این بیت را گوش کن تا بروم سراغ چند جمله درد دل با شما:
یکی از درد می نالد،یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را، به پیش داور اندازیم
سوالی دارم ازت: میشه بفرمایی چرا با اسم «قروت هزارگی!» داری لینک می ذاری؟
میشه بفرمایی چرا اسم خودتو.... ؟
میشه بگی چرا اینهمه درپرده حرف زدن اینروزها باب شده؟ میشه بگی چرا وبلاگ های بی نام و نشان که برای خودشان قهرمان هم شده اند دارند در پرده حرف می زنند و پرده می درند و زمین و زمان را به هم می بافند و به احدی هم پاسخگو نیستند؟
گفتم پاسخگویی؛ میدانی این واژه چه دُر گرانبهایی است؟ جایی دیدی اش؟ سلام مرا هم برسان!
دوست من خارج گود نشسته ای و می گویی لنگش کن! خب بیا ایران ببینم چند مرده حلاجی! و اگر تو حرفهایت را نمی توانی کف خیابان افغانستان که فقط در کابل پرس? بزنی !پس بگذار اینجا در ایران با درد خودمان بسوزیم و صورتمان را با سیلی سرخ کنیم و سرمان را بالا بگیریم که داریم با اسم و رسم و شناسنامه هزاره تو این مملکت حرف می زنیم و قلم می زنیم آنهم در عصری که داری می بینی چه وانفسایی است!
می دانی همین کابل پرس به خاطر اینکه از حقوق برادران و خواهرانش دفاع کند از چه چیزهایی محروم شده و چه بلاهایی سرش آمده؟راستی میدانی اصلا فساددر ایران یعنی چه؟ عیار فساد را در جامعه امروزمان(مهاجران خصوصا هزاره در ایران )می شناسی و می دانی مقدار رسوخش در لایه های حکومتی را؟ می دانی در قاموس فساد قیمت یک روزنامه نگار که در آنور آب (افغانستان)برای قلمش و سخنش دلار خرج می کنند چقدر است؟ شاید باور نکنی اما به اندازه کوپن بیمه یک موتوری هم نیست!
شنیده ای بعضا دستگاههای انتظامی ایران وقتی از دست جیب برها و سارقین منازل و خلافهای این چنینی خسته می شوند چه آرزویی می کنند؟ آرزو دارند خدا هرچه زودتر یک نفرافغان را بفرستد تا جور بقیه را هم بکشد و بتوانند گزارش و آماری به مقامهای بالا بفرستند.
حکایت امروز ما و شما هم یک همچین وضعیتی است. حیف که ترازویی برای میزان سوختگی اختراع نشده وگرنه برایت نشان می دادم کداممان برای ترمیم زخم برداشته شده بر پیکر هویتمان کوشا تر و سوخته تریم.
زبان درکش ای مرد بسیار دان/ که فردا سخن نیست بر بی زبان
شرایط امروز جامعه هزاره را در ایران و افغانستان ملاحظه می کنم چون چاره ای ندارم؛ چون راهی ندارم؛ ریشه ام، اصل و نسبم و همه تعلقاتم همین جاست و هم آنجاست. می خواهی افسارم را پاره کنم که به کجا رم کنم؟ به آغوش کدام دایه بیفتم؟ اکثریت مهاجران از قوم مظلوم هزاره در ایران(چون شما ایران را لحاظ کردید) کار کردن و نوشتن توی همچین وضعیتی برایشان مقدس است، چون هم سخت است و هم تلخ.
نه تلخ است صبری که بر یاد اوست/ که تلخی شکر باشد از دست دوست
برو فکر کن روی حرفهام عزیز. یاحق!
دوست گرامی حیدری جان
این بیت را گوش کن تا بروم سراغ چند جمله درد دل با شما:
یکی از درد می نالد،یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را، به پیش داور اندازیم
سوالی دارم ازت: میشه بفرمایی چرا با اسم «قروت هزارگی!» داری لینک می ذاری؟
میشه بفرمایی چرا اسم خودتو.... ؟
میشه بگی چرا اینهمه درپرده حرف زدن اینروزها باب شده؟ میشه بگی چرا وبلاگ های بی نام و نشان که برای خودشان قهرمان هم شده اند دارند در پرده حرف می زنند و پرده می درند و زمین و زمان را به هم می بافند و به احدی هم پاسخگو نیستند؟
گفتم پاسخگویی؛ میدانی این واژه چه دُر گرانبهایی است؟ جایی دیدی اش؟ سلام مرا هم برسان!
دوست من خارج گود نشسته ای و می گویی لنگش کن! خب بیا ایران ببینم چند مرده حلاجی! و اگر تو حرفهایت را نمی توانی کف خیابان افغانستان که فقط در کابل پرس? بزنی !پس بگذار اینجا در ایران با درد خودمان بسوزیم و صورتمان را با سیلی سرخ کنیم و سرمان را بالا بگیریم که داریم با اسم و رسم و شناسنامه هزاره تو این مملکت حرف می زنیم و قلم می زنیم آنهم در عصری که داری می بینی چه وانفسایی است!
می دانی همین کابل پرس به خاطر اینکه از حقوق برادران و خواهرانش دفاع کند از چه چیزهایی محروم شده و چه بلاهایی سرش آمده؟راستی میدانی اصلا فساددر ایران یعنی چه؟ عیار فساد را در جامعه امروزمان(مهاجران خصوصا هزاره در ایران )می شناسی و می دانی مقدار رسوخش در لایه های حکومتی را؟ می دانی در قاموس فساد قیمت یک روزنامه نگار که در آنور آب (افغانستان)برای قلمش و سخنش دلار خرج می کنند چقدر است؟ شاید باور نکنی اما به اندازه کوپن بیمه یک موتوری هم نیست!
شنیده ای بعضا دستگاههای انتظامی ایران وقتی از دست جیب برها و سارقین منازل و خلافهای این چنینی خسته می شوند چه آرزویی می کنند؟ آرزو دارند خدا هرچه زودتر یک نفرافغان را بفرستد تا جور بقیه را هم بکشد و بتوانند گزارش و آماری به مقامهای بالا بفرستند.
حکایت امروز ما و شما هم یک همچین وضعیتی است. حیف که ترازویی برای میزان سوختگی اختراع نشده وگرنه برایت نشان می دادم کداممان برای ترمیم زخم برداشته شده بر پیکر هویتمان کوشا تر و سوخته تریم.
زبان درکش ای مرد بسیار دان/ که فردا سخن نیست بر بی زبان
شرایط امروز جامعه هزاره را در ایران و افغانستان ملاحظه می کنم چون چاره ای ندارم؛ چون راهی ندارم؛ ریشه ام، اصل و نسبم و همه تعلقاتم همین جاست و هم آنجاست. می خواهی افسارم را پاره کنم که به کجا رم کنم؟ به آغوش کدام دایه بیفتم؟ اکثریت مهاجران از قوم مظلوم هزاره در ایران(چون شما ایران را لحاظ کردید) کار کردن و نوشتن توی همچین وضعیتی برایشان مقدس است، چون هم سخت است و هم تلخ.
نه تلخ است صبری که بر یاد اوست/ که تلخی شکر باشد از دست دوست
برو فکر کن روی حرفهام عزیز. یاحق!