Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 48357

عبدالقهار عاصی

30 سپتامبر 2011, 13:11, توسط قهار عاصی

بیا که گریه کنیم
به تلخکامی دو شیزه گان آوراه
به بی زبانی دروازه های
بسته
شکسته

به خاطر غم بسیار و شادمانی کم
به خاطر شب وروز سیاه بی هنری
بی شعری

بیا که گریه کنیم

نه در تفاهم با عجز در بلی گفتن

که در مفاهمه با عشق

هزار سال سخن را و بیصدای را

بیا که گریه کنیم

بیا که گریه کنیم

به مرده گان خود و مرگهای تعلیمی

به زنده گان وسیه چالهای سوگ و سقوط

برای عشق

برای زیبایی

برای سنگ سپیدی که یاد گاری را

در آن سیه کردیم

برای خاطره ها

  • لحظه های زود گذر –

برای بانگ نماز بزرگ آزادی

بیا که گریه کنیم

شبانگهان و خیالات دسته جمعی را

فرا خوانیم

وزرا گریه کنیم

برای آنچه که رفته ست

درودی همیشه بفرستیم

به کاروانی بی باز گشت آسودن

بیا که گریه کنیم

چراغ کوچکی از حرفهای نا گفته

بر افروزیم

ترانه های بهشتی دوستیها را

بلند کرده

به رهگذار نرفته

به باغهای مراد

فرود آییم

و پیش از آن که گلو گیر مان شوند

صدا بکشم

بیا که گریه کنیم

به جای هر چه که آواز نار ساداد

به جای پل که در اندیشه اش نمی گنجید:

جدای از همه غصه ها غمی دارد!

بهار آواره ست

به شاخسار بلند

گلی نمیشگفد

به ساز های من و تو

همه ترانه خوشبوی گریه وزاری

کمال می یابد

بیا که گریه کنیم

بیا که گریه کنیم

به هر کلافه که رنگ تسلیت دارد

دروغ یافته اند

بیا که گریه کنیم

و تا که پیشتر از دیگران خجل نشویم

برای فرصت محتوم بی سر انجا می

بیا که گریه کنیم

سیا هدا منی روز های بیدردیست

دلم میان سرودی بلند

میسوزد

دریغم از درود یوار باغ میاید

به قامت غمی باغ

قبای دوخته ی در زیان نمی آید

بیا که گریه کنیم

چه جنگهای پر آواز میزند دل من

بیا که گریه کنیم

ترانه بر لب و فریاد بر گلو مانده

بیا که گریه کنیم

خرابه های فراموش گشته همسازاند

بیا که گریه کنیم

برای همنفسیهای امت ها بیل

برای جامعه های شهید

زندانی

کنار یکدیگر از زاری و پریشانی

پناهگاه کشیم

و تا اماده شود خونبهای ما

غم ما

و تار گان بریده شده

به دست معجزه یی که

هیچ امید ش نیست

به هم بپیوندند

و آفتاب دگر بر فراز آب شود

و دستگاه دگر از برادری

دستهای دگر

به شانه ها بندد

خیال خام به سر پروریم و گریه کنیم

از آستانه گور جدای و ماتم

نماز زاری را

به سوی مغرب دیدار ها، نیایشها

به سجده بر خیزیم

و پرچم گنه نا مرادی خود را

به باد های یله تا جنوب، تا دریا

رها سازیم

بیا که گریه کنیم

به سر زمین اجلها و مرگهای عبث

ترانه های بشارت

امید

آغازیم

به مویه های هم آهنگ، ساز گار شویم

شکوفه های نخستین فرو دین باشیم

در این دیار نه دیوانه مانده نی عاشق

بیا که گریه کنیم

شبانه کس به هوای کسی نمیخواند

و نینواز شبانه

به نغمه های گدازنده دل نمی بندد

بیا که گریه کنیم

مه از کرانه خونین خاک میگذرد

و شبکله پوشان

به زخمهای شمرده

جنا بش را

به نیزه می بندند

ستاره گان تما شایی از فرازبد و

خموش و خسته نگه میکنند و میگذرند

طنین هول بر انگیز نعره آشوب

سایه سارا نرا

گرفته است

دلی اگر به امیدی توان تسلی داد

زبان نرمی نیست

سری اگر به خیال خوشی توان سبکید

صفای خاطر سر شار آشنایی نیست

بیا که گریه کنیم

سفارش از دگران است و مر گداز دگران

بیا که گریه کنیم

تفنگهای مجانی

گلوله های مجانی نشار میدارد

و سال سال جوانمرگی است و هجرت و کوچ

بیا که گریه کنیم

جوانشدن چقدر نا خوش است

و حس مرگ چه مقدار ناسزاست

بداست

شکم گرسنه تینان شهید میکردند

شکم گرسنه ترینان

به سوی مرگ فرستاده میشوند

بیا که گریه کنیم

شغال یاس به در گاه پوز میساید

و گرگ زوزه به مستیش پنجه در پنجه است

بیا که گریه کنیم

به کودکان شب و انتظار و گرسنه گی

به مادران سیه چالهای نا امیدی

به مرد های نگو نبخت نا گزیری و مرگ

در این دیار که هر رهگذر برای خودش

ترانه میخواند

امید وار به ساز بلند نتوان شد

در این گذر که سیلابها و حادثه ها

که هر کسی به خیال خودش

چپر همی بافد

توقع چه توان بست همسرایی را

بیا که گریه کنیم

من از گذر که سیلا بها و حادثه ها

فراز میایم

واز حوالیی بی آفتاب و بی باران

گذار داشته ام

هزار معر که را قصه ام

و هفت خوان شدن را

گذشتانده ام

بیا که گریه کنیم

بیا که گریه کنیم

جستجو در کابل پرس