صفحه نخست > دیدگاه > تلبیث بر ملت شدن!

تلبیث بر ملت شدن!

«مقاله دوم!»
میراحمد لومانی
چهار شنبه 26 دسامبر 2012

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

=> یک : در قانون جنگل « حیات وحش » هر گاه جسمی بنا بر علل و عواملی، رو به ضعف نهاده و به زانو در افتد، آنگاه جهان وحش«جنگلیان» هریک به نوبه خویش بر « لش » وی هجوم آورده، و در حد توانایی های خود قسمت های از وجود وی را به تاراج می برند...! این که بر موجود از پا در افتاده چه میگذرد، و وی چگونه درد فرو رفتن دندان و چنگال های خشن و بی رحم " جبر و ستم " را حس نموده، و چگونه شاهد دریدن اعضای بدن خویش میباشد، و چگونه جان می بازد و چه تلخ، روح از کالبد وی تهی میگردد، و کی ها در فقدان وی به ماتم نشسته، عزا دار گردیده و به خاک ذلت در می افتند، و چگونه نان آور یک جمع قد و نیم قد هلاک میگردد و... هیچ یکی از این مسایل برای اعضای جنگل « جهان وحش » از اهمیت ی بر خوردار نبوده، بلکه برای « جنگل و جنگلیان » اصل مهم، اشباع غریزه حیوانی شان بوده، و بس و همین..! « دریدن و به تاراج گرفتن، و نابود کردن، و بلعیدن موجود ضعیف، این در حقیقت همان اصل و قانون جاری بر حیات جنگل و جهان وحش بوده، که این امر در راستای تداوم حیات و بقای تناسل آنان، به عنوان یک اصل لازم، رایج و ماندگار بوده است..! این یعنی: در مناسبات و قوانین جنگل، این ضعیف است که همواره لگد مال و نا پایدار بوده است ..!» ...و در فر جام پروسه مرگ، و تاراج قطعه های ملموس جسم ضعیف و به قربانی گرفته شده در محیط و محدوده قتل و غارت در جنگل، آنگاه و در فرجام، کرم ها یی از بطن بقایای همین " لش " جان گرفته، و در یک پروسه مو زیانه، آرام، و بدور از سرو صدا، و از درون به خوردن آخرین بقایای " لش " آغاز مینمایند.« دسته های به ظاهر خودی و دوست؛- و اما؛ آفتابه و لگن دار ارباب ستم، تا وا پسین قدم های وی، در مسیر مستراح، و در خدمت وی...! ابن الوقت؛ چو تار؛ تیغ زن؛- اما نه برای استبداد و ستم تاریخی؛ بلکه برای خودی، و خود؛ و آنان که در سایه استبداد آخرین رمق های خویش را دارند نفس میکشند...!» کرم های که گویی و« حقیقتا» تکه های وجود وی به شمار میروند. و حال، در همسو یی با جهان وحش و در جبهه دشمن. اما به ظاهر و صورت خودی و دوست. در یک عمل تخریبی از درون « همچون خوره یی » پروسه مردن مجموعه این پیکره را تسریع بخشیده، و در نهایت همگان به نابودی میگرایند.... و چنین است که یک ملت، یک فرهنگ، یک هویت؛ و یک فصل از افتخارات تاریخی بشریت رو به فراموشی گذاشته و میمیرد...!
...و حال! آیا ما وارثان بومی محدوده جغرافیایی که امروز/ جبراً / به کشور افغان ستان مسمی گردیده شده ایم؛ مگر چگونه گی موقعیت، و مناسبات به تحمیل گرفته شده تاریخی مان، ماسوای روابط و تعاملات همچون قانون جنگل را دارا بوده است؟! آیا روابط و تعاملات تاریخی سیستم قبیله یی قوم "غالب و صاحب حاکمیت و قدرت " در تداوم سه صد سال، در تعامل با ملیت های محکوم و تحت ستم در افغانستان، و " تا هم اکنون " ما سوای دریدن، نابود نمودن، و لگد مال کردن ها را در عمل به خود به تجربه دیده اند؟! آیا قوم غالب « افاغنه » برای تضعیف، و به زانو در آوردن نسل و تبار من هزاره، من تاجیک، من....و اضمحلال داشته های فرهنگی، و گنجینه های تاریخی مان، هر آنچه ترفند، تلاش و نیرنگ را که در توان خویش داشته اند، دریغ ورزیده اند؟! گاه گله وار به قتل عام گرفته اند، و گاه هم هویت و اصالت مان را در هجوم های سوزنده و زهراگین خویش نابود و لگد مال نموده اند.!... و در فرجام تاراج ها، غارت و....؛ حال من هزاره حتی اصالت و هویت ام را به فراموش خانه تو در تو، تاریک، و مملو از وحشت استبداد تاریخی گم نموده ام!« فرزندان پارس، در کوچه پس کوچه های ویرانه های افغانیت؛ دارند و حال صورت هم به خراش میگیرند...!» یتیم! یتیم تر از هر زمان و فصل دیگر؛ سراپا غرق در یک درد، و در یک « کما » گیج کننده و مرگ آفرین در فراخنای تاریخ؛.. و عقده مند تاریخی، در شبستان سرد و کشنده استبداد افغانیت...!! ریشه های مان را که بنیان پر پایی هویت و اصالت مان میباشند، در یک هجوم خشن و بی رحمانه با تبر استبداد، در ترفند تحریف به نابودی گرفته اند..! ؟ آیا در کنار کشتار و قتل عام ها، فارسی ستیزی، جعل هویت و تاریخ، تخریب و نابود نمودن آثار باستانی و.. در افغانستان یک پدیده تصادفی بوده است؟؟ ... و اما؛ همه یی از گونه های از وقوع فجایع استبداد و ستم را میتوان به ترمیم ش پرداخت و به جبران ش نمود...آ..ه. از اون کرم های گندیده یی که از درون گندیده گی " لش " وجود خود مان سر بر میدارند و در همسو یی با جهان وحش، معامله گری پیشه نموده و تنه نیمه جان و در حال احتضار مان را در راستای کما یی " کمی زر " و قدرت ولو اندک " برای خویش پیشه مینمایند.. کرم ها یی که از وجود خودمان هست و در قالب خودی عمل مینمایند و..!

« بر بنیاد کدامین اصل، کدامین منطق و کدامین شعور، یک هزاره، تمام زخمهای تاریخی خویش را زبونانه به فراموش خانه تاریخ سپرده، و در حال که سراپا خود، تاریخ، ملیت و فرهنگ وی در آماج بی رحمانه استبداد « افاغنه » شرحه و زخمی میباشد، غرور، حیثیت، و وقار وی لگد مال تاریخی بوده است؛ اما باز هم لجوجانه، چموش؛ و بی مسئولیت، بر هویت دروغین و استبدادی« افغان» بودن خویش پا فشاری مینماید؟! پرچم و بیرق ی را که روزی در روند قتل عام نیاکان وی برای زدودن نسل وی در این سرزمین به اهتزاز در آمده است، آنرا همچون طوق شرف، زیب گردن خویش نموده، و هرچند گاه آن را در گوشه و کنار جهان به اهتزاز بر میتابند و...» در چنین روندی آیا یکی دو نسل دیگر از ما ها چی چیزی چه باقی خواهد ماند؟ آیا ما خود از درون خویش؛ خود و هویت خویش را در فراموش خانه تاریخ استبدادی افغان بودن به دفن نه خواهیم گرفت ..؟؟!

میخواهم خاطر نشان بسازم اینکه: آنچه بر مردم بومی افغانستان بخصوص ما « هزاره ها» و تاریخ آنان گذشته و میگذرد، نیز از چگونه گی امر قانون جنگل، و جهان وحش مستثنی نبوده و از این قاعده خارج نمیباشد. گونه زیست، و روند زنده گی درد آلود و مالامال از تبعیض و ستم هزاره ها در این سرزمین، گاه حتی خشن تر و حیوانی تر از جهان وحش را به خود به تجربه گرفته است! « قتل عام ها؛ غارت، تبعیض، ستم ... و؛ حتی فروختن آنان به صورت برده در کوچه و خیابان های کابل و..! » ( خیل ی از اسرای زن هزاره، کتف در کتف با ریسمان در هم آویخته، و گیسوان به هم گره خورده؛ در بازار حراج امیر زمان، ضل الله عالم، « امیر عبدالرحمن خان..»... و به کدامین جرم، و چرا؟؟!

اگر از تاختن ها، لشکر کشی ها، قتل عام ها و... و تداوم سیاست موذی و تخریب کننده تاریخی بومیان این سرزمین بگذریم، قتل و گردن بریدن مسافرین « هزاره » در پای هر بیشه و گردنه، از دیر باز زمان و تا همین امروز، در مناطق جغرافیایی مشخص این سرزمین، مروج بوده و هم چنان میباشد! برای یک هزاره، مسافرت در مناطق « افغان نشین » این سرزمین؛ چه بسا که به قیمت حیات و زنده گی وی تمام میشود! در محدوده وطن، ماوا، و به اندرون خانه و سرزمین آبایی ام، آنگاه که به جرم داشتن « اصالت و هویت مشخص» حتی مصونیت جانی ام در معرض خطر قرار میگیرد؛ آیا این زنگ خطر تاریخی برای من و تبار من و نسل و دیار من نیست؟! یک زنگ و هشدار تاریخی؛ یک / آلا رم / و بیدار باش به تمام معنی تاریخی!!! آیا میتوان گفت که این سرزمین من و ماوا من است و به اشغال نه رفته است....؟! و چنین است که من زنگ خطر تاریخی را برای وقوع فاجعه، و فاجعه های دهشت انگیز دیگر به صدا در میآورم و...!!

ما در موقعیت اضطرار، و بحران تاریخی داریم به سر میبریم! پلاتفورم عبور از چنین بحرانی را باید ایجاد نمود. و در گام نخست باز یابی پیکره های تاریخی مان یک امر ضروری، لازم و حیاتی بشمار میرود! در فرایند ایجاد ملت پارس در افغانستان، هیچ پلاتفورم ی قوی و استوار تر از گزینه های فرهنگی و تاریخی، برای مان بوده نمیتواند.. و در پرتو چنین ملتی، بدون شک ملیت های دیگر همچون گذشته ها ی دور و نزدیک، میتوانند و/ باید/ به سعادت نایل آیند ...

ادامه دارد...

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • اقای لومانی شما انرژی و وقت خود را هدر می دهید. قومگرایی خیالی و بی پایه ای شما نه برای هزاره نان می شود و نه برای دیگران اب.
    من یک هزاره هستم اما با افکار شما مخالفم. شما در بهترین صورت یک عقده ای و یک فریب خورده هستید.

  • مگر این زبان عقب ماندهٔ فارسی‌ در ایران چه گلی‌ به سر ترک، بلوچ، عرب، کرد زده که هزاره با مبنا قرار دادن این زبان عقیم، سترون خود را رهائی بخشد؟ ترکان بیشتر از هزار سال بر ایران حکومت کردند، در این دوران عربی‌ زبان علم و فلسفه، ترکی زبان دربار و قشون و فارسی‌ زبان شعر و شاعران درباری بود، در صد سال گذشته فرصت به دست فارس‌ها افتاد و همه چیز را به گند کشیدند، انقلاب مشروطه مدرن‌ترین انقلاب ایران در مرکز و به دست این فارس‌ها به انحطاط کشیده شد. شما به ترکیه و جمهوری آذربایجان نگاه کنید و به ایران نگاه کنید که به دست فارس و زبان فرسی به چه روزی افتاده، این ره‌ که تو میروی به فارسستان است، فارسستان و خرابستان دارمان درد‌های ما نیست.

  • سگ جنگی های کابل و قتل عام افشار ثابت ساخت که مشکل باشنده گان این کشور این قدر ساده نیست که اقای لومانی تشریح میکنه. دنیای تفکر لومانی فقط رنگ های سیاه و سفید را می بینه. اما واقیعت های این ملت تنها سیاه(دشمن) و سفید (دوست) نیست. این مرز ها صد ها مرتبه تغیر خورده. دوست دیروز به دشمن امروز تبدیل شده و غیره.... قانون جنگل چیزی ثابتی ست، که تغیر نمیکنه اما روابط اجتماعی هرلحطه تغیر میکنه. این طرز تفکر ساده لومانی به درد کسی نمیخوره.

  • ....و اما در افغانستاان < این سه صد سال هست که قانون جنگل تغیر ننموده است! وا ما گذشته ها ی تاریخی دور ما، ماسوای چنین وضعیتی بوده است! ما با اقتدار و قدرت مند در پهنه تاریخی زیست نموده ایم! سک چنگی های کابل این پس لرزه های حاکمیت استبداد و ارتجاع افاغنه د راوغانستان بوده است و...

  • ازقلم رسا وبلندآقای میراحمد لومانی تاکنون خیلی استفاده بردیم. خداوند برعمر وقلم ایشان برکات وفیوضات زیادی
    عنایت بفرماید. .حرفها وکلمات وتشبیهات وتمثالهای منطقی که درمضامین آقای لومانی بچشم میخورد، تنها درد هزاره ها نیست بلکه درد بخشی از بشریت مظلوم وستمدیده است که بجرم هزاره بودن باید ستم تاریخی را متحمل گردند. هیچ انسان باوجدان وبا وقاری که ذره ایی ازانسانیت واخلاق در وجودش باشد دربرابر قلم میراحمد لومانی سبکسرانه برخورد نمیکند. حرف حرف مضامین لومانی برای انسانهای مظلوم وستمدیده معنا دارد.
    ولی درین چندروز شاید من درقسمت عناوین این مضامین دچار اشتباه شده ام ویا اینکه آقای لومانی این واژه را به شکل غیرصحیح آن بکار می برند که آن واژه ( تلبیس) است که آقای لومانی برای دومین بار آنرا ( تلبیث) نوشته اند. فکر کنم که باید این واژه ( تلبیس) باشد که واژهء عربی است ومعنای آن هم پوشاندن، لباس را پوشیدن ویک لباس را بالای چیزی انداختن معنی میدهد. ولی ( تلبیث) درینجا شاید بی مفهوم باشد.زیرا (لبث) درزبان عربی گذران وقت را معنا میدهد و(تلبیث) هم اگر آن را به فعل متعدی درآوریم چنان مفهوم میدهد که گویا گذراندن وقت بالای کس دیگر ویا چیز دیگر. یا شاید من غلط درک کرده باشم اگر من نفهمیده باشم محترم لومانی میتوانند مرا ارشاد فرمایند.
    برداشت این بندهء عاجز از عناوین مقالات شان این است که: زیر نام مقولهء ملت وملت شدن باید چیزهای پنهان دیگری وجود داشته باشد که قابل رؤیت نیستند درآنها تلبیس صورت گرفته است.
    درآخر برای آقای لومانی بزرگوار توفیقات بیشتری را تمنانموده ومنتظر قسمتهای بعدی مقالات شان می مانم. تاکنون خیلی استوار پیش رفته اند. عمرتان دراز وقلم تان رسا باد آقای لومانی عزیز
    با احترام
    پرویز بهمن

  • دوست فرهیخته و اندیشمند درد آشنا جناب آقای پرویز بهمن عزیز سلام و ارادت حقیر را پذیرا گردید!
    ممنون از لطف، تذکر و راهنما یی بجا و دلسوزانه شما سرور گرامی! آری در بخش عنوان این مطلب اشتباهی رخ داده است. هدف حقیر در عنوان مطلب، همان واژه عربی « تلبث » (talabos) بوده، که معنی درنگ و تامل را به تفهیم میگیرد و .. امید میر هزار عزیز ان را تصحیح بفرمایند!
    از راهنمایی ولطف سرور شما گرامی ممنون بوده و ارزو مندم تا دوستان فرهیخته همانند شما را در کنار خویش داشته باشم!
    در پناه حضرت حق باشید!
    ارادت مند شما م لوما نی!

    آنلاین : http://loman1.blogfa.com

  • جناب پرویز عزیز همان تلبـــیـــــث درست میباشد! به فرهنگدهخدا مراجعه بفرمایید!

  • به یاد سالگرد تجاوز شوروی بالای وطن عزیز ما همه "فرهیخته ها، اندیشمند ها و درد آشنا ها " با هم متحد شوید!

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس