صفحه نخست > دیدگاه > هستی شعرفارسی مرهون سنت عرب جاهلیت است؛ نفرت از اسلام و یا نفرت از عرب؟

هستی شعرفارسی مرهون سنت عرب جاهلیت است؛ نفرت از اسلام و یا نفرت از عرب؟

جعفر رضایی
شنبه 3 مارچ 2012

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

مطلب ذیل تلخیص و فشردۀ دیدگاه آرامش دوستدار در مورد عنوان بالا نمی باشد و بلکه بخشهای از ملاحظات اوست. برای خواندن کامل این مطلب و مطالب شبیه این لطفاً کتابهای آرامش دوستدار را بخوانید.
چون هدف فراهم نمودن زمینۀ آشنایی با اندیشه های آرامش دوستدار هست، من این مطلب را بدون هیچگونه دخل و تصرف از متن کتابهای"درخششهای تیره" و "امتناع تفکر در فرهنگ دینی" برگزیده و تایپ نموده ام. در نسخه ابتدایی این مطلب صفحات دقیق کتاب نیز تایپ شده بود. اما برای جلوگیری از سرقت آن، که حالا با کمک کمپیوتر فقط با فشردن یک دگمه انجام می گیرد، از نشر آن صرف نظر شد و در عوض فقط نام کتاب بعنوان نمایه درج شده است.

نشر چاپی و یا الکترنیکی این مطلب بدون درج لینک کامل این صفحه اجازه نیست و مبادرت به آن سرقت است.

جعفررضائی

هستی شعرفارسی مرهون سنت عرب جاهلیت است

نویسنده: آرامش دوستدار

اینکه هنر و اندیشه دو بُعد مجزای آدمی اند حاکی از غنای فرهنگی اوست. خطر فقط در این است که هنر یا هنرمندی و خیالِ برانگیخته از آن یا برانگیزندۀ آن را برتر از اندیشه بگیریم، کاری که عرفای ما کرده اند، یا آن را بجای اندیشه بگیریم، کاری که ما در یک سده ونیم گذشته کرده ایم و همچنان ادامه می دهیم. در حالیکه اندیشه و هنر ماهیتاً ربطی بهم ندارند، هرچند هنرمند باورش شود با اثری هنری اش فکر کرده است-بجای آنکه دریابد نه هنر زبان اندیشه است و نه اندیشه آفرینندۀ هنر. در غیر اینصورت هر که هنرمندتر می بود می بایست بهتر می اندیشید و هر که بهتر می اندیشید می بایست هنرمندتر می بود. اندیشیدن در واقع رفتاری ست پرسنده و جوینده که می تواند در متن سخن اضطرار ناگفته و نانوشته هم بماند. هنر در واقع تأثر و احساسی ست که هربار فقط در پیکرگیری محسوسش هست می شود، در شعر، موسیقی، هنرهای تجسمی...

ایران در سراسر تاریخش، چه پیش از اسلام که میراث مکتوب بسیار کم دارد و چه در دورۀ اسلامی‏اش که انباشته از چنین میراثی‏ست، چیزی که نداشته جنبش فکری و فرهنگی بوده است...

مقایسه کنید موسیقی و هنر ایران را با شعر فارسی اش که هستی اش را غیرمستقیم از سنت عرب پیش از اسلام و پذیرفته شده در اسلام دارد. منظورم شعر کلاسیک در فرهنگ ماست، به استثنای شعر نیما یوشیج در دورۀ معاصر...

فرهنگ ما، خواه دینی خواه نادینی و خواه معجونی از این دو، محتوا و دستاوردی دارد که، چه با پذیرش و چه با رد اتصافهامان به آن، کمترین تغییری در ما به وجود نخواهد آورد، چنانکه تا کنون به وجود نیاورده است. این دستاورد همان می ماند که به ما رسیده و ما را تاکنون ساخته. پیشتر اشاره ای به گنجینه ای از این دستاوردها کردیم. گنجینه ای که بیشترش شعر است و معدودی نیز کتاب به نثر دارد. می توان چند کتاب خوب و بد دیگر به آنها افزود. از خوبها مثلاً اشعار نظامی و دیوان ناصر خسرو را، و از بدها کیمیای سعادت ابوحامد غزالی را. البته هستند آثاری که حاکی از طبع روان شعری شاعرانش هستند، و می توانند اوقات فراغت را پر سازند، اگر جانشینی برای پر کردن این اوقات نداشته باشیم یا نخواهیم. اینگونه آثار مجموعاً سرشتی خنثی دارند...

