتر آنها بريک سري از پيشفرضها و تصورات قالبي استوار است.
اکنون از مجموع اظهارات فوق و تحقيقاتي که مورخين در بارة هزارهها انجام دادهاند، چنين به دست ميآيد که مسأله قومي و نژادي هزارهها در جهت تحقير و اعمال تبعيض نسبت به آنها نقش عمده را داشته است. ورنه، اگر مسأله مذهب و اعتقادات مذهبيهزارها آن قدر داراي اهميت بود، قزلباشها، سادات و شيعيان هراتي نيز شيعهاند، پس چرا با آنها مانند هزارهها رفتارنشده است؟ تنها اين هزارهها بودهاند که نهتنها تاوان اعتقادات مذهبي خويش را پرداخت کردهاند، بلکه تاوان قوميت خود را به مراتب، بيشتر و شديدتر پرداخت نمودهاند؛ تا آنجايي که از زمان تسلط اميرعبدالرحمان بر هزارستان تا زمان امانالله خان و قانون اساسي 1923 م 1302 ش تعداد زيادي ازهزارهها به عنوان برده زندگي ميکردند و سرانجام که به فتواي ملا فيضمحمد کاتبهزاره نظام بردگي لغو شد ، هزارهها اندکي نفس راحت کشيده و به همين جهت از امان الله در جنگ با حبيبالله کلکاني حمايت کردند http://www.ninorge.com/2010/02/1.html
حال اين سؤال مطرح ميشود که آن پيرزن دهاتي اين ذهنيت منفي را نسبت به قوم هزاره از کجا و چگونه پيدا کرده بود؟ چرا او تصور ميکرد هزارهها موجودات ديگري هستند؟ روشن است که وجوديک باور شديد تعصبآميز همراه با اغراق فراوان، باعث شده استيک زن دهاتي و بيسواد نسبت بهيک هموطنخود آنگونه بينديشد. از سويديگر، مشخص ميشود که اين باور،يک شبه به وجود نيامده است و از سابقة درازمدتِ وجود تعصب در روابط پشتون با هزاره در قريهها و قصبات دوردست کشور، حکايت دارد. اين گونه وضعيت که کم و بيش به صورتهاي مختلف در روابط بيشتر گروههاي قومي در افغانستان (همراه با شدت و ضعف آن) وجود دارد، نشان دهندة آسيبهايي در روابط گروههاي قومي در افغانستان ميباشد؛ آسيبهايي که بيشتر آنها بريک سري از پيشفرضها و تصورات قالبي استوار است.
اکنون از مجموع اظهارات فوق و تحقيقاتي که مورخين در بارة هزارهها انجام دادهاند، چنين به دست ميآيد که مسأله قومي و نژادي هزارهها در جهت تحقير و اعمال تبعيض نسبت به آنها نقش عمده را داشته است. ورنه، اگر مسأله مذهب و اعتقادات مذهبيهزارها آن قدر داراي اهميت بود، قزلباشها، سادات و شيعيان هراتي نيز شيعهاند، پس چرا با آنها مانند هزارهها رفتارنشده است؟ تنها اين هزارهها بودهاند که نهتنها تاوان اعتقادات مذهبي خويش را پرداخت کردهاند، بلکه تاوان قوميت خود را به مراتب، بيشتر و شديدتر پرداخت نمودهاند؛ تا آنجايي که از زمان تسلط اميرعبدالرحمان بر هزارستان تا زمان امانالله خان و قانون اساسي 1923 م 1302 ش تعداد زيادي ازهزارهها به عنوان برده زندگي ميکردند و سرانجام که به فتواي ملا فيضمحمد کاتبهزاره نظام بردگي لغو شد ، هزارهها اندکي نفس راحت کشيده و به همين جهت از امان الله در جنگ با حبيبالله کلکاني حمايت کردند http://www.ninorge.com/2010/02/1.html