Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 47386

معمای تباری افغانستان

5 سپتامبر 2011, 14:02, توسط baqi samandar

بخش دوم
به ادامه ګذشته

مونتسكو (۱۶۸۹-۱۷۵۵) يكى ديگر از دانشمندان اروپا بود كه بعد از التوزيوس قدمهاى اساسى را در پروسه پيشرفت تئورى فدراليزم برداشت و آن‌را غنا بخشيد. او به فرانسه آن زمان كه به سوى خودكامگى و ديكتاتورى قدم برمىداشت مدل جمهورى فدراتيو را عرضه نمود. پيش شرط اصلى و اساسى براى بنيان همچو رژيمى از ديد مونتسكو اين بود كه اين جمهورى خود متشكل از جمهورى هاى كوچكترى باشد. او به نظريه نامتجانس‌هاى التوزيوس يعنى اين كه اين تفاوت ها هستند كه نشان‌دهنده استقلال و فرديت اعضا ميباشد، نظريه تجانس‌ها را يعنى اين كه اين مشتركات و همسوئىها هستند كه باعث وحدت، اتحاد و پيوند آنها ميشود، را علاوه نمود.
در جريان بحث‌ها پيرامون قانون اساسى آمريكا در سالهاى ۱۷۸۷ در نشريه فدراليست اصطلاح جديدى به نام فدراليزم در تاريخ تفكرات سياسى به وجود آمد. هر شهروند امريكائى از اين به بعد مربوط به دو اجتماع، گروه و يا واحد سياسى يعنى به يك اجتماع نسبتا" نزديك و خودى يعنى دولت و يا ايالت و يك اجتماع نسبتا" دور يعنى ملت، مىشد. تفاوتها بين هر دو اجتماع و يا هر دو واحد كاملا" مشخص و معلوم هستند. هر واحد سيستم دولتى خود را داشته و هر دو اعضاى دولت مركزى ميباشند. منظور از چيزى كه در بالا تشريح شد همان دولت فدرالى ميباشد، يعنى "وحدت در تفاوتها" مشخصه عمده يك نظام فدرالى همين منسوب بودن و مربوط بودن يك واحد كوچك به يك واحد بزرگتر از آن و باز مربوط بودن اين واحد بزرگتر به يك واحد بزرگتر از خود آن و ادامه اين ارتباط تا به بزرگترين واحد ودر عين حال مستقل بودن هر يكى از اين واحدها از واحد بزرگتر آن، ميباشد. از لابلاى آثار و نوشته‌هاى اين نويسندگان نه تنها فدراليزم به عنوان يك پروسه ديناميك و در حال تكامل فهميده ميشود، بلكه اين موضوع نيز روشن ميشود كه آنها به سوى يك دولت واحد با يك زمامدار مقتتدر كه زير پوشش قانون اساسى باشند، تلاش مىورزند.
از نظريه پردازان بعدى فدراليزم كه نظريه ای مونتسكو را بسط و گسترش دادند، بايد از كانت (۱۸۰۴-۱۷۲۴) و روسو (۱۷۱۲-۱۷۷۸) نام برد. كانت فدراليزم را براى برپائى و برقرارى صلح لازم و ضرورى مىدانست. منظور او از صلح عدم امكان وقوع جنگ بود. حالت و وضعيتى كه در آن امكان تجاوز و تعرض وجود داشته باشد و يك كشور هميشه مسلح و در حال دفاع از خود باشد را از نظر كانت نميشود حالت صلح ناميد. او اين حالت را حالت متاركه مىناميد. كانت صلح را محو خشونت، دست يازيدن به فعاليتهاى صلح آميز غير مسلحانه و سازماندهى مسالمت آميز اعمال بشرى مىداند. از نظر او ميان صلح، حقوق و ايجاد يك فدراسيون جهانى رابطه مستقيم و تنگاتنگى وجود دارد. او اساس صلح را در تأمين حقوق دانسته و از ديد او تا زمانى كه حقوق افراد تأمين نشود و تا زمانى كه انسانها از نظم و قانون كه خود به وجود آورده اند اطاعت نكنند و از آن سر پيچى كنند، استقرار و بر قرارى صلح ناممكن است و در نتيحه ايجاد يك فدراسيون جهانى ممكن نيست مگر آن كه تمام دولت ها (يعنى دولتهاى جمهورى) ارزشهاى والاى آزادى و برابرى سياسى را به رسميت بشناسند.
پرودون (۱۸۰۹-۱۸۶۵) يكى ديگر از نظريه پردازان تئورى فدراليزم بود كه پيشرفت و تكامل امريكا را تفسير نموده و نظريه التوزيوس را وسعت و تكامل داد. از نظر او براى برقررارى فدراليزم سه اصل لازم ميباشند:
۱. حكومتهاى مستقل مىبايست با تنظيم معاهده‌اى، اتحاد خويش را در شكل فدراسيون اعلام نمايند.
۲. هر جكومت عضو فدراسيون بايد بر طبق قانون نسبت به تفكيك قواى خود اقدام و موارد بازنگرى در قانون اساسى خود را پيش بينى كند.
۳. به جاى جذب حكومتها در دولت مركزى و يا تضعيف قدرت آنها بايد قدرت دولت مركزى را به حد اقل ممكن رساند.
در قرن ۱۹ بحث پيرامون فدراليزم در آلمان از طرف كونستانتين فرانس (۱۸۱۷-۱۸۹۱) ادامه پيدا نمود. او با اعلام نظريه "دولتهاى فدرالى" مخالفت خود را با سوسياليزم، ليبراليزم، مونارشى و هم دموكراسى فراگير اعلام نمود.
از نظر انديشه اجتماعى كاتوليك‌ها، فدراليزم كاملا" با قاعده و اصول كمك متقابل (subsidariatprinzip) آنها به بشريت، در تفاهم ميباشد. اعضاى خودمختار دولت خود حق دارند و مسئول اند تا مسائلى را كه مربوط به خود آنها مىشوند مستقلانه حل نموده، از مداخله ديگران جلوگيرى، از حقوق خود دفاع كنند و در عين حال كمك از ديگران را اخذ و جلب نمايند در صورتى كه خود آنها قادر به حل مشكل شان نباشند. دولت مركزى نيز مسئول ميباشد تا استقلال و ويژگىهاى آنها را حفظ نموده، به اعضاى خود كمك نمايد. از تكامل و پيشرفت نطريه فدراليزم و بروز و موجوديت انواع و اقسام نظامهاى فدرالى در تاريخ اين واقعيت روشن ميشود كه حفظ استقلال و حفظ مشخصات گروه هاى كوچك هر گز به معنى منع و عدم امكان يك نظام بزرگ فدرالى نميباشد.
تاريخ شاهد بروز و عينيت فدراليزم به انواع و اشكال مختلف آن ميباشد، قاعدتا" اين اتحاد و يكجا شدن واحد هاى مسقل به دور هم نبايد الزاما" انگيزه سياسى داشته باشد. انگيزه اصلى آن غالبا" تشكيل و سازماندهى يك اتحاد نيرومندتر به خاطرى دفاع از حملات بيگانه و رفاه اقتصادى بوده است. مثالهاى زيادى در اين مورد ميشود از عصر باستان در يونان و قرون وسطى در اروپا نام آورد. در عصر حاضر فدراليزم هم در تشكيل دولتهاى ملى به خاطرى حق شهروندى و هم در ساختار، اتحاد و تشكيل دولتهاى فراملى (كنفدراسيون) به خاطرى تأمين حقوق ملل، يك نقش مهم و به سزاى بازى كرده است.
مشخصه عمده يك كنفدراسيون اين است كه دولتهاى مستقل به عنوان اعضاى مستقل يك پيمان كه معمولا" فاقد يك قدرت دولتى متحد، فاقد يك ارتش مشترك، فاقد يك قانون اساسى مشترك و فاقد يك نظام حقوقى مشترك ميباشند، باهم پيمان و اتحاد ميکنند. كنفدراسيون آمريكا تا سال ۱۷۸۸, سويس از۱۸۱۵ تا ۱۸۴۸ و آلمان از ۱۸۱۵ تا ۱۸۶۶ از جمله كنفدراسيونهاى مهم جهان بودند كه بعدا" هر يك به فدراسيونها تبديل شدند.
مجمع مشترك سازمان ملل متحد و پيمان مشترك اروپاى غربى نيز يكى از اشكال بخصوص كنفدراسيونها در عصر حاضر ميباشند. پيمان مشترك اروپا وقتى به وجود آمد كه چند تا از تشكلات مستقل سياسى كه عبارت بودند از چند تا دولت مستقل و چند تا از تشكل غير دولتى که با هم يكجا شده و خواستند تا با يك سياست مشترك راه حلهای را برای مشکلات شان پيدا کنند.
در يك حكومت فدرالى وظايف بين حكومت مركزى و جكومتهاى محلى (ايالات) تقسيم ميباشد. هم حكومت مركزى و هم حكومتهاى محلى هر كدام سيستم دولتى و سيستم اجرائى بخصوص خودشان را داشته و در عين زمان حكومتهاى محلى اعضأ و يا اجزاء جكومت مركزى ميباشند. بسيارى از كشورها در جهان معاصر داراى حكومتهاى فدرالى ميباشند (در آسيا: هند، ماليزيا،مكرونيزى، پاكستان و امارات متحده عربى، در اروپا: بلجيم، آلمان، اتريش، اسپانيا و سويس، در آمريكا: اضلاع متحده آمريكا، ارژانتين، برازيل،كانادا، مكزيك و وينوسوويلا، در آفريقا: اتيوپى، كاميرون، نيجريا، افريقاى جنوبى و هم چنين قاره و يا كشور استراليا) . اتحاد جماهير شوروى سابق، برازيل و ارژانتين از جمله كشورهاى ميباشند كه به آنها حكومتهاى فدرال كاذب مىگويند، چون حكومتهاى محلى آنها از حقوق شان در برابر حكومت مركزى هيچ گونه دفاعى كرده نمىتوانند.
وقتى انسان تئورى فدراليزم را با تمام اشكال و انواع مشخص آن چه آنهاى كه قبلا" در تاريخ وجود داشته اند و چه آنهاى كه در حال حاضر وجود دارند، را مطالعه ميکند، ميتواند از آن با وجود تمام تفاوتها و ظواهر تاريخى آن اين نتيجه را بگيرد كه: منظور از فدراليزم تكامل يك ساختار اجتماعى ميباشد كه در آن چندين اجتماع و يا واحد سياسى داوطلبانه به رضا وميل خويش و نه به زور و هر يك با حفظ هويت خويش نظم و تشكيل بزرگى را به خاطرى پياده كردن اهداف مشترك شان ساخته كه در آن هر يكى بر ديگرى و هم چنين بر كل تشكل متقابلا" اعمال نفوذ ميکند.
مدافعين تئورى سازماندهى سياسى بر اساس نظام فدراليزم دلايل ذيل را براى اثبات حقانيت اين نظام ابراز ميدارند:
۱. تقسيم قدرت به شكل عمودى در اين نظام در پهلوى تقسيم قدرت به شكل افقى (تقسيم قوا به سه قوه اساسى يعنى قوه اجرائيه، قوه مقننه و قوه قضائيه) باعث جلوگيرى قدرت به دست يك عده محدود شده و به اين صورت از سوء استفاده قدرت بهتر جلوگيرى ميگردد.
۲. در نظام فدرالى آزادى هاى فردى و اجتماعى بهتر عمق و گسترش مىيابد لذا دموكراسى بهتر رشد ميکند.
۳. تقسيم قدرت به شكل واحد هاى كوچك باعث برقرارى رابطه بهتر مردم با مسئولين آنها شده و اين بر قرارى رابطه‌اى مستقيم مردم با مسئولين آنها باعث رسيدگى بهتر مسئولين به مشكلات آنها ميشود.
۴. اين نظام باعث رقابتهاى سالم بين ايالت‌ها خواهد شد تا هر يك به ديگرى نشان دهد كه طرح‌ها و برنامه‌هاى او موفقتر از ديگران است. در صورتى كه اين طرح‌ها موفق باشند ميتوانند در سطح كل كشور به اجرأ در آيند و عملى گردنند و گرنه اصلاح گردند و يا لغو گردند و در نتيجه خسارتها به حد اقل برسد. اين قضاوت را مردم با آراى خويش در انتخابات ميکنند.
۵. در نظام فدرالى تقسيم كل نظام به واحدهاى كوچك باعث حفظ حقوق اقليت‌ها و باعث امكان همكارى بهتر آنها در اين نظام خواهد شد.

فدراليزم بلژيك

جستجو در کابل پرس