چند شعر از لطیف ناظمی را برای شما در اینجا بازنویسی مینمایم تا شاید آقای ندیم را قلم یا نوکان انګشت رنجه نمودن مقبول افتد وبرشعر شاعر نقدی بنګارش در آورد.
باقی سمندر
شعر هایی از لطیف ناظمی
« باد شمالی وزید و باد جنوبی
جنگل ما را تبار و سلسله ، گم شد
حاصل تحصیل ما بباد فنا رفت
دانش وفرهنگ وعلم حاصله گم شد» ( ناظمی)
« چه شکوه سردهم از رنج آشکاره ترین
از این غریبی و غمهای بیشماره ترین
تو، آشیا نهء بیگا نگان ندانی چیست؟
جهیده قلزم تاریک بی کرا نه ترین
اذان عشق، ز گلدسته ای نمی خیزد
دلم گرفته در این شهر بی مناره ترین
کجاست خندهء خورشید ، بر چکاد درخت؟
کجاست نیلی خا موش پر ستاره ترین؟ ( ناظمی)
هزار بار اگر بشکنند، با ل وپرش
پرنده باز، رهء آشیا نه می گیرد» ( ناظمی)
« بیتو خواهند که « تاریخ مذکر» سازند
این تبار تبر و تیرهء تا تار ترین
ماهرویی ، زپس ابر سیه، بیرون آی
مرد را جز توکجا خوب ترین یار ترین » ( ناظمی) « به چکه چکه خون من، به ذره ذرهء تنم
دمیده عشق شهر من، تنیده مهر میهنم
کجاست سر زمین من، امید واپسین من
بهار من، یقین من، هوای کوی و بر زنم»
( ناظمی)
این هم زیبا عزلی از لطیف ناظمی
تو میروی و غمت عاشقانه میماند
کنارم این دل پر از بهانه میماند
دو برگ یاد غمین از بلوط چشمانت
به باغ خاطره هایم نشانه میماند
تن صدای تو در هر سرود می پیچد
بلوغ نام تو در هر ترانه میماند
مرا به نام صدا کن به فصل هجرت خویش
همین صداست که در این زمانه میماند
خدای من که چه درد آور است قصۀ عشق
پرنده میرود و آشیانه می ماند
باقی سمندر
۲۸ اسد سال ۱۳۹۰ خورشیدی
چند شعر از لطیف ناظمی را برای شما در اینجا بازنویسی مینمایم تا شاید آقای ندیم را قلم یا نوکان انګشت رنجه نمودن مقبول افتد وبرشعر شاعر نقدی بنګارش در آورد.
باقی سمندر
شعر هایی از لطیف ناظمی
« باد شمالی وزید و باد جنوبی
جنگل ما را تبار و سلسله ، گم شد
حاصل تحصیل ما بباد فنا رفت
دانش وفرهنگ وعلم حاصله گم شد» ( ناظمی)
« چه شکوه سردهم از رنج آشکاره ترین
از این غریبی و غمهای بیشماره ترین
تو، آشیا نهء بیگا نگان ندانی چیست؟
جهیده قلزم تاریک بی کرا نه ترین
اذان عشق، ز گلدسته ای نمی خیزد
دلم گرفته در این شهر بی مناره ترین
کجاست خندهء خورشید ، بر چکاد درخت؟
کجاست نیلی خا موش پر ستاره ترین؟ ( ناظمی)
هزار بار اگر بشکنند، با ل وپرش
پرنده باز، رهء آشیا نه می گیرد» ( ناظمی)
« بیتو خواهند که « تاریخ مذکر» سازند
این تبار تبر و تیرهء تا تار ترین
ماهرویی ، زپس ابر سیه، بیرون آی
مرد را جز توکجا خوب ترین یار ترین » ( ناظمی)
« به چکه چکه خون من، به ذره ذرهء تنم
دمیده عشق شهر من، تنیده مهر میهنم
کجاست سر زمین من، امید واپسین من
بهار من، یقین من، هوای کوی و بر زنم»
( ناظمی)
این هم زیبا عزلی از لطیف ناظمی
تو میروی و غمت عاشقانه میماند
کنارم این دل پر از بهانه میماند
دو برگ یاد غمین از بلوط چشمانت
به باغ خاطره هایم نشانه میماند
تن صدای تو در هر سرود می پیچد
بلوغ نام تو در هر ترانه میماند
مرا به نام صدا کن به فصل هجرت خویش
همین صداست که در این زمانه میماند
خدای من که چه درد آور است قصۀ عشق
پرنده میرود و آشیانه می ماند