صفحه نخست > دیدگاه > یادداشت های ایام هجرت در یونان

یادداشت های ایام هجرت در یونان

محمد علی سروری
شنبه 11 جون 2011

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

زمانی که داخل کارتون های خود شدیم، دوستم را دیدم که دستش شکسته بود و از گردنش آویزان شده بود، لبان خشکیده‌اش بیش از حد دلم را تکان داد. قلبم به لرزه در آمد و دیدم که چقدر در قعر ذلت و خواری سقوط کرده ایم. اما دردناکتر این واقعیت بود که نمی توانیستم از این ذلت راهی بیرون ببریم. از او سوال کردم که چی رخ داده است؟ جوابش بسیار دردناکتر از رخداد بود: ”بعد از روز ها توانستم خودم را زیر بار یک کامیون جابجا بسازم. گاه گاهی می توانستم تصور کنم که اگر برسم، چی اندازه از غم هایم کم خواهد شد! اما بدبختانه سه روز انتظار کشیدم ولی کامیون حرکت نکرد. در تاریکیی مطلق و با کم شدن هوای قابل تنفس به مشکل گرفتار شدم. می دانستم اگر به در بزنم چنان لت و کوبم خواهند که مرگ و زندگی بعد از آن برایم شاید یکی می شد. اما چاره نبود؛ در زدم و داد و فریاد راه انداختم. ناگهان شنیدم که شاید یک کاروان به راه افتاده باشد و کسی می کوشید ترپال کامیون را بلند کند. وقتی بیرون آمدم فقط کمی تشخیص دادم که شاید تمام قوای زمینی یونان مرا محاصره کرده باشند ولی به زودی همه چیز را فراموش کردم، زیرا سه روز شده بود که نه نانی خورده بودم و نه آبی نوشیده بودم. دست و پایم دیگر دمی نداشتند و فکر کنم از کامیون بیرون افتادم و بعد باران مشت و لگد شروع شد. اما من فکر کنم با نوش جان نمودن پنج یا شش مشت و لگد اولی از حال رفتم. شاید کمی بعد به حال آمده باشم، زیرا دستم به گردنم بسته بود و هر باری که دستم حرکت می کرد، صدای ساییدن استخوان هایم را می شنیدم و از ترس دیگر حتی نتوانستم از حال بروم. به دیگران همه دستبند زده بودند ولی از بخت خوش من به جای دستبند، گردنبند داشتم که دست شکسته ام را در آن جا داده بودند ولی از ساییدن استخوان هایم، این گردنبند هیچ نمی کاهید. بیشتر از این یادم نمی آید.“

او از دیگران هیچ اطلاعی نداشت، زیرا که او حتی از خودش نیز چندان اطلاعی زیادی نداشت! ! به خیمه‌ی پهلویی رفتم که بیشتر دوستان از قریه‌ی زادگاهم آنجا بودند. از چیز هایی که شنیده بودم و دیده بودم، دیگر حتی جرات نمی کردم به سوی بندرگاه پا بگذارم. چند روزی در خیمه ها گشت و گذار می کردم، و هر روز یک حادثه‌ی دردناکتر از روز پیش تر را می شیندم و یا می دیدم. باری صبحگاه بود که در خیمه چیغ و داد بالا شد و همه سرگردان این سو و آن سو می دویدند و کالا و اسباب شان را جمع می کردند. پرسیدم چی خبر است؟ گفتند که اطراف خیمه ها را پولیس محاصره کرده و ما را باز به سوی زندان می برند! یک لحظه همه روز های داخل زندان را دم چشمم، مثل پرده‌ی فلمی دیدم. زندانی که کثافت از در و دیوارش می تراوید و حشراتش بسیار مهربان تر از زندانبانانش بود. زندانی که شرایط زندان های افغانستان بیچاره، بار ها و بار ها بهتر از آن بود. در این روز و روزگار می بینید که یونانی ها چقدر خودشان را مفت خور و چشم سفید جلوه می دهند. دیگر کشور های اروپایی به سبب این که باید به یونان کمک کنند همه اقدامات ذخیره کردن پول بیش تر را در بودجه های دولتی به راه انداخته اند. در دیگر کشور های اروپایی، بازنشستگاه باید از بسیاری از حقوق شان بکاهند و طبقات پایینی بیشتر از همه از اقدامات ذخیره کردن پول رنج می برند ولی مردم یونان که چشم امید شان به پول گدایی دیگر کشور های اروپایی دوخته شده، هر روز تظاهرات به راه می اندازند که حاضر نیستند دولت شان به ذخیره کردن پول بپردازد و حقوق یونانی ها را حتی یک سنت هم کم کنند. این یونانیان بی چشم ترین مردم دنیا هستند. حتی افغانستان بیچاره با وجودیکه از سراسر کشورهای جهان پول گدایی می کند، باز هم به کشور های آسیب دیده با دست باز کمک های مالی می نمایند. این یونانیان را می توان گداتر از گدایان قلمداد کرد، حتی بد تر از سگ های خانگی دیگر کشور ها.

دوستانم هم این طرف و آنطرف می دویدند و هم فریاد می زدند: ”کالاها و اسباب تان را با خود بگیرید، زیرا دیگر در زندان حتی یک متر تکه برای کفن کردن تان هم نخواهند دادند.“ زود همه اسبابم را جمع کردم و بیرون آمدم. دیدم که همه دم در مسجدی که از کارتون ساخته شده بود، جمع شده بودند و پولیس تنگاتنگ شان اطراف را محاصره کرده بودند. هیچ کسی جرات حرف زدن نداشت. درست مثل جنگ جهانی دوم که یهودیان در محاصره فاشیست های نازی قرار داشتند، اما شرایط اینجا بسیار بد تر از آن زمان بود. شاید حدود هزار مهاجر افغانی در بین این جنگل پناه برده بودند تا از دید پولیس های یونان در امان بمانند و یک زندگی با آبرو را در کثیف ترین مکان جهان به سر ببرند. ما فکر می کردیم در این جنگل دور افتاده، حتی پشه‌یی هم سر به ما نخواهد زد. اما پولیس های یونان که سرمست از باده‌ی فاشیزم بودند، حتی به این جا آمده بودند تا نکند این مهاجرین بیچاره خوابی آرامی به چشم داشته باشند. یک مهاجر، در همه قاموس فرهنگی سراسر جهان، به عنوان یک بیچاره ترین انسان و شایسته کمک دانسته می شود، ولی برای فاشیست های یونانی حکم یهودیان بی دست و پا را داشتند. این همه بی فرهنگی و این همه بد چشمی حتی در آن زمان در بین فاشیست های نازی همه وجود نداشته باشد.

در این میان شخصی از ایتالیا آمده بود که از وضعیت مهاجرین افغانی در یونان احوالی بگیرد. او در حقیقت می خواست به قاچاقبران کمک کند تا آن ها بتوانند این مردم بیچاره را هر چی زودتر از این وضعیت غیر انسانی بیرون بکشد. فقط او بود که حرف می زند و در حقیقت می کوشید به این جمعیت وحشت زده، دلداری بدهد. در همین لحظه شخصی بنام سید ترجمان بین افغان ها آمد و خبر داد که پولیس یونان می خواهد با کسی از میان مهاجرین حرف بزند. ناگهان دم امیدی در تن خسته‌ی مهاجرین دمید. من خودم که از ترس زندان می لرزیدم، قلبم به شدت می زد و فکر می کردم بسیار کوچک شده است، که این خبر یک باره قلبم را راحت ساخت. اگر چی کوشیدم برایم امیدی زیادی نبدندم.

آن دوستی که از ایتالیا آمده بود و اسمش ابراهیم خان بود، حاضر شد با پولیس یونان حرف بزند و سید ترجمان آن را ترجمه کند. وقتی ابراهیم خان نزد پولیس رفت، آنها وی را با خود بردند و بعد از نیم ساعت فقط پولیس ها برگشتند و از ابراهیم خان اثری نبود. این بار پولیس ها با بولدوزر آمده بودند و نیمی از خیمه گاه ها را ویران کرد. با یک پایپ کوچکی ما آب به پناهگاه های مان آورده بودم، که این منبع کوچک آب نیز قطع شد. شب را بیرون از خیمه ها و بدون آب و تشناب به سر بردیم. اگر کسی می خواست تشناب برود، پولیس او را با خود می بردند.

صبح آن شب، دو تا از دوست هایم، حسن ”نایل“ و ذاکر ”تلاش“ آمدند و مرا با خود به آتن بردند. تصمیم این بود که نشریه‌ای به راه بیاندازیم و به این صورت من با دوستانی زیادی آشنا شدم. در این نشریه می خواستیم مشکل خود مان را با مردم ”بی رحم“ یونان و جهان ”ناشنوا“ در میان بگذاریم و بلاخره صدای خود را بلند کنیم. نشریه باید به دو زبان یونانی و فارسی بیرون داده می شد. در حقیقت در آنجا افغان هایی با درد یک اتحادیه ساخته بودند که اعضای شان عبارت بود از: داکتر مبارک، حاجی حنیف، سیما نوری، سید موسی، کاظم ریش، محمدی و خودم که عضوی جدید به شمار می رفتم. جمعی می خواستند با مردم یونان در تماس مستقیم درآیند؛ جمعی می خواستند مقاله و شعر بنویسند و یا جمع آوری نمایند؛ جمعی می خواستند تصاویری از وضعیت بد مهاجرین در نشریه بگذارند.

بلاخره مقالات جمع آوری شده و دسته بندی شدند و مسایل املایی و انشایی شان همه برطرف گردید. اما متاسفانه هفته بعد، درست قبل از چاپ شدن نشریه، همه مقاله ها گم و دور شدند. به جای شان مقالات بی ارزشی آماده شده بود که اصولاً با شرایط حاد مهاجرین یونان هیچ هم سری نداشت. یکی از مقالات در مورد مردی امریکایی بود که مسلمان شده بود و مقاله دیگری تحت عنوان ”چرا ما گوشت خوک نمی خوریم؟“! ! ! پوشش مجله نیز تغییر کرده بود و به جای شعار هایی مانند، ”مهاجرت جرم نیست!“، ”ما هم انسان هستیم!“ و غیره. به جای شان لستی از آیت های قرآن را درج شده بود. داکتر مبارک داد و فریاد به راه انداخت که ما می خواهیم صدای مان را به کسانی که گوش شنوا دارند برسانیم و تصمیم نداریم به تبلیغ اسلام بپردازیم! تعدادی از خاینین مردمی با نهایت چشم سفیدی جواب دادند: ”اگر می خواهید می توانید با ما بمانید و در غیر آن راه تان را کسی نبسته!“

معلوم می شد که دسیسه‌یی بسیار بزرگی در عقب پرده برای مهاجرین بد بخت چیده شده است. شاید اروپا با این کار می خواست، جریان مهاجرت را قطع کند و این خشونت ها را دست کاری می کردند! درست همین حادثه قبلاً در کشور بلغاریا نیز به کار برده می شد. شاید احزاب راستیی اروپا در پشت این مسایل قرار داشت. به هر صورت: ”آنچه رخ می داد هرگز به نفع مهاجرین، که آسیب پذیر ترین مردم روی دنیا را تشکیل می داد، نبود.“ وقتی جمعی کوچکی به این شکل به ریش مردم ما می توانست بخندد، کاملاً آشکار بود که آنها از جایی تقویت می شوند. وقتی حتی نمی توانستیم صدای خود را هم بکشیم، باید با قاطعیت حکم کرد که دیگر در این جهان، دیگر جای انسان و انسانیت باقی نمانده است.

مجبور شدم دوباره به پاترا برگردم و تصمیم گرفتم که این بار حتی اگر به قیمت خونم هم تمام شود، باید سرنوشتم را به دست مرگ و یا زندگی بگذارم. زیرا این ماجرا نشان داد که دیگر ما هیچ هویت انسانی نداریم، و اگر چنین باشد که مرگ را باید به زندگی ترجیح داد! ! ! وقتی به پاترا رسیدم دیگر از خیمه هایی که پناهگاه ما بود، دیگر هیچ اثری دیده نمی شد. دیگر مانند پرندگان ”لانه سوخته“ در زیر درختان سربلند زندگی می کردیم. این خیلی بهتر از بودن زیر خیمه هایی بود که خار چشم پولیس یونان قرار گرفته بود. روزی دوستم برایم گفت که آماده باشید که امشب شما را زیر بار جاسازی خواهم کرد. قلبم از شادی می زد! بلاخره باید این زندگیی ننگین یک خاتمه داشته باشد. دیگر از لت و کوب خوردن باکی نداشتم: وقتی انسان نیستم، حتما حیوان هستم و شایسته‌ی مشت و لگد می باشم! ! ! باید با این زندگیی حیوانی خو گرفت. این احساس برایم آزادیی بیشتری می داد.

دوستم ساعت 11 شب مرا با خود برد. از یک سو باید انتظار پولیس های موذی را می باید کشید و از سوی دیگر باید دشنام های قاچاقبران را می باید شنید! برای من ”حیوان صفت شده! ! !“ دیگر هیچ کدام شان مهم نبود. وقتی به یک کامیون رسیدیم، دیدم که قبل از من 19 نفر دیگر نیز آن جا آماده جاسازی بودند. دو ساعت تمام باید کامیون را با تربوز بار می کردیم. داخل کامیون -4 درجه سرد بود و ما 25 ساعت دیگر آنجا زیر بار ماندیم. دیگر سردی دست و پای مان را کرخت کرده بود. وقتی دانستیم که داخل خاک ایتالیای شریف شده ایم، شروع کردیم به زدن به در و دیوارهای کامیون. . .

ادامه دارد. . .

يونان: آوارگی و نقض حقوق بشر

وضعیت مهاجرین افغانی در شهر پاترای یونان / قسمت اول

شنبه 7 فوريه 2009, نويسنده: بصیرآهنگ


يونان: آوارگی و نقض حقوق بشر

هرکسی برای پریدن داخل فنس و رسیدن زیر کامیون فقط دو یا سه دقیقه وقت دارد درغیرآن کوماندوهای وحشی یونان سرمی رسند، آنوقت باید زیر لگد و باتوم های آنها تکه تکه شوی/ قسمت دوم

يكشنبه 8 فوريه 2009, نويسنده: بصیرآهنگ


یونان: آوارگی و نقض حقوق بشر

آیا کرزی میخواهد مهاجرین ازکشورهای اروپایی برگردند ودرخدمت برادرش برای کشت وجمع آوری تریاک قرار بگیرند یا درکارخانه های هرویین؟ ازکرزی بپرسید این مهاجرین بیایند درصف سربازانت قرار بگیرند وانتحار کنند ویا درصف فرزندانت قرار بگیرند وانسان حلال کنند؟ ازکرزی بپرسید که چند درصد نفوس افغانستان شبانه نان خشک برای خوردن دارند؟

چهار شنبه 11 فوريه 2009, نويسنده: بصیرآهنگ

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس