Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 57769

چه فرق است بین انسان و اهریمن؟

14 می 2012, 22:44, توسط may. 2012. 13

پیوسته به گذشته
ماه بیگم پس از اینکه معتقد شد، همه کشته شده اند با خون سردی به طرف خانه رفت. در این هنگام دیگر اعضای فامیل که تماماً زن بودند، بر سر جر آمده، منظره وحشت ناک را به چشم سردیدند.
راضیه، خانم سید شاهپور که دختر کاکایش نیز بود، با دیدن اجساد مردان خانواده اش فریاد کشید و سنگی را برداشته به فرقش زد و بیهوش شد. بعد از آنکه به هوش آمد به طرف خانه رفت و فریاد کشید به شوهرش گفت:
"تمام برادرانت کشته شده اند. پدرت و همه کس."
شاهپور فریاد کشید و گفت که بگزارید بیرون آیم تا من را نیز بکشند. در این وقت ماه بیگم آمد و با صدای آهسته به شاهپور گفت:
" خاموش باش بچه ام. تنها تو زنده مانده‌ای . کوشش کن زنده بمانی، مرامی بینی هنوز هم زنده ام. "
این را گفت و روی‌جایی‌های که در خانه داشت از بقچه بیرون کرده به طرف جر رفت. اول به طرف جسد ارسلان رفت. ارسلان که جوان 19 ساله بود و پیراهن تنبان سفید به تن داشت، مرمی های قاتلین به رویش اصابت کرده بود، دست چپش را به رویش گرفته بود. نیم رویش و دست چپش به ضرب مرمی ها از بدنش به دور افتاده بود. دندانهایش با مغزسرش به زمین ریخته بود. ماه بیگم، دست برده نیمه‌ی سر و مغز متلاشی شده فرزندش را با قلب پر از آتش جمع نموده با یک روی‌جایی اعضای بدن متلاشی پسراش را محکم بست و به طرف صالح رفت. صالح پسر پنجمین سید شمس الدین بود و 17 سال سن داشت. کاسه سر او نیز از بدنش به دور افتاده بود و مغز سرش به زمین ریخته بود. ماه بیگم اورا نیز محکم بسته نموده به طرف عمان رفت. عمان پسر سومی وی بود و 21 سال سن داشت. سه سال شده بود که عروسی کرده و یک دختر یک‌ساله داشت. مرمی‌ها به سینه وی اصابت نموده بود. ماه بیگم این فرزندش را نیز مانند ارسلان و صالح با روی جای بسته نمود وبه طرف عمران رفت. عمران پسر بزرگ وی بود و 35 سال سن داشت و دارای دو پسر و یک دخنر بود. عمران از ناحیه شکم مرمی خورده بود. ماه بیگم اورا نیز بسته نمود. برادر ماه بیگم سید شهنشاه که مرد 52 ساله بود نیز از ناحیه سینه مرمی خورده بود. علم شاه که خواهرزاده سید شمس الدین بود و 35 سال سن داشت ده‌ها مرمی به رویش اصابت نموده بود و تمام رویش متلاشی شده بود. سید رحمان که برادر کلان علم شاه و داماد سید شمس الدین بود، از ناحیه سینه مرمی خورده بود. سید شمس الدین از سرش مرمی خورده بود. نیک محمد از ناحیه گردن و روی مرمی خورده بود.
یگانه کسی که از این حادثه مرگ بار زنده مانده بود سید مظفر شاه بامیانی بود. مظفرشاه می‌گوید: "زمانی که آنها بر سید علم شاه و سید عمران آتش گشودند، من خودم را با این دو یکجا به زمین انداختم و خون علم شاه و عمران روی و سینه من را نیز رنگین ساخت. بعد از قتل همه، قاتلین دو باره کنترول نموده هریکی را به پشت دوردادند. من از خون علم شاه وعمران رنگین بودم و فکر می نمودند که من ر ا نیز کشته اند."
سید مظفر شاه تا شام آن روز با همین اجساد مانند جسد خوابیده بود و بعد از اینکه هوا تاریک شد به داخل جنگل نی سید شمس الدین پنهان شد.
این روز قیامت بود که در در ه کیان آمده بود. تمام خانواده سید شمس الدین اطفال شانرا از یاد برده بودند. همه مانند دیوانه ها در کنج خانه های شان فریاد میزدند. کسی نبود تا کوچکترین حرف امیدوار کننده به آنها بگوید. ماه بیگم کالای یکی از عروسانش را به الیاس پوشاند و پهلوی زنان نشاند تا این بار آمده اورا نکشند.
راضیه، خانم سید شاهپور که یک طرف سرش پندیده بود جوال های 150 کیلویی را از ترس با جسم ناتوانش بالای دروازه زیر زمینی گذاشت و بستر خودرا بالای دروازه زیر زمینی فرش نمود. و سر خودرا بسته نموده مانند مریض در بستر خوابید.
آنروز تا شام از سرتا سر دره کیان صدای فیر قتل عام مردم دره کیان به گوش می رسید. بعد از هر یک ساعت گروپ دیگری از طالبان بغلانی به خانه سید شمس الدین می آمدند و با فیر صد ها مرمی به خانه ویران سید شمس الدین، دشنام و نا سزا گفته با لهجه دری پشتو می‌گفتند: "مرد های تانرا بدهید با آنها کاری داریم."
ماه بیگم با صدای آرام بیرون میشد و جواب میداد.
"برادران طالب! شما هم البته مسلمان هستید. تمام مردان مارا کشته اید و دیگر مردی در خانه باقی نمانده است. اگر می‌خواهید که کسی را بکشید خوب خواهد بود تا ما زنان را بکشید."
در جواب پشتونهای بغلانی چنین می گفتند:
"شما هزاره ها بسیار چالاک و دروغگو هستید. چرا دروغ میگوی؟"
ماه میگم در جواب میگفت:
"به طرف جر بروید واقعیت را خواهید دید."
بعد آن‌ها به طرف جر رفته جسد هارا شمار نموده میرفتند.
بعضی از گروپ های دیگر که از طرف سرک می آمدند و در جر با اجساد رو به رو میشدند، آنهارا شمار نموده بر میگشتند. بعضی دیگرشان خانه ها را دو باره تلاشی می نمودند که کدام مرد پنهان نشده باشد.
شام آنروز ماه بیگم، به خاطر نگهداری اجساد خانواده اش همه را با کمپل پیچ داده، اطراف آن‌هارا با سنگ محکم ساخت تا از طرف شب سگ‌های دره نخورند.
این قاتلان بعد از قتل سید شمس الدین و فرزندانش به طرف خانه سید منیر شاه که برادر کلان سید شمس الدین بود رفتند. سید منیر شاه به خاطر این‌ که چهره هزاره گی نداشت و بسیار مو سفید و ناتوان بود از کشتن نجات یافت؛ ولی توسط طالبان بغلانی لت و کوب زیاد شد طوری که پاهایش پندیده بود.
این شب اول یک شب قیامت بود. زیرا از یک طرف تمام عزیزان نابود گردیده بود و از طرف دیگر حفظ و نگهداری ناموس زنان خانواده از چنگ طالبان بغلانی و حفظ و نگهداری اجساد کشته شده گان از سگ های دره، کار آسانی نبود. به همین دلیل ماه بیگم شب تا صبح نگهبانی اجساد و بازماندگانش را می نمود و با یک دست قرآن‌کریم و با دست دیگر چوبی را گرفته بود تا سگ هابالای جسدها حمله نکنند.

آنلاین : نتیجه جنایات سید منصور

جستجو در کابل پرس