صفحه نخست > دیدگاه > نسل بیم های بی پایان

نسل بیم های بی پایان

نصیر ندیم
سه شنبه 16 اكتبر 2012

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

بشر از همان طلوع تاریخ بر سرتفاوت‌های رنگ، عادات، قد و بعدها مذاهب و زبان با هم اختلاف پیدا کردند و این اختلافات سبب شد تا به گروه های کوچک تقسیم شوند و هر گروه از خود هویت پیدا کند و جسور ترین و فعال‌ترین شان سردمدار و یا رهبر شود.

افغانستان کشوری است با فرهنگ‌ها، نژاد‌ها و سنت‌های مختلف، مردم هر‌ خرده ملیت، ملیت شان را برترین نژاد جهان می‌نامند، و گویا از فلان نژاد بودن بسا افتخار بزرگی‌ست!

افغانستان کشوری‌ست که هنوز هم به سوی ملی‌بودن نرفته و هیچ جنبه‌یی از ملی‌گرایی را در آن نمی‌شود یافت، ولی در هر ملیت کوچک چند انسان ادعای رهبری را دارند؛ رهبرها را دسته‌یی از انسان‌ها به دلیل‌های مختلفِ وابستگی، رهبرِ ملی می نامند. هر رهبر تمام قوه‌های مادی و معنوی ملیت خویش را به نفع خود تمام می‌کند! غرور بیش از حد این دسته از مردم و رهبرها در مورد ملیت شان افغانستان را کشوری فاشیستی تبدیل کرده است. از این‌رو هنوز افغانستان در چند قرن گذشته زندگی می‌کند، با وجود شعارهای دموکراسی و آزادی اندیشه و بیان،... برتری سفید ها، نجیب زاده‌های بی لگام، جنگ‌های مذهبی «اسلامی»...، مردم را محصور ساخته است. افغانستان کشوری است که ریسس جمهور آن هنوز هم اشتباه پدر بزرگان خود را تکرار می‌کند، برای بستن پیمان استراتیژیک با امریکا ریسس جمهور از حربۀ بابایش استفاده می‌کند که باید مردم تصمیم بگیرد. در حال که ما مجلس نمایند‌گان را داریم. رهبران قومی را در «لویه جرگه» دعوت می کند تا دست پارلمان و وزارت خارجه را از این تصمیم کوتاه شود. وتقریبن جمع چند هزار نفری را کنار هم می‌آورد که نیم بیش از آنها رهبر‌های قومی است.

*رهبر کیست؟

*دلیل پیدایش این همه رهبر و محبوبیت شان؟

*جو رهبر ستیزی

یک. رهبر کیست؟

مطلوب دانشمندان امروزی از رهبر شخصیت اداری و مدیر است که فرد اول سازمان و یا حزب می‌باشد که نهاد مربوط به یک جمع و یا خویش را رهبری و اداره می‌کند، امروز رهبر معنی کلاسیک خود را از دست داده است.

در عصر امروز و یا دموکراسی بیشتر به افراد عادی اهمیت داده میشود، نظام‌های دموکراتیک نیاز به رهبر ندارند، قهرمان و یا رهبر‌های دموکراتیک بشیتر افراد عادی می‌باشند، رهبری در امروز یعنی ترغیب دیگران برای کوشش در جهت اهداف معین. واز این‌رو شغل رهبری ایجاب میکند که مدیران همواره با زیر دستان خود در یک رابطه متقابل قرار داشته باشند.
در دنیایی امروز رهبری یعنی مدیریت، دنبال کردن استاندرد یا همان هدفِ از پیش تعین شده در یک حزب و یا سازمان را رهبری گویند.

اما منظور من از رهبری در امروز نیست، که رهبر همان فرد عادی باشد و یا قهرمان‌ما همان قهرمان عادی باشد. وقتی در افغانستان از رهبری حرف می‌زنیم، باید از شروع تاریخ معاصر افغانستان حرف زد و چگونگی به‌وجود آمدن افغانستان که بر می‌گردد به قتل نادر افشار توسط برادرش و... که محور بحث مان به همان تعریف ماکس ویبر از رهبری است.
از دیدگاه ویبر رفتار انسان‌ها تنها رفتار عقلانی و محاسبه شده نیست که همیشه برپایه های منطق استوار باشد. این تنها یکی از بعد های انسان است. وی رفتار انسان‌ها را به سه‌دسته تقسیم کرده‌است یعنی عاطفی، سنتی، عقلانی؛ ویبر رهبری سیاسی را نیز به همین سه دسته تقسیم میکند:

یک. عقلانی: جامعۀ که رفتار انسان‌ها در آن عقلانی باشد، رهبری سیاسی اش از نوع سیاست مبتنی بر عقلانیت می‌باشد ( از من اطاعت کنید، زیرا من مافوق قانون تعین شد‌ شما هستم.)
دو. عاطفی: اگر در جامعه‌یی عاطفه بر رفتار انسان‌ها حاکم باشد، آن‌وقت رهبری سیاسی حاکم بر جامعه رهبری کاریزماتیک خواهد بود؛ دلیل پیدایش چنین رهبران رفتار عاطفی مردم با رهبران میباشد ( از من اطاعت کنید زیرا من میتوانم زندگی شما را تغییر دهم.)

سه. سنتی: نظام‌های سنتی، نظام‌های سلطنتی و مورثی اند، در واقع بر اساس سنت حاکم، نظام‌‌های سیاسی هم به صورتی مورثی پشت سر هم قرار می‌گیرند وهم مردم به صورت سنتی از آن ها حمایت میکنند (از من اطاعت کنید، زیرا همان کار است که مردم ما همیشه کرده اند.)

دلیل پیدایش رهبرها و محبوبیت آن‌ها

با کشته‌شدن نادر افشار، احمدشاه درانی بعد از نُه روز جرگۀ عمومی تمام اقوام تاجیک، هزاره، ازبک... را جمع کرد و از سوی فردی به نام صابر کابلی به عنوان شاه تعین شد، که به قول بعضی از مورخین صابر‌شاه کابلی وجود فزیکی هرگز نداشت. بعد از آن احمد شاه ابدالی اقتدار را در دست گرفت. رهبرِی که تمام رقیب‌هایش را سرکوب کرد و کم‌کم از رهبر سنتی به کاریزما تبدیل شد و یا می‌شود گفت که رهبر سنتیِ کاریزما. احمد شاه در قدم نخست تمام رقیب‌هایش را سرکوب کرد و جغرافیایی معین برای حکم‌رانی خود تعین نمود و نامش را گذاشت افغانستان. که تا هنوز مرکز فاشیزم است. احمدشاه در زمان شاهی خود هفت بار سرزمین پر از جواهر هند را به غارت برد.

بزرگترین اشتباه احمد شاه داشتتن بیست و چهار فرزند بود که ادامۀ رهبری ابدالی‌ها را بعد از او به تزلزل آورد . فرزندان احمدشاه بعد از وی برای بدست گرفتن رهبری به سر و کله هم‌دیگر فرود آمدند؛ این سلسه چند سال قبل از حملۀ اول انگلیس‌ها به بارکزایی ‌ها انتقال یافت و بعد از ان نیز سلسلۀ پشتون‌ها ادامه داشت.

در زمان حکومت ابدالی‌ها خانواده سلطنتی هر کدام در فکر بدست آوردن قدرت بودند. بنا بر این در زمان ابدالی‌ها، تعصب در مقابل دیگر اقوام چندان واضح‌تر نبود، اما برخوردهای فاشیستی بعد از سقوط انگلیس را به شدت تقویت نمود. بعد از آن‌که انگلیس‌ها از کشور توسط جنگجو‌های افغانی بدون امکاانات کشیده شد دوباره پشتون‌ها قدرت را بدست گرفت و خود را سردمدار جنگ شمردند و آقایان افغانستان؛ اگر چه تمام مردم این سرزمین به خاطر تلقین‌های مذهبی جنگیدند و خون ریختند اما بدون هیچ هویتی.

سلطۀ چندین‌سالۀ پشتون‌ها بردیگر اقوام و حس‌ جاه‌طلبی‌شان اقلیت‌های ساکن را به دشت‌های بی‌هویتی کشانده بود.

بی‌هویتی دیگر اقوام در افغانستان هم‌چنان ادامه پیدا کرد، نژاد تمامیت خواه پشتون‌ها جنگ دوم انگلیس را نیز نفع خود تمام کردند و بی هویتی هم‌چنان ادامه داشت. تا اینکه امان الله خان بدون در نظر داشت عواقب نود سال پیش کشور را کشور دموکرات اعلام کرد.

وقت گروه تمامیت خواه پشتون متوجه شد که موقعیت شان در خطر افتاده با یاد کردن گذشتۀ پربار اسلامی‌شان مردم را بسیج کرد و شاه را...

بعد از آن گروه های فاشیستی پشتون‌ها به و جود آمد وقتل عام دیگر نژاد‌ها مثل آب خوردن بود. پشتون‌ها از جنوب افغانستان راهی شمال و دیگر زون‌ها شدند و شاه‌های سخاوت‌مند املاک اقلیت‌های کوچک را به پشتون ها هدیه کردند.

زبان رسمی پشتو اعلام شد و نام‌های فارسی از همه‌جا برداشته شد، حتا روستا‌های که فارسی نام داشت به پشتو تبدیل می‌شد در حالی‌که زبان بین دو انسانِ وابسته به نژاد های دیگر، فارسی بود. معلم‌هایی که پشتو را نمی دانستند در مکاتب ارتقا نمی‌کردند. این وضعیت تا ختم خانوادۀ یحیا ادامه داشت. اما در زمان خانواده یحیا مردم افغانستان کمی به حال آمده بودند و خانواده شاه همیشه در کشور های صنعتی بود و بوی مدرنیته از دریچه‌ی دیگری در مشام مردم رسید. مردم کم‌کم آزادی‌ها و هویت‌های از دست رفتۀ خود را به‌دست می آوردند تا این‌که کودتا صورت گرفت و افغانستان کشور اسلامی و جمهوری اعلام شد اما حکومت پشتون‌ها ادامه داشت.

دهۀ دموکراسی دهه‌یی بود که همه اقوام هویت خود را شناختند، آزادی بیان و دموکراسی یک‌دهه به تمام معنا در این کشور حاکم بود. اما قدرت طلبی گروه‌های با سواد و کمونیست، چند پارچه‌گی این گروه‌ها، نعش آرمان‌های مردم را در گورستان ها گورید. کودتا پشت کودتا، جنگ پشت جنگ، قتل نخبه‌گان هدف رهبر‌های کمونیست بود. و اقلیت‌ها که هویت خود را در دهۀ دموکراسی و زمان ظاهر باز یافته بودند بسیج بودند و نظام کمونیستی به عنوان نظام کافر اعلام شد و جهاد عمومی آغاز شد. نه‌تنها به این دلیل که مارکسیست‌ها پیروی از فلسفۀ غرب می‌کردند بلکه اقلیت های عقده‌مند سال‌ها بدون هویت زندگی کرده بودند و بیم از دست رفتن هویت بدست آوردۀ شان را داشتند. برای تداوم هویت خویش باید می‌جنگیدند و باید عقده‌های خود شان را خالی می‌کردند.

تجاوز قشون سرخ بیشتر اقلیت‌های کوچک را تلقین کرد که بسییج باشند و عقده خالی کنند.
برای این‌که بگویند ما زنده هستیم و برای ثبات هویت خود بجنگند، بکشند تا اینکه هویت‌شان از بین نرود تمام نژاد‌های دیگر را سیاه فکر کنند و فاشیزم قومی در اقلیت ها راه باز کند. در جریان جنگ هر قوم جسور‌ترین خویش یعنی همان رهبر را یافته بود. که هویت گم شدۀ شان را باز می آورد. رهبر‌های این اقلیت‌ها دلایل بسیاری برای محبوب‌شدن داشتند اما بزرگ‌ترین و بهترین دلیلش برگشتاندن هویت همان قوم بود. مردم به دلیل حمایت از هویت شان از رهبر‌ها دفاع می‌کردند و جنگ هم‌چنان بین اقلیت‌های هویت باز‌یافته جان هزار ها نفر را در کابل و تمام نقاط کشور می‌گرفت.

جور رهبر ستیزی

ویبر در کتاب «عقلانیت و آزادی» معتقد است که در موقعیت خاص به انسان‌ها روحیه‌یی بوجود می‌آید، یکی از این موقعیت‌ها زمانی‌است که مرحله گذار بوجود بیاید. یعنی گذار از مرحلۀ سنتی به مدرنیته به دلیل خلای معنایی که به انسان پیش می‌آید؛ مردم آماده پیروی‌کردن از رهبر‌های کاریزماتیک هستند. چون در آن‌زمان معنای آن‌ها از یک‌جا کنده شده و به جایی دیگر نرسیده است. یعنی جامعۀ سنتی سیاسی را نفی کرده و مبانی فکر سنت‌ها زیر سوال رفته ولی هنوز هم نظم مستقر ایجاد نشده است.

خلایی‌که در افغانستان بوجود آمده بود مانند تعریف ویبر از خلا نبود. به جز از دهه دموکراسی و پیدایش رهبر‌ها در این خلا.

اگر در دنیای امروز خلا و مرحله گذار جهان را از سنت به مدرنیته و از مدرنیته به فرا‌مدرن یا همان پست‌مدرن مستقر می‌کند، درافغانستان از فاشیزم تک‌حزبی را به فاشیزم عمومی سوق می‌دهد.

یعنی تمام اقلیت‌ها برای دفاع از هویت‌شان متعصب شوند و این تعصب باعث شود که افغانستان تا هنوز هم در آتش درگیری میان اقلیت های کوچک و بزرگ بسوزد.

وقتی اقلیت‌ها در افغانستان بسیج شد این‌ها نه‌تنها در مقابل دولت کمونیستی و قشون سرخ و نژاد حاکم می‌جنگدیدند بلکه در میان خویش نیز زد و بند هایی داشتند و اسم عقده‌های شان را گذاشتند «جهاد»، تا رنگ و بوی اسلامی بگیرد و هوا خواهان بیش‌تر پیدا کنند.

بعد از جنگ‌های فراوان و جاری‌شدن رگ‌های خون در زمین، شوروی از افغانستان بیرون شد و مجاهدین دلیر فکر کردند شوری را با شهامت خود و کمک مالی امریکا از کشور خارج کردند در حالیکه دو دلیل دیگر نیز وجود داشت برای خارج شدن عساکر شوروی از افغانستان:
نخست این‌که مردم شوروی یک میلیون قربانی در جنگ با افغانستانی‌ها داده بودند که فامیل و هم کشور‌های این قربانی‌ها نمی‌خواستند دیگر قربانی بدهند و تظاهرات پی‌هم علیه دولت شان را آغاز کردند و خواستار برای بیرون کشیده‌شدن عساکر شان از افغانستان شدند.

دومین دلیل‌هم، دلیل اقتصادی بود. با پایین‌آمدن اقتصاد روسیه دولت روسیه نتوانست پایه‌های همیشگی خویش را افغانستان میخ‌کوب کند.

از این‌رو تن به خواسته‌های مردم خویش داد تا ضعف اقتصادی کشورش را پنهان کند.
رهبر‌ها در افغانستان هیچ‌گاه به دلیل جسارتِ سواد و مدیریت شان رهبر نبودند بلکه به دلیل‌های مذهبی و عاطفی به ریاست نژاد شان کرسی‌بانی می‌کردند.

کابل در دست این‌گونه رهبر‌های تمامیت خواه بود. همۀ‌شان می‌خواستند در ارگ کرسی خود را ببرند وعقدۀ سال‌های فراموشی را جبران کنند و مردم هم به هزار دلیل از رهبر خود حمایت می‌کردند. کابل شده بود سهم چندین سهام‌دار که هر کدام شان ریاست را میخواستند و باید برای ریاست میان خود می‌جنگیدند.

از شرق به سه سمت دیگر، از غرب به سه سمت دیگر از شمال به سه سمت دیگر از جنوب به سه سمت دیگر... زمین کابل ابر‌های گلوله باران داشت و کودک‌های دهۀ شصت کودکی خویش را زیر آتش گلوله‌ها سپری می‌کردند تا زیر سقف مکاتب و کودکستان‌ها و هر روز دشت به دشت کوه به کوه کودکی‌های شان را فرار می‌کردند. وقتی دولت مجاهدین از جنگ های تنظیمی به‌هوش آمد طالب‌ها کابل را تصرف کرده و خود را در شمال افغانستان رسانده بودند و مجاهدین متفکر تازه فکر کردند که باید یک‌دست شوند و جبهۀ ملی را بسازند در مقابل طالب ‌هایی که به نفع چند کشور دیگر جنگ میکنند و حامی شان القاعده و دولت پاکستان است، بایستند.

مجاهدین گویا فراموش کرده بودند که روزی خود شان دولتی ناکام را با حمایت همین پاکستان پایه‌گذاری کردند و در هنگام جنگ‌های تنظیمی از سوی دولت‌های دیگر حمایت می‌شدند.

طالب‌ها شمال را نیز تصرف کردند، محدویت‌ها و محرومیت‌های مردم افغانستان بیشتر می شد. جنگ ادامه داشت و ما نسل نو و سرگشته‌یی بودیم که از بیم جنگ سر از زیر زمینی‌ها بر نمی‌کشیدیم هر از گاهی که سر می‌کشیدم در سرک‌ها به جز از تعفن نعش‌ها چیز دیگری را نمی‌یافتیم و این وضعیت ادامه داشت تا به‌هم خوردن قرار آقای بوش با فرو ریختن برج‌های دوقلو.

و مردم یک‌باره صدای بلند تری را شنیدند و این صدای بلندترِ بمب افگن های امریکایی بود که به گوش مردم ما طنین خوش داشت. صدای‌آزادی بود صدای از بین رفتن جنگ بود صدای…، صدای…صدای…
طالب‌ها تنها اراضی را در افغانستان از دست دادند و بس، دولت موقت، دولت انتقالی، انتخابات دورۀ اول، انتخابات دروۀ دوم...

حالا کودک‌های سرگشتۀ دهۀ شصت بزرگ شده بودند با تصویر انتزاعی که از کودکیِ کودکی‌نکردۀ شان داشتند و و این نسل ستیزه‌گر هست... از رهبر ها متنفر و در ستیز با آن‌ها قرار دارند. با تمام تنفری که دارند این سوال را ذهن‌های عقب ماندۀ شان مطرح می‌کنند: آیا هیچ ایدیولوژی و نژاد ارزش این را دارد که جان میلیون‌ها انسان از بین برود؟ اما این سوال ها بر رهبرهای تمامیت‌خواه هیچ تاثیری ندارد و همچنان جنگ‌های فاشیستی وتنظیمی وجود دارد و کودک‌های دهه شصت هنوز بیم دارند، بیمِ از دست دادن جوانی شان پس از 2014.

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • سلام به اهل علم ودانش
    تشکر بسيار جالب و دلچسپ بود

  • بسیار گپ میزنی
    فکرت باشد او بچه حیف جوانی تو
    یک بار دیگر مثل نوشت هایت را چاپ بکنی
    گله از ما نداشته باشی

    • از دهانت بیشتر و بزرگتر حرف زده یی, این چه مزخرفات است که به خور مردم دادیی, ای بی خبر از دنیا!! در جرگه اوغانی چلمچی اکه نادر نه ازبکی نه هزاره یی ونه هم تاجکی حضور داشت چار تا اوغان قندهاری چرسی ودزد روز ها به کله یک دیگر خود میزدنند تا یکی شان مشر قبول شود که نمیشد تا اینکه کسی بنام صابر یا ... از اهالی هندوستان که به غلط او را از جمع روحانی مشهور کابلی جا زده اند گلم جرگه را جمع نفری نادر قلی را انتخاب کرد شاید این فرد از گماشتگان انگریز ها بوده حتا امکان دارد احمد خان ملتانی هم جاسوسس انگلیس ها بوده و به اشاره انگریزها صابر هندی به نفع ابن یکی رای داده باشد , زیرا اعمال و کردار احمد خان بعد بقدرت رسیدنش به نفع استعمار انگلیس تمام شد. خان

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس