صفحه نخست > دیدگاه > تجاوز انگليس، روس و امريکا بر افغانستان يا يک دروغ بزرگ

تجاوز انگليس، روس و امريکا بر افغانستان يا يک دروغ بزرگ

در تواريخ از زد و بند های روحانيون با انگليس ها به ويژه خاندان مجددی ( استخاره چیان بزرگ) اسناد فراوان موجود است که چون اين مسله عادت ذاتی و پيشه همیشگی نه تنها خانواده پير ها و ديگر سادات بلکه همه مذهبيون است ذکر آن در اين نوشته ای کوتاه تکرار مکررات خواهد بود./ قسمت دوم
سلیمان راوش
شنبه 15 آگوست 2009

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

اينجا را کليک کرده و قسمت نخست همين نوشته را بخوانيد

اما چه سوگوارانه است که مثلأ تا به امروز از کسانی به مثابه مشروطه خواهان و مردان بزرگ نام برده می شود که ميبايست تند يس خجالت جامعه و تاريخ اجتماعی آن جامعه باشند. مانند مثلأ سيد جمال الدين افغانی که اگر او مورد تقدير باشد بايد که طالبان به مثابه نيروی تکاملی همه مجاهدين اسلامی نيز مورد تقدير و پشتيبانی قرار بگيرد ، زيرا از لحاظ تفکر بين آقای سيد جمال الدين وملا عمر و ديگررهبران اسلامی هيچ تفاوت وجود ندارد.

انديشه های سيد جمال الدين اگر به درستی مورد مطالعه قرار بگيرد ، و اگر آن تفکر و نيات مورد قبول باشد ، پس نبايد که ملا محمد عمر به مثابهء کاملترين نمونه مجاهدين اسلامی نيز نفی گردد.

به هر حال مطلب از حاشيه رفتن از موضوع اصلی اين بود که حتی در عرصه فرهنگ و سياست هم برخی اگر با حفظ تعبد های عقيدتی نا خود آگاهانه ناقوس های آزادی خواهی را به صدا سر می داند برخی ديگر در حفظ همان تعبد ها ماهرانه علم به اصطلاح مبارزه را بلند می کردند ، مانند آقای سيد جمال الدين افغانی که در زير شعار ضديت با انگليس و روس ميخواست استعمار و استبداد چندين قرنه اعراب را بر افغانستان حفظ نموده و نگذارد که مردم با تمدن غرب که بر هر حال چشم و گوش جامعه را پس ازمدتی باز خواهد کرد آشنا شود. ازطرف ديگرچنين کسانی نه تنها در عرصه ادب و سياست بلکه با شمشير و چماق هم سعی دارند که مردم به آنچه که واقعأ تجاوز بوده يعنی تجاوز اعراب پی نبرند و در گودال تفکرات ملا و دين باقی بمانند . در رابط به تجاوز اعراب توجه خوانندۀ عزیز به اثر از این قلم زیر عنوان سيطرۀ 1400 سالۀ اعراب بر افغانستان جلب ميشود.

باملاحظۀ اوراق تاريخ اين مهم ثابت می گردد که انگليس ها بر افغانستان تجاوز نکرده اند ، بلکه انگليس ها چنان که بر شمرده شد از سوی افغانها دعوت شده بودند برای مقاصد معيین که همه ثبت تاريخ است.

به همين گونه نیز هيچ سندی وجود ندارد که ثابت نمايد که روس ها منظور از اتحاد شوروی سابق است که بر افغانستان تجاوز نموده باشد . بلکه اينها نيز مانند انگليس ها به افغانستان از سوی خود افغانها دعوت گريده اند ، اين واقعيتی است که امروز بر روی اسناد و مدارک بيشماری بر آمده است .
از جمله مثلأ اقای محمد نبی عظيمی که خود عضو حزب و شخصيت بلند رتبه نظامی در ارتش افغانستان بوده به وضاحت و مسند روی اين مطلب تاکيدات دارد چنانکه می نويسد :.

« تحققيات و مطالعات امروز ثابت می کند که نه تنها شوروی علاقمند به پياده کردن نيرو های خود در افغانستان نبود ، بلکه رهبران دولت ج . د. ا تره کی و امين با ر ها و بار ها ، شوروی را برای پياده کردن نيرو های شان تشويق و تحريک کرده و بار ها تقاضای رسمی با آن دولت ارائه کرده اند .
در يکی از روزنامه های مسکو بنام کرسنايا زويزده چاپ مسکو در 1990 و نيز در کتاب ( شرح مسبوط در موردی لشکر کشی اردوی سرخ به افغانستان) حقايق با استفاده از اسناد محرم آرشيف ستر درستيز و اظهارات جنرالان و مشاورين دست اندر کار شوروی در افغانستان تحرير گرديده است که به وضاحت اعتراف می گردد که چگونه زمامداران افغانستان خاصتأ حفيظ الله امين با اصرار و ابرام تقاضای پياده کردن قوای شوروی را به افغانستان نموده اند.

جنرال محمد نبی عظيمی از قول تورن جنرال متقاعد کريلوف نيکولايچ که به حيث سر مشاور نظامی در افغانستان کار می کرد می نويسد: .

«. . . دو رهبر افغانستان بار ها و بار ها در مورد حضور نظامی شوروی و افزايش آن در افغانستان تماس می گرفتند آنها تقاضای فرستادن تقريبأ دو فرقه شوروی را به ج . د. ا داشتند و می گفتند که در صورتيکه اين دو فرقه به افغانستان بيايد اعلان می گردد که دعوت قوا بنا به درخواست حکومت قانونی افغانستان صورت گرفته است . در مقابل اين در خواست ها به رهبری افغانستان گفته می شد که اتحاد شوروی به چنين عملی مبادرت نخواهد ورزيد و لی آنها نمی فهميدند و تقاضا تکرار می گرديد .

بتاريخ 11 اگست رئيس اکسا سروری تقاضای امين را مبنی بر فرستادن 3 کندک کوماندو و هليکوپتر ها با عملهء آن به اطلاع ما رسانيد. پوزانف ، ايوانف ، گوريلوف 1979 ـ 8 ـ 12.

11 اگست به اساس تقاضای امين با وی مصاحبه صورت گرفت ، در جريان صحبت توجه روی فرستادن قطعات شوروی به ج.د.ا معطوف گرديد . امين قاطعانه ضرورت فرستادن قطعات شوروی به کابل را از هيأت رهبری اتحاد شوروی خواهش نمود ، او چندين بار تکرار کرد که ورود قطعات شوروی باعث افزايش مورال ما می گردد . و زمينه اعتماد به نفس ما را فراهم می سازد. او اضافه کرد : امکان دارد که هيأت رهبری اتحادشوروی به خاطر اين مساله نگران گردند و دشمنان جهانی ما اين مسله را به مثابه مداخلهء اتحاشوروی در امور داخلی ج.د.ا تلقی نمايند. اما من به شما اطمينان می دهم که دولت افغانستان آزاد و مستقل است و تمام مسایل را مستقلانه حل وفصل می نمايد. قطعات شما در فعاليت های نظامی سهم نخواهد گرفت از انها صرف در شرايط دشوار و مشکل استفاده خواهد شد فکر می کنم آمدن قطعات شوروی الی بهار برای ما ضرورت است . گوريلوف1979 ـ 8 ـ 12
وسر انجام چنانکه اقای نبی عظيمی از قول ببرک کارمل که پس از ورود با قطعات شوروی وارد افغانستان می شود و در مصاحبه حضور عساکر شوروی يا به عبارت ديگر دعوت آنها را توجيه ميدارد، می نويسد: « علت آمدن قطعات شوروی به افغانستان مطابق مواد معاهده 9 دسامبر 1978 که بين سران دوکشور امضا شده است آمدن اين قشون يک امری موجه است و به آزادی و استقلال افغانستان هيچگونه صدمه نمی زند . وی از دولت شوروی وسربازان انتر ناسيوناليست آن که در روز های دشوار به کمک همسايه خويش شتافتند اظهار سپاس و امتنان کرد » 19

و چنين ميشود که عساکر شوروی داخل افغانستان می شود . بدين گونه به صراحت ملاحظه می گردد که روس ها قصد تجاوز به افغانستان را نداشتند و حتی از پيشنهاد افغانها مبنی بر مداخله و دعوت هم طفره می رفتند. که در اثر اصرار سر انجام تصميم می گيرند که پرسش افغانها را پاسخ بدهند و قوا به افغانستان بفرستند . در اين جا بازهم وقتی بنا بر تعريف که از تجاوز نموديم، اين سوال پيش می آيد که کی بايد متجاوز باشد . افغانها يا روس ها .

آيا تره کی يا امين و کارمل رئيس دولت افغانستان نبوداند. ما روی اين مسله بحث نداريم که اگر قوای اتحاد شوروی به افغانستان نمی آمد و کارمل را یاری نمی کرد چه بلای های نبود که از سوی دارو دسته امين بالای مردم افغانستان نازل نمی گرديد. به اين مساله هم بايد واقعبيانه پرداخته شود ، اين مساله عين مساله ء است که اگر نيرو های بين المللی به افغانستان دعوت نمی شد چه جفا های نبود که مردم از سوی طالبان به مثابه ء متکاملترين شکل مجاهدين نمی کشيدند.

حالا بيايد و ببينيم که آيا امريکا بر افغانستان تجاوز کرده است يابه عبارت ديگر نيرو های خارجی و امريکايی که در افغانستان امروز حضور دارند به معنی تجاوز بر افغانستان است ؟ و يا در آينده در تاريخ ما نوشته خواهد شد که تجاوز امريکا بر افغانستان ! و يا آيا پاکستان در امور داخلی افغانستان مداخله می کند و تجاوز کرده است ؟

مسلمأ کسانی که عاجز از تعريف تجاوز اند و يا در تعلق و تعبد های فکری قرار دارند پاسخ مثبت می دهند . .

اگر همين دسته از شارلاتانها ، تاريخ بنويسند و جهاد نامه مردم افغانستان را که بسيار هم نوشته اند، مسلمأ نسل های بعدی اگر تنبلانه به گذشته ها بنگرند حرفهای اينان را باور خواهند کرد چنان که امروزينه ها باور دارند که انگليس ها بر افغانستان تجاوز نموده اند و روز استقلال را بدون آنکه متجاوزين راستين را بشناسند تجليل می نمايند.

پس برای آنکه نسل های آينده بتوانند در باره واقعيت های کشور شان قضاوت کنند و از آنهائيکه که در کشور شان ميزبان و مهمان بوده اند و از متجاوز و تجاوز شناخت واقعی داشته باشند، لازم است که فرصت را برای کاذبين و دلقکان پست فرهنگ تنگ نمود و فضا را برای بيان حقايق از دود های اشک آور و گرد و خاک های آلوده به مکروب پاک باید کرد. هم چنان گفتنی است که امريکا در افغانستان به بهانه اسامه بن لادن تلاش نمود که زمینۀ حضور خود را موجه بسازد.امريکا پلان های از پيش آماده شدۀ داشت که به مراکز نفتی آسيای ميانه دست يابد ودست رقيب سياسي و اقتصادی خويش روس ها را کوتاه ساخته و روس ها رادر مضيقه قرار بدهد. چنان که عين پلان را در عراق داشت که سلاح اتمی را بهانه آورد و حمله کرد و معلوم شد که سلاح کشتار جمعی موجود نبود ، که بايد امريکا از نيافتن آن از ملت عراق معذرت ميخواست که نخواست و به پلان خود ادامه داد و تجاوز را خود را با بهانه ء اينکه صدام دشمن مردم عراق بود و ما دشمن مردم عراق را از بين برديم خواست موجه بسازد ، و هيچکس هم صدا نکشيد که چرا بايد کاری که مردم عراق خود بايد انجام بدهند، امريکا بدون آن انکه مردم عراق از او دعوت چنين یک همکاری راکرده باشد به انجام آن اقدام نمود و اين یک تجاوز آشکار است و بايد امريکا محکوم می شد که نشد. گفتنی است که امریکا در عراق تجاوز نمود .

اما در افغانستان امریکا چه کرد . بسیار ساده برای حضور خویش نخست نيروی های صاحب صلاحيت افغانی را خريد. بعدأ مصوبه شورای امنيت را هم گرفت و رضايت قدرتمندان جانب افغانی را هم برای ادامه حضور خويش کسب نمود. سران افغانی از حضور نظامی امریکا حمایت نمودند و این حضور را عنوان مبارزه با تروريزم دادند. اینجاست که نقش افغانهاي که در پی سود شخصی خويش در دعوت امریکا به تجاوز نقش داشته اند بر ملا می گردد .

امادر مورد پاکستان بايد گفت که پاکستان هرگز به افغانستان تجاوز ننموده است و هرگز هم جرأت اين را نداشته که بسوی افغانستان با سوء نيت بنگرد . بلکه اين عده از سران خود فزئش و غیر ملی بودند که خود را بدامن پاکستان چهارده سال جهت تجاوز بر افغانسان آويزان نمودند وخاک پای بي نظير بوتو ، ضياالحق و نوازشريف را سرمه چشم خويش ساخته بودند.

قبلأ گفته آمديم که انگليس ها می خواستند که افغانستان حائل بين روس و انگليس باشد. به همين خاطر سعی داشتند از حکوماتی پشتبانی نمايند که اصل را به نفع انگليس مراعات می نمودند و گفتيم پيش از سعی انگليس ها افغانها خود دست به دامن انگليس ها انداختند ، و از انگليس ها دعوت حضور مستقيم را نمودند.

و همچنان با ارائه مثال ياد آور شديم که مشتری در جستجوی فروشنده يی است که متاع مورد نظرش را دارا است . و اين جستجو تا زمان ادامه دارد که مشتری زنده است و به آنچه می خواهد نياز دارد. نياز انگليس رسيدن به ريگ های پرنفت و گاز اسيای ميانه بود و جلو گيری از پيشرفت های در حال تشديد کمونيزم به سوی جنوب شرق آسيا و کشور های هند و چين. نياز روس هم رسيدن به آنجاههای که انگليس و امريکا نمی خواست و از رسيدن روس به آنجاها هراس داشت بود. اما وقايع داخلی افغانستان طوری پيش آمد که زمينه نفوذ روس ها را چنان که در دهه 18 ميلادی زمينه نفوذ انگليس ها را مساعد ساخت ، مساعد بسازد. و اين وقايع پس از کوتاه ی سردار محمد داود و سرنگونی رژيم جمهوری بدست کودتاچيان چپی طرفدار روسيه آغاز يافت. زد و بند ها و گيرودارها ، جنگ و اختلاف ميان خلقی ها و پرچمی ها کاملأ همانند رقابت های های امير دوست محمد خان و شاه شجاع در تاريخ کشور ما تکررأ اتفاق افتاد ، با اين تفاوت که ميان شاه شجاع و امير دوست محمد خان مسايل خانوادگی و قبيلوی در ميان بود ، اينجا مسايل رقابت های درون حزبی ، سياسی ، شخصی و قبيلويی. به هر حال گفته شد که سرانجام به وسيله باز هم خود افغانها روس ها به افغانستان دعوت شدند .
در چنین یک وضعیت انگليس متوجه پاکستان و حاکم نظامی آن ضياالحق به مثابه رنجيت سنگ هند بريتانوی می گردد . انگليس و امريکا در طی مدت که افغانستان حالت بيطرفی داشت دست زير زنخ ننشسته بودند. مخصوصأ که سردار محمد داود که شخصيت مستقل بود و يکی از بنيادگذاران جنبش عدم انسلاک به شمار می رفت ، نه می توانست مورد تأييد امپرياليزم انگليس و امريکا و کمونيزم روس و چين قرار بگيرد. محمدیست ها ( مجاهدین اسلام ) طرفدار انگلیس در آغاز رژيم جمهوری داود دست به اقدامات تروريستی زدند و چنانکه در يک پلان تروريستی کلان ، برای ضربه زدن به رژيم جمهوری داود می خواستند عدۀ از وزرای دولت را در يک روز ترور نمايند که تنها موفق شدند علی احمد خرم و زير پلان را ترور کنند، اما نيرو های چب موفق شد که خود داود را باتمام خانواده و دولت او ترور و به قتل برسانند و خود قدرت را غصب کنند.

در تاريخ سياسی کشور مان در دوقرن اخير اگر بدون تعصبات ملی و سياسی اظهار عقيده شود، در پهلوی شخيصتی سیاسی چون اعليحضرت امان الله ، از رهبران سیاسی مانند سردار محمد داود و داکتر نجيب الله ، به حیث واقعا اشخاص سیاسی دارای اندیشهای ملی ميتوان نام برد، گرچه هر دوی اين ديگر مانند اعليحضرت امان الله خان خالی از اشتباهات خاص خويش نبودند ،و نا گفته هم نبايد گذاشت که داکتر نجيب الله و سردار محمد داود هر دو به وسيله خيانت رفقای همرزم ، ومتحدين ديروز شان به شهادت رسيده اند. چنانکه نادر خان بر ضد امان الله خان خود را به انگليس ها مطرح می کند . مير محمد صيدق فرهنگ از طرح نادر خان نزد انگليس هامی نويسد « . . در صحبت که بين محمد نادر خان و همفريز وزير مختار انگليسها در وزارت مختاری رخ داد ، سپه سالار از اصلاحات امان الله خان و روش سياسی او بطور عام انتقاد نمود و در ضمن اظهار مخالفت با امير و همکاران نزديک او چون محمود طرزی ، تمايل خودش را با اتکای افغانستان به دوستی برتانيه ابراز داشت.

. . . استنکاف محمد نادر خان از رهبری عمليات نظامی عليه شورشيان نه تنها موجب تشويق مخالفان در داخل کشور گرديد بلکه هستهء از مخالفت را در خارج تأسيس کرد که بعد ها دو برادر ديگر محمد نادر خان ، محمد هاشم خان و شاه ولی خان نيز به آن پيوستند ، در حاليکه حضرت نور المشايخ هستهء فعال ديگر را در نقطهء نزديک تر به افغانستان یعنی در هند برتانوی به وجود آورد.
همچنان صديق فرهنگ از خيانت کسانی ديگری نام می برد که در پی سقوط و توطئه عليه امان الله خان بودند . فرهنگ می نويسد : «. . . در همان روز های اول پادشاهی امان الله خان يک نفر از درباريان که بعد ها به مقام رياست شورای دولت رسيد با حافظ سیف الله واقعه نگار حکومت برتانيه که به دهلی باز می گشت در خفا ء ملاقات نموده از جانب خود و يک عده از بزرگان افغان به حکومت هند پيام فرستاد تا به کابل لشکر فرستاده حکومت معتدلی را بجای امان شاه برقرار نمايد . سند ديگری ميرساند که سفير افغانستان در مسکو در 1926 با سفير انگليس در آن شهر از امان الله شکايت نموده او را خاين خواند و در سال بعد والی کابل ضمن ملاقات با يکی از کارکنان وزارت مختاری برتانيه آمادگی خود را برای اجرای يک کودتا اظهار داشت و همکاری دولت مذکور را تقا ضا کرد.»20

عين حادثه را در مورد داود ونجيب هم میتوان خواند.

در تواريخ از زد و بند های روحانيون با انگليس ها به ويژه خاندان مجددی ( استخاره چیان بزرگ) اسناد فراوان موجود است که چون اين مسله عادت ذاتی و پيشه همیشگی نه تنها خانواده پير ها و ديگر سادات بلکه همه مذهبيون است ذکر آن در اين نوشته ای کوتاه تکرار مکررات خواهد بود.

ما توجه خوانندگان را در رابطه به خیانت های سادات در افغانستان به تاريخ های قابل دسترس مانند افغانستان در مسير تاريخ تألیف غبار و افغانستان در پنج قرن اخير تألیف میر محمد صدیق فرهنگ ص 810 جلد دوم جلب ميداريم. همين طور تاريخ شهادت می دهد که سردار محمد داود به وسيله کسانی ترور گرديده که در گرفتن قدرت ، داود را ياری رسانده بودند. يا مثلأ نجيب الله که در پسانها پس از آن که به قدرت می رسد جوانه های ملی شدن در وجودش داشت رشد می نمود و به مثابه يک شخصیت ملی و مردمی قدبرافراشته بود اما ديده شد که چگونه به وسيله به اصطلاح همرزمان خائن او که در اطرافش حلقه زده بودند و دست به دامن راستی های که سوابق تاريخی خدمت به اجانب داشتند، به بهانه مليت و زبان و قوم قبيله پناه بردند تا سرانجام موجبات به دار آويختن نجيب را فراهم آوردند، اما جالب اينست که همين عناصر بازهم با تمام وقاحت و پُرروی به نام های مختلف جمع آمدند که خدمت به مردم نمايند که تا باشد که چه کسانی ديگری را به دار ها رهنمون شوند.

اين نکته را بايد در نظر داشت که شخصيت ملی از بطن مادر زاده نمی شود. فرد، فراز و نشيب های زيادی را بايست بگذراند تا به پختگی و قابليت های شخصيت ملی شدن نايل آيد . اينجا عرض فقط روی شخصيت های ملی مطرح در رهبری سياسی است . که تصور نشود که ما شخصيت های ملی در عرصه فرهنگ و وساير عرصه ها ، اندکی داريم ، نه تاريخ کشور ما از شخصيت ملی فرهنگی که بدبختانه ازکمترين ايشان نام برده می شود، زرين کوب است.

بهر حال حرف روی اين بود که چپی ها که ريزرف های اتحادشوروی در ساليان دراز در افغانستان به شمار می آمدند موفق می شوند داود را نابود نمايند . در حين وقوع اين واقعه ، غرب هم ريزرف های خويش را داشت ، همانگونه گفتيم دست زير زنخ ننشسته بودند. همين که ريزرف های شوروی قدرت راماهرانه غضب می کنند . انگليس که گفتيم ريزرف های خود را از چند قرن بدينسو در افغانستان داشت ، فوری در مقابله با روس ، متوجه ريزرف های خود که ازسالهای قبل اظهار آمادگی خدمت به شرط رسيدن به قدرت را نموده بودند، می شود ، اين ريزرف ها از جمله و بگونه مثال، يا مشت نمونهء خروار عبارت بود از مجددی ها، برهان الدين ربانی ، حکمتیار ، سیاف و غیره .
در مورد آقای ربانی گفته شد که در زمان داود خان که رژيم وی اسلامی بود و هيچگونه مسله الحاد هم نمی توانست مطرح باشد ، برای رسيدن به قدرت خود را به دامن پاکستان انداخته بود.

جناب "منيب" که ديپلوم دعوت و ارشاد را از انستيتوت عالی امام ابو حنيفه پشاور اخذ ونويسنده و مترجم در مجله الموقف پشاور و مدير مسول اداری مجله منبع الجهاد پشاور بوده ، در باره ربانی می نويسد : « او ( ربانی ) در سال 1353 ش در حالیکه رژيم داود برنامه دستگيری او را صادر کرده بود به همکاری محصلين از کشور موفق به فرار گرديده به پاکستان پناهنده شد ، بعدأ مدتی به عربستان سعودی رفت در اوايل سال 1357 دو باره وارد پاکستان شده و به حيث رهبر جمعيت اسلامی نقش مهم و کليدی در جهاد اسلامی عليه قوای متجاوز روسی ايفا نمود .

جمعيت اسلامی مدعی حاکميت نظام سياسی اسلام بر اساس معيار های بين المللی و اصول خلفای راشدين بوده است . و با سازمانهای جهانی اسلام در مصر ، ترکيه ، پاکستان و کشور های عربی در طول جهاد روابط دوستانه داشته است . و کمک های سازمانهای اسلامی ، کشور های اسلامی و غير اسلامی را در مقابله با قوای روسی در یافت کرده است . سازمان مذکور را حکومت پاکستان ، ايالات متحده ، بريتانيا ، چين ، مصر ، ليبيا ، و ساير کشور ها و سازمانهای ضد روسی همکاری و کمک نظامی و مالی می نمودند. مجاهدين ان هم مانند ساير مجاهدين افغان از آزادی کامل در داخل پاکستان بهره مند بودند ، نظاميان پاکستانی اسلحه و مهمات کافی در اختيار ان قرار می دادند . . . .

مجاهدين جمعيت مانند ساير مجاهدين از مناطق دور و نزديک جهت کسب تعليمات نظامی و اخذ سهميه نظامی وارد پاکستان می گرديدند و بعد از مدتی با اسلحه وارد شده توسط نظاميان پاکستانی مسلح گرديده دوبار راه پر مشقت را در پيش می گرفتند. » 21

گلبدین حکمتیار:

«گلبدين حکمتيار از جهاد اسلامی يکی از رهبران شهير جهادی بود ، او در سال 1351 ش در عهد رياست جمهوری محمد داود مدت پيشتر از يک سال محبوس گرديد و در سال 1353 ش وقتی رژيم داود عزم گرفتاری او را نمود به اطراف جنوبی کشور فرار نموده بعدأ به پاکستان پناهنده گرديد و در مهمانی سازمان جماعت اسلامی پاکستان به سر می برد ، او از همانوقت با حکومت ذوالفقار علی بوتو معرفی گرديد و حمايت او را در مقابل رژيم چپی داود بدست آورد .. . . ايالات متحده امريکا بخش عمده کمک های نظامی و مالی مجاهدين را به عهده داشت که توسط کشورهای سعودی عرب، مصر، خليج و پاکستان به شکل غير مستقيم به حزب اسلامی رسانيده می شد.»22

و از اين قماش همه رهبران هفت در پشاور و هشت تهران را ميتوان به حساب آورد که اگر به سوانح هر کدام از اين ها پرداخته شود به وضاحت پيدا می گردد که همه اينان اجنت های انگليس و عرب وپاکستان بوده اند. چنانکه ديدم پس از کودتای حزب خلق طرفدار شوروی همه اين اجنت ها در پاکستان نزد رنجيت سنگ دهه 18 ميلادی روی می آورند و به فرمان اربابان امريکايی و پاکستانی خويش جهت رسيدن به قدرت گردن می نهند و در پی ويرانی و بفروش رساندن خاک و وطن خويش می بر آيند. چنانکه اقای " منيب" در کتاب جريانات تاريخی افغانستان که خود شاهد ماجرا ها بوده می نويسد : « افغانهای مجاهد در کورسهای خصوصی پاکستان دستورمی گرفتند، مکاتب را آتش زنند، پلها را، فابريکه ها، مکاتب ، پايه های برق و تلفون ، بند ها ، و سايرعمارات دولتی و ملی را بايد تخريب گردد ، هر چه از ممتلکات ملی و دولتی را در يابند آزادانه چپاول نموده و به حيث مال غنيمت شمرده تقسيم نمايند . بدين قسم از همان آغاز جهاد دشمنان دوست صفت به افغانها ی مجاهد روحيه تخريب و طن را تلقين می نمودند . » 23

بدينگونه ملاحظه می شود که تجاوز به ناموس و شرف وطن به وسيله عساکر پاکستانی صورت نگرفته و افغانهای مجاهد بوده که تجاوز نموده اند .

چنانکه قبلأ اشاره رفت ، امروز هم صداها بلند است که امريکا بر افغانستان تجاوز کرده و حکومت دست نشانده خود را به قدرت آورده است . اگر گفته شود که امريکا و انگليس به عراق تجاوز نموده و اين صدا از حنجره يک عراقی بيرون ميايد بدون شک مانند آفتاب روشن و انکار ناپذير است . اما اگر افغان چنين يک ادعای مينمايد . تاريخ حق دارد که بر ريش او بخندد زيرا توضيح گرديد که سر انجام امريکا در امر تجاوز رضايت دولت تشکيل شده بر اساس موافتنامه های بن و ارکانهای صاحب صلاحيت يعنی اکثريت تنظيم های مجاهدين به ويژه جبهه شمال را کسب نمود. هر انسان بالغ که و يا کسی که حداقل سن بيست سال داشته باشد می داند که این کی ها بود که با بدرقه طيارات امريکايی لنگ لنگان از دروازه شمالی کابل وارد شهر کابل می گرديد ( مگر نه یونس قانونی بود؟) ، و کی بود که هنگام بمباران شهر و نواحی کابل از غوندی های پنجشير با خوشی و شعف بسيار می گفت که « نه نه طيارات امريکايی مواضع را درست بمباران می کند و به هيچيک از غير نظاميان آسيب وارده نشده است » اين صدا ها در رسانه های گروهی از جمله بی بی سی ثبت بايد باشد. مگر نه اينست که نيروهای امريکايی پس ازتوافق با افغانها به بهانۀ مبارزه بر ضد القاعده و طالبان وارد افغانستان شده اند . مگر ميتوان انکار کرد که ساير نيرو های بين المللی نه بر اساس بند سوم ضميمه 1 موافتنامه بن که در آن نمايندگان همه تنظيم اشتراک داشتند آمده اند .

اين که اين مسله چقدر ضرورت بود حرفی ديگر است. اما ادعای تجاوز سخنی ديگری است. آمدن قوای امريکا و آيساف به افغانستان و نجات مردم از شر طالبان همانند دعوت قوای شوروی به منظور نجات افغان ها از شر فاشيزم امينی ها می تواند باشد. اين خود بحث ديگريست. اما سخن ما بالای اين است که در افغانستان تجاوز صورت نگرفته است . انگليس ، روس و امريکا به دعوت افغانها دست به کار شدند . يا پاکستان قادر نبوده است که مستقيمأ به افغانستان تجاوز کند ، افغانها خود به دامن پاکستان آويزان شدند که موجبات نيات خويشتن و پاکستانی ها را بر آورده سازند. در اینجا باید گفت که مشتری مقصر نيست قصور را بايد از فروشنده دانست . فروشنده ء ناموس ، شرف ، عزت ، خاک ، به بهای رسيدن به مقاصد شخصی سياسي ، گروهی و قومی ومحلی .

بی مورد نیست که روی يک مقوله ء ديگر نيز بايست مکث نمود . و آن مقوله شخصيت ملی است.
اين مقوله نيز بی ربط به تعريف و تفسير تجاوز به ويژه تجاوز بر منافع و مصالح ملی نيست. در پرتوی تفسير مقولۀ شخصيت ملی قصد بر اين است تا شناخت حد اقل از ملت پيدا شود . چنین ادعا می شود که شخصيت ملی به فردی اطلاق می شود که طرف تاييد همه ملت باشد ، يعنی ملت در مجموع اين شخصيت يا فرد را بپذيرفته باشد ، در اتکا به اين تعريف ، آيا ملت افغانستان اگر از دور ها صرف نظر نمايم در سه قرن اخير در عرصه سياسی شخصيت ملی داشته است؟ منظور از فردی است که مورد تاييد عام ملت باشد. در بالا اعليحضرت امان الله خان را به حيث شخصيت ملی ياد نموديم آيا اعليحضرت مذکور از سوی ملت مورد تاييد بود ؟ متکی بر اسناد بی شمار تاريخی پاسخ منفی است . نه تنها که مورد تاييد نبود بلکه بخشی کلان از ملت که يوغ بندگی و بردگی مذهب و مذهبيون را بر گردن انداخته بودند عليه این شخصیت ملی بر خاسته و او را به انواع قصور محکوم نمودند. پس اگر چنين است اکنون بايد به اين پرسش پاسخ داد که نخست بطور مثال امان الله خان را چگونه يک شخصيت بايد گفت ، اگر ملی بگويم که ملت که احکام اسارتبار مذهب را نسبت به آزادی های انسانی ترجیع ميداند عليه او قيام نموده است . که در اين صورت دادن صفت ملی به امان الله خان در حقيقت بخشی بزرگ ازملت را محکوم نموده ايم. چون که ملت در برابر او قرار داشت و بر ضد او ايستاده بود . بدينگونه مثالهای زياد در تاريخ کشور ما وجود دارد . پس کی مقصر است ملتی که با او ستيزيده و يا شخصیت های مانند امان الله خان . جایی هیچ شک و تردید نیست که ملت مقصر است. دیده شد که امان الله خان ملی می اندیشید و قصوراز ملتی بود که اندیشه های اور نفی کرد. با گذشت زمان ملاحظه شد که تاریخ ملت را گناهکار شمرد. شخصیت امان اله به مثابۀ رهبر ملی جامعه از سوی تاریخ تأ ئید گردید. پس در این صورت شخصیت ملی در جوامع عقب مانده آن است که بر خلاف عقب ماندگی قیام نماید و با تفکرات ناسالم جامعه ناسازگار بوده در پی تغییر جامعه باشد. نه اینکه همکام با ملت عقب افتاده کام بر دارد و همنوا شود. در این صورت تعریف که از شخصیت ملی به عمل آمده که مورد تأیید همه ملت باشد نادرست است. البته ملت یا جامعه ای مورد بحث است که به بلاغت فهم نریسده و هنوز توان تشخیص خوب از بد را با معیار های علمی و عقلی در اثر بیسوادی و کم سوادی ندارد .

بدون وسوسه میتوان گفت که اشخاصی که هدف جز خدمت به ملت نداشته اند و جز به رفاه و آزادی ملت انديشه ديگر به سر نمی پروانیده اند و منافع شخصی و گروهي و يا قومی و قبليه ء نداشته اند، همیشه مشکل با جامعه داشته اند. در این صورت لازم است که خردمند مرز ميان شخصيتی که به ملت می انديشد و ملت که در خط نفی خدمتگذاران خويش قرار می گیرد و فاقد تشخيص سياه از سفيد است باید قضاوت خردمندانه و عادلانه نماید. نباید یک سره ملت را برائت داد .

با تاسف بايد گفت که کمتر اتفاق افتاده است که ملت يا جامعه مقصر نشان داده شود ، هميشه جامعه مورد ستايش قرار گرفته ، هميشه از جامعه اوصاف به عمل آمده که هرگز شايسته آن نبوده است. دفاع از دین و جامعه یگانه و سیلۀ بوده و است که منافقین از آن بهره های کلان برده و می برند . از سوی همین منافقین است که انتقاد از دین و جامعه گناه کبيره شناخته شده می شود . در حاليکه ريشۀ همه بدبختی های يک ملت بدست خود آن ملت آبياری گرديده و يا میگردد. وقتی ملتی اگر نخواسته باشد که طوق بندگی به گردنش انداخته شود ، هيچ نيروی نمی تواند بياندازد و آنها را بنده بسازد.

بگفتۀ لئوتولستوی آزادگی و بندگی در دست خودمان است. لئوتولستوی در نامه ای که به یک نفر هندی در سال 1908 ميلادی نوشته بود می نويسد :«. . . يک شرکت تجارتی ، يک ملت دويست ميليونی را بنده و غلام خود ساخته است . اگر اين سخن را به آدمی بگوئی که سابقه ذهنی ندارد باور نخواهد کردو هرگز معنی آنرا نخواهد فهميد . چطور ممکن است که هزار نفر آدمهائی که نه تنها پهلوان نيستند بلکه ميتوان گفت مردمی ضعيف و عامی هستند دويست ميليون موجود نيرومند و با هوش و با استعداد و قابل را که به آزادی علاقمند هستند اسير و بندۀ خود ساخته باشند. آيا اين ارقام و اعداد نمی رساند که اين انگليسها نيستند که هندی ها را اسير و غلام خود ساخته اند بلکه در واقع خود هندی ها هستند.

هندی ها البته از اينکه اسير و بنده شده اند شکايت دارند ولی اين درست حکم آن را دارد که اشخاص مست شکايت داشته باشند که اسير شراب فروشهائی شده اند که در ميان آنها زيست می کنند . اگر به آنها بگوئيد که خوب است ديگر الکليات ننوشيد جواب خواهند داد که چنان بدان خو گرفته ايم که ديگر برايمان امکان پذير نيست از نوشيدن الکل صرف نظر کنيم و حتی کم کم الکل برای تقويت مزاج و حفظ نيروی ما ضرورت حاصل نموده است. آيا احوال اين دويست ميليون آدمی که سر باطاعت دويست هزار ( و چند صد نفر اشخاص ديگر ازهموطنان خود و يا بيگانگان ديگر) فرود آورده اند حالت همين آدم های مست و شرابخواره نيست؟ » 24

کسانی که بر علاوه اميران و سلاطين ، سياسيون و رهبران سياسی که مقصد غلام و برده ساختن جامعه را دارند تا حکومت خود را بر مردم تحميل نمايند، دلقکان پست فرهنگ نیز از جامعه ستايشهايی به عمل می آورند که ملت فاقد آن است. اما با وجود این صدای همرنگی با چنين يک جامعه را با غرور کاذب بلند ميدارند چونکه متعلق به جامعه ای هستند که میتواند در پهلوی امیران، این جامعه را با ترفند های فرهنگی خود ستایش نموده و مورد استفاده قرار بدهند و جامعه نیز فکر می کند که ستایشگرانشان خدمتگزاران ایشان می باشند. در اثر این تعلق و ترفند و معامله فراموش می کنند که وصف کردن این جامعه و همرنگ بودن با یک چنین جامعه خيانت به جامعه و مردم به شمار می آید. و چنین خیانتی را تاریخ بدون شک می نویسد. و نیز فراموش می کنند که با این گونه عوام فریبی بدون شک خیانت به خود نیز می ورزند اگر که شرم از خیانت داشته باشند.

جان استوارت میل به نقل از کتاب ( آزادی و آزادی خواهان ) تاليف چارل اسپرادينگ می گويد:
« امروز همينقدر که آدمی همرنگ جماعت نباشد و از مطيع بودن به عادات و رسوم و محترم شمردن آنها بخود نبالد خدمتی به جامعه انجام داده است . عقيده مردم در حق امور و در باره اشخاص بقدری استبداد آميز است که کافی است کسی همرنگ جماعت نباشد تا او را خاين و جنايتکار بشناسند و لهذا برای درهم پاشيدن چنين سد استبدادی لازم است که اشخاص از همرنگی با جماعت بپرهيزند و به اصطلاح اکسانتريک ( خارج المرکز) باشند، يعنی کار و رفتار و فکر شان شبيه با مردم نباشد و بدانند که همرنگ جماعت نبودن با شجاعت اخلاقی وشهامت روحی توأم و همرکاب است و در هر جامعه هر قدر شمارهء اشخاص نارنگ بيشتر باشد نبوغ و نيروی معنوی و شهامت اخلاقی در محيط و در آن جامعه زياد تر خواهد بود. امروز بزرگترين خطری که دوره و زمان ما را تهديد می کند همانا قلت اشخاصی است که جرئت و شهامت همرنگ نبودن با جماعت را داشته باشد. » 25

متأسفانه واقعأ چنين است ، کمتر واقع شده است که از مردم نکوهش به عمل آيد ، جامعه مقصر خوانده شود ، ملتی که عنان بدبختی و خوشبختی را خود بدست دارد و خود علت و معلول بندگی و ازادگی ها به شمار می آيد ، موارد غفلت و بی مايه گی هايش اشکار گردد.، مثل ؛ جهل ، ترس ، بنده منشی ، چابلوسی ، ودم غنيمت شمردن . علی دشتی مانند اندکی ديگر از فرهيختگان ادب و فرهنگ ايران در پسينه سالها وقتی معتقد می گردد که عامل بدبختی ها متداوم جامعه و ملت ايران ، خود مردم ايران است که دين و فرهنگ و سيطرۀ اعراب را قبول نمودند، چه خوب ايرانيان را در برابر اعراب انتقاد می نمايد و می گويد:

« ايرانيان شکست خورد ، متواليأ شکست خورد ، در قادسيه و همدان شکست خورد ، بطور ننگين و درد ناکی شکست خورد، شکستی که استيلای اسکندر و ايلغار مغول در جنب آن کمرنگ است، ايران شهر به شهر و ايالت به ايالت تسليم گرديد و ناگزير شد يا اسلام بياورد ( تسليم شدن م ) و يا در کمال خواری و فروتنی جزيه بدهد. گروهی برای فرار از جزيه مسلمان شدن (خود را تسليم کردن م). ايرانيان مطابق شيوه ملی خود در مقام نزديک شدن به قوم فاتح بر آمدند و از در اطاعت و خدمت وارد شدند . هوش و فکر و معلومات خود را در اختيار ارباب جديد خود گذاشتند زبان آنها را آموختند و آداب آنها را فرا گرفتند ،لغات قوم فاتح را تدوين و صرف و نحو آن را درست کردند و برای اين که فاتحان آنان را به بازی بگيرند از هيچ گونه اظهار انقياد و فروتنی خود داری نکردند . در مسلمانی از خود عربها پيشی گرفتند و حتی در مقام تحقير دين و عادات گذشته خود بر آمدند و به همان نسبت در بالا بردن شأن عرب و بزرگان عرب تلاش کردند و اصل شرف و جوانمردی و مايه سيادت و بزرگواری همه در عرب يافتند. هر شعر بدوی و هر مثل جاهلانه و هر جملۀ بی سروته اعراب جاهليت نمونه حکمت و چکيده معرفت و اصل زندگانی شناخته شد ( خواننده که ذهن تنبل و کوشا نداشته باشد ميداند که منظور از شعر و مثل جاهلانه وجمله ء بی سر وته که چکيده معرفت و نمونه حکمت و اصل زندگانی شده است چيست . م) به اين که مولای فلان قبيله و کاسه ليس فلان امير باشند اکتفا کردند . افتخار کردند که عرب دختر شان را بگيرد و مباهات می کردند که نام عربی بر خود گذارند . فکر و معرفت آنان در فقه و حديث و کلام و ادب عرب بکار افتاد و هفتاد در صد معارف اسلامی را ببار آوردند . در بادی امر از ترس مسلمان شدند ، و پس از دو سه نسل در مسلمانی از عربهای مسلمان نيز جلو افتادند. » 26

عين نکوهش را که شادروان علی دشتی به آدرس مردم ايران نوشته است صد برابر بيشتر متوجه مردم افغانستان نيز است ، با اين تفاوت که مردم افغانستان در برخی مناطق پنجصد سال در برابر تجاوز اعراب مقاومت نمودند . اما وقتی بنا به خيانت ها مجبور می شوند که تسليم اعراب شوند يعنی مسلمان شوند بعد از چند ی واقعأ صدبرابر بيشتر از مردمان پارس که فقط بيست سال مقاومت کرده بودند به اعراب متجاوز وابسته می کردند . اگر ايرانيان بر خود نام عربی می گذارند ، افغانها صد کام جلو تر افتاده در نام های خود ، خويش را غلام اعراب خطاب می کنند مانند غلام عمر ، عبدالخالد ، خادم علی ، عثمان قل و غيره . و هرگز نمی خواهند حتی بدانند که چگونه زنان و دختران سرزمين شان را اعراب به هزارها هزار به کنيز و غلامی بردند و در هنگام حمله و ایلغار بر سر زمين های شان چگونه اعراب وحشيانه به ناموس وشرف ملت شان تجاوز می کرد. هرگز نمی خواهند بدانند که چگونه اعراب دسته دسته سر از تن پدران و برادران شان جدا می نمودند . و بسيار وفجایع ديگر که بازگوی همه ان فجايع و شقاوت ها بر مردم افغانستان لازمه صد ديوان کتاب است که بايد نوشت . اما جالب اين است که اگر امروز آن جنايات گفته شود و يا کسی جرأت بکند که بگويد آنان که به غلامی اعراب شهادت خوانده و داده اند سگاليده و ناسگاليده بپا می خيزند تا از بردگی وبندگی و وابستگی خويش به آنچه که اعراب بالای شان به زور شمشير قبولانده و اين ها هم بدون نظر داشت تاريخ مبارزات پدران ، بدون آگاهی از دين فرهنگ و رستگاری های تاريخی شان ،قبول نمودند دفاع می نمايند.

بيايد اندکی مردم خود را در طی اين چند دهه اخير بشناسيم . هميشه گفته شده است که مردم قهرمان، با شهامت و با غيرت افغانستان و هر کسیکه آمد و به قدرت رسید ازپشتيبانی اراده ء مردم افغانستان صدا بلند کرده است و اين مردم قهرمان هم بدون کوچکترين عکس العمل تابع همان صدا دهندگان گرديدند. چنانکه يکی آمد بروت های شان را تراشيد ريش فرمايش داد و اين مردم قهرمان و باشهامت و با غيرت چنان کردند. و ديگری آمد ريش های شان را تراشيد و بروت رواج داد و اين مردم قهرمان و باشهامت چنين کردند. ويکی شلوار ( تنبان ـ ايزار ) ها را منع کرد پطلون پوشاند و ديگری آمد پطلون ها را کشيد و شلوار پوشاند و این مردم قهرمان و باشهامت چنان کردند.

زن در يک جامعۀ به ويژه شرقی، ناموس آن جامعه به شمار می رود و وظيفه همه افراد آن جامعه است که در حفظ ودفاع عفت و شرف و آبروی زن به مثابهء ناموس جامعه غيرت بياورند. اما همين زن را يک مدافع افغانی عرب در روی جاده می نشاند و به جرم اينکه بدون محرم شرعی از خانه برای خريد نان بيرون براآمده دره می زند ؛ و هزار ها رهگذر از مردم قهرمان و با شهامت و با غيرت افغانستان در حاليکه صدای شلاق وگريه زن را می شنوند و می بينند که چگونه ناموس جامعه بنا به دستور فرهنگ و آئين عرب توهين و تحقير می شود و بی عفت می گردد، اما خاموشانه از محل رد می شوند ، يا در ميدان که يک زن را به جرم هرچه باشد يک زن را آورده اند که به مرمی بزنند مردم باشهامت و با غیرت و با ناموس به تماشای آن جمع ميايند ، حتی وقتی بازهم بنا به دستور فرهنگ عرب زنی را می خواهند سنگسار کنند همين مردم با همین اوصاف اولین سنگ را بسوی زن "ناموس جامعه" می اندازند و صداقت خويش را به آئين عرب نشان ميدهند و شوهر و يا پدر آن زن هرگز ننگ نمی آورد که ناموسش را در حلقه يی از مردان نا محرم تا به سينه به خاک فرو ميکنند و چندين مرد نامحرم بر سر و صورت او سنگ می اندازد. سوال اين است که چگونه مردی حاضر می شود که زن يا دختر خود را در ملای عام بيرون آورد که تا او را ديگران به سنگ بزنند . يا مثلأ مگر افراد همين جامعه نيست که دختران و کودکان هموطن خويش رامی ربايند تا اعضای بتن شان را به پاکستانی و عرب ها بفروشند ، و يا دختران نوبالغ را در کشور های عربی و غير عربی برای فساد بکشانند. يا مگر افراد همين جامعه نيست که در بدل دريافت پول هموطنان بی گناه خود رابا راکت و بم بسته اند و می بندند؟ . يا مگر افراد همين جامعه نيست که در بدل دالر و کلدار و پوند سپاهیگری جنايتکار ترين افراد و عناصر را قبول کرده و می کنند؟ . مگر افراد همين جامعه نيست که برای منافع شخصی خويش ترياک می کارند و و به سلامت بشريت خيانت روا می دارند ؟ ، خلاصه اينکه به ناموس وطن نمی انديشند و قتل می کنند ، کودک می دزد ند ، ناموس وطن را بی عفت می سازند ، ثروت های ملی را به غارت می برند و چه هايی ديگری است که نمی کنند . وعده ی که ازاين افعال خو د را مبرا می دانند و هستند . شعاری جز اين ندارند که : به خير کس کار نداريم به ما شر مرسان و اين است آن اراده ايکه آنها دارند . اما واقعأ با شهامت و با غيرت هستند ولی در جغرافيايی خانواده خويش نه در جغرافيايی منافع عموم . واقعأ قهرمان هستند و دود از دماغ دشمن بر می کشند ، اما وقتی که مزد خوب بگيرند، آنگاه برای ایشان بی تفاوت است که دشمن کیست ؟، هموطنش يا انگليس ، روس ، امريکايی و يا پاکستانی. هچنان بی تفاوت است که از کی مزد دريافت می کند از عرب ، انگليس ، پاکستانی يا امريکايی.

آيا چنين اعمال ازسوی انگليس، روس و يا امريکايی ها با اين وسعت روی داده است ؟چرا شکنجهء چند زندانی را در زندان کوانتانامو می نگريم واز شکنجۀ که از سوی افراد جامعه بر جامعه روا داشته می شود چشم می پوشيم ، چرا دعوت انگليس و روس و امريکايی ها را تجاوز نام می نهيم و اما تجاوزات هزار و چند صد ساله اعراب را به ديده قدر نگريسته دعوت به اجتهاد در راه خير ملت وانمود می کنيم .

به هر حال بايد گفت که پس از حمله اعراب بر افغانستان ، دروغ بزرگ است اگر ما ادعادی آزادی و استقلال را داشته باشيم . ملت ما تا به امروز در بند اسارت مادی و معنوی اعراب به رضا و رغبت خويش به سر می برند.

و اما اگر ادعا شود که اعليحضرت امان الله خان موفق شد که به مردم آزادی کامل ببار آورد ، باز هم دروغ بزرگ است . اعليحضرت امان الله خان فقط توانست مهمانان دير مانده را که ادعای غرامت زحمات و دعوت خويش داشتند و در راه حصول آن طالب امتيازات بودند ، بيرون کشد و به خانه ء شان فرستد البته به زور شمشير.

اما موفق نشد که آزادی را در جامعه به هديه بياورد. چرا؟ زيرا جامعه معنی آزادی را نمی دانست و ملت به اسارت عادت نموده بودند. و وقتی در برابر سوال آزادی و اسارت قرار می گيرند ديده شده است که از آزادی سر باز می زنند و به نفع اسارت ، اعطای آزادی راکه از سوی اعيلضرت امان الله خان به مثابه قانون در آمده بود علیۀ آن جبهه گيری کرده به جهاد عليه امان الله و قوانين آزادی بخش او می پرداخته اند. مثلأ در اين رابطه را در تاريخ در شورش منگل می خوانيم که : « اين شورش که در آن علاوه بر افراد قبيله منگل ، بعضی از ساير قبايل سمت جنبوبی مثل احمد زايی ، جاجی و سليمان خيل هم شرکت داشتند در اوايل سال 1924 رخ داد و تا اخير سال مذکور ادامه يافت. بنيان گذاران محلی آن ملا عبدالله معروف به ملای لنگ و همکار او ملا عبدالرشيد بودند که برای تحريک مردم عليه شاه موضوع مذهبی بخصوص قانون جزاء را که تازه در محاکم در محل تطبيق قرار گرفته بود بهانه ساخته در حالی که در يک دست قرآن و در دست ديگر قانون مذکور را گرفته بودند از مردم سوال می کردند که کدام يک را قبول دارند ، طبعأ مردم وابستگی شان را به قرآن اظهار می داشتند و آن گاه ملا يان مذکور آنان را به قيام عليه امان الله خان و بر نامه اصلاحات او دعوت می نمودند .» 27

وقتی بتاريخ مراجعه شود عوامل ضديت با آزادی ، با تحريک مذهبيون و واستقبال مردم از ضد آزادی به وضاحت پيدا است تا اين که تراژيدی بر ضد آزادیخواهی امان الله خان به گفته صديق فرهنگ با « شبخون توسط دسته ای از رهزنان جسور کهدامن و کوهستان صورت گرفت که توسط حبيب الله معروف با بچه سقاء رهبری می شد » 28

با اين ملاحظات پيدا است که مردم افغانستان پس از حمله اعراب و قبول آئين و فرهنگ عرب آزادی و استقلال خويش را از دست داده اند و معتاد به استبداد و اسارت گرديده اند، و هرگاهي که بوی شبحی بخاطر آزادی از اين اسارت به مشام ها رسيده اهريمن چاهها کنده و دار ها بر پا ساخته است که بدبختانه با بيل و ريسمان مردم و بوسيله ی مردم و پشتيمانی مردم بوده است .

سوگوارانه بايد گفت که در بر پايی اين ماتم و اندوه نقش معلم و متکلم به مثابه گلهای سر سبد جامعه در درازنای تاريخ کشور ما برجسته بوده است . معلم بوده که واقعيت ها را خود نياموخته و فرمایش ها را تدريس کرده و متکلم بوده که برای آنکه همرنگی با جامعه کرده باشد اگر حرفی زده و انتقاد کرده است صرف از عميق کندن چاهها و بلند بودن دار ها گفته و بس ، نه از نا انسانی بودن اين عمل.
پس آزادی زمانی به سراغ مردم خواهد آمد که نخست بتوانند از غل و زنجيری که خود به سر و پای خويش آويخته اند خود را آزاد بسازند تا آنگاه با سر افراشته و کامهای استوار به تخريب دامهای که اجانب در بدام افگندن آنها چيده است اقدام نمايند. اصلاح نخست را بايد از خويشتن آغاز کرد .

المان10 اسد 1384

پی نوشتها :

1 ـ تاريخ احمد شاهی ، تاليف محمود الحسينی المنشی ابن ابراهيم الجامی ، ص 409 ـ 410

2 ـ بالاحصار کابل ، مولف احمد علی کهزاد ، ص 366

3 ـ همانجا ، ص 367

4 ـ همانجا ، ص 393

5 ـ افغانستان در مسير تاريخ ، مولف مير غلام محمد غبار ، ص 401

6 ـ بالاحصار کابل ، ص 435 ـ436

7 ـ همانجا ، ص 532

8 ـ همانجا ، ص 605

9 ـ همانجا ، ص 376

10 ـ همانجا ، ص 438

11ـ همانجا ، ص 448 ـ 449

12ـ همانجا ، ص 451 ـ 452

13بالاحصار کابل ، ص 469 ـ 471

14ـ پاکسازی برگه های از تاريخ ، محمود نجفی ، سايت آريايی

15ـ اردو و سياست ، محمد نبی عظمی ، ص 213 ـ 215 ـ 227

16ـ افغانستان در پنج قرن اخير ، مير محمد صديق فرهنگ ، جلد اول ، ص 515 ـ 537

17ـ جريانات تاريخی افغانستان ، مولف و ـ منيب ، ص 203

18ـ همانجا ، ص 207

19ـ همانجا ، ص 140

20ـ آزادگی و بندگی در دست خود مان است ، لئوتولستوی ، به نقل از کتاب ازادی و حيثيث انسانی تاليف ، سيد محمد علی جمال زاد

21 ـ همانجا ، ص 76 ـ 77

22ـ سيطرهء 1400 ساله اعراب بر افغانستان ، تألیف سلیمان راوش ، جلد اول ص 217 ، و

23 سال رسالت تاليف علی دشتی ، ص 402 ـ 403

24ـ افغانستان در پنج قرن اخير ، ص 514

25ـ همانجا ـ ، ص 524 .

اينجا را کليک کرده و قسمت نخست همين نوشته را بخوانيد

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید

پيام‌ها

  • جناب برادرعزيز كامران مير هزار گرداننده سايت وزئن كابل پرس
    سلام برشما و سائر خواننده گان ارجمند كابل پرس !
    براي من مانند روز روشن ثابت شد كه آقاي سليمان راوش كه به غلط به القاب دانشمند و جنين و چنان معروف بوده است نه تنها از دانش و انديشه بوي نه برده است بلكه حتي يك نقال خوبي هم نيست . زيرا اگر متن انشائي و سبك نوشته مقاله اي كه زير عنوان « تجاوز انگليس ، روس و امريكا بر افغانستان يا يك دروغ بزرگ » آخيرأدر سايت كابل پريس منتشر ساخته است با دقت و غور مورد مطالعه قرار گيرد ، ادبيات و سبك نوشته آن شاهد وگواه بزرگ اين مدعاي من است زيرا آن بخش هاي از نوشته هاي قبلي وي كه مقالات برخي از نويسنده گان ايراني مانند شجاع الدين شفأ ، مسعود انصاري و ديگران كه اغلب بروي عقده هاي تاريخي نسبت به اسلام و فرهنگ مسلمانان برشته تحرير در مي آوردند و اتفاقأ بدون كوچكترين تصرفي عينأ از جانب آقاي راوش كاپي ميگردد از لحاظ انشأ و املأ از پخته گي خاصي بهره مند اند و براي يك خواننده چنين تصوري دست ميدهد كه بايد راجع به اعتقادات و باورهايش مروري نقادانه نمايد . اما وقتي همان مباحث كاپي شده تيوريكي را آقاي راوش در قالب مسائل سياسي و تحليل هاي اجتماعي برشته تحرير در مي آورد به خواننده تصوري بدست مي آيد كه آن به قول معروف « فليسوف » و جامعه شناس قبلي يعني سليمان راوش كه مباحث فلسفي و جامعه شناسانه اي را مينوشت و دنبال ميكرد يك بيسواد ي است كه از بيماريي «شهرت خواهي » ناگزير شده است تا دست به اين تحليل هاي واهي و بي سرو و بي در بزند . من براي اثبات ادعاي خود تمامي متوني را نيز در اختياردارم كه قبلأ در مقالات فلسفي و ادبي عينأ از سوي جناب راوش كاپي گرديده و بنام و امضاي سليمان راوش منتشر نموده اند .
    حرمت انساني به جناب سليمان راوش بر من و تمامي خواننده گان نوشته هاي وي فرض است .
    باعرض احترام مجدد به همه دوستان
    كامران

    • البته گاه عنوان ها و پاراگراف ها ی جناب راوش مبالغه آميز می نمايد مثل همين عنوان مقاله اخير ؛ اما لب لباب نوشته های شان ؛ طاعونی است که به نام اسلام بر سرزمين های آريانا طاری و ساری شده است ، اسلام ؛ کيش عرب های باديه نشين است که حرفی و جذابيتی برای انسان امروز ندارد ، اسلام ، سند حقانيت قبيله سالاران ؛ فاتحان جنگ و تقسيم کنندگان غنايم جنگی است ؛ اسلام از مردان قبيله حمايت ميکند و چند تا اسطوره وافسانه عهد قديم را از تورات و انجيل اقتباس کرده است . زن و کودک ؛ هنر و نقاشی در اسلام ، بهايی ندارد ( مجسمه بودا را ديديد به توپ بستند) هميطور آزادی و عدالت اجتماعی برای رهبران اسلامی ، کشک است يعنی هزل و بيهوده! سر بريدن همنوع برای سران اسلامی مثل آب خوردن است ( به فلم های که خود آنان منتشر ميکنند ، مراجعه شود) از همه بدتر اين که رييس دولت اسلامی ؛ هر کسی را که موافق عقيده سياسی او نباشد نيز ميتواند ( مرتد) بنامد و اعدام کند! حکومت طالبان نمونه ای از عدالت اسلامی ! در جهان ماست، همه بايد نماز بگزارند ، ريش بگذارند و عمامه بزنند و از آمرين ، اطاعت کنند و اقيت های دينی ( حتا هندوان که چند قرن در کشور حضور داشته اند) راه فرار در پيش گيرند ؛ حمام و نظافت ؛ ممنوع ؛ عقل و درايت ، ممنوع ؛ رحم وشفقت ، موقوف ! زن و زندگی ممنوع اما چرس و ترياک ، آزاد است ! اين ها خواسته طالب ها و مجاهدين کرام است ، اين است اسلام ملاعمر و داکتر عبدالله و قسيم خان فهيم و..بااحترام . فردوس کاوه

    • فردوس کاوه

      شما نه اولین اسلام ستیز هستید و نه آخرین. مانند شما از ابوجهل تا به ملاعمر و از ابولهب تا سرکوزی، صد ها میلیون آمده و رفته اند اما آرزوی دیرینه خود یعنی محو دین مبین اسلام را با خود به خاک برده اند.

      اما در اخیر خودت اعتراف کرده ای که این اسلام که ما مبینیم اسلامیست متعلق به ملاعمر، گلبدین و فلان و فلان نه آن اسلام حقیقی که در آن هر انسانی مستحق حقوق معین خود است.

  • aqaye rawesh salam

    man yaki nafahmedam ke khodat chi ra mekhwahi sabet koni,
    ok

  • آقای راوش تشکر از نوشتهء زیبای تان!

    • اسلام حقيقی همان است که در جمهوری اسلامی ايران ميگذرد . روز روشن ؛ بدون ترس و دغدغه با شعار « يا زهرا » بر دختران خردسال ( زير ۱۸ سال ) تجاوز جنسی ميکنند ، به نحوی که زهدان و رحم قربانی پاره پاره ميشود ! اسلام حقيقی يعنی دوختن دهان و زبان ها ، يعنی تعطيل انديشه و تامل ، يعنی دروغ و بهتان ؛ يعنی اجرای ياسا ها و مقررات قرون برده گی بر شهر وندان دوران انترنت و زمانه بيداری ملت ها! اسلام حقيقی يعنی اين که در اروپا ، در پلازا ها و مارکيت ها ، زنی بد هيکل ؛ محجبه و بيچاره را می نگری که که در تابستان داغ ؛ چند تا لحاف و پوستين و عبای دراز به بر کرده ،سه کودک تقريبا هم سن و سال را در کالسکه ای خوابانده است و چهار فرزند رنگ پريده نيز به پای خويش در کنار او راه ميروند ، اين زن که يک عرب يا پاکستانی گردن کلفت و سبيلو در کنار او به اسم شوهر ( يا صاحب يا سيد ) راه ميرود و اغلب به زبان عربی ، گپ ميزند ، گويا اين هفت فرزند را در عرض هشت سال زاييده است ، درست مثل حيوانات ! جناب توفيق اگر اسلام حقيقی را ميخواهند ؛ لطفا خواهر عزيز خويش را برای گرفتن تعويذ بفرستند منزل آيت الله محسنی (!) تا هم ثواب ببرند و هم سال ها از ترس آبروريزی ، ساکت و خموش گردند ! با احترام . محبوب الله استالفی

    • دوست عزیز آثار مرچ سرخ در نوشتۀ تان آشکار شده است. خداوند متعال ج بنده را از نعمت خواهر محروم داشته است بنابراین لطف کنید و خواهر تانرا به صفت خواهر بنده به هرجایی که لازم دیدید بفرستید (فقط به میدان هوایئ بگرام نفرستید که پشیمان خواهید شد).

      راجع به تجاوز جنسی در زندان های ایران نیز اگر کدام مدرک و سندی دارید برای کروبی و موسوی و یک کاپی به بی بی سی و صدای امریکا بفرستید، اجر تان با گوردن براون و اوباما.

      در آینده نیز مرچ سُرخ کم تر تناول فرمایید. عوارض جانبئ بی شماری دارد که شرح آن از حوصله ی این دریچه خارج است.

      نوت: مسئول محترم سایت نیز عدالت را باید مراعات کند. یعنیکه دشنام یک جانب را اگر نشر میکند، پاسخ طرف مقابل را لطف نموده سانسور نکند.

      با احترام به تمامئ خواهران و مادران شریف و پاکدامن 

    • توفیق خان !

      http://www.youtube.com/watch?v...

      این ها را داشته باش حالا حالا , انشالله بعداء باز هم از این حرف ها برای شما پست میکنم . .

    • بسمه تعالی
      دنباله رو ولایت مطلقه فقیه باشید تا آسیبی به مملکت نرسد .
      امر به معروف و نهی از منکر را عملا در جامعه رواج دهید .
      اگر ایمان ندارید لا اقل آزاده باشید.

  • Hi, Mr. Raawosh!
    I do not understand what you are trying to prove by writing these articles. Do you try to prove that Islam is not a fabulous religion to follow? Do you mean that Islam is a violence-based religion?
    If you believe that terrorism accords with Islamic principles and is supported by the Muslim World, it is obviously a false perspective you have, so I kindly request you to first think neuterally and then read these issues carefully if you can. Then, you will find out what is going on and who or what is behind terrorism and world-wide violence. (So sorry that I have no Dari font in the computer I am using to write in Dari.)

    • آقای راوش . اين که اسلام را برای جامعه ای مدرن ، زهر هلاهل ميدانيد ؛ کاملا حق به سوی شماست! اما هم عنوان و هم بدنه نوشته اخير تان بشدت گنگ و نارساست . شما ميخواستيد بگوييد ، تبانی و اشتراک مساعی سرداران ، سران قوم و روحانيون اجنبی پناه ، با خارجی و همدستی با اجانب ، با عث بدبختی و عامل بربادی کشور ما شده است نه اصل مداخله خارجيان( روس و امريکا و همسايه ها و ..) اما طرز نوشتار مطلب نا رساست! سوال اين است وقتی ميگوييد « ظلم جامعه و ( خود افغان ها) باعث بدبختی ملت است نه اين وآن ! » منظور تان چيست ؟ افراد عادی ، قاطبه ملت که توانايی ضلم و تجاوز را ندارند ؛ پس ظلم از سوی کيست ؟ معلوم است از سوی حکومتگران افغان است ، از دست سرداران و متنفذين است نه افراد عادی . اما جنابعالی اين نکته ها ی روشن را بسيار بد و مبهم ، شرح داده ايد ! اين که مردم مان از شدت فقر و بيسوادی و کمرشدی ، با ظلم خو کرده اند و گاه به دست قاتلان پدر و مادر خويش بوسه می زنند و مذهب را قبله گاه اميد ، می انگارند ؛ خود مستحق توهين و توبيخ نيستند ، بلکه عوامل سيه روزی شان ، سزاوار هجو ونفرت اند ! لطفا بيراهه نرويد و با يک مقاله ديگر ، ابهامات را مرتفع فرماييد . با ادب . ع. وارسته

Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس