صفحه نخست > دیدگاه > چه عوامل در فرهنگ ما وجود دارد که مانع ترویج حقوق بشر می گردد؟

چه عوامل در فرهنگ ما وجود دارد که مانع ترویج حقوق بشر می گردد؟

فرهمند
پنج شنبه 19 فبروری 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

عمدتا مردم افغانستان باترویج حقوق بشر براساس موازات بین المللی یک سری مشکل های فرهنگی دارد که مانع ترویج آن می شود واین می تواند ریشه درفرهنگ قبیلوی داشته باشد

قوم مداري:

قوم مداري الگوي ذهني بسيارشايعي است كه به موجب آن هرشخص فرهنگ خودي را برترين فرهنگ موجود دردنيا دانسته وازديدگاه ارزش هاي اجتماعي دروني شده خودش را به داوري ارزش هاي جامعه هاي ديگرمي پردازد. به عبارت ديگرقوم مداري گرايشي است نامرئي وغالبا ناموجه فرد براي صدور احكام ارزشي درباره فرهنگ هاي وجامعه هاي ديگر.

قوم مداري يك الگوي ذهني عموما برتري طلبانه است كه به موجب آن مابا معيارهنجارها وارزش هايي كه جامعه پذيري شده ايم به قضاوت بيگانگان واعضاي غيرقوم خودي مي پردازيم ويكي از ويژگي هاي عضو درون ساز شده با گروه اين است كه وفاداريش رانسبت به الگوي رفتاري كه به او آموخته اند به عنوان بهترين بپذيرد ونشان دهد وتمام الگوهاي رفتاري ديگردرنظر وي به درجات متفاوت بدهستند وجامعه شناسان براين باورند كه :« قوم مداري يكي ابزرگترين موانع عينيت علمي است ومنبع اصلي الگوهاي رفتاري پيش داورانه ، باورهاي قالبي ،رفتارتبعيض آميز وعدم مدارا بابيگانگان وبااعضاي گروه هاي غيرخودي است. بااستناد به مقوله فوق ميتوان چنين تحليل نمود كه قوم مداري فاصله ها ي اجتماعي را حتي ميان اشخاصي كه درمجاورت يكديگرزندگي مي كنند زياد مي كند ونسبت به ديگران بي اعتماد بوده وآداب ورسوم وخلقيات اقوام ديگررا پست مي شمارند وارزش ها منافع قبيله خود را ميزان سنجش حق وناحق بودن ارزش ها ومنافع اقوام ديگرقرارمي دهدودرينجاست كه اين جامعه درگيرهمچو مسائل بوده وگروه هاي آسيب پذيرمانند معلولين حقوق شان درنظر گرفته نمي شود.
البته دانشمندان جوامع بشري را به دودسته تقسيم مي كنند كه معضله قوم مداري رادردسته اول ميدانند كه درين رابطه فرديناند تونس جامعه شناس آلماني نظرات ارزنده را دارد وجوامع بشري رابه دودسته اجتماع وجامعه تقسيم نموده است كه قرار ذيل است:

اجتماع ياجوامع ابتدايي:

جوامع ابتدايي را چنين تعريف نموده است ،:«جامعه بي چون وچرا از آداب ورسوم وسنتها پيروي مي كند ؛گذشتگان عملا برجامعه حكمروايي دارند وجان كلام آنكه ،سنت عامل اصلي نظارت اجتماعي محسوب مي شود.[2]»
دراين جوامع كه ميزان زاد ولد بسيار بالا است كه بالا بودن ميزان مرگ وميرتاحدي آن را جبران مي كند وتا حدودي ازاين طريق ميان جمعيت وقلت يا كميابي منابع تعادل ايجاد مي شود . اما نوع كنترول نفوس نيز نقش دارد بربهبودي خانواده كه سازنده ترين واحد اجتماعي مي باشد وهمين عامل نيز باعث مي شود كه بسياري ازحق آموزش صحت وساير احقاق خود نرسد وبالاخره معلولان اجتماعي رابارمي آورد وازسوي ديگر قدرت ونيروي سنت خلاقيت فردي را از انسان مي گيرد وهرفرد انسان به عضوي از اعضاي جتماع ، به نحوي تحت تأثير سنت رفته ومطابق سنت ها كارهاي خويش را نظم وترتيب مي دهند كه ازجمله خصوصيات زيررامشخص را دارا مي باشد:

ü رابطه هم خوني وطبيعي

ü رابطه هاي ارگانيك قبیله اي

ü همكاري به اساس تعاون

ü محدويت مكاني

همين موارد اين دانشمند براي اجتماع مشخص كرده است درروابط اجتماعي افغانستان چه در روستاها وشهرها انطباق پذيراست.

جامعه :

جامعه گروه هاي بزرگ انساني مي باشد كه به سبب فراواني و گوناگوني جمعيت ،روابط طبيعي ،خانوادگي وهمبستگي هاي قبيله اي وقومي موجودنيست وافراد كثيري كه در سرزمين وسيعي باهم زندگي مي كنند وفقط هدفها ومنافع معيني راپي مي گيرند در چنين جوامع عقل وانديشه ، احساس وعواطف راتحت اشعاع قرارمي دهد واصلي كه درين جامعه بي كم و كاست مراعات مي شود سازش حسابگرانه وسايل وهدفهاست وهمين اصل است كه بنيان قوانين روابط مكانيكي وارتباط به اساس حرفه وتخصص مي باشد ودرين جوامع به علت فرواني فعاليت ها وروا بط مادي افراد ،نياز به تشكيلات اجتماعي منظم ومقررات حقوقي خاصي پيدامي كند،و به عنوان دسته دوم جامعه بشري كه مدرن بود آن رانشان ميدهد وخيلي از مفاهيم مدنيت درآن جوامع بدون كدام موانع تحقق مي يابدخصوصيات آن به شرح زير است :

ü ارتباط حرفوي ومعني دار

ü تحت شعاع قراردادن عقل وانديشه به احساس

ü هدف گراي

ü آينده نگري

ü مدنيت وحقوق شهروندي

باتعريف ومشخصات اين نوع از جامعه بشري وقبلي مي توان مي توان مرد اين ديار «افغانستان» را در كتگوري اول يعني اجتماع شناخت ونوع ارتباطات آن نزديك به ارتباطات روستاها منطبق پذيراست وهمين مشخصه نمايان گر حاكميت خرده فرهنگ ها قومي مي باشد كه هم اكنون باتعريف اين خرده فرهنگ نشانگرروابط مروجه درافغانستان مي باشد ودانشمندان روي اين خرده فرهنگ نيزبحث هاي داشته اند وشاخص هاي آن را مشخص كرده است.


منشأ فرهنگ قبيله اي:

دانشمند به نام راجرز درين زمينه تحقيقات داشته اينكه اين خرده فرهنگ از كجانشأت مي گيرد مي گويد : «خرده فرهنگ ها كه برخاسته از نظام معرفتي همان گروه مي باشد وسه عنصر وجه نظر، انگيزه وارزشها باعث نظم وتقويت اين خرده فرهنگ ها مي شوند.[3]»

  • وجه نظر: همان عقيده يا آمادگي ذهني براي انجام كارمي باشد ومعمولا درروستاها مسائل چون نحص وشادي كه برگرفته از سنت ها قديم مي باشد ويژگي چنين وجه نظرها مي باشد ويااينكه خيلي از وجه نظرهاي قومي مي باشد كه افراد همان جمع را به كاروامي دارد مثلا دردوران جنگ مردم را وجه نظر قومي به جنگ ها مي فرستاد وبه عواقب آن كوچكترين توجه نمي شد وهنوز هم درجريان رأي دهي اين روند متجلي مي شود به اين معني كه هرفرد به گروه مشخص رأي ميدهند والي نه وسياسيون قبيله بهترين تبليغات كه از آن سود مي برند ومؤثر براي شان واقع مي شود جانب داري وتوجه به منافع گروهي مي باشد حتي درعمل مي بينيم كه سياسيون مقتدرتوجه بيشتربه سمت جايگاه خويش دارند ، واين نشاندهنده رشد فراگير خرده فرهنگ قومي ميباشد.
  • انگيزه : عبارت از نياز ها وعلايق درمورد انواع خاص از فعاليت ها ست، ودرافغانستان هميشه انگيزه ها قومي وسمتي برسايرانگيزه هاي ديگر غالبيت دارد برهمين اساس است كه فرهنگ هاي قومي بيشتررشد وپرورش مي شود بنا بايد انگيزه ها درافكارعمومي شهروندان اين كشور تغييرنمايد تابتواند اين خرده فرهنگ ها از رشد وپرورش زياد كم نصيب گردند وانگيزه را براساختن يك فرهنگ واحد افغاني توأم بامفاهيم حقوق بشررجعت داده شود .

ارزشها: درجوامع ابتدايي كه قبلا درگذشته تعريف آن گذشت ومنطبق برهمين جامعه مي باشد اكثرا ارزشهاي كهنه وپيش پاافتاده است درافكارعمومي حاكميت دارد كه مثال هاي زنده آن را درآداب ورسوم اجتماعي روستاهاي افغانستان به آساني مي توان پيدا كرد وآن باگذشت زمان وجه مذهبي وديني به دليل ندانستن منشأ آن به خودگرفته ونوعي موهوم پرستي مي باشد كه همين خرده فرهنگ هاي قومي تقويت مي نمايد وآن ها مانع درهم آميختن خرده فرهنگ هاي قبيله اي وشكل گرفتن يك فرهنگ عام مي شود.

باآنكه ازين سه عنصر خرده فرهنگ ها نشأت گرفته ونظم تقويت مي شود وعملكرد كه درجامعه دارد دارائي 9 مشخصه مي باشد كه قرارذيل است:

6-5- مشخصه هاي فرهنگ قبيله اي:

1) عدم اعتماد متقابل درروابط شخصي

2) فقدان نوآوري

3) تقدير گرائي

4) پائين بودن سطح آرزوها وتمايلات

5) عدم توانائي چشم پوشي ازمنافع آني بخاطرمنافع درازمدت وعمراني

6) كم اهميت دادن به عامل زمان

7) خانواده گرائي

8) وابستگي به قدرت دولت

9) محلي گرائي

موارد فوق ازجمله شاخص هاي برجسته خرده فرهنگ قومي مي باشد كه آن به تفصيل روي هركدام شان تفسير وتحليل شده است كه قرارذيل مي باشد:

عدم اعتمادمتقابل وفقدان نوآوري:

دردودهه كه جنگ وبد بختي وگرسنگي وگذشت حالت هاي رقت بار درين مملكت وازسوي ديگر عامل ديگر كه بنابه تعريف تونس هنوز اين جامعه دورابتدائي خويش رامي گذراند درذهن مردم كه حامل همين خرده فرهنگ هاست وحاكميت آن دردست روستازاده هامي باشد اين تصوركه خيرمحدود است وبراي به دست آوردن منابع زندگي بايد حقه باز نمود چون منابع اقتصادي كم است وازسوي ديگر وضعيت جديد كه جايگزين وضعيت قبلي مي شود معمولا جهت بقا وسرمايه گذاري ها ي مجدد ثروت بيشتررامي طلبد كه سرمايه نسبت به آن محدود است فلذا بايد عاملان اقتصادي را بايد به نحوه دلخواه شان رفتارنموده وآن را باحقه بازي ياصورت ديگر«رشوت ياواسطه » طرف خود كشاند همين است كه اعتماد متقابل درروابط شخصي از بين مي رود وپديده نوآوري به ميان نمي آيد ودرين جاست كه با اين گونه بيشترين گروه هاي اجتماعي آسيب پذيركه يكي ازآن جمله معلولين است ازحقوق بشري خويش محروم گردند وهيچ گونه توجه به آنان نشود ودموكراسي هم به صورت واقعي خود معني پيدانكند وتصويرهاي بد از آن درذهن مردم خطورنمايد ومانع وترويج فرهنگ حقوق بشر ودموكراسي شوند.

تقديرگرائي وسطح پائين آرزوها: اكثرمردم اين كشور پيروي سنت كه از قبل بود ه هستند وقدرت مطلقه را درتعين سرنوشت موفقيت ها وبد بختي هايشان ميدانند وباوردارندكه سرنوشت دردست انسان نيست وتعين سرنوشت به دست خداوند وناشي از تقديراست درصورت که اگرهرفرد هرچیزرا برای خودش تدبیرنماید خداوند آن را برايش تقديرمی نمايد دربين جامعه ما اكثرا مرسوم است كه يك فردمعلول را هميشه برايش تلقين مينمايند كه اين ناقصه جسمي يا ذهني ات ناشي از تقدير است وبايد زجرش را بكشي ؛ اين كلمه تاآنكه يك تسكين دريك فرد معلول باشد بلكه آنرا خيلي از حقوق بشري اش محروم مي كند براي مثال يك كودك معلول كه يك ناقصه كوچك جسمي، ذهني دارد ولي استعداد سرشار دارد اما به دليل تقدير گرائي مبهم آنان را از حق آموزش محروم مي نمايند كه شايع ترين اين نوع كودكان كه هم اكنون از حق آموزش محروم اند كودكان معلول ذهني وياآنانيكه استعدادشان به زودي به كارنمي افتند وبه اصطلاح علمي كودكان كه عقب ماندگي ذهني دارند ومحل آموزش مخصوص ندارند ودرمكاتب عمومي نمي توانند مانند كودكان عادي دروس مكتب را پيش ببرند خانواده ها آنان را به دليل كودن بودن شان به كارهاي شاقه وامي دارند چون نتوانسته اند درس هاي مكتب راپيش ببرند درصورتيكه اين كودكان نياز به شناسايي ومحل آموزش خاص ومعلمين ويژه دارند. ازسوي ديگردرفرهنگ هاي قومي بين جوامع ما سطح آرزوها خيلي پائين است ودانشمند به نام لوئيس درين رابطه مي گويد «روستازاده گان حامل خرده فرهنگ ها ازين خرمن تاخرمن ديگر اگرغذا ولباس داشته باشند راضي هستند[4].» مردم اين ديار نيز همين مشخصه دربرنامه عمل شان مي باشد كه تلاش وپشت كارزيادي را به خرج نمي دهند وهمين عامل سبب مي شوند كه از خيلي پيشرفت هاي روز مره زندگي به دوربمانند وبه جاي آن به حساسيت هاي قومي نسبت به يگديگربينديشند ، پديده بي كاري نه از طرف دولت ونه از طرف مردم قابل توجه كه آن را از بين ببرند وفقررا ريشه كن نمايند وهمين فقروبي كاري هردو يكي ازعوامل است كه مي تواند بد بختي و رنج را به بارآورد ومردم به سوي ترقي وتعالي بودن سطح زندگي دورمانده ويكي حق ديگري را غصب نمايند وقشرآسيب پذيرجامعه محروم تر به طورروز افزون بماند .

خانواده گرائي ومحلي گرائي : براساس تحقيقات دانشمند به نام فاستر روستاها هميشه تصور خير محدود دارند وهمه نفع وفعاليت هاي كه دارند فقط نفع خانواده ومحلي شان برهمه چيز ارجحيت مي دهند وفعاليت هاي شان را طوري تنظيم مي نمايند كه صرف منفعت اعضاي فاميل وبالا تراز آن به ده خود فكرمي كنند، وهم اكنون درافغانستان نيزچنين است يعني روابط برضوابط حاكم است واين نشان دهنده حاكميت خرده فرهنگ قومي است ياچيزديگر؟ اين سوال است كه بايد همه كساني كه درمسير توسعه وتعالي اين كشور درحركت هستند بايد جواب بگويند. دقيقا همين امرحاكميت روابط برضوابط درافغانستان هم اكنون معني دموكراسي را به تفسيرهاي غلط نموده وهمه دنبال منفعت خانواده وقوم خود مي باشند درينجاست بسياري گروه هاي آسيب پذيرجامعه كه يكي ازآن جمله افراد داراي معلوليت مي باشد از حقوق بشرخويش محروم مي باشند واين معضله به سادگي قابل حل هم نيست چون يكي ازنشانه هاي ياشاخص هاي همين خرده فرهنگ ها مي باشد وقتي مامي توانيم اين معضل را كناربزنيم كه داراي يك فرهنگ واحد وعام باشد.

وابستگي به قدرت دولت وعدم چشم پوشي ازمنافع آني:

وابستگي به قدرت دولت وعدم چشم پوشي نيز يكي از خصوصيات برجسته اين خرده فرهنگ هاقومي مي باشد كه بسياري از مشكلات را در ترويج فرهنگ حقوق بشر و دموكراسي خلق مي كند ما هميشه درتوسعه وتغيير يك كشور مشاركت جمعي وفعاليت هدفمند كه بتواند آينده مترقي را به ارمغان داشته باشد نيازداريم اما مردم ما مي گويد يكروزه همه چيز درست وآباداني گردد درصورت كه درهمين مسير بازسازي افغانستان گذشته ازينكه دولت چه مي كند مي بينيم كه دربين جامعه مادونوع نگرش متفاوت وجود دارد كه به دوپارچگي فكري نزديك شده است كه هردوي آن قرارذيل است:

گروپ اول: كساني مي باشند كه به نحوي قدرت دولت را نمي خواهند وهدف شان اين است كه همه فعاليت هاي موجود صلاحيت واختيار بازسازي را از آن خود مي دانند وقدرت دولت را دخيل در پيشرفت كار هايشان مي بينند ومي خواهند كه دولت صلاحيت كمتري را در امور بازسازي وآباداني كشور داشته باشد درصورتيكه به فيصدي مشخص اگردرين امر قدرت دولت دخيل نباشد منافع آتي تقدم پيدانموده منافع عمومي زيرپا ميشود وهمان دوويژگي قبلي خانواده گرائي ومحلي گرائي بيشتر تحقق مي يابد ودرين جاست كه به صورت متوازن بادرنظرداشت عدالت اجتماعي اقليت ها ازحقوق بشري محروم مي مانند وجمله معروف كه درهمه جا سرزبان هاست فقير،فقيرتروغني ،غني ترمي شود و همين روند باعث مي شود كه به معلولين خانواده هاي فقير هيچ نوع توجه نخواهد شد ودموكراسي وحقوق بشر به صورت واقعي معني نخواهد يافت .

گروپ دوم : شامل كساني هستند كه هميشه انتظار آباداني را ازقدرت دولت مي خوانند وبه نوعي مشاركت جمعي خيلي سهم كم دارند درحالي كه توسعه وتغيير يك كشور به فعاليت هاي سامان يافته ودست جمعي نيازدارند بطوري مثال گذشته از فعاليت هاي اقتصادي ، به فعاليت هاي فرهنگي تنها دولت مستلزم پالايش فرهنگي نيست وبه تنهاي نمي تواند كه خرافات عنعنوي را از مناطق برچيند بلكه درين عرصه فعاليت هدفمند مردم به صورت گسترده مؤثرترخواهي بود تا از يك دوره كهنه پرستي گذشته وبه سوي يك فرهنگ عام وگسترده كه بتواند همه نياز هاي بشري رادر برداشته باشد بسازد . امابالعكس درافغانستان كه همان حاكميت خرده فرهنگ ها مي باشد دولت را درهمه عرصه مسؤل دانسته ومسؤليت كمتري را درساخت وساز كشورشان سهيم مي دانند وبه كمك هاي آني وبلا عوض مؤسسات خيريه چشم دوخته اند درصورت كه بهترين طرح هاي اقتصادي است كه اگردست به كار شوند مي توانند به زودي خود را از معركه بد بختي بكشند وترويج فرهنگ حقوق بشر ودموكراسي نيز به يك خيزش وحركت فعالانه همه مردم شريف رادارند ومعلولين كه يكي از گروهاي اجتماعي آسيب پذير جامعه مي باشد رسيدن به حقوق بشري شان نياز به هرفرد افغان دارد كه چه درخانواده چه در محيط هاي ديگر حقوق آنهار رعايت كنند دولت تنها مي تواند كه يك سري قوانين را تصويب نمايد ولي رعايت اين قانون به مردم نياز دارد. اما براي اينكه بتوانيم به صورت پايدار توسعه جامعه خويش را بخواهيم فرهنگ خود را بسازيم ومفاهيم حقوق بشررا درآن جا دهيم چرا كه درعملي كردن آن به مشكلي نخواهي خلق شد .

كم اهميت دادن به عامل زمان :

زمان كه درامرپيشرفت بشري يك امر مهم مي باشد اما درخرده فرهنگ هاي قومي اين امر مهم كم رنگ است شايد همه از آگاهان جامعه ازين قضيه كه ساعت افغانستان نيم ساعت پس مي باشد خبرهستند يعني اين قضيه ربط مي گيرد به اين كه درروستاها مردم اكثرا روز برامد وروز نشست را معيار زماني شان قرار مي دهد كه درآن برنامه هاي كاري شان را نظم وترتيب مي دهند اما معيارزماني براي پيش برد برنامه هاي هدفمند يك جامعه مناسب نمي باشد. به همين لحاظ است كه توجه نكردن به زمان توجه نكردن به فعاليت هاي روز مره وبهبودي روز مره مي باشد عدم بهبودي زندگي روزمره ايجاد كننده نگرش هاي منفي درجامعه مي باشد.

بنأدرتازماني كه درافغانستان به جاي فرهنگ واحد، آرمان ها وارزشهاها وباورها وتعلقات جمعي ؛ خرده فرهنگهاي قومي ارزشها وآرمانها ي پراگنده وناهمگون وباورهاي گوناگون كه نشأت گرفته از منافع گروه ها وقبائيل مسكن درين كشوروجود داشته باشد ، مفاهيم حقوق بشرودموكراسي به معني واقعي دربين جامعه تحقق نمي يابد .

درچنين كشوري جامعه كه پيوند هاي ارگانيك فكري ،ذهني ،آرماني وارزشي مشترك ،اقوام وقبائيل گوناگون رابه همديگررا مربوط ساخته وحول محور واحد گرد آورده وبه هم گره زده باشد وجود ندارد. تنها وجه اشتراكي كه درچنين جامعه مي تواند وجود داشته باشد يك جغرافياي مشترك كه از ساير كشور هاي همجوارجدا مي سازد وامكان زندگي اقوام وقبائيل مختلف را دركناريكديگرفراهم مي نمايد وديگري قدرت سياسي است كه بازور ويارضايت ( غالبا تلفيقي ازهردو) برهمه مردم ساكن درين كشوراعمال حاكميت مي نمايد .

