يادآوري: اين نوشتار به پارسی سَره (خالص، Pure) نوشته شده است و واژگان درون كمانكها (پرانتزها) واژگان بيگانه هستند و واژگان درون ابروها آكولادها برای روشنگری آمده است.
ميتُخت (اسطوره، Myth) بابا نوروز (عمو نوروز) و خواجه پیروز (حاجي فيروز)، کهن و ریشه در فرهنگ چندين هزار سالهي ايران و سومر دارد.
داستان بابا نوروز (عمو نوروز):
داستان بابا نوروز، داستان شيدايي است. او چشم به راه زني است و زن هم چشم به راه او، آنان مي خواهند با هم پيمان وَد (ازدواج، Wed) ببندند. اين داستان همانند داستان وَد ايزد بانو و شاه است و با هم پيوند دارد.
زن بي نام نماد سال است و دلدادهي بابا نوروز است و در برابر آن ايزد بانو هم دلدادهي پادشاه است. بابا نوروز نماد كسي است كه فزوني بهار و باروری ميدهد و در برابر آن پادشاه از دير باز هميشه نماد فزونی در كشور بوده است. زن دلدادهي بابا نوروز است و او را برميگزيند و در برابر ايزد بانو هم دلدادهي پادشاه است و او را بر میگزیند.
ديدار زن و بابا نوروز هرگز رخ نميدهد. زیرا هنگامي كه بابا نوروز ميآيد، زن بيدار نيست، چون او آن چنان خانه را روفته و كار كرده كه از خستگي خوابش برده است. زن خانه دار است و مرد رهنورد، و اين نورد هميشه دنباله دارد.
داستان خواجه پیروز (حاجي فيروز):
داستان خواجه پیروز (حاجي فيروز) بسيار گيرا و زيبا است. همه می دانيم که خواجه پیروز پیش در آمد جشن نوروز است ولی به نادرست بسيار پيشداوری دربارهی او هست كه از روی نا آگاهی از اين داستان زيبا است.
شادروان مهرداد بهار ميتُخت شناس (استوره شناس)، گمان ميزند كه سياهي چهرهي خواجه پیروز بايد وابسته به بازگشت او از جهان مردگان باشد.
دکتر کتايون مزداپور استاد زبانهای باستانی و ميتُخت شناس ميگويد: "زنده ياد دکتر مهرداد بهار سالها پيش گمان زده بود که سياهی چهرهي خواجه پیروز وابسته به بازگشت او از سرزمين مردگان است و به تازگی بانو شيدا جليل وند که روی گل نبشتههاي اکدی، "فرود ايشتر به زمين کار می کرد"، به جستار تازهای پی برده که گمان دکتر بهار و پیوند نوروز و خواجه پیروز را نيرومندتر میکند.
نوروز جشنی كهن و دست کم از سه يا چهار هزار سال پیش در ايران برگزار میشده و گمان بسيار ميرود با آيين سپند (مقدس، saint) وَد (ازدواج، Wed) پیوستگي دارد. گمان می شده که ايزد بانوی بزرگ، شاه را برای شاهی برگزیده و با او پیوند زناشويي می ببندند."
دکتر صنعتی زاده اين ايزد بانو را "ننه" يا "ننه خاتون" نام داده، كه برابر با سومری آن "نانای" و بابلی آن "ايشتر" و ايرانی آن " آناهيتا" است. تا آنجا که می دانيم او ايزد جنگ، آفرينندگی و باروری است.
دکتر کتايون مزداپور دربارهي داستان اين پيوند نمادين و ميتختي (استوره ای) که بنيادی ترين نماد نوروز است چنين می گويد:
" اينانا يا ايشتر که در ميانرودان (بين النهرين) است، دلدادهي دوموزی يا تموز می شود و او را برای وَد (ازدواج، Wed) برمیگزیند.
تموز يا دوموزی در اين داستان نماد شاه است. ايزد بانو يک روز با خواست خود به زير زمين مي رود. چگونگی اين خواست را نمی دانيم. شايد خودش ايزد بانوی زير زمين هم هست. خواهری دارد که شايد خود او باشد که در زير زمين زندگی می کند. اينانا همهي گوهرهایش را به همراه می برد. او بايد از هفت دروازه رد شود تا به زير زمين برسد. خواهری که فرمانروای زير زمين است، به او بسيار رشک میبرد و به نگهبانان دستور می دهد كه در هر دروازه اندکی از گوهرهای ايزد بانو را بگيرند.
در واپسين اشكوبه