Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 36655

سیمای ببرک کارمل در آئینهء تاریخ

6 آپریل 2010, 07:49, توسط بابر

قسمتی ازسخنان یک جنرال شوروی در مورد بوریس کارلویچ( کارملوف)

" در پشت پرده های جنگ افغانستان "

نویسنده : الکساندر مایوروف، درسال های (1980-1981) مستشار اعلی نظامی شوروی در افغانستان بود.

الـکسـانـدر مـایوروف :

" سکلوف گفت : وضع بسیار خراب است. فردا ساعت چند با بـوریـس کارلویـچ ( اسمی که جنرال های شوروی ببرک کارمل را به آن یاد میکردند) دیدار داریم ؟... ببرک از تۀ دل به ما خوش آمدید گفت . رفیع وزیر دفاع ویک آدم قد پست، بی مو ، وپریده رنگ ... که به آسیایی ها نمی ماند ، (یعنی شوروی بود ) در کنار او ایستاده بود. من با حیرت به او نگریستم واز خود پرسیدم: این دیگر کیست ؟...هنگام ترک قصر با بیقراری از اخرومییف پرسیدم :این دیگر کیست ؟

.. xرفیق ( ایکس )

  • رفیق ( ایکس ) ؟

دگروال اوسادچی کارمند ک جی بی.

اوهمیشه با ببرک است. با او محـتاط باش. هرکاری که ما کنیم، هر توصیه یی که به ببرک نمایم، این شیطان همه را ضرب صفر میکند... وبخاطر داشته باش که پیوسته با اندروپف به عنوان مهره ی مورد اعتماد مطلق او ارتباط دارد.

نا آرامی ناخوشایندی در درونم به جوش وخروش آغاز کرد . "

*******

درپشـت پرده های جنگ افغانسـتان

من به عنوان مستشار اعلی نظامی چندین بار به قصر آمده بودم. دراین جانشست های بیروی سیاسی برگذار میشد که مرا اکثرآ برای اشتراک درکار ان دعوت میکردند.

من هـم دل نا دل برای آنکه بیبینم ، بـشـنوم و بدانـم که چـه میکنند ،به آن اشـتراک میکردم.

ببرک کارمل در قصر چنـد دفتر داشت. او جای کار خود را پیوسته عوض میکرد. شاید دلیل این کارتدابیر امنیتی بود . در واقع هرکسی دیگری به جای ببرک میبود همین کار را میکرد . پایان دردناک زندگی امین از یاد کارمل نرفته بود. در دم دروازۀ ورودی قصر یاور ببرک کارمل در یونیفورم دگروالی به پیشوازم آمد . او کمی روسی بلد بود در هر طبقۀ قصر چهار تن از کوماندوهای افغان ودرپیچ دهلیز دومحافظ مخصوص شوروی ایستاده بودند . در دفتر کارمل موبل قدیمی از چوب بلوط گذاشته شده بود . نظرم به پردۀ لغزید که میزکار را از محل تفریح جدا میکرد وطوری به نظرم آمد که آهسـته تکان خورد رفیق ایکس مثل اینکه متوجه سئو ظن من گردید

ببرک با بلند کردن دستهای لرزانش به سرعت به سویم نزدیک شد و به شکل غیر منتظره مرا در آغوش گرفت و گریه سر داد . اشک هایش سرازیر شدند:

  • رفیق شوروی ...رفیق شورو ی ...و به گریه ادامه داد . این بار رفیق ایکس کاملاً متوجه نگریستن غیر عادی من به سوی پرده شد و من از گوشه چشم باز هم به سو ی آن نگریستم و پرده سر از نو تکان خورد.

رییس دولت به گریه ونالش ادامه میداد :...شوروی ...شوروی ...تاواریش ( رفیق) ...

رو به من گفت : او به سوگ تراژدی مزارشریف وقندهار نشسته است وخیلی اندوهگین است رفیق ایکس

ببرک روی خود را دور داد و به سرعت از روی میز شیشۀ ودکای سیمرنفسکی ، را گرفت وبا شتاب آنرا در سه جام بلورین ریخت ،وبا چشمان اشکبار و گریان رو به من گفت :شوروی ...تاواریش ...وجام را بسوی من پیش کرد . بفرمایید بفرمایید

حتی بفکرم هم خطور نمیکرد که روزی شاهد چنین صحنۀ شـرمآوری باشم . امروز پس از گذشت سالها باخواندن این نوشته ها باید خندید .مگر در آن لحظه ، مسله – مسلۀ بس جدی بود. با تمام قاطعیت وبا آنکه میدانستم دست به ریسکی میزنم، با جدیت و صدای رسا به رفیق ایکس گفتم:

: به دقت هر کلمۀ مرا ترجمه کن. من مسؤولیت تمام آنچه را که میگویم به گردن میگیرم من ، دگرجنرال مایوروف ،مستشار اعلی نظامی در جمهوری دموکراتیک افغانستان، شما ببرک کارمل را از نوشیدن ودکا منع میکنم وبر آن اصرار دارم که شما همین اکنون دست از این کار بر دارید رنگ رفیق ایکس سفید پرید ، گویا سر جایش میخکوب شده باشد . باز هم تکرار کردم ، دستور میدهم بیدرنگ ترجمه کن ! هنوز هم خاموش ایستاده بود مثل اینکه زبانش بسته شده بود .آنگاه به آواز بلند تر تکرار کردم : ترجمه کن و الی همین حالا همه چیز را به رفیق آندروپوف گزارش میدهم. در حالیکه رفیق ایکس شروع به زیر لب گفتن میکرد ، حالا دیگر برایم روشن شده بود- کدام حس ششم به گوشم زمزمه میکرد که درعقب پرده اناهیتا پنهان است.

ببرک نشست و زمزمه کرد : شوروی ...شوروی ... به رفیق ایکس دستور دادم : حالا یک چای تلخ آماده کن ! هنگامیکه اوخارج شد ، ببرک با چشم های معذرت طلبانه به چشمانم نگاه کرد وبا صدای لرزان گفت : سپا سیبا ...پوژالیستا ...سپاسیبا( تشکر تشکر....خواهش میکنم ..... تشکر تشکر..) ... وبار دیگر با دستهای لرزان جام ودکا را بدست گرفت . با صدای بلند فریاد زدم : نـه !

بلی ...بلی ...تشکر .... نه... !

رفیق ایکس با پتنوس چای وارد شـد.

با خود گفتم : خدایا شکر ....

دیگر بر اوضاع حاکمیت کامل داشتم . باید ببرک را میفشردم ودر آن لحظه از حالت نشه درمی آوردم .او خشمگین بود مگر به رفیق ایکس ستور دادم بار دیگر گفته های مرا بدقت ترجمه نماید ومراقب هر کلمه باشد که معنای آن به رییس دولت برسد: رفیق منشی عمومی کمیته مرکزی حزب دیموکراتیک خلق افغانستان، رییس شورای انقلابی جمهوری افغانستان ! شما میدانید که در تمام ولایات جنگ روان است .کشور در آتش جنگ میسوزد. هزاران عسکر افغان وشوروی کشته و زخمی میشوند. رفیق ایکس ... ترجمه میکرد، ببرک هم سرش را بالا وپایین می آورد وبه ناله ادامه میداد شوروی ...شوروی ...تشکر ...تشکر

آنگاه به سان چکش ساعت دیواری بر او که هنوز هم گرم بود با صدای رسا داد زدم : وشما این جا دو هفته میشود با رفیق اوسادچی ( رفیق ایکس) شراب مینوشید و هیچکس را هم به حضور نمی پذیرید.

!... و روبه رفیق ایکس ترجمه کن

، پاهایش میلرزید ......لب های رفیق ایکس هم کبود شده بود ببرک از جا بلند شد .... کبود شده بود . دستهایش آغاز به لرزیدن

روبه او گفتم : دقیق کلمه به کلمه ترجمه کن ! هر گاه ببرک کارمل دست از بد مستی برندارد. من بیدرنگ در این باره به رفیق اندروپف و رفیق اوسـتیـنـف گزارش میدهم واین گزارش به لیونید بریژنف خواهد رسید.

سپس رفیق ایکس را مخاطب ساخته گفتم:

گوش کن به تو میگویم. بدان که تو نیز از اینجا پرواز خواهی کرد وروشن نیست کجا به زمین پائین خواهی شد ..... ببرک سرا پا گوش بود وخاموش. شاید درک کرده بود که حرف به جای باریکی رسیده است. در حالی که به مشکل از چوکی بلند میشد ، به من نزدیک شد. در چشمهایش اشک گره خورده بود

شوروی ... شوروی سپاسگذارم، ممنونم ...وبار دیگر مرا در آغوش گرفت واندکی آرام شد . چیزی به اوسادچی گفت . اوسادچی ترجمه کرد:

او میپرسد که چه باید کرد؟ او حاضر است به خاطر انقلاب آوریل دست به هر کاری بزند ...زندگی خود را در راه آن فدا کند ... هر آنچه را که رفیق بریژنف، رفیق اندروپف و رفیق گرومیکو به او توصیه میکنند ، انجام میدهد ...... .

من به اوسادچی باز هم دستور دادم: ترجمه کن!او فردا درتلویزیون سخنرانی کند. دربارۀ اوضاع کشور، دربارۀ کامیابی های درجنگ مسلحانه با دشمنان، به خاطر دفاع از دستآوردهای انقلابی سخن گوید، در بارۀ دوستی به اتحاد شوروی واردوی آن..... . رفیق ببرک – سیاستمدار مجربی است ،انقلابی است .اندیشه پرداز( تیوریسن ) است که با دانش انقلابی آشنایی عمیق دارد. مارکسیست لنینیست است. میداند که برای هم وطنانش در بارۀ چه وچگونه حرف بزند .

چهرۀ کارمل شگفتن گرفت وروشنتر شد. چه کسی از ستایش خوشش نمی آید. دوم ومهمترین مساله : باید به میان عساکر بروید وبا قومندانان اردو ، با رهبران قبایل و والایان ملاقات کنید. پیشنهاد میکنم چنین ملاقاتی را در جلال آباد سازماندهی کنیم وضع را در آنجا عادی میسازیم. پس از7-8 روز میتوان آنجا پرواز کرد ،اوموافق است ؟

مگر ببرک به یاوه سرایی ادامه میداد: سپاسگذارم ....سپاسگذارم...وچیزی هم به دری گفت ....... رقیق ایکس ترجمه کرد : اوبه هر آنچه که شما پیشنهاد کردید ،موافق است. همه را انجام میدهد . بخاطر دفاع از انقلاب اپریل وتحکیم دوستی با اتحادشوروی .....

با ببرک روبوسی کردم : رفیق منشی عمومی ، از شما بخاطر دیدارسپـاسـگزارم...وبیرون شدم . ****** من از آدم های احمق ،هرزه و« دریا نوش » بدم می آید .در اینجا همه خصایل در یک آدم جمع شده بود واین آدم پـیـشوای حـزب وریس دولـت بود ، از قصر با وضع جانکاهی برامدم . چه صحنۀ ناگواری مگر چه میتوانستم بکنم .

برای انکه کمی به خود بیایم با برونینسکی و کارپف به مر کز قومندانی لشکر پیاده نزد جنرال خلیل رفتیم که در چهل کیلومتری جنوب کابل در تپه ها سر گرم نبرد بود ... در استانۀ باز گشت به کابل جنرال خلیل به گونۀ ضمنی گفت: کارمل خود را در دریای شراب غرق میکند.

احساس کردم که رفیق افغانی از مریضی رهبر ! آگاه است . روز دیگر به جنرال چرمنیخ وجنرال کارپف به تفصیل در بارۀ دیدار با ببرک کارمل روشنی انداختم

چرمینخ گفت: بیهوده وقت خود را به این اسـپ به هـدر میدهیم . دیر یا زود ، در راه لازم خواهد افتاد اورا تعویض کنیم ،چه بیجا ما او را نگهداشته ایم .....

چرمینخ حتی در آ ن هنگام در امکانات بالقوۀ ببرک در سیمای رهبر حزب ورییس دولت باور نداشت

جستجو در کابل پرس