Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 69311

از تریبون بخش فارسی بی بی سی برای هویت سازی های جعلی سوء استفاده می شود

28 دسامبر 2012, 22:55, توسط کمال کابلی

و ، مولانا ، با نگاهی گذرا ....
انسان کامل در هیچ عرصه و زمانی یافت نمی شود . مولانا ، حافظ ، سعدی و امثالهم هرچند به کمال اند ، ولی کامل نیستند و اغلب نقاط ضعف شان در آثار شان هویداست . ضمن تنوع و والایی ، از پستی و ضعف و کجی نیز بری نیستند . احترام نسبت به این بزرگان فرهنگ و ادب بایسته است اما نه به آنگونه که آنان را در ردیف قدیسان و قدسیان بگذاریم چون که تمام نصایحی که در این یازده قرن در دیوان این بزرگان آمده است ، بخیه بر آب و گره در باد بوده است . نه سعدی اتم شناس بوده و نه مولانا از فورمول آب و سرکه آگاه بوده است . مولانا همان اندازه جامع العلوم بوده که قرآن بنابر تعصب ملایان و مسلمانان جامع و شامل است . مولا نا یک صوفی به تمام معنی است و پیروعرفان . اگر عرفان شناخت است و اشراف به حقایق ، این شناخت باید عالمانه باشد و از راه دانشوری و آگاهی به واقعیات پیگیری شود ، نه صوفیانه و از روی شیفته گی و ریب و ریای زاهدانه .
عارفان اصلی ریشه در طرد دین و پذیرش الحاد دارند .
این خرقه که من دارم ، در رهن شراب اولا
وین دفتر بی معنی ، رهن می ناب اولا .
شاعران متصوف و صوفی ، فزون بر یاوه سرایی ها ، بسیار همت کنند در توصیف اربابان قدرت و ستمکاران زمان خود ، لغز هایی به نام شعر می سرایند و جفنگ هایی نیز به نام نثر نوشته اند تا از خزانه ی سلطان که از چپاول اموال مردم درست شده است ، درمی و درهمی به دستور ظالم در کشکول شان ریخته شود . آنگاه این فرومایه گان که لفظ دری را در پای خوکان ریخته اند ، نام این خیرات را صله و انعام بنامند .
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازیی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
داستانی از انوری نوشته اند ( در چهار مقاله عروضی سمر قندی ) که « روزی بر سکوی مسجدی نشسته بود ، مردی سوار بر اسب از آنجا گذشت . سوار را دید که رخت زربفت پوشیده و عصای زرین در دست دارد و دو نفر مهتر و موالی از پس و پیش در رکابش روان . انوری از مردم پرسید این کیست ؟ گفتندش شاعر است . گفت سبحان الله پایه ی شعر من بدین بلندی و من چنین بینوا !؟ شیوه شاعری بدان پستی و او چنین محتشم ؟ به خدا قسم از امروز به شاعری مشغول خواهم شد . رفت و در وصف و مدح سلطان سنجر قصیده ها نوشت و انبوه انبوه زر گرفت و مست از مکنت به پستی ادامه داد .
از سردسته شاعران عارف ( عطار نیشاپوری ) که هیچ مدحی در دیوانش نیست و الحق درین راه پاک است اگر بگذریم به باور نگارنده مولانا جلال الدین مولوی بلخی صوفیی است که زهر در مغز و عفونت در ذهن خواننده آثارش میریزد . کتاب مثنوی او پر از مطالب و مباحثی است که نامی جز اباطیل بر آن نمی توان نهاد . او از جمله کسانی است که به کرات در شعر هایش از معاد و آتش جهنم و خرافات و فرق میان مسلمان و کافر و معجزات سماوی و حتا فتوا به کشتن غیر مسلمان سخن گفته است . او فردی خرافی و شقی القلب و کافر ستیز است . تمام « های و هویی » که خواسته در راه عرفان سر دهد ، پشمینه پوشی متصوف بیش نیست . دوازده صفحه آخر دفتر اول مثنوی را اختصاص به داستانی خنک و کاملاً دروغ در توصیف یکی از کار های امام علی نسبت داده است . اینکه علی در جنگ و به هنگام تفوق بر دشمن ، چون دشمن بر صورتش تف انداخت از کشتن منصرف شد .... و آن دروغ های مولانایی ... با نظمی سست .
همچنان داستان برای سنگ و چوب تراشیدن و از آن برای انسان نتیجه گرفتن و عقل آدمی را به آن هشدار دادن ، نا پسند و نا معمول است . حیوان وحشی را باید کشت و حتا خر با وجودیکه مورد استفاده است اگر وحشی شود ! خونش مباح است و نتیجه را به انسان می کشاند و کفار یعنی مردمان غیر مسلمان ، و حتا کشتن زن و فرزندانشان همانند حیوانات وحشی روا و مباح است .
متأسفانه ما تمام کتاب مثنوی را نمی خوانیم تا به کل مطالبش آگاه شویم . قسمت های زیبایی را که دیگران تعریف کرده اند مطالعه کرده و حظ می کنیم . باید این کتاب را نیز مانند قرآن به تمام و کمال خواند تا از کنه ذات مولانا که دختر یازده ساله اش را به نکاح شمس تبریزی شصت ساله در می آورد پی برد .
دیندارانی هم که کتاب را به طور کامل خوانده اند ، چون گرفتار تعصب دین بوده اند ، فتوای کشتن کفار برایشان زشت نیست و قطعاً برای مولانا آفرین هم می گویند .
نمونه مثال :
در دفتر نخست مثنوی پس از آن شعر های زیبای « بشنو از نی چون حکایت می کند ... » داستانی آورده است که خلاصه اش چنین است :
« پادشاهی کنیزی بسیار زیبا روی خرید و مطابق شریعت اسلام به عنوان همخوابه با او درافتاد . اما شاه متوجه شد که کنیز نه تنها میلی به او ندارد بلکه کم کم مریض شد . و چه ناخوشی سختی که همه ی حکیمان در معالجه اش در ماندند ... شاه از تکاپو دست نکشید تا خبر آوردند که در فلان شهر طبیبی حاذق و عیسا دم هست که معجز می کند ... شاه دستور داد آن طبیب را به خدمت آوردند و آن طبیب با تخنیک های خود دریافت که کنیز عاشق است ... و معشوقش زرگری است در سمرقند و در فلان محل . شاه فرستاد زرگر را آوردند . کنیز عاشق تا چشمش به معشوق افتاد شفا یافت و از بستر برخاست ... »
داستان اگر به همین جا ختم میشد ، شاید مولانا مورد نفرت من نبود و نه آن طبیب آدمکش . اما سخافت کاری مولانای روم و رزالت آن طبیب در اینست که برای ارضای شهوت شاهانه ، زرگر بیچاره را به دست طبیب می کشند . آنهم با مرگ زجر آور و تدریجی . به این ترتیب که طبیب حاذق معجونی درست می کند و در غذای زرگر میریزد تا زرگر بیچاره مرتب ضعیف و لاغر و بد قواره شود که از چشم کنیز بیافتد و سرانجام زرگر بمیرد و شاه به راحتی با کنیز همبستر شود و آن کامجویی ها ...
در این داستان که نزدیک به ده صفحه از کتاب مثنوی را در برگرفته ، بسیار دناءت ها و رزالت ها نهفته است که مولانا آنها را روا و حتا لازم میداند و پس از صغرا و کبرا چیدن های بی شمار و بری از منطق ، حکم می دهد که کشتن زرگر بی نوا به دست طبیب ، از روی حکمت خدا بوده و طبیب چاره ای جز آن نداشته است . با سفسطه و مغلطه ای که این صوفی پر غش بهم می بافد ، نظر کنید :
کشتن آن مرد بردست حکیم
نی پی امید و نی ز بیم
او نکشتش از برای طبع شاه
تا نیامد امر و الهام الاه
آن پسر را کش خضر ببرید حلق
سِر آن را در نیابد عام خلق
آنکه از حق یابد او وحی و جواب
هر چه فرماید ، بود عین صواب
آنکه جان بخشد ، اگر بکشد رواست
نایب است و دست او دست خداست
دقت فرمایید ...
گویا آن حکیم از خدا وحی و جواب می گرفته ، پس قتل جوان زرگر حق است .
آیا اشعاری این داستان مولانا زیانبارتر است ، یا آن داروی زهری که طبیب داستان به جوان زرگر خوراند ؟!!

آنلاین : http://kamalkabuli.blogsky.com

جستجو در کابل پرس