
آنچه که من ازعبدالباری جهانی برداشت کرده ام
شاعر محترم بخاطریکه سهمی درجهاد ومقاومت در زمان اشغال افغانستان نداشتند اکنون احساس حقارت میکنند وبه نحوی میخواهند تاریخ را تحریف نموده ودست به دامان سرداران جعلی وخودساخته ای که وجب وجب خاک را به انگلیسها فروختند بیاندازد.
شعر(چمن چمن زما وطنه) به زبان پشتو از آفریده های جدید آقای عبدالباری جهانی است که درین اواخربه یکی ازپورتالهای بدنام ومضحک اهدا گردیده است. بدنام ومضحک بخاطری که پورتال مذکور اززمان ایجادش تاکنون چندین بارمرتکب سرقت های ادبی ونشرمقالات دیگران بنامهای مختلف شده است. پروفیسور دگروال ارکان حرب انجنیرخلیل الله معروفی از نویسنده گان سرشناس افغانستان اولین کسی بود که با پورتال مذکور خداحافظی نموده وآنرا به زباله دان تاریخ سپرد. او زمانیکه مضمونش تحت نام خانم نادره برای باردوم ازکلکینچهء پورتال سربرآورد آخرین تارهای وصل خویش را با با پورتال قطع نمود. لذا اهدا نمودن شعربه همچویک پورتال بدنام نماینده گی ازبی سویه گی اهدا کننده میکند.
اما اگربحث را فراتراز مرز سویهء سلیقه ای شاعربگسترانیم مهمترین موضوع که پیش روی ما قرارمیگیرد محتوای شعراست که شاعرازسرایش شعرش چه هدفی را دنبال میکند .این قلم مدت هاست که با اشعارپشتو وشاعران اوغان چه قدما ویا معاصرین سر وکار دارم. اشعارتصوفی رحمان بابای ننگرهاری تا اشعار رزمی وعشقی خوشحال خان ختک و تا عشق های مجازی حمید مومند واز شاعران معاصرزبان پشتو چون: گل پاچا الفت، اسحاق ننگیال، نصرالله حافظ ، سلیمان لایق، شاعرطنزگو محمد انور نومیالی در دفترچهء خاطرات بنده ثبت میباشند. اما عبدالباری جهانی با تمام شهرت که تاکنون کسب کرده است هرگزنتوانسته است جایگاه خویش را درقطار شاعران زبان پشتو تثبیت کند.
عبدالباری جهانی درمصاحبهء اختصاصی که با سایت بینوا نموده ادعا دارد که تمام کوشش وتلاش وی وهمراهانش این بوده که زبان پشتو را ازمرگ حتمی نجات دهد. به نظرآقای جهانی حالات و وضعیت سیاسی حاکم احتمالات محو کامل هویت پشتونی را در منطقه درپی دارد روی همین علت است که دغدغهء فرهنگیان اوغان این نیست که کی شاعرخوب است وکی شاعرخراب بلکه هدف این است هرچه که اززبان وقلم بنام پشتو تراوش میکند باید گفته شود ونشرگردد اینکه چه کسی آنرا می فهمد ویانه مهم نیست. ازنظرعبدالباری جهانی زبان پشتو درحالت نزع قراردارد. مناطق قبایل پاکستان بصورت اکثریت زبان اردو را بحیث زبان ملی خویش برسمیت پذیرفته ودرمحاورات روزمرهء شان از اردو استفاده میکنند. در افغانستان تهاجم فرهنگی ایران باعث تقویه زبان فارسی گردیده وهرنوع تلاش بخاطر جدائی زبان دری وفارسی بی معنی میباشد. روی این موضوع نویسنده گان وشاعران پشتو اززمان ایجاد پشتو تولنه تاکنون به واژه سازی رو آورده اند. هرنویسندهء متعهد پشتون مجبور است که بخاطر حذف کلمات بیگانه چون عربی وفارسی اززبان اصیل پشتو کوشا بوده وسعی کند تا ازلغات سچهء پشتو استفاده کند ولو اینکه این واژه ها قابل فهم هم نباشد بازهم بنام پشتوی سچه باید درمیدیا داخل شود. مثلا به عوض استفاده از واژهء "فیرکردن" که درفارسی آتش گشودن را معنی میدهد باید واژه" دز" را بکار برد. به عوض " هلیکوپتر میشود" واژه" چورلک" را استفاده کرد به عوض کلمهء میزاییل کلمه" توغندی ویشتونکی" وعلی هذالقیاس واژه های دیگر. اما این واژه سازی دربسیاری حالات به مسخره گی وخنده نیزکشانده شده است. مثلا واژهء " دز" که مراد ازفایر وآتش گشودن است دربرخی ازمناطق پشتون نشین دربین مردم عام معنای بد دیگری هم دارد که آن عبارت از: آوازیکه از خارج شدن باد انسان ازمقعد عاید میگردد. به همین ترتیب واژهء " تیز" درشرق افغانستان عین معنارا میدهد بهمین دلیل ،عبدالله بختانی یکی ازواژه سازان زبان پشتو کاربرد پسوندهای چون: "ختیح" لویدیج" وغیره را باکلمهء " تیز" بخاطر مشابهت با این لفظ جواز ندانسته ومعتقد است که باید به عوض این کلمات همانا "شرق" و"غرب" که اکنون از معرب به مفرس تبدیل شده است استفاده شود. اما استاد مجاور احمد زیار که پروفیسور زبان پشتو است خواهان سچه سازی زبان است او به یکی ازشاگردانش بنام "لطیف بابی" وظیفه سپرد که واژه سازی های جدید را که به مقتضای حال واحوال قرن بیست ویک برابرباشد آغازکند.همان بود که آقای بابی ده هزار واژه سچهء پشتورا گرد آوردی نمود ولی بخاطراینکه واژه های مذکور مخصوص مردمان قندهار وهلمند بود مورد پسند جناب استاد پوهاند زیار قرار نگرفت. اما دربارهء شعرپشتو باید گفت که درافغانستان مانند زبان دری به سبب سیاست های فرهنگی ناسالم حکومت ها بارها اتفاق افتاده که کسی بخاطرپول یا موقعیت سیاسی ویا دلایل دیگری بنام شاعرعرض اندام نموده باشد درحالیکه شعرش ازنظرتخیل ، معنی ومفهوم به دو جوی هم ارزش نداشته است. عنصرتخیل درشعررول اساسی دارد که گاهگاه شاعران که حتی سواد هم نداشته اند توانسته اند به یمن قوهء تخیل شعری را بیافرینند که ماندگارگردد. ملنگ جان یکی از شاعران زبان پشتو بود که سواد نداشت اما در زمان سلطنت محمد ظاهرشاه به این بهانه که قوهء تخیل بلند دارد به قله های بلند شهرت ومحبوبیت رسید. ملنگ جان بعدها بحدی درفن آفرینش های هنری وادبی درپشتو مهارت پیدا کرد که به تصنیف آهنگها نیزدست زد. اما شاعران و آهنگ سازان زبانهای دیگر خصوصا زبان اکثریت مردم کشور "دری" چنین بخت وطالع را نصیب نشدند. ولایت شاعرخیزی چون ولایت بدخشان درهمان سالهای که ملنگ جان را ازپشت کوه های سلیمان به تعمیررادیو افغانستان راه دادند مورد بی مهری حکام وقت قرار داشت وصدها شاعرگمنام درآنجا تولد و بعد پدرود حیات گفت که حالا هیچ اثر ونشانه ای ازآنها وجود ندارد. این بخاطر آن بود که استراتیژی کاری رادیوهنگام افتتاح آن مشخص شده بود در استراتیژی نشراتی که توسط سردارهاشم خان اعلام گردید تقویهء زبان وفرهنگ اوغانی وباسواد سازی اوغانها ازطریق رادیو در اولویت قرارداشت. زبانهای دری وازبکی جزو زبان افغانی بحساب نمی آمد اما بخاطریکه خاندان سلطنتی به زبان پشتوآشنائی نداشتند ناگزیر زبان دری را هم بحیث زبان ثانوی جزو برنامه های نشراتی رادیو ساختند. دربرنامهء رنگین کمان که حالا ازطریق شبکهء جهانی تلویزیون دولتی افغانستان پخش میشود یکی ازهنرمندان سابقه دار بنام حاجی سیفو قصهء درد انگیزی را بیان کرد که مو را به بدن انسان راست میساخت. آن مصاحبه در زمان حاکمیت ببرک کارمل ضبط شده بود حاجی سیفو گفت: در زمان شاهی من باهزار شوق وذوق آمدم به تعمیررادیو، مرا گفتند که ما اول امتحان میگیریم تا بدانیم که آیا آوازت قابل نشر است یانه. بنا به گفتهء حاجی سیفو او اولین آهنگ خودرا بنام "ماصومهء سلسله دار" ضبط آرشیف رادیو کرد" به حاجی سیفو ازطرف حفیظ الله خیال و آقای زلاند وهمچنان کسی بنام نسیم گفته شد که فردا دوباره بخاطرگرفتن نتیجه به رادیو بیاید. حاجی سیفو زمانی که فردای آنروز مراجعه میکند برایش گفته میشود که آوازتو قابل نشرنیست تو ناکام ماندی. او راهش را میگیرد وبادل پردرد ومملو ازنا امیدی بخانه برمیگردد. اما چند روز بعد زمانیکه به پل باغ عمومی قدم میزند ناگاه از ( لودسپیکر) آهنگ "ماصومهء سلسه دار"را به صدای زلاند میشنود. او مانند مار بخود می پیچد طاقتش طاق شده وخودرا عاجل به تعمیررادیود افغانستان میرساند زمانیکه از آقای زلاند می پرسد که تو چرا آهنگ مرا دزدی کردی؟ جواب آقای زلاند این میباشد که "زورت ده کمرت" حالا این قصهء کوتاه این هنرمند دری زبان مارا ازچگونگی وضعیت فرهنگی وهنری آنزمان آگاه میسازد. اشخاص یاد شده چون خیال ونسیم وزلاند همه مربوط خاندان سلطنتی بودند این اشخاص باوجودیکه دعوای افغانیت داشتند اما هیچ کدام به زبان پشتو صحبت نمیکردند خوش داشتند که آهنگهای دری بخوانند چه بساکه تعدادی آهنگهای ایرانی هم اجرا کرده اند درخود دربارهم موسیقی پشتو رونق نداشت زیرا دربار قلبا وروحا با موسیقی وشعر پشتو توافق نداشت وحتی حرف زدن به زبان پشتوتوهین وحقارت به خاندان سلطنتی شمرده میشد. موسیقی ایده آلی شاه ،غزلهای دری بود که توسط استادان کوچهء خرابات اجرا میشد. اما این تناقض که شاه ودرباریان با پشتو توافق روحی نداشتند وازطرف دیگر برای دری زبانان ولایات افغانستان موقع وفرصت رشد را نمیدادند معضل را خلق کرد که اکنون ثمرات آنرا می چشیم. گلپاچا الفت درهمان سالها اشعاری درمحکومیت سیاست های فرهنگی دربار سروده است. الفت زمانیکه درباریان را می بیند که با وجود تعلق تباری شان به قوم افغان چقدردربرابر ارزشهای اوغانی و زبان پشتو بی مبالات اند وحتی به رسم تفاخرباهم فرانسوی صحبت میکنند دلش تنگ میشود به شکل رمز دریکی ازابیاتش میگویدکه : فراگیری زبانهای دیگر هنراست اما فراموش کردن زبان خودی بی هنریست. گل پا چا الفت درباررا بخاطربی اعتنائی به زبان پشتو مورد نکوهش قرارداده است دریکی ازاشعارش به شکل کنایه میگوید که من درپشت پرده آنچه را دیده ام که به دیگران شنیدن آن ممکن نیست. هدف الفت ازآنچه که او در دربار بچشم سردیده بود معانقه ومعاشقه های دختران محمد زائی با اهل خرابات بود که بمذاق گلپاچا الفت برابرنبود. گویند که بعدازسرودن این شعر، الفت مورد خشم دربارقرارگرفته وبه زندان میرود. زیرا تعدادی ازچاپلوسان درباری به شاه اطلاع دادند که الفت به زبان شعردرباررا خواسته بدنام کند.
حالا با گذشت این قدر تغیر وتحول وقصه های رنج ودرد که هیچیک ازاقوام افغانستان نتوانستند بصورت درست وعادلانه هویت فرهنگی خویش را بازیابند قیمت این بی توجهی دربار آنزمان را نویسنده گان پشتومیخواهند که دیگران باید بپردازند. به این معنی که باید زبان دری بحیث زبان بین التفاهمی میان اقوام ساکن کشوربه حاشیه رانده شود ازمتن دوایردولتی وموسسات تحصیلی حذف گردد ودر عوض زبان افغانی جایگزین آن شود. تاجک ویا ازبک اصیل افغان کسی است که برعلاوهء زبان مادری خودش به پشتو نیز صحبت کند درغیر آن اویک ایرانی است یا ازبکستانی یا تاجکستانی ویاترکی. اینکه محترم اسماعیل یون یا سرور احمدزی درمباحات ومناظرات تلویزیونی باوجودیکه تسلط کامل به زبان دری دارند وخوب میدانند که برنامه سازان پروگرامها دری صحبت میکند اما آنها بازهم جواب ها را به زبان پشتو میدهند نشان دهندهء این است که دیگرکاسهء صبر ملی گرایان افغان ازاستفادهء زبان دری لبریزگردیده است. سیدمخدوم رهین که برای بار نخست وزیر اطلاعات وفرهنگ مقررگردید ازطرف نویسنده گان افغان برچسپ ایرانی را خورد ودرسایت افغانی بینوا بصورت درشت بالای فوتوی او یک خط چلیپا کشیده شد ودر زیر آن به زبان فصیح پشتو نوشته شد که ملت ترا نمیخواهد. یعنی اینکه اوغان ترا نمیخواهد همان بود که اورا به محترم عبدالکریم خرم عوض نمودند. ضدیت ومخالفت امروزی نویسنده گان اوغان به بهانهء تهاجم فرهنگی ایران ازهمین جا منشا میگیرد که هویت پشتونی واوغانی درحال اضحملال است. یا زبان وفرهنگ اوغانی بالای دیگران چیره گردد یا هویت فرهنگی دیگران نیز یکجا با آنها مضمحل گردد. هویت جدید فرهنگی که بنام افغان برمردم در حال تحمیل شدن است درآن اقوام غیرپشتون افغانستان باید خودرا به زور وجبر درآن حل کنند درغیر آن ازنعمت این خوان بزرگ محروم میشوند. حال با درنظرداشت این حقایق تاریخی جایگاه ادبی وهنری عبدالباری جهانی را درکجا است؟ واو ازسرودن اشعارش چه هدفی را دنبال میکند.
عبدالباری جهانی دربین حلقات ادبی وفرهنگی پشتونی چهره ای است آشنا و شناخته شده . ازعبدالباری جهانی برعلاوهء اشعارعشقی وحماسی مضامین تحقیقاتی وادبی پیرامون گسترش زبان وفرهنگ پشتو در چند سدهء اخیر، به وفرت درنشرات بیرون مرزی افغانستان انعکاس یافته است. ازکارهای برجستهء اوهم یکی ترجمهء رباعیات حکیم عمرخیام نیشاپوری به زبان پشتو است که تاکنون مورد استقبال شایان تعداد زیادی ازفرهنگ دوستان وزبانشناسان اوغان وغیراوغان قرارگرفته است. جهانی، محبوبیت فراوانی دربین انجمن های فرهنگی اوغانهای پاکستان دارد. اوهرسال ازطرف نهادهای فرهنگی پاکستانی درشهرهای کراچی، کویته، پشاور ولاهور وهمچنان پشتونهای هندوستان در بمبئی، کلکته، دهره دون، دهلی دعوت گردیده ودراکثرمشاعره های ادبی اشتراک نموده وتوانسته است ازخود برازنده گی لازم نشان دهد. زبان عبدالباری جهانی درشعر بیشترزبان مردمان کوچه وبازار کندهار است که چندان بیچیده گی وغموض ندارد روی همین علت است که عوام الناس بیشتر ازشاعران وادبای اوغانی به عبدالباری جهانی واشعار او دلبستگی دارند. اما تعدادی به دلیل محدود بودن قوهء اندیشه وتفکر وی در دایرهء قندهار وی را چندان دارای صلاحیت های علمی نمیدانند یکی ازین منتقدان آقای سلیمان لایق است که عبدالباری جهانی را فاقد مهارتهای لازم درسرودن شعر نو پشتو میداند. ازنظرسلیمان لایق محدود ماندن شعر درقالب الفاظ وکلمات رایج درقندهار توسط عبدالباری جهانی ویا مرحوم انور نومیالی شعرپشتو را درکل، ازپویائی وتحرک بازمیدارد.
ازنظرفکری عبدالباری جهانی برشؤونیزم قبیله ای باورقلبی دارد. او هرجا که درتاریخ شمهء ازخون ریزی ولشکرکشی را یافته است آنرا درقالب شعر آورده وبرسلاطین خون ریز درود وصلوات فرستاده است. او درحسرت سلطان محمود غزنوی درسومنات واحمدخان ابدالی درپانی پت شعرسروده است تامگریکباردیگر درقرن بیست ویک آن شخصیتها زنده شوند ولشکرکشیهای مغولی را به سرزمین هندوستان وکشورهای همجوار سازمان دهند بهمین ترتیب آقای جهانی درمدح شاه محمود هوتکی واشرف هوتکی درفارس نیزقصاید فراوانی دارد که مجال پرداختن به هریک آنها درینجانیست اما جالب این است که فقط بعد قبیلوی وکشورگشائی این سلاطین مطمع نظرشاعربوده است نه ابعاد دیگری چون دین که مهمترین عامل وانگیزه برای آن توسعه طلبی ها بشمارمیرود. شاعر،زمانیکه برقندهاریان درقرن بیست ویک ظلم ونا روا را می بیند قبل ازآنکه برمرتکبین آن لعنت بفرستد براسلام تاخته است که چگونه تحت نام اسلام قندهار تباه شد. اما اینکه سلطان غزنین درعهد سلطنت خویش به هزاران کیلو طلا را ازمعبد سومنات بنام غنیمت جهاد به غزنی انتقال داد مایه ء مباهات شاعرمیباشد. شاعردرشعر (چمن چمن زماوطنه) برکسانی تاخته است که تحت نام اسلام ، مردم را چور وچپاول کرده اند. این بخودی خود تناقض فکری شاعررا به نمایش میگذارد. خواننده خودرا میان دو شیء متضاد ازیک جنس می یابد دریک جا چور وغارت تحسین وتمجید شده است اما درجای دیگر به نکوهش گرفته شده است. آنچه که ازمحدوده های جغرافیوی قندهاربیرون توسط قوای افغان بردیگران رفته است بکلی روا وحلال است وممدوح ومعقول. اما اگر عین حادثه برخویش وقوم وتبارشاعر رخ داده محکوم است ومقبوح. شؤونیستان قبیله ای دین رامانند کمونستان افیون جامعه میدانند و اما ابعاد خون ریزی وتوسعه طلبانه را تحت نام دین خارج ازمرزهای جغرافیائی خویش به ستایش میگیرند . هرچند درتوسعه طلبی های سلطان غزنین هیچ نشانه واثری ازهویت پشتونی دیده نمیشود اما شاعران غیرپشتون افغانستان منجمله آقای لطیف پدرام حملات وتوسعه طلبی های سلطان غزنین را کوبیده است. به بیان آقای پدرام: " باوجودیکه عصر سلطان محمود غزنوی اوج شگوفائی زبان دری بود اما من به حیث یک شاعر دری زبان وفارسی گو آنچه که درآن وقت علیه هندوها انجام شده است مایهء ننگ خود وجامعهء خود درعصرحاضر میدانم وآنرا محکوم می کنم"
عبدالباری جهانی مدتهاست که ترک دیارکرده ودرظاهرامرازهجروفراق وطنش می نالد. شعر"چمن چمن زما وطنه" ضمن آنکه احساس شاعررا نسبت به حوادث دیروز وامروز افغانستان بیان میکند نفرت شاعررا اززاغ ها وکرگس ها که سمبول شرارت وبدبختی اند به نمایش میگذارد. اما این زاغ ها وکرگسها کی ها اند که خانه وکاشانه شاعررا خانه وکاشانهء خویش ساخته اند؟ به بیان شاعراین زاغان وکرگسان قوای ناتو وامریکا هم نیستند عناصر القاعده وطالبان هم نیستند بلکه زمرد فروشان ولعل فروشان شمال میباشند. ازدید شاعر، کسی که ازاولاده احمدخان ابدالی ومیرویس نیکه نباشد حق سلطه رانی وحتی موجودیت را در خانهء شاعرندارد. شاعربربخشی ازمردم افغانستان که در دوران اشغال افغانستان توسط قوای شوروی لعل وزمرد وطن را به روسها نفروختند وبه غرب فروختند و ازآن به مصارف جهاد ومقاومت دربرابر قوای اشغالگراستفاده کردند تاخته است وآنانرا قهرمانان ساختگی وانسانهای بیگانه باوطن وخاک میداند که مانند زاغ درخانهء شاعر جا گرفته اند. هدف ومراد شاعردرینجا مجاهدین شمال بصورت عام وشهید احمدشاه مسعود بصورت خاص میباشد که اکثریت مردم افغانستان او را قهرمان میدانند. اما شاعر، اورا صرف یک زمرد فروش خوانده وسزاوار هیچ قهرمانی وبطولت نمیداند. سوال این است که اگراین بخش ازمردم افغانستان درنظرشاعر زاغ وکرگس میباشند پس قهرمانهای واقعی شاعر کیها اند؟ آیا این ناله ها وفریادهای شاعرجنبهء واقعی دارد یا اینکه اهداف مشخص سیاسی دیگری را دنبال میکند؟ آیا شاعر،همهء افغانستان را به حیث خانهء مشترک تمام باشنده گان آن می بیند یا جغرافیای فعلی را درلوی کندهار خلاصه میکند؟ دید شاعردربارهء پابرهنه های که بخاطردفاع ازخانه وکاشانهء شاعرهست وبود مادی خودرا ازدست دادند ملیونها شهید وزخمی ومعلول وملیونهای دیگر آواره ودربدرگردیدند چیست؟ چرا آنها حق خود ارادیت وحکومت کردن را درخانهء خویش نداشته باشند؟
آنچه که من ازشعر چمن چمن زما وطنه برداشت کرده ام این است که شاعر محترم بخاطریکه سهمی درجهاد ومقاومت در زمان اشغال افغانستان نداشتند اکنون احساس حقارت میکنند وبه نحوی میخواهند تاریخ را تحریف نموده ودست به دامان سرداران جعلی وخودساخته ای که وجب وجب خاک را به انگلیسها فروختند بیاندازد. زیرا گذشتهء ننگین این شاعرمحترم بما نشان میدهد که ایشان درین داد و وایلاها سرصداقت ندارند. جناب شان یکی ازخلقیهای دو آتشه مربوط جناح حفیظ الله امین تشریف دارند. آقای جهانی درزمان حفیظ الله امین ازهمه کاره های فرهنگی نظام بوده و دربی موازنه ساختن نشرات رادیویی وتلویزیونی آنزمان به سود یک زبان ازهیچ سعی وتلاشی فروگذاشت نکرده است. آقای جهانی بعدازبقدرت رسیدن جناح پرچم برهبری ببرک کارمل همراه باتعدادی ازهمفکران وهم مسلکان قبلی خود به کمک اعضای حزب گلبدین حکمتیاربه کشوردنمارک پناهنده شده وسپس از دنمارک به امریکا رفته ورحل اقامت را آنجا افگند.
امریکا بعداز اشغال افغانستان توسط روسها یگانه کشوری بود که بصورت مستقیم پشتیبانی مادی ومعنوی خویش را ازمجاهدین افغانستان اعلام نمود اما درین پشتیبانی مجاهدین افغانستان به کتگوری های مختلف تقسیم شده و براساس قوم ونژاد ومنطقه نزد امریکائیها ارجحیت داشتند. فردی بنام ریچاردسن که معلوم نیست وجود فزیکی داشته ویا هم ساختگی بوده ازمسافه های دور، جنگ افغانستان علیه شوروی را نظاره گربوده فرمانده احمدشاه مسعود را در زمرهء مجاهدین حساب نمیکند. این اثرریچاردسن که اکنون به لقب مولوی ریچاردسن آخندزاده معروف گردیده درتمام صفحات انترنتی پشتو زبان بحیث یگانه سند خارجی بیطرف درمورد احمدشاه مسعود ازآن استفاده میشود. انجنیرگلبدین حکمتیارنیز درکتاب (توطئه های پنهان وچهره های عریان) ازمولوی ریچاردسن آخندزاده نقل قول کرده است. مولوی ریچاردسن درکتاب خویش فقط قوماندانهای پشتون تباررا مجاهد توصیف نموده که تا آخرین نفس خودرا بخاطر اهداف آنوقت امریکا قربان میکنند. ازنظراین آقا دربرابر شخص زورگوئ چون بریژنف افرادی نظیر گلبدین وحقانی ضرورت بود نه افرادی مثل مسعود که قبل ازمنافع امریکا وپاکستان به منافع مردم خود می اندییشید. ازنظرسیاستگزاران آنروزگار امریکا پشتونهای افغاننستان مستحق ترین مردمی بودند که باید ازکمکهای نظامی ولوژیستیکی عام وتام ایالات متحده امریکا برخوردارمی بودند دربین پشتونها درقدم اول قبایل ولایات قندهار، هلمند وارزگان بخاطرآشنائی وشناخت تعدادی ازامریکائیها درزمان شاهی که مراودات خوبی ازدوران پروژه های انکشافی با مردمان این ولایات داشتند وازجانبی هم بیشترقبایل درانی بودند که بعدازسقوط سردار محمد داوود آخرین حاکم درانی، نفرت شدیدی از روسها وایادی شان درکابل داشتند درصدرلست کمکهای امریکا قرارگرفتند. درحالیکه کمک های امریکا به جبهات دیگرخصوصا مجاهدین درشمال به اندازهء ثلت این کمک ها تنها به یک قوماندان قندهار ویاهلمند نمیرسید. اما کمک های مذکور نه تنها اینکه سبب فاسد شدن قوماندانهای جهادی گردید بلکه آنهارا بصورت مستقیم در دست مقامات سی آی ایه قرار داد. بهترین سند ثبوت ادعای ما درین مورد جنگ برسردرامد حاصلات کشت کوکنار وتسلط بالای کارخانهء پروسس هیروئین درولایت هلمند بود که درسال نزده نود میلادی میان افراد گلبدین وافرادمولوی نبی محمدی واقع گردید که منجر به کشته شدن قوماندان مولوی محمد نسیم آخندزاده ازگروه مولوی نبی گردید. آن حادثه نشان داد که قوماندانها وتنظیم های جهادی لوی کندهار چقدرروحیهء ملی خویش را دربرابر دالر وکلداراز دست داده وبخاطر استیلا وتسلط برمنابع عایداتی غیرمشروع همچو حیوان بجان هم افتاده بودند. شاید روی همین علت باشد که جهانی صاحب بحیث یک شاعرقندهاری وبارکزی اکنون احساس شرم میکند و کوچکترین افتخاری که بتواند ادعاهای شاعرانه وبلند پروازنهء وی را عملا به کرسی بنشاند در دست ندارد وبنا برتراکم عقده های روحی وروانی مجبور است که برقهرمانان مردمان دیگر،همچو شاعران دوران نازی بتازد. حقارت دیگری را که جهانی صاحب با گوشت وپوست خویش آنرا لمس میکند این است که حالا دوران حاکمیت سرداران جعلی به پایان رسیده است. همان سردارنی که بعدازهرپیروزی مردم علیه اشغالگران، از دهره دون هندوستان بحیث سرداردیپورت گردیده وبرمردم بیچاره وپابرهنهء واقعی کشور تحمیل میگردیدند. مردم افغانستان ازتمام گروه های قومی چه اوغان وغیراوغان حالا بالای کسانی اعتماد میکنند که با درد وغم آنها شریک باشد. درشداید ومشکلات آنها شانه داده ودرجهت ازالهء مشکلات ومعضلات اجتماعی آنها سهم گرفته باشند. کسیکه عمرش درمیخواره گی و باده نوشی یکجا بازن وفرزندش گذشته باشد چگونه میتواند برمردم پابرهنهء قندهار بنام بارکزی وسدوزای حکومت کند . چرا این سرداران باسواد فلانی زی وفلانی زی با آن همه زخارف علمی وادبی شان این پابرهنه ها را درشدیدترین مراحل حیات تنها گذاشته وآنها را به حیوانات درنده تبدیل کردند که حالا مثل حیوانات وحشی انسان را پیش چشم مردم دنیا گوسفند وار ذبح میکنند؟ کجا بود جهانی صاحب که آنوقت ها به قندهار وهلمند تشریف فرما میشد وزعامت وقیادت جهاد ومبارزه را بدست میگرفت واشخاصی مانند آمرلطیف گادیوان را رهنمائی میکرد؟
آنچه که تاریخ جهاد ومقاومت بما نشان میدهد ایالات متحدهء امریکا درآغازین مراحل جهاد علیه قوای شوروی درپهلوی دفتر قنسولی رسمی خویش درشهرکراچی یک قنسولگری دیگر را که مخصوص مردم لوی کندهار بود بازگشائی نمود. درآن قنسولگری حق اولویت برای کسانی داده میشد که در زمان شاهی در شرکت های امریکائی کارکرده بودند. آنها بمجرد نشان دادن یک ورق ویایک سند کوچکی که میتوانست هویت آنهارا ثابت کند درظرف یک روز ویزای سفر به ایالات متحده را دریافت میکردند.
درخلال موجودیت این قنسولگری خاص درکراچی ، صدها فامیل ازمردمان ولایات قندهار وهلمند وارزگان که اکنون بنام "لوی کندهار" یادمیشود درهمان سالها راهی امریکا گردیده وصف جهاد ومقاومتی که اکنون بخشی از قبیله گرایان چون محترم اسمعیل یون ادعای شرکت درآن را دارند ازعناصرباسواد خالی گردیده و مسؤولیت پیش برد جهاد ومقاومت به پا برهنه ها و بیسوادهای عمدتا همجنس بازودرمجموع لایه های پائینی جامعه ومردمان تحقیرشده آن ولایات واگذار گردید. آنچه معلم ومامور با سواد قندهاری بود به امریکا سفرنمود وهمانجا باقی ماند. درآنجا نیزبه علت نا آشنائی بامظاهرتمدن وعدم سازگاری با جامعهء مدنی دچار هزاران مرض روحی وجسمی گردیده وتعداد زیادی سراز شفاخانه های عقلی وعصبی وزندانها برآوردند. نظربه گفتهء میرعبدالواحد ساهو متصدی برنامه های تلویزیونی آریانای امریکا: هشتاد درصد زندانیان افغان درامریکا ازولایت قندهارمیباشد بهترین نمونهء مثال را میتوان دوسیهء نسبتی عزت الله واصفی پسرعزیزالله واصفی مبنی بردست داشتن وی درخرید وفروش مواد مخدر ذکرکرد که تاکنون در دادگاههای امریکا تبرئه نشده است.
خلاصه میتوان گفت که اززمان سرازیرشدن کمکهای امریکا به مجاهدین لوی کندهارافغانستان در آن زمان ضعیف ترین جبهات جهادی ازنظرکیفیت وازحیث داشتن قوماندانهای باسواد وچیزفهم جبهات لوی کندهار بود. درین جبهات آگاه ترین قشرآن را طالبان مدارس دینی خصوصی تشکیل میدادند. طالب جوانی که پدر ومادرخودرا ازدست داده بود دربرابررژیم میجگنید ویاهم پابرهنه های که در زنده گی شان به جزقوت لایموت چیزی درچانته نداشتند اما به مرور زمان همین پابرهنه ها وبیسوادها به رهبران مافیائی وقاچاقبران انسان ومواد مخدرتبدیل گردیدند. حاجی آغا بشر بحیث پادشاه مواد مخدر ازعشیرهء نورزائی که اکنون در زندان گوانتنامو بسرمی برد یکی ازرجال سرشناس و یکی ازمنابع تمویل کنندهء جنگ طالبان بحساب می آمد.
جبهات قندهاردرزمان حاکمیت ببرک کارمل ضعیف ترین جبهات را تشکیل میداد. خاد رژیم تا توانست با بکاربردن تاکتیک های استخباراتی ،جبهات مجاهدین را درقندهارعقیم ساخت، شخصیتی چون نورالحق علومی را به بهانه اینکه مربوط عشیرهء بارک است به کارگماشت واو با هوشیاری تمام تبض جامعه را درک کرده وتا آخرین روز که درقندهاربود ولایت قندهاراگرامن ترین ولایات افغانستان نبود دولت نیز درحالت تزلزل واضطراب روحی بسرنمی برد. زیرا موجودیت احزاب شیعی درقندهار تاحد زیادی برای رژیم وقوای شوروی درد سربشمارمیرفت زیرا جبهات شیعی آگاهانه می رزمیدند درجبهات مذکور سخن ازچرس وتریاک وجنگ بخاطر پسرهای نوبالغ وفساد اخلاقی بچشم نمیخورد. اما بعدازحاکمیت طالبان شیعه های قندهارمیوهء آنهمه جهاد ومقاومت خویش را بخاطر آزادی وطن چشیدند تکایای حسینی بسته شد آذان مطابق مذهب شیعه ممنوع گردید ورجال دینی شان به نام جواسیس ایران اعدام گردیدند.
موجودیت آقای علومی وشیوه های عملکرد خاد بنا به قول اسلام الدین صافی یکی ازکارمندان عالی رتبهء نظامی در ولایت قندهار جبهات مجاهدین را به جبهات تجارتی تبدیل کرد که هم ازخاد رژیم وهم ازدستگاه آی اس آی پول بدست می آوردند. جنگهای قبیلوی میان مجاهدین در ولایت قندهار ازدردناکترین حوادث دوران جهاد میباشد که هرقبیله بخاطر شکست دادن قبیلهء مخالف به تنظیمی رو آورده بود. تسیلم شدن قوماندان عصمت مسلم ازقبیلهء اچک به دولت کارمل، قبیلهء نورزائی را وا داشت که بدورمولوی محمدیونس خالص بچرخد. بهمین ترتیب قبیلهء الکوزی برهبری ملانقیب الله به جمعیت اسلامی پیوست و آن بخاطر این بود که حاجی اسدالله توخی وسرکاتب عطا محمد به گلبدین حکمتیارتعلق تنظیمی داشت. این اشخاص درضمن اینکه قوماندانهای تنظیم ها بودند رهبری قبیلهء خویش را نیزبه عهده داشته و احزاب مجاهدین را وسیلهء انتقام کشی های قبیلوی خویش تبدیل کرده بودند.
بعدازپیروزی مجاهدین درکابل که انجنییرگلبدین حکمتیار به راکتباران شهرآغاز وحکومت مجاهدین را بیکاره وغیرفعال ساخت شهرقندهار شرایط بدترازکابل را داشت. درین شهر، نه تنها اینکه امنیت به معنای واقعی کلمه وجود نداشت بلکه پسران نوبالغ که تازه پشت لب را سیاه کرده بودند ازترس اختطاف قوماندانهای مجاهدین ازخانه های شان بیرون شده نمیتوانستند. بغاوت دربرابر احکام شرعی به شنیع ترین حد خود رسیده بود تا انجا که یک قوماندان بی سوادی بنام (صمد کاکو)مربوط تنظیم محاذملی با برداشتی که خود ازدین اسلام داشت ملای مسجد را به محفل عروسی احضارنموده واز اومیخواهد که نکاح او را با عروسش منعقد سازد. زمانیکه نام عروس درمحفل خوانده میشود ملا ازجا می پرد که به لحاظ خدا این نام دخترنیست. قوماندان ماشهء تفنگ خویش را بطرف ملا نشانه میگیرد وبا تهدید میگوید: یا این نکاح را بسته کن ویا اینکه راهی دنیای دیگرت می سازم. ملا میگوید که من مرگ را قبول کردم نمیخواهم گور هفت پشت من بسوزد.قوماندان مذکور،ملا را جا درجا درحضورهمه به قتل میرساند ونوبت به ملای بعدی میرسد. ملای بعدی بعدازاحضارشدن به تن درخون تپیدهء ملای اولی نگاه کرده وناگزیرمیگردد تا به خواهشات حیوانی جناب قوماندان جواب مثبت گوید.
دریک چنین شرایط تیره وتاربود که حرکت طالبان به همت جنرال کارکشتهء پاکستانی نصیرالله بابر ازسپین پولدک تا شهرقندهار درظرف نیمروزتحت تسلط خویش درمی آورند. عبدالاحد کرزی پدر رئیس جمهورفعلی افغانستان که بعدا درپاکستان ترورگردید درجریدهء مجاهد ولس خاطرهء خویش را ازظهورطالبان بیاد نموده است. اوگفت در دفترشورای ولایتی نشسته بودیم که کسی داخل اطاق شد وگفت که بابر صاحب موترهای پرازمال خویش به ترکمنستان انتقال میدهد او ازشورای ولایتی میخواهد که بخاطرگرفتن امنیت کاروان باید شورای ولایتی باوی همکاری کند. عبدالاحد خان گفت من درجواب گفتم مگر قندهار باغ پدر بابر است که به این شکل کاروان خودرا ازین راه تیرمیکند، آیا این کشوردر ودروازه دارد یانه من زن بابررا .......... فلان وبهمان بابررا چنین وچنان کنم. اما به قول وی درشورای مذکور جزمن دیگر هیچ صدایی بالانشد من که چون احساساتی بودم مجلس را ترک کردم. بعدها متوجه شدم که تعدادی ازقوماندانهای شرکت کننده درمجلس با دشنامهای من موافق نبودند وآن نه کاروان بلکه بهانه ای بود که نصیرالله بابر ازآن مقصد سیاسی داشت وآن جمع کردن بساط تنظیم های جهادی.
نصیرالله بابر جنرالیکه پاکستانیها بقای خویش مدیون بازوان او میدانند کسی بود که بخاطرآزادی کشمیر ازتسلط هندوستان تامظفرآباد پیش رفت. بنا به قول خودش درابتدا پاکستان ارتش منظم نداشت این من بودم که قبایل وزیر، مسعود، ورکزی، سلیمانخیل وکوکی خیل را با خود به کشمیربردم وآنرا ازتسلط هندوستان کشیدم. پشتونهای پاکستان اورا بابا خطاب می کنند. او بعدازتسلط طالبان به کابل اولین کاری کرد مرمت کاری قبر جدش (بابر) درباغ بابرشهرکابل بود.
حرکت طالبان درقندهار قبل ازآنکه ازراه نظامی بتواند برقوماندانهای مجاهدین چیره گردد برعکس بدون کوچکترین درگیری نظامی توانست سراسر قندهاررا درکنترول درآورده وآن عده ازقوماندانهای مجاهدین که ازبی کفایتی رهبران شان درکابل بجان آمده بودند سلاح های خویش را به گروه نو تاسیس طالبان تسلیم نمودند. خلع سلاح این قوماندانها ازگروه حکمتیارشروع تا جمعیت اسلامی برهان الدین ربانی محاذ ملی وجبههء نجات را دربرگرفت.قوماندانهای تنظیمهای اتحاد اسلامی سیاف وگلبدین حکمتیار صحنه را ترک داده به کشورهای ایران وپاکستان آواره گردیدند. قوماندان جمعیت اسلامی برهبری ملانقیب الله الکوزی بدون قید وشرط سلاح های خودرا به طالبان تسلیم کرد. اصطلاح بلاقید وشرط طبق نوشتهء آقای وحید مژده اولین بار توسط ملا نقیب الله آخندزاده ، هنگام تسلیم نمودن سلاحهایش به طالبان بکاررفته است.
ظهورحرکت طالبان درعرصهء سیاسی ونظامی لوی کندهار ازهرحیث برای مردمان غیرنظامی وباشنده گان عادی شهر که باسیاست ونظامیگری تعلق نداشتند آب حیات بشماررفت. این حرکت درابتدای امرآجندای قبیلوی نداشت بلکه با استفاده ازنام شاه سابق توانست درمیان مردمان عادی کشور جای پا پیدا نموده بعدا خلاء رهبری که درزعامت پشتونها احساس میشد توسط ملامحمدعمر پرگردید. اما با تمام پیروزیهای نظامی که طالبان درهشتاد درصد افغانستان نصیب گریدند بازهم این را واضح ساختند که همهء قبایل پشتون برداشت یکسانی ازدین ندارند. آنچه را که طالبان درولایت قندهار وشهرکابل بنام تطبیق احکام شریعت بالای زنان مورد اجرا قرار دادند هرگز بالای کوچی ها ومناطق پکتیا وغیره تطبیق کرده نتوانستند. پوشیدن برقع ویا حجاب درشهرها امرالزامی بود اما زنها ودختران کوچی باهمان لباس عنعنوی قبیله ای خودشان درشهرها ودهات آزادانه گشت وگذارمیکردند تومیگفتی که آنها ازکرهء دیگری به زمین فرود آمده اند
باذکر این حقایق مسلم تاریخی باید اذغان کرد که آنچه که جناب محترم استاد پروفیسور، علامه ،ملک الشعراء جناب مستطاب مولوی عبدالباری جهانی آخوندزاده " بنام چمن چمن زما وطنه" سرده اند فقط اشک تمساح بیش نیست وهیچ صداقتی را درآن وجود ندارد. به عبارت بسیارواضح جناب شان هذیان گوئی کرده اند که با هیچ معیار وطنی وقومی ودینی برابرنمیباشد. آنانیکه لعل وزمرد را به غرب فروخته اند بخاطررهائی قندهار ازچنگال اشغالگران روس فروخته اند چه خبربودند که آنها بعدازرهائی ازاشغال شوروی به آغوش پاکستان می افتند. آنها به این عقیده بودند که قندهارخانهء مشترک شان است هرچند که ازنظرزبان وموقعیت جغرافیوی باهم فاصله داشتند آنهایکه دربرابر اشغال قوای شوروی مقاومت کردند نبایدآقای جهانی اساءه ادب نموده وآنهارا زاغها وکرگس ها خطاب کند. آنچه که کمی وکاستی درلوی قندهار وجود داشت ویا دارد نتیجهء بی مبالاتی شاعران امریکا نشین وغرب نشین بود که ملت ومردم خودرا دربدترین حالات تنهاگذاشتند واکنون اشک تمساح میریزند. ودر آخرپیامیکه میخواهم به این هیولا بفرستم این است که:
آقای هذیان سرا!
این را بدان که درهرقطره خون مردم بیسواد وبی خبرقندهار که به اشعار فاشیستی شما احساساتی شده وخودرا به کشتارگاه ها میفرستند مانند سازمان آی اس آی والقاعده شریک هستید شما شریک جرم هستید خون آن انسانهای بیگناه به گردن شما وسازمان القاعده است. شما کسانیکه طرززنده گی تان، اخلاق خانواده گی تان میزان تقید تان به ارزشهای قبیلوی اوغانی به تمام افغانستانیهای امریکا واروپا معلوم است با سرودن این اشعار، آتش کینه ونفرت را میان اقوام ساکن کشورشعله ورساخته وخود تان درغندی خیر نشسته وازامریکا واروپا نظاره گر صحنه میباشید. میزان حب شما نسبت به وطن وناموس وطن شهرهء آفاق است . هروقت که مسئلهء قدرت مطرح گردد ازناموش وشرف خود میگذرید واین را تاریخ ثابت کرده است. با این همه رسوائیها چگونه بخود اجازه دادید که دربرابرسرداران حقیقی جهاد ومقاومت افغانستان زبان کثیف خودرا کثیف ترساخته وآنهارا غلام خطاب کنید؟ چه کسی غلام است کسیکه در دربار رنجیب سنگهئ پادشاه پنجاب غلامی کرده وبا زور قوای انگلیس برمردم تحمیل گردیده یا آنانیکه عملا درجبههء مقاومت علیه اعدای وطن سردادند؟. گمان مبر که بیست وشش وسال را درامریکا گذرانده ای ودستت به خون رنگین نیست والله که اگردادگاه حقیقی دایرگردد پیش ازهرجنگ سالار وپای لچ قندهاری وطالب خودت وهمفکرانت دران دادگاه همچو شاعران دوران هتلر بحیث مجرم جنگی محکوم میگردی. درتمام نسل کشیها وقتل عام های طالب خودت دست داری وان شاء الله آن روزنزدیک است که ملت پابرهنه ترا وامثال ترا به آن دادگاه بکشاند.

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره
این کتاب را بخریدهر کسیکه از آدمهای مریض مثل کورخیل عطابز و غیره توقع چیزی مثبت نوشتن را در بارهً پشتونها میکند در اشتباه است. مریضان مثل عطابز خود اقرار میکنند که درد ۲۵۰ سالهُ معقد از دست پشتونها دارند و از طرف دیگر ماماهای شان از شمال آمو برایشان درد های مثنوعی هم میفرستند تا خوب دلشان باد کند و بلاخره انفجار آنگا سرحد نفوذ ماماهیشان حد اقل هندوکش خواهد شد. دزدانیکه رهبری این گرو مبتلا به بواسیر سیاسی را میکنند هم از نفاق اندازی بین مردم افغانستان سود میبرند و اگر افغانستانرا بتوانند تجزیه کنند در شرایط فعلی که هر چیز در دست شان است دوشش میبرآیند. ولی در عین زمان این بدبختان بسیار احمق و ساده هم استند. و از یاد برده اند که تمام زور شان در زمان شر و فساد برای کنترول ۳۰ در صد کابل هم بس نبود. دزدان اگر محاسبهً منطقی کنند در خواهند یافت که برای بدست آوردن آهدافشان باید قدرت شان حد اقل ۲۰ برابر شود. اما حالا صرف میتوانند مثل دوران شوم شان هرج و مرج را خلق کنند۰
در این مقاله گذشته از آنکه تلاش شده هر شاعر ، ادیب ، نویسنده ، سیاستمدار و با سواد پشتون فاشیست معرفی شود یک واقعیت مهم و انکار ناپذیر نیز با بی شرمی خاص نادیده گرفته شده است و آن اینکه اگر قرار باشد مردم قندهار یگانه دشمن داخلی شانرا معر فی کنند باید آن شخص خائین ملی مسعود و آنانی باشند که طی هشت سال امنیت کاروانهای نظامی روسها را بر اساس قرارداد همکاری بین گروه مسلح پنجشیر و قوای روسی ، گرفته بودند.
این کاروانهای نظامی به قندهای و مناطق که مانند امروز در آن مقاومت سرسختانه بر علیه روسها جریان داشت ، تانک، اسلحه و نظامیان روسی را انتقال میدادند تا مردم بیگناه و مجاهدین افغان را سر به نیست کنند.
مسعود و گروه او شریک مستقیم جرمی روسهای اند که یک و نیم میلیون قندهاری و پشتون را به شهادت رسانده اند.
آقای عطا خیل
با مطالعه هر پیام شما و توهین های آقایان راستگو ، بینا و مزاری من با محترم ولی و بابر بیشتر و بیشتر همنوا میگردم که فقط دشمنان افغانستان و نوکران حلقه بگوش پنجابی های کثیف پاکستانی با این بی حیایی و چشم پاره گی از یک جنایتکار دفاع میکنند.
اول اینکه خائین و جنایتکار ملی مسعود هیچ گونه رابطه با مردم قهرمان پنجشیر و نواحی اطراف آن نداشته و نخواهد داشت زیرا یک قاتل و غلام بیگانگان به هیچوجه نمیتواند نمایندگی از مردم سرفراز یک ولایت حتی یک محل کوچک وطن ما کند.
این شما استید که با نهایت وقاحت قرار داد مسعود جنایتکار را با روسها ، نوکری او را به پاکستان و جنایات او را بر ضد مردم بیگناه کابل نادیده میگیرید.
من اصلا از خود بدم میاید که باز هم به شما در مورد جنایاتی بنویسم که به یک طفل وطن ما واضح و روشن چون آفتاب است.
از همینرو سخن دوست ما بابر جان بیشتر و بیشتر قوت میگیرد که دفاع شما از چنین یک جنایتکار و خائین دلایل دیگر دارد، از جمله توهین قربانیان این جنایتکار و توهین به نزدیکان و فامیل های شان.
شما میخواهید به چشم کسانی خاک بپاشید که شاهد جنایات مسعود جنایتکار و غدار و باند دزدان و ویرانگران او تاکنون هستند. مثل اینکه ما خارجی باشیم که از هیچ جنایت این خائین ملی آگاه نباشیم و فقط شما میدانید.
آقای گوربز عطا خیل
قبل از همه باید بگویم که شما آقایان ولی و بابر را به داشتن تکلیف روانی متهم میکنید ولی نوشته های شما ، خان، مزاری نشان دهنده این است که شما همه همان یک نفربوده و این شما هستید که واقعا ً از تکلیف مزمن روانی رنج میبرید، والی هرگز از یک جنایتکار و خائین با این شدت دفاع نمیکردید.
نوشته های شما ، خان و مزاری اصلا ً دو روی یک سکه اند و هیچ فرقی از هم ندارند که باز هم حرف های دو دوست ما را بیشتر قوت میبخشد که فقط نوکران پنجابی های کثیف و چتل پاکستانی برای ایجاد نفاق از جنایتکار ملی مسعود تا این حد مبالغه آمیز یاد میکنند و هدف شان فقط توهین به افغانها است.
طوریکه قبلا ً گفتم جنایتکار ملی مسعود به هیچ وجه نماینده مردم سر بلند پنجشیر نیست اینکه یکعده از ترس یا از روی نزاکت جنایات او را یاد نمیکنند بدین معنی نیست که پنجیشیری ها همه او را میپرستند. دست های خونین مسعود در کنار قتل هزاران بیگناه کابلی به خون ده ها وطنپرست پنجشیری آلوده است که حتی بهترین مداح مسعود آقای مامون هم در نوشته های خویش تحت نام مسعود درنبرد استخباراتی از اعدام پنجشیری های مخالف او از جمله گروه های چپگرا نتوانسته است چشم پوشی کند. مسعود خائین قاتل پنجشیری معروف وطن ما احمد جان پهلوان هم است.
اینکه شما و خان با عین جملات راه اکمالاتی قندهار را از طریق ترکمنستان قلمداد کرده اید کاملا ً نادرست است چون آن مسیر نسبت موجودیت مجاهدین غور، هرات، فراه ( کوه مالمند) به هیچوجه برای انتقال آنهمه مهمات و کاروانهای نظامی مساعد نبوده و هیچگاه هم نبوده است. یگانه شاهراه حیرتان - کابل از طریق سالنگ و کابل - قندهار بود که خود نشاندهنده عدم معلومات شما در مورد افغانستان است.
نقل قول از یک پاکستانی بویناک و چتل چون مشرف و به خاطر حرف های او در مورد مسعود ، مسعود را قهرمان خواندن نه تنها که طفلانه است بلکه خود نشاندهنده این است که شما غیر مستقیم به پاکستانی های غلام خیلی ارزش قایل هستید.
در پایان باید خدمت شما عرض کنم که من شعر آقای جهانی را خواندم و هیچ مشکلی در آن نیافتم. او میگوید که عده ای زیر نام اسلام و عده ای زیر نامهای دیگر به وطن چه جفا های که نکردند. آنانیکه خون مردم را ریختند و سنگ فروشی غیر قانونی کردند و جنایات غیر انسانی مرتکب شدند ، متاسفانه امروز قهرمان گفته میشوند. تمام حرف های او که در قالب شعر بیان شده است توسط میلیونها افغان بیشتر از یک دهه است که گفته میشود و آرزو دارند این جنایتکاران از مسعود تا حکمتیار ، ملا عمر و فهیم و سیاف و خلیلی به محاکمه کشانیده شوند. من فکر میکنم شما به علت ندانستن پشتو به اصل موضوع پی نبردید.
راستگو جان
اجازه بدهید که من افتخارات و قهرمانان دیگر شما را در کنار ملا بچه مسعودوف نیز برایتان ذکر کنم:
- حبیب الله بچه سقاو اول. قهرمانی او به این علت است که بزرگترین شاه عدالت پسند جهان ، یعنی امان الله غازی را سقوط داد، ملا های فروخته شده را بر کشور حکمفرما کرد ، تمام آزادی های زنان از جمله حق کار و تحصیل شان را ممنوع قرار داد و شرعیت اسلامی را یگانه قانون کشور اعلان کرد.
- احمد شاه مسعودوف . قهرمانی او به این علت است که در سال 1973 به پشاور رفته خود را به یگانه دشمن افغانستان یعنی پنجابی های کثیف و بویناک پاکستانی و نوکران شان فروخته و حتی با جگرن فوج پاکستان روابط جنسی برقرار کرد. علت دیگر قهرمانی او قرارداد به روسها درزمانی است قوای سرخ روس هزاران هزار افغان بیگناه را نابود کرده و وطن ما را به ویرانه مبدل کرده بود.
بلاخره علت دیگر قهرمان بودن او این است که هزاران هزار بگناه کابلی از جمله ساکنان افشار کابل را به شهادت رسانده، اردو و پولیس افغان را از بین برده ، کابل را به ویرانه مبدل کرده و رهبری یک مشت متجاوز، رهزن و وحشی را در دست داشت.
- دستگیر پنجشیری مشهور به غلام بچه حفیظ الله امین. طی فقط دو سال حکومت امین و تره کی هزاران هزار بیگناه سر به نیس شدند و غلام دستگیر پنجشیر برای امین و تره کی هورا میکشید.
- فرید ایزک مشهور به غلام بچه روسها
- غلام قسیم فهیم
- محمد رحیم مشهور به غلام بچه دربار سلطنتی. هزاران دختر جوان، خانم جوان پنجشیری از ز طریق او در اختیار این و یا آن مقام دولت برای حد اقل چند بار خوشگذرانی قرار گرفته است.
لست طولانی است امید که برای اکنون به همین ها افتخار کنید.
حالا ببینیم که افتخار ما مردم کدام ها اند.
احمد جان پنجشیری- یکی از پهلوانان بزرگ که بوسیله اجنت روسها مسعودوف جام شهادت نوشید.
عبدالمجید کلکانی که بوسیله روسها به شهادت رسید و خبر رفتن او را به کابل باز هم مسعودوف در اختیار روسها و خاد افغانستان قرار داده بود . در مورد چگونگی دستگیری او برادر و خواهر زاده داکتر نجیب الله را نیز یاد میکنند ولی از رفتن او به کابل مسعودوف واقف بود. شهید کلکانی تا آنوقت نمیدانست که این جنایتکار کثیف و مفعول با روسها معاهده ننگینی را امضا کرده است.
و هزاران هزار شخصیت دیگر از شیر دختر افغان ملالی جویا تا میر مسجدی خان کوهدامنی از قوم و ملیت خود شما قهرمانان ما اند که دست شان به خون کس آغشته نیست و در راه وطن و مردم آن جانفشانی کرده اند.
اینرا میگویند مقاله نوشته شده به دستور آی اس آی پنجابی های کثیف و بویناک پاکستان.
در زمان اشغال افغانستان از برکت کارملوف و دیگر فروخته شدگان بنا به دستور روسها گوربز خان های بودند که مقالاتی در راستای سیاست های بزرگ شوروی مینگاشتند. شوروی از بین رفت و دشمن واقعی مردم افغانستان یعنی پنجابی های بویناک غلام های فروخته شده را اکنون برای تطبیق پلان های شیطانی شان بخصوص برای ایجاد نفاق و شقاق قومی مورد استفاده قرار میدهند.
وطنپرستان افغان باید اینگونه مقالات فرمایشی را که به زور کلدار چودری های بویناک نوشته میشوند با دقت ملاحظه کنند.