ترويج فرهنگ حقوق بشر ودموكراسي وقتي درمملكت به صورت واقعي تحقق مي يابد كه از خرده فرهنگ هاي قومي ، نژادي ، زباني و..............عبورنموده وبه يك فرهنگ واحد ملي باشاخص هاي بين المللي دست يابيم.، پس افغانستان نياز دارد تااز طريق پالايش فرهنگي ، خرده فرهنگ هاي كوچك رادرهم آميخته ويك فرهنگ عام وفراگير شكل بدهد وبااستفاده از ظرفيتها وتوانائي هاي نهفته درخرده فرهنگ هاي موجود ، فرهنگ حقوق بشرودموكراسي را تقويت نمايد، تابتواند اين فرهنگ عام بتواند انعكاس دهنده حقوق همه گروه هاي قومي ، واجتماعي ساكن درين كشورباشد وهيچ گروه اجتماعي محروم ازحقوق بشري خويش درآن نباشد . معلولين كه يكي ازگروه هاي آسيب پذير اجتماعي درجامعه مي باشد هم اكنون درخرده فرهنگ هاي موجود از حقوق بشري خويش محروم اند مثلا يك معلول خفيف جسمي ياذهني كه قبلا به آن اشاره شد، اگرتااخيرعمرتشكيل خانواده ندهند درصورت كه مي تواند از عهده اين كاربرايند براي خانواده ها آنها چندان مهم نيست به خاطر كه درفرهنگ شان زياد توجه نشده است.
هم چنان خيلي از اطفال كه عقب ماند گي ذهني دارند ونياز به مكان مشخص آموزش واستاد ماهر براي آموزش دارند آنهارا به مكاتب عمومي روان مي شود وآنها هم طراز با افراد عادي نمي توانند ادامه تحصيل دهند و همين جاست كه خانواده واعضاي فاميل وحتي اعضاي اجتماع او به القاب زشت ياد كرده وآن هاي به كارهاي شاقه وامي دارند به اين معني كه نتواسته اند درس بخوانند درصورت كه نياز آنها تشخيص نشده وبدون تشخيص آنهار ازين حق محروم مي سازند.

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • بابا جان قوم داری و بافرهنگ بودن و ازاد بودن در کشور افغانستان ( ستون فقرات ) مردم این کشور است . مردم افغانستان قبل از این که مسلمان شوند با فرهنگ بودند . تاریخ از این مسله برای شما ثبوت زیادی دارد . فقط ما مردم یاد نداریم چطور همدیگر را دوست داشته باشیم و یا چگونه احترام همدیگر را نمایم . وگرنه در دنیا کشور های است که صدو هفتادوپنج قوم در ان زنده گی میکند و تا امزور صدای هیچ قومی بلند نشده است . اگر ما فکر کنیم که مزار سر افغانستان است , هزاره دل افغانستان است و پشتون پای های افغانستان , میبینیم که ما به همدیگر سخت ضرورت داریم . ما هیچ مو شگافی در سوتفاهم ها نمیخواهیم بکنیم , همیشه به این جستجو هستیم که چگونه بر همدیگر خود منبع مفادی شویم . در فرهنگ ما که ساخته سالها زنده گانی مردم ما است هیچ نقص وجود ندارد , مطابق زمان , مثل همه مسایل دگر سیر تکامل خود را طی میکند . تنها متوجه باشید که راجع به خوب بودن و یا بد بودنء فرهنگ ها , هر دورا پهلوی هم روی یک میز انداخته به هم مقایسه نکنید . اصلاء قابل مقایسه نیست فرهنگ یک قوم با فرهنگ یک قوم دیگر . ولی به خاطر احترام کسانی که خود یا مخترع ان فرهنگ ورسم و رواج هستند , و یا اجرا کننده ان , و یا در اول ان ایستاده اند , و یا بار خود را به اخر رسانیده اند , باید احترام شوند , حتی اگر مخالف با عقاید شما هستند . به همین صورت مد مقابل شما به خاطر این فریضهء که شما را مجبور به احترام به انسان نموده است , قابل احترام شناخته شما را قومی مدبری دانسته همیشه با شما نزدیکی خواهند کرد , درین قرن نه تنها انسان ها به همدیگر سخت ضرورت دارند , بلکه خداوند مسولیت جانوران را که با ما و شما درین دنیا یا درین خانه هم کاسه اند بدوش ما انسان ها گذاشته است . انسان مجیور است اخلاقاء به همه احترام داشته باشد . مطمین باشید فیشن تفنگ ساختن و عسکر تربیه کردن و تجاوز کردن اهسته اهسته کهنه شده از میان میرود . برای لحظهء حس کنید که درین کاینات که نه سر دارد و نه اخر دنیا مثل قشلاق است فراموش شده و ما انسان ها بجز همدیگر کسی دیگری را نداریم . دایزنگی .

  • فرهنگ سنگ و چوب یا ذخیره تیل و وگاز نیست که در یک قلمرو جغرافیایی موجود بوده و داشتن و نداشتن آنرا بتوان با مقیاس های مادی اندازه گیری کرد.

    فرهنگ به مردم ارتباط دارد. فرهنگ به کتله های اجتماعی ارتباط دارد. کتله های اجتماعی از هم متفاوت اند و این تفاوت در فرهنگ آنها نهفته است. ما در افغانستان کتله های اجتماعی فراوانی داریم. این کتله ها میتواند تفاوت مذهبی، زبانی، نژادی، پیشه ای و ده ها نوع دیگر تفاوت را داشته باشند. مهمترین مشخصه یی که کتله های اجتماعی را ازهم متفاوت میسازند، همانان نزاد، مذهب و زبان میباشد.

    بدین ترتیب ما در افغانستان فرهنگ های مختلف داریم. ما چیزی به نام "فرهنگ افغانستان" نداریم بلکه فرهنگ هایی داریم که در افغانستان وجود دارد. اگر ما بخواهیم "فرهنگ افغانستان" را تعریف بکنیم، عبارت از تعریف فرهنگ ازبک، جمع تعریف فرهنگ هزاره، جمع تعریف فرهنگ پشتون، چمع تعریف فرهنگ تاجک و.... الی آخر خواهد بود.

    آیا فرهنگی ازبک هزاره و تاجک می پذیرد که فرزندان دوازده سالهء شان کارد بدست بگیرند و انسان ها را سرببرند در حالی که هزاران نفر دیگر ازهمقومان شان برایش "الله اکبر" بگویند و ترانه های آنچنانی سربدهند. من نمی گویم که همهء پشتون ها چننین اند اما به جرئت میتوانم بگویم که همچو عملی تنها در فرهنگ قبیلوی پشتون میتواند روی دهد و ادامه یابد و ازان نشو و نما کند.

    آیا تا کنون کسی از پشتون های اینسوی یا آنسوی سرحد از همچو عملی که در آنسوی دیورند میشود بیزاری خود را اعلام کرده اند؟ آیا شخصیت های روشنفکر پشتون همین جالا طالبان را "نیرو های آزادیبخش ملی" نمیخوانند؟ آیا روستار تره کی پیشوای فکر افغان ملت طالبان را ناجیان ملت نمیداند؟ آیا کرزی طالبان را "دافغان بچیان" نمی خواند. آیا کرزی آرزوی داشتن عصساکری چون طالبان را اظهار نکرده است؟

    چنین است فرهنگ قبیلوی پشتون. تا وقتی که پشتون ها به تمدن روی نیاورنده اند و تا وقتی که سایر اقوام به بی حیایی سران پشتون سر گذاشته اند اختیار کشور را بدست آنها میدهند، هرگز حقوق بشر درین کشور تامین نمیشود و هرگز هم این کشور ساخته نمیشود.

    راه برون رفت ازین مشکل، زدودن و کوبیدن ذهنیت قبیلوی است. این ذهنیت بیشتراز همه در میان پشتون ها وجود دارد. البته هستند شماری از افراد پشتون که خود را از قید این ذهنیت رهانیده اند اما روحیهء حاکم برکل جامعهء پشتون همان ذهنیت قبیلویست.

  • من فکر می کنم خرافات مانع ترویج حقوق بشر است که درافغانستان مردم سخت به خرافات ایمان دارد وخرافات را جز باور های دینی خود می دانند

    آنلاین : وبلاگستان هزاره

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس