Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 7499

چرا آته ايست و انسان گرا هستم

25 دسامبر 2007, 12:59, توسط تسليمه نسرين

من در يک خانواده مسلمان متولد شدم. مادرم مرا مجبور مى کرد هر روز صبح قرآن بخوانم، نماز بجا بياورم و در ماه رمضان روزه بگيرم. طى دوران رشد و بزرگ شدنم، مادرم مرا به نزد يک "پير" يا رئيس يک فرقه مذهبى که مورد احترام و قبول مسلمانان بود، مى برد. اين "پير" دار و دسته خودش را داشت و به جن و خرافات معتقد بود. "پير" اعلام کرده بود که زنانى که در حضور مردان مى خنديدند يا از خانه بيرون مى رفتند، توسط جن تسخير شده اند. او بيرحمانه اين زنان را کتک مى زد تا جن از پوستشان بيرون بيايد. او توصيف وحشتناکى از جهنم مى کرد. هرکس با او ديدار مى کرد بايد پول به او مى داد.

"پير" توسط زنان جوانى احاطه شده بود که تنش را ماساژ مى دادند و هرچه او مى خواست برايش انجام مى دادند. يک روز در حضور من او اظهار کرد که قيامت، روز نابودى زمين، بزودى خواهد آمد، و زنان ديگر لازم نيست شوهر کنند. آنها بايد زندگيشان را براى الله فدا کنند.

من از اينکه او زنان را وحشيانه کتک مى زد تا جن از پوستشان بيرون بيايد، و از توصيفاتش در مورد قيامت مرعوب و وحشتزده مى شدم. اما قيامت هرگز نيامد.

"پير"، بيماران را با خواندن سوره هاى قرآن و کتک زدن آنها "معالجه" مى کرد. او آب مقدسى داشت که بيماران را با آن شفا مى داد. اما بيماران با آشاميدن آن آب، مريض تر مى شدند. به منهم از آن آب داده شد اما من هنگامى بهبود يافتم که پدرم که پزشک بود با داروهاى علمى مرا مداوا کرد.

پدرم تشويقم کرد که آموزش سکولار ـــ غير اسلامى ــ داشته باشم. من درباره بيگ بنگ، تکامل و منظومه شمسى آموختم و به همين دليل در مورد اينکه خدا در شش روز کل جهان را خلق کرد، درباره افسانه آدم و حوا و داستان چرخش خورشيد به دور زمين و اينکه کوهها مانند ميخ، بالانس زمين را نگه مى دارند و غيره، اعتمادم را از دست دادم. مادرم از من خواست درباره خدا سوال نکنم و به او ايمان کورکورانه داشته باشم.

سپس قرآن را خواندم البته آن را مطالعه کردم نه اينکه بدون درک معنى، فقط آن را بخوانم. و آن را کاملا مزخرف و چرند يافتم. قرآن که ميليونها نفر آن به آن عقيده دارند، از بردگى و نابرابرى بين مردم کاملا دفاع مى کند. اين در حالى است که در کشورهاى ديگر برابرى بين زن و مرد بعنوان يک حق انسانى برسميت شناخته شده و ماه هم توسط انسان تسخير شده است. در قرآن، مرد حق دارد چهار زن داشته باشد، حق طلاق دارد، مى تواند با بردگان زن سکس داشته باشد و زنان خود را کتک بزند. در مقابل ، زنان بايد بدنشان را بپوشانند چون آنها صرفا بعنوان يک شى جنسى و ابزار لذت جويى مردان نگريسته مى شوند. زنان از حق طلاق، وراثت برابر و شهادت مانند مردان محروم هستند. من دريافتم که الله به مسلمانان، نفرت از غير مسلمانان و قتل برگشتگان از اسلام را تجويز مى کرد.

طبعا من قرآن را به کنارى گذاشته و به اطراف خود نگاه کردم. من دين را در زندگى واقعى و روزمره هم به همان اندازه ستمگرانه يافتم. من دريافتم که ستم و بى عدالتى ناشى از دين بخصوص در کشورهاى مسلمان در حال افزايش است.

با شعور و آگاهى که کسب مى کردم متوجه مى شدم که دين مضحک است چرا که مانع تفکر آزادانه انسان، خرد و تعقل او مى شود. پدرم به من ياد داد به هيچ چيز بدون دليل عقيده پيدا نکنم. من همين کار را کردم. من نمى توانستم به خدا و دين معتقد باشم و بى خدا شدم. بالاخره يک روز قلم خود را برداشته و شروع به نوشتن عليه دين و کليه خرافات مذهبى کردم. من شروع به تلاش براى افشاى جنايات مذهب بخصوص بيعدالتى و ستم آن بر زنان کردم. من ديدم که چگونه اسلاميون با زنان مانند حيوانات يا بردگان عهد عتيق رفتار مى کنند. من درباره همه اينها نوشتم و به همين دليل مورد حمله و تعرض فيزيکى و شفاهى مذهبيون قرار گرفتم، آنها چندين بار عليه من به دادگاه شکايت کردند. آنها مرا از دين برگشته خوانده و بر عليه من چندين تظاهرات به راه انداخته و مراسم به دار کشيدن مرا به نمايش گذاشتند. آنها بدرون دفتر روزنامه اى که در آنجا ستون داشتم و مى نوشتم ريخته و عليه سردبير و ناشرين روزنامه به دادگاه شکايت بردند. خشم افراد مذهبى آنقدر زياد بود که من ناچار به ترک کشورم شدم.

من در يکى از فقيرترين کشورهاى دنيا زندگى مى کردم. من ديدم که چگونه مذهب فقر را تمجيد مى کرد و باد مى زد و چگونه مردم فقير استثمار مى شدند. گفته مى شود که فقرا به زمين فرستاده شده اند تا با زندگى پر از بدبختى و ادبار خود ايمانشان به خدا را اثبات کنند. من هيچ آموزش مذهبى نديده ام که خواهان علاج فقر باشد. بلکه ثروتمندان موظف شده اند با بخشش پول به فقرا به شيوه مادر ترزا خدا را راضى کنند. فقرا بايد فقير و بدبخت باقى بمانند و فرصت طلبان با استفاده از آنها بليط ورود به بهشت را تهيه کنند.

من اسلام و بنيادگرايى اسلامى را به يک اندازه مورد انتقاد قرار مى دهم. من فرقى بين اين دو نمى بينم. من دين را ريشه و منشايى مى بينم که بنيادگرايى بعنوان ساقه اى سمى از آن بيرون مى آيد. اگر ما بنيادگرايى را کنار بزنيم اما دين را نگه داريم روزى ديگر نوعى ديگر از بنيادگرايى رشد و ظهور مى کند. بر خلاف برخى از روشنفکران ليبرال که از اسلام دفاع مى کنند و گناه را به گردن بنيادگرايى مى اندازند، بنظر من اين اسلام است که به زنان ستم مى کند، اين خود اسلام است که مخالف دمکراسى و حقوق انسانى است.

من خدا و بيرحمى نامقدسش را قبول ندارم. من وجدان خودم را دارم که به من باور داد تا از يک جامعه مبتنى بر برابرى و تعقل گرايى حمايت کنم. دين منشا فناتيسم، ريختن خون مردم، کينه، راسيسم، تناقض و جنگ است. فقط انسان گرايى است که مى تواند انسانيت به انسانها ببخشد و دنيا را قابل زندگى کردن بسازد.

من بى خدا هستم. من به نماز و دعا عقيده اى ندارم. من به کار باور دارم. و کار من کارى است که بعنوان يک نويسنده مى کنم. سلاح من قلمم است.

آنلاین : برگرفته از سایت بیخدایان

جستجو در کابل پرس