Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 47387

معمای تباری افغانستان

5 سپتامبر 2011, 14:04, توسط baqi samandar

بخش سوم
به ادامه ګذشته

فدراليزم بلژيك
اولين قانون اساسى فدرالى اين كشور در سال ۱۹۹۳ وضع شد كه در آن تقسيم بندى نه تنها بر اساس منطقه بلكه بر اساس جامعه‌ها نيز صورت گرفت. اين تقسيم بندى وقتى به عنوان يك ضرورت غير قابل انصراف مطرح شد، كه نزاع و مشاجرات بين دو گروه فرانسوى زبان و هالندى (فلمان) زبان اين كشور در سالهاى ۱۹۶۰ به اوج خود رسيد. زبان فرانسوى از زمان استقلال اين كشور در سال ۱۸۳۰ تا سال ۱۸۶۰ كه جنبش فلمانهاى هالندى زبان اين كشور شروع شد و اينها توانستند از طريق نمايندگان خود در مجلس، قانونهاى را به تصويب برسانند كه مطابق آن، از سال ۱۸۷۳ به بعد، استعمال زبان فلمان در نهادهاى دولت منطقه فلاندر رسمى شود و بين سالهاى ۱۸۸۳ تا ۱۹۳۲ جريان تك زبانى، زبان فلمان را به نظام تعليم و تربيه تحميل كنند. هر چند امروز هر دو زبان به عنوان زبانهاى رسمى اين كشور در نزد قانون از يك حيثيت و اعتبار بر خوردار اند، اما در عمل زبان فرانسوى، زبان غالب در اين كشور ميباشد. دليل اين امر فقط اين نيست كه تعدادى زيادى از هالندى زبانها به دو زبان صحبت ميکنند و برعكس فرانسوى زبانها فقط به همان يك زبان. فرهنگ فرانسوى از همان آغاز تأسيس اين كشور فرهنگ غالب در بلژيك بود و زبان فرانسوى يگانه زبان رسمى اين كشور. حتى در منطقه فلاندر هالندى زبان نخبه‌هايش از همان اول شديدا" تحت تأثير زبان و فرهنگ فرانسوى بودند. فرانسوى شدن دولت به والنهاى فرانسوى زبان از اول اين امكان را مساعد ساخت تا اكثر پستهاى مهم دولتى را اشغال نمايند و به اين ترتيب عامل زبان باعث اختلافات طبقاتى در اين كشور شود. تفاوت اقتصادى بين منطقه فلاندرها در شمال و منطقه والنها در جنوب به اين معظله مىافزايد.
هر دو گروه زبانى تا امروز دو استراتيژى و طرح مخالف را در مورد تقسيم قدرت تعقيب ميکنند. در حالىكه فلاندرها سعى به توسعه بيشتر زبان شان در نهادهاى رسمى و فرهنگی و خود مختارى اقتصادى دارند، والنهاى فرانسوى زبان نسبت به وضع بدتر اقتصادى شان ترجيح ميدهند تا يك خودمختاری بر اساس تقسيم منطقه ايجاد كنند. والنها كوشش مىورزند تا آن قسمت از اقتدار و اختيارات رسمى را تحت نفوذ خود بياورند، كه از نظر آنها لازم اند، تا آنها بتواند به وسيله آن ساختار اقتصادى منطقه خود را تغير بدهند. تقسيم بندى فقط براساس منطقه اگر هم فقط به همين دليل باشد، كه پايتخت اين كشور بروكسيل در منطقه فلاندرها قرار داشته، اما ۸۵ درصد از ساكنان آن فرانسوى زبان است، قبل از امتحان به شكست مواجه است. به همين علت طى چندين رفورمى كه در قانون اساسى اين كشور از سال ۱۹۷۰ به اين طرف گرفته شد، هر دو گروه زبانى با هم توافق نمودند كه نهادهاى كشور بر مبناى منطقه (فلاندر، والن و بروكسيل) و جامعه (فلمان؛ فرانسوى و آلمانى) تقسيم شوند. منطقه‌ها كه تقسيم بندى آن بر اساس سرزمين شده است، صلاحيتهاى شان مربوط مىشوند به سياست هاى منطقوى به طور مثال حمايت از محيط زيست و مناطق طبيعى، سياست ساختمانى، انرژى و …و. جامعه‌ها كه تقسيم بندى آن بر اساس زبان شده است، صلاحيتها و وظايف آن مربوط به انسان ميشود، مثلا" فرهنگ، تعليم و تربيه، صحت عامه، تربيت جوانان و غيره. به هر دو طرف نهادهاى جداگانه احداث شده است اما تقسيم بندى منطقه‌ئى با تقسيم بندى زبانى موازى نيست. مثلا"،در منطقه فلمان، اقليتهاى فرانسوى زبان بسيارى هستند كه تحت حاكميت منطقه فلمان هستند. به اين ترتيب يك شهروند بلژيكى ميتواند مربوط به يك منطقه و به يك جامعه زبانی باشد. به اين دو نهاد، نهاد دولت مركزى را بايست علاوه كرد كه حيطه و حدود اختيارات آن تمام كشور را در بر مىگيرد. هر منطقه و هر جامعه دولت و مجلس خود را دارد. مهمترين وظايف مثلا" گرفتن و تقسيم ماليات، امنيت ملى و… مربوط به دولت مركزى ميشود. دولت مركزى سالانه با انتقال پول و كمكهاى مالى فراوان از قسمت شمال (منطقه فلاندر) كه سرمايه دار بوده به قسمت جنوب (منطقه والن) كه نسبتا" فقير اند، باعث بحث و جدالهاى فراوان در پارلمان ميشود. ناسيوناليزم اقتصادى در پيدايش اين فدراليزم نقش اساسى داشت. فلاندر كه در قرن ۱۹ نسبت به منطقه والن عقب افتاده بود، از نيمه قرن ۲۰، جلو افتاده و به تقسيم ثروت بين اين دو منطقه معترض شد. هر زمانى كه نمايندگان فلاندرها بحث خودمختارى اقتصادى منطقوى را در پارلمان به راه مىاندازد، سياستمداران والنها آن را به عنوان يك تجاوز به وضع زندگى منطقه خودشان مىپندارند.
فدراليزم بلژيك به لحاظ اينكه حاصل مبارزات جدائى طلب است، همكارى بين نهادهاى مختلف دولت را مشكل كرده است. هر نهاد دولتى سعى ميکند تا قدرت خود را با گسترش حدود صلاحيت خود افزايش دهد و كمتر براى پيشبرد و به ثمر رساندن طرحهاى مشترك دولتى علاقه نشان ميدهند.
بعضى از سياسيون اين كشور، مدل فدراليزم خويش را به عنوان الگو و نمونه براى فدراليزم آينده اروپا تبليغ ميکنند، اما اروپا با بناى حاكميت مشترك چند دولت و ايجاد هويت اروپائى كه فراى هويتهاى ملى است مىكوشد ملتها را باهم نزديك كند، اما فدراليزم بلژيك با ايجاد جدائى بين دو قوم و سياست ادغام اروپا، در دو جهت متضاد حركت ميکند.
از زمانى كه فدراليزم عينيت يافته، دو قوم تشكيل دهنده بلژيك هر روز نسبت به روز ديگر از يكديگر بيشتر فاصله مىگيرند. كودكان هالندى زبان و فلمان زبان به مكاتب جداگانه مىروند و به كانالهاى تلويزيون مشترك نگاه نميکنند و مردم هر دو قوم هر يكى روزنامه‌هاى خود را مىخوانند. به اين ترتيب احساس هويت ملى مشترك در جامعه ضعيف شده و از بين ميرود. تا امروز در اين كشور حزب ملى و سرتاسرى وجود ندارد كه به اين اختلافات پايان بدهد و احزاب محلى بيشتر باعث جدايى شده تا اتحاد و يگانگى شهروندان اين كشور. به هر صورت به عقيده اكثر صاحب نظران اين نظام قابل بقأ نبوده و دير يا زود شكست ميخورد. از جمله ۱۰.۲ مليون جمعيت اين كشور ۵۵ درصد فلاندر،۳۳ درصد والن و تقريبا" ۱۲ درصد آن ديگر اقوام ميباشند كه اكثر آنها مهاجرين از ديگر كشور ها بوده و تعداد آنها هر روز ازدياد مىيابد. اين اقوام نيز تا ابد به تقسيم بندى كنونى تن در نخواهند داد و هر يكى خواهان تقسيم بندى جديدى خواهد شد. صرف نظر از آن كه با محروم كردن اين مردم از حق رأى، اين نظام در تضاد با اساسات آزادى و دموكراسى قرار دارد.
فدراليزم آلمان
ساختار فدرالى آلمان نتيحه يك پروسه تاريخی موفق بوده كه در جريان آن ساختار و نظم ايالتى (لندها) موجوده آن به عنوان ابزار و ساختار تشكيلاتى براى اتحاد سياسى اين كشور نقشى بارزى بازى كرده اند. برعكس اضلاع متحده امريكا و يا سويس، در آلمان به فدراليزم هميشه به عنوان يك ساختار سياسی غير قابل انصراف و به عنوان يك ضرورت برخورد شده است. از آوان اين پروسه كه در زمان رايش (Reich) مقدس رومىها شروع ميشود تا به امروز با وجود كمبودها، مشكلات، شكستها و سكوتهاى كه اين پروسه را بدرقه نموده است، امروز مىتوان ساختار فدرالى آلمان را يكى از موفق‌ترين نظامهاى موجوده جهان به شمار آورد كه اكثر صاحب نظران رمز اين پيروزى را در زبان واحدو دين واحد اين سرزمين و هم در سطح سواد، اقتصاد و دانش مردم آن ميدانند.
در اواخر رايش مقدس رومىها در سال ١٨٠٦ آلمانىها چندين بار كوشش نمودند تا پايه و اساس يك نظام فدرالى را در سر زمين شان بگذارند. اولين پيمان حاکمان ملوک الطوايفی محلی (Forst) اين سر زمين كه مشهور به اتحاديه راين (Rheinbund) است، اتحادى بود براى دفاع از خود عليه نيروهاى خارجى. براى اولين بار در سال ۱۸۴۸ در كليساى پولز (Pauls) در شهر فرانكفورت كنونى اين كشور قراردادى بين حاکمان ملوک الطوايفی به امضأ رسيد كه مشهور به قانون اساسى پولز است كه در آن در حقيقت پايه و اساس نظام فدرالى اين كشور توسط يك قانون گذاشته شد.
چه پيمان راين بوند و چه چندين پيمان ديگرى كه بعد از آن تا سالهاى ۱۸۶۶به وجود آمد همه آنها پيمانهاى كنفدرالى بودند تا فدرالى. پيمان امپراتوری آلمان(Deutsches Reich) در سال ۱۸۷۱ اولين پيمان فدرالى بود كه در آن با اتحاد ايالتها و مناطق خرد و بزرگ اساس نظام فدرالى اين كشور به رهبرى بيسمارك (Bismark) گذاشته شد. امپراتوری آلمان به علت دادن امتيازات ويژه به بعضى از واحدهاى اين فدراسيون، باعث عدم تعادل در فدراسيون شده و بالاخره بعد از جنگ جهانى اول نظام مونارشى در اين كشور از بين رفته و جاى خود را به جمهورى وايمر (Weimarer Republik) كه بيشتر يك نظام تمركزگرا بود تا يك سيستم فدرالى، خالى نمود. نظام فدرالى نمايشى وايمر در اثر تلاشهاى افراطيون سياسىدر سال ۱۹۳۳ با پيروزى فاشيستها به رهبرى هتلر به يك نظام تمركزگرا، فاشيستى و ديكتاتورى مطلق تبديل شد، كه باعث قتل مليونها انسان در روى زمين گرديد. بعد از شكست نازيها در جنگ جهانى دوم و پارچه شدن اين كشور به دو قسمت قواى متحد (امريكا، فرانسه، انگليس) با توافق همسايه‌هاى كنونى اين كشور هالند، بلجيم و لوكزامبورگ در كنفرانس لندن در سال ۱۹۴۸ بر خلاف ميل روسها تصميم گرفتند تا نظام آينده آلمان غربى بر اساس فدرالى بنأ شود. از آن زمان تا به امروز سيستم سياسى اين كشور فدرالى بر اساس دموكراسى پارلمانى بوده و تغيرات خيلى كمى در قانون اساسى آن با وجود وحدت دوباره اين كشور در سال ۱۹۹۰ با قسمت شرقى آن به وجود آمده است. فدراليزم آلمان نيز مانند امريكا به سوى حكومت تمركزگراقدم برداشته طورىكه بر اساس قانون اساسى موجوده تنها دولت مركزى حق قانونگذارى را در زمينه‌هاى گسترده داشته و ايالتها صرف در زمينه‌هاى فرهنگى، تعليم و تربيه و مذهبى از صلاحيتهاى مستقل برخوردار اند و حقوق دولت مركزى بر حقوق ايالتها تقريبا" در همه زمينه‌ها ديگر ارجحيت دارد.
سيستم فدرالى هنوز هم در آلمان به شكل جدال آميز مورد بحث قرار گرفته و مخالفين آن مىگويند كه اگر در زمان بيسمارك سيستم فدرالى براى اتحاد ملى و وحدت شهرهاى خرد و بزرگ به عنوان يك ضرورت پنداشته مىشد، ديگر شرايط تغير كرده و اين ضرورت وجود ندارد. طرفداران اين سيستم آن را هنوز هم به عنوان يك اصل غير قابل انصراف و به عنوان يك ساختار سياسى موفق براى پيشبرد بهتر امور سياسى و دولتى لازم و ضرورى ميدانند. دلايل هر دو جناح معتبر و آموزنده بوده و به همين دليل در اينجا يك به يك بيان ميگردد:
دلايل مخالف فدراليزم:
.۱ اتخاذ سياستهاى گاه مخالف و گاه متضاد دولت مركزى و دولتهاى عضو (ايالتها) مانع ايجاد شرايط برابر براى همهء شهروندان جامعه گرديده و در نتيجه باعث برهم خوردن عدالت اقتصادى و اجتماعى شده و تأ ثيرات آن بر وضع فرهنگى و سياسى نيز نمايان ميگردد. رقابت بين ايالتها مانع بزرگى در راه اتخاذ تغيرات و رفورمهاى جدى اقتصادى ميباشد. حكومتهاى محلى خصوصا" از اين ترس و نگرانى كه شركتهاى توليدى از ايالت شان به ايالت ديگرى تغير مكان ندهند از رفورمهاى جدى و عادلانه و گرفتن مالياتهاى بيشتر خود دارى ميکنند.
.۲ در نظامهاى فدرالى گرفتن تصاميم سياسى مشكل و دشوار بوده و اين كار باعث كندى كارها ميشود. دولت مركزى، دولتهاى عضو، پارلمان، مجلس فدرال و ادارات تصميم گيرنده بايد ملاحظه يكديگر را كرده و به شكل مرتب باهم روى قضايا به بحثها و مذاكرات طولانى بپردازند. اكثر تصاميمى هم كه در آخر گرفته مىشوند، بيشتر مصالحه روى يك مخرج مشترك خيلى كوچك و تقرييبا" بىمحتوا ميباشد تا اينكه تصاميم مربوط به موضوع و با اثر. در سيستم فدرالى حكومت كردن مئوثر و جدى جاى ندارد.
.۳ فدراليزم سد بزرگى در راه رفورميزه كردن جامعه ميباشد. دولتهاى عضو در ايالتها نه تنها براساس منافع ايالتى بلكه هم بر اساس منافع حزبى‌شان تصميم مىگيرند. آنها در حقيقت تقريبا" هميشه در حال مبارزات انتخاباتى ميباشند و موانعى مىشوند در راه اتخاذ تصاميم سياسى.
.۴ دولتمدارى در همچو نظامى غير قابل روئيت ميباشد. يك دولت مركزى، چندين دولت محلى، و چندين ارگان تشريفاتى و غير تشريفاتى روى قضايا تصميم مىگيرند و به اين ترتيب براى مردم ناممكن ميگردد تا در قضاياى سياسى سهم بگيرند و اين خود باعث آن ميگردد تا مردم از قضاياى سياسى به دور بمانند، و دلزده و خشمگين از دولت و سياست شوند.
.۵ مصارف سيستم فدرالى خيلى هنگفت ميباشد. يك دولت مركزى، چندين دولت محلى، پارلمان و مجلس فدرال همه نياز به پول دارند.
.۶ نظام فدرالى در آلمان به يك نظام فدرالى نمايشى تبديل شده است ونظام موجوده زيادتر به يك نظام تمركزگرامىماند تا اينكه به يك سيستم فدرال. ايالتها ديگر قادر نيستند تا به شكل مستقل تصميم بگيرند و سياستها همه از طرف دولت مركزى تعين ميگردند.
دلايل به طرفدارى از فدراليزم:
.۱ در يك سيستم فدرالى ارزشهاى دموكراتيك ميتواند به گونه ای بهتر عملى ميگردند. از طريق انتخابات در سطوح مختلف (دولت مركزى، ايالات و ناحيه‌ها) براى مردم امكانات زيادى مساعد ميگردد تا در مسائل سياسى اشتراك ورزند و از اين طريق بيشتر با سيستم سياسى احساس هم هويتی كرده و آن را از خود بدانند. اين مسئله در نهايت باعث ثبات سيستم و كارايى بيشتر آن ميشود.
.۲ در نظام فدرالى وظايف، معاملات و اجراعات دولتى به علت سپردن و تقسيم كارها به اعضائى كوچك و كوچكتر اين نظام بيشتر قابل روئيت بوده و برعكس نظامهاى تمركزگرا امكان كنترول و تأثيرگزارى اجرأت بر آن زيادتر موجود ميباشد. برعلاوه دولت مركزى از بسيارى كارهاى خرد و ريز سبك دوش شده و ميتواند به كارهاى مهمتر و بزرگتر به صورت بهتر رسيدگى كند.

ادامه دارد

جستجو در کابل پرس