Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 47225

اعتراض فرهنگیان ولایت فاریاب به سوء قصد به جان محمد کاظم امینی یکی از نویسندگان این ولایت

29 آگوست 2011, 16:20, توسط baqi samandar

بخش سوم

مرا به مدت شش سال حرص علم وادب به خاکدان نيشاپور کرد زنداني[6]
اين بيت از قطعه ايست که به طغانشاه بن مؤيد آي آبه خطاب کرده است وچنانکه خواهيم ديد، ظهير در آخر عهد همين پادشاه يعني سال 582 هجري به اين شهر آمده و در آنجا از حرص اندوختن علم و ادب، سکونت اختيارکرده باشد.
در همين آوان که ظهير علاوه بر ادب در علوم عقلي نيز بلوغي يافته بود، به تحقيق درمباحث بخوبي پرداخته وبه يک مسأله رايج در آن ايام توجه کرده بود. چنانکه گفته شده است، در آن وقت منجمان پيشبيني کرده بودند که درسال 582 هجري در اثر اجتماع سيارات در برج ميزان، توفان بار درعالم رخ خواهد داد، و زمين را زير وزبر خواهدکرد.چندتن از شاعران ونويسندگان درصحت و بطلان اين پيشبيني سخناني گفته اند و از آنجمله است که ظهير دريک قطعه شعرش مدعي تأليف رساله اي دربطلان حکم توفان شده، ولي چنانکه او در آن ابيات و ابيات ديگر بر مي آيد مي آيد، با نوشتن و تقديم اين رساله مطلقاً مورد لطف پادشاه قرار نگرفته است. اين رساله را ظهير ظاهراً در عهد طغانشاه مويد تأليف کرده، ليکن پادشاه اگرچه پيشبيني کننده کسوف را تشريف داده بود، به ظهير فاريابي توجهي نکرد و او را محروم داشت.در اين دو قطعه يک بيت هست که معلوم ميدارد، ممدوح او هنوز منتظر بود تا خسوف (يعني 29 جمادي الآخرسال 582 هجري) فرا رسد و از دو بيت ديگر، در قطعه دوم معلوم ميشود که اولاً شاعر آن قطعه را سه مانده به وقوع حادثه، يعني در اواخر ربيع الاول ربيبع الثاني سال 582 هجري گفته و ثانياً تا آن موقع نه ماه بود که رساله خود را نوشته وبه شاه تقديم داشته بود و به اين ترتيب تاريخ تأليف رساله او وسط سال 581 بوده است و ثالثاً مخاطب شاعر دراين دو قطعه بايد طغانشاه بن مؤيد باشد که به نقل ابن اثير پايان سلطنت اش سال 582 هجري بوده است.[7]دو قطعه اي که ظهير گفته اينست.
ظاهراً بايد در همين ايام ظهير را کارد به استخوان رسيده وعدم توجه طغانشاه بن مؤيد کار او را سخت و وي را تاگزير به مهاجرت از خراسان کرده باشد. چنانکه از پادشاه مثال به اضافه مرکبي براي سفر تقاضا کرده گويا هم در پايان ان پادشاه يعني در همان سال 582 نيشاپور را ترک گفت.
معلوم ميشود که ازسال 582 هجري به بعد ظهيرفاريابي در عراق بسربرده است. نخست از نيشاپور، بنا آنچه دولتشاه گفته به اصفهان رفت و به خدمت صدرالدين عبدالطيف خجندي قاضي القضات آل خجند که به سال 592 در اصفهان کشته شده است، رسيد. دولتشاه در دنبال سخن خود ميگويد: «... روزي به سلطان خواجه رفت، ديدکه صدر مسکن علما وفضلاست، سلام کردو غريب وار به جايي نشست، التفاتي چندانکه ميخواست، نيافت، تافته شدو بر بديهه اين قطعه را گفت و بدست خواجه داد:
بزرگـــــــوارا! دنيا ندارد آن عظمت
که هيچکس را زيبد بدو سرفرازي
شرف به علم وعمل باشد آن ترا همه نيست
بدين مدور دوران چرا همي نازي
زچيست کاهل هنر را نمي کني تميز
تو نيز هم به هنر از زمانه ممتازي
بسوي من تو بياري نگه مکن که به علم
دلم به گيسوي حوران همي کند بازي
اگرچه تلخ بود يک سخن زمن بشنو
چنانکه آنرا دستور حال خود سازي
تو اين پسر که زدنيا کشيده اي بر روي
بروز عرض مظالم چنان بيندازي
که ازجواب سلامي که خلق را برق است
به هيچ مظلمه ديگري نپردازي
و چندانکه خواجه مراعات ومردمي کردش، در اصفهان اقامت نکرد وبه آذربايجان رفت.[8]
شايد قسمتي از اين داستان صحت داشته باشد, ليکن مسلماً ظهير مدتي بعد از نخستين ملاقات با صدرخجند در اصفهان باقي نماند, چه چوه در يکي ازقصايدي که در مدح صدرالدين گفته , تصريح کرده است که در سال تمام بخدمت دراصفهان بوده است. در قصايدي که درمدح صدرخجند ساخته, يکبار سخن از يک و نيم سال سکونت درعراق ميکندو معلوم است که در اين مدت مال و ملکي فراهم نياورده بود و از متاع جهان اسپي داشت که شايد همان باشد که از طفانشاه تقاضا کرده بود:
راست يک سال و نيم شد که مرا در عراق است حکم آبشخور
تنم از فاقه خشک شد که نشــد لبم از آب اين کريماــــــــن تر
اسپکي دارم از متــــاع جـــهــان همچو کلکلت روان ولي لاغر
تاکي از بهـــــر نيم تــــوبره کاه با شم اندر جوال مشتي خر
تو کـــــــه درحل و عقد مختاري چون روا داريم چنيـــن مضطر
وباز درقصيده ديگر به دوسال اقامت خود رد آستانه صدرخجند اشاره ميکند و معلوم است که هنوز زندگاني او ساماني نيافته و او گرفتار مشتي دون و ناکس شده و با آنکه يک سال پيش از صدر براي رهايي استمداد کرده بود , کار وي بجايي نرسيده و همچنان گرفتار و مضطر مانده بود:
با توجه به اين اشارات شاعر به بطلان قول دولتشاه آشکار ميگردد، ولي روشن است که عطاياي صدرالدين نميتوانست شاعر را خرسند کند واز کلام او آشکار است که انديشه عزيمت از اصفهان در او نيرو ميگرفت و سرانجام از آن شهر به قصد آذربايجان و مازندران آهنگ حرکت کرد.
ظهيرالدين فاريابي از تاريخ خروج خود از اصفهان که بايد در سال 585 هجري صورت گرفته باشد، عده اي از افراد را مدح کرده است که اين افراد وزرا و امرا و رجال نامي بوده اند.
ميگويند ظهير در پايان حياتش ترک ملازمت سلاطين وامرا گفته ودر گوشه اي به اطاعت و علم و عبادت مشغول گشت و سرانجام در تبريز وفات کرد، و در آنجا در مقبره سرخاب تبريز مدفون شده اس. اما بعضي ها گفته اند که وي در زادگاهش فارياب کرده و دراين جا مدفون شده است. ولي برخي از پژوهنده گان اين مسأله را رد کرده و گفته اند که قبر ظهيرالدين فاريابي در شهر تبريز است واينکه در شهر شيرين تگاب ولايت فارياب قبر شاعر را قلمداد کرده اند، خطا ميباشد، اين زيارتي که اکنون در آنجا موجود است، قبر ظهير نبوده بلکه قدمگاه اوست که بعد ها به خاطرة او ساخته شده است. کاظم اميني در اين مورد مينويسد:
«با آنکه در کتاب « ارمغان ميمنه» تصريح گرديده که مقبرة ظهيرالدين در شيرين تگاب ميباشد ،ولي اين خطا است اين قدمگاه در سال 1323 به سرمايه شخصي شاد روان نذيرقل خان ميمنه گي و همکاري مردم به ياد بود از مقام والاي ظهيرفاريابي اعمار گرديده، اگرچه اين خطا در نظمي که به مناسبت اعمار اين بنا سروده شده، نير تکرار گرديده است:
ببين خيري زفيض اين عمارت زرحمت ميدهد ما را بشارت
ظهيرفاريابي آن بزرگست که خاک تربتش بخشد بصارت
ظهير فاريابي آن بزرگست که گشت اين گوهر يکدانه غارت
نذيرقل خان زپول شخصي خود نمودند از نو آباد اين عمارت
اين قدمگاه در وسط قريه فيض آباد در قسمت شرقي مرکز ولسوالي بين باغستان وعقب بازارجاي کنوني شيرين تگاب قرار دارد.[9]
ظهيرفاريابي در هنگام حياتش بسيار مشهور شده و ديوانش دست به دست ميگشت، چنانکه او را در بعضي ازمنابع به عنوان «صدرالحکما» ياد کرده و مهارت و استادي او را در علم و ادب ستوده اند. او با عده اي از شاعران قرن ششم از قبيل: جمال الدين اصفهاني، مجيربيلقاني، انوري ابيوردي، خاقاني شرواني ، نظامي گنجوي، اثيراخيسکتي و جز آنان معاصر بوده و چنانکه بارها در اشعارخود اشاره کرده است هيچيک از معاصرينش ار به چيزي نميگرفت و خود را برتر از همه ميدانست.
بعد از درگذشت ظهيرفاريابي، ناقدان سخن در باره توانايي و مهارت شاعر او چندان مبالغه داشتند که برخي ها او را برانوري ابيوردي نيز برتري مينهادند.اين مسأله بعدها باعث بحث ها و جنجال هايي نيز گشته چنانکه فضلاي کاشان از مجددالدين همگر شاعر قرن هشتم سوال کردند و او جواب آنها را طي قطعه اي پرداخت.
علت مقايسه ظهيرفاريابي با انوري آنست که او در حقيقت دنباله رو روش انوري وهم کسوتان او را که نسل مقدم و معاصر شاعربوده اند، پيش گرفته و به درجه کمال رسانيده است.سخن او همانند همان دسته از شاعران که انوري مقدم همه است، روان و پر از معاني دقيق است. سخن ظهير در عين آنکه در کمال لطافت و رواني است، استوار و برگزيد. وفصيح و داراي معاني و الفاظ صريح ميباشد. خوانندة ديوان او جز در چند مورد معدود کمتر به موارد پيچيده گي برميخورد وآن موارد هم از حيث عموض و پيچيده گي و ابهام به هيچ روي به شعر شعراي معاصر او در عراق وآذربايجان نميرسد. او مانند برخي از شاعران سبک عراقي به آوردن قافيه ها مشکل و رديف هاي طويل در شعر مبادرت ورزيده است، حتي برخي از رديف هاي دراز و مشکل وي شباهت به رديف هاي شاعران سبک هندي نيز مينمايد به اين رديف طويل توجه کنيد که وي بسيار به استادي آنها را بکار برده است:
هرنيم شب که چوناله ما ميشود بلند
تا باشد از حوادث ايام در امان
دل فگار مرا آسمان چه ميداند
لبش چو غنچه تصوير خندان است در واقع
بوي چمن مي آيدم زين تازه ديوان در بغل چندين هزار دست دعا ميشودبلند
هر جا که هست نام خدا ميشودبلند
زدست و پا زده در خون کمان چه ميداند
سخن زان غنچه مرواريد غلطان است درواقع
من باغبان خوشي و دارم گلستان در بغل
در همان حال که ظهير التزام رديفهاي دشوار و مشکل ميکند ،سخن او ساده بوده و رديفها مغلوب قدرت او در بيان معني هستندو هيچگاه در برابر ـــــــــــ قريحه ومهارت او ياراي اخلال در معاني ندارند. قدرت او در مدح و توصيف بسيار است و او در اين موارد خلاق معاني گوناگون و قادر برمبالغه هاي شگفت انگيز و ايراد معاني و مضامين بديع است.
دولتشاه سمرقندي، ظهير را شاگرد رشيدي سمرقندي، سراينده منظومه «مهر و ماه» ميداند و جز اين نامي ديگر از آموزگاران او در دست نيست از شاگردان او نيز ازخواجه جلال درکاني و اشهري نام برده اند.[10]

جستجو در کابل پرس