شعر نمادین حافظ خوشتراش ترین سنگ بر گور اندیشۀ روزبه است...

یک شعر توفنده از ناصر خسرو، زارنده از عطار، سینه چاک از مولوی، پندآگین از سعدی و فسونگر از حافظ کافی ست ما افلیجهای فرهنگی را چنان از درون مسدود نماید که دیگر هیچ روزنه و درزی برای رخنۀ اندیشۀ رازی در ذهن ما باز نماند...

حلاج که بردن نامش هوش سر از سر عطار، مولوی، حافظ و بسیاری دیگر می‏رباید، برای ابوریحان بیرونی مردی بوده است "شعبده‏باز که با هرکس روبرو می‏شد موافق اعتقاد او سخن می‏راند و خود را به لطائف‏الحیل به او می‏چسباند. سپس ادعایش این شد که روح القدس در او حلول کرده و خود را خدا دانست(ترجمۀ آثارالباقیه، ص)...

نفرت از اسلام و یا نفرت از عرب؟

به خود آمدن ما در نتیجۀ بدگمان شدن به تاریخ و فرهنگمان تازه دارد در گیرودار آشوبهای اخیر زاده می شود. یعنی هنوز بیجانتر و آسیب پذیر تر از آن است که بتواند با یک فرهنگ کهنسال دست و پنجه نرم کند، چه رسد به آنکه بر آن چیره گردد. پانویس: تا امروز که بیست و دو سال از نوشتن سطور بالا می گذرد کوچکترین گامی از سوی ایرانیان غرب نشین نیز در تشحیذ آن بدگمانیِ تاریخی-فرهنگی، که من آن زمان بایستی شبحش را به جای طلیعه اش گرفته باشم، برداشته نشده، اما در عوض دهها کاشف نامور و نامجو، چه در داخل و چه در خارج، شب و روز در جوال فرهنگ اسلامی ما فرو رفته اند و هر بار با دستهایی پُر از تازه یافته ها و دوباره یافته های "ایرانی الاصل" بیرون آمده اند. یا برای آنکه داراییهای ایرانی را در برابر "فقر" عرب نهند و با جدا کردن "عرب" از "اسلام" بمنزلۀ حامل از محمول یا پیک از پیام، بتوانند به اصطلاح با یک تیر دو نشان بزنند، یعنی از یکسو از عرب، پیک اسلام، بیزاری جویند و از سوی دیگر به ایرانِ پیام‏پرور و خودِ پیام یا اسلام هر دو عشق بورزند. یا برای آنکه ارزشهای فرهنگ ایرانی را از زیر آوار اسلامی بیرون بکشند، و با سکوت احتیاطی و دوپهلوی خود دربارۀ ارزشهای اسلامی عجین شده در ما، انتقام کودکانه و مخفیانه خود را از اسلام بگیرند. این شیرینکاریهای فکری و پژوهشی جوراجور که سدوپنجاه سال پیش_از زمان تأثیرپذیری ما از غرب_آغاز شده و در سراسر این دورۀ تاریخ نوین ایران تا همین امروز سرگرمی خطرناکی برای ناهشیاریها و خوابنماشدگیهای فرهنگی ما گشته اند و نامشان را می توان "کشف پایان ناپذیر شاهکاریهای روح ایرانی در تن اسلام" گذاشت، نیروی ذهنی طبعاً اندک ما را همچنان هدر می دهند و بیش از پیش این امکان را از ما می گیرند که روزی بتوانیم زیر بار خردکنندۀ میراث ایرانِ اسلامی، که دستاورد بزرگان فرهنگی ماست، کمر راست کنیم...

نه یونانی و نه مغول، بلکه اسلام خواسته و توانسته است تاریخاً از ما هتک ملیت و در ما جعل ماهیت کند...

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • manzore een aqa belakhera chi ast,,,baz gasht ba chi?zardosht ahoramozda , ba ki, ba koja , hama ash qessaye moft

    ok

  • نفرت از هر دو!

    • چون اسلام زاده دست عرب است، نمی توان آن را از عرب جدا دانست، اسلام فرهنگ عرب است.
      چگونه می شود کسی را دوست داشت، اما از فرهنگش متنفر بود؟
      درست مانند اين است که کسی بگويد نفرت از طالب يا نفرت از فرهنگش!
      من هم می گويم از هردو!

    • نفرت از اسلام! بخاطر که پیش از محمد عرب زندگی و ساز و آواز و..... داشت. محمد زندگی عرب و سپس عجم را زهر نمود. این ممنوعیتهای محمد را در تواریخ اسلامی میشود خواند. ما از ترس اینکه مسلمانان نادان ما را پاره پاره نکنند از عرب مینالیم. فرض کنیم به همان سادگی که ما اظهار نفرت از عرب و شیوخ عرب میکنیم میتوانیم از اسلام و محمد و عمر و علی و... بکنیم؟ هیهات

  • دوستان سلام . این نوشته صرف چند نظریه شخصی من حقیر فقط بطور آفاقی است و از دوستان عزیز دانشمند ما خواهشمندم اگردرین باره معلومات و آگاهی داشته باشند مرا رهنمایی کنند .

    همچنان که میدانیم نخستین سروده سرایان در زبان پارتی دری حنظله بادغیسی و چند سال بعد ابوعبدالله جعفر بن محمد متخلص به (رودکی) زادۀ 244 قمری در دورۀ سامانی ها اند . زمانی که ابومسلم خراسانی قیام مردمیی را علیه بیداد و مظالم خلفای اموی براه انداخت و عباسیان را به خلافت رساند در خراسان دیگر مردم پیروی عام و تام از تازی های سوسمار خور شترچران نکردند و زبان پارتی دری را جاگزین زبان تازی در دیوان نمودند . ای زمان بود که شعر پارتی دری ثبت تاریخ اسلامی گردید و نخستین سرودۀ حنظله بادغیسی را چنین می خوانیم :

    یارم سپند اگرچه بر آتش همی فکند + از بهر چــشم تا نرســد مر ورا گــزنــد
    او را سپند و آتش ناید همی به کار + با روی همچو آتش و باخال چون سپند

    ***

    مهتری گر به کام شیر در است + شوخطر کن زکام شیر بجوی
    یا بزرگی و ناز و نعمت و جاه + یا چو مردانت مرگ رویا روی

    سرودۀ رودکی را در قالب غزل چنین میخوانیم :

    بوی جوی مولیان آید همی + یاد یار مهربان آید همی
    ریگ آموی و درُشتی‌های او + زیرپایم پرنیان آید همی
    آب جیحون از نشاط روی دوست + خنگ ما را تا میان آید همی
    ای بخارا، شاد باش و دیر زی +میر زی تو شادمان آید همی
    میر سرو است و بخارا بوستان +سرو سوی بوستان آید همی
    میر ماه ست و بخارا آسمان +ماه سوی آسمان آید همی

    نخست : تمام اشعار تازیان قبل از اسلام و حتی تا امروز بشکل قصیده سروده شده و میشود . اما در سروده های پارتی انواع سروده ها موجود است ، غزل ، مثنوی ، چاربیتی و و . چرا شعر تازی ها در جای ماند و شعر پارتی دری جهانگیر شده ؟ پرسشیست که باید در زمینه کاوش شود .

    دوم : بمشکل میتوان باور نمود که زبان پارتی دری بیکباره بعد از تأثیر پذیری از شعر تازی چنین به اوج گویش شعری خود رسیده باشد که فقط صد سال بعد از وفات رودکی ، دقیقی بلخی و فردوسی شهنامه خلق کنند و مولانای بلخ شهکار جهانی مثنوی را .

    سوم : زبانی را که فردوسی با تمام بزرگی وعظمت آن پیشکش جهانیان نموده و کاخی ساخته که از باد و بارنش گزندی نیست ، آنقدر بی محتوا بوده که نمی توانسته سرودۀ را پیش از تأثیر پذیری شعر تازی قالب بندی نماید ؟

    به اندیشه من حقیر ، پیش از هجوم تازیان در زبان پارتی دری سروده ها و سروده سرایانی بوده اند که بعد از کتاب سوزی های تازیان بی فرهنگ ، همه آثار و نوشته های شان سوخته و از بین رفته است . از دوستانی که در زمینه اگاهی و تحقیقی دارند ما را بی نصیب نسازند و به ویژه از دانشمندان گران ارج راوش و جاوید فرهاد آرزو دارم تا اگر ما را رهنمایی کنند بهتر خواهد بود . با عرض ادب و احترام .

  • نفرت از هر دو نفرت از جهالت نفرت از دروغ نفرت از جعل نفرت از نفاق نفرت از قتل عام مردم بیگناه
    نفرت از تجاوز نفرت از زن ستیزی نفرت از تجاوز به زنان و کودکان یعنی نفرت از اسلام ودین خشین ان نفرت از دروغ های شاخ دار که از اسمان امده است همالن فابریکه که در اسمان کتاب چاپ میکرد سوخته است .

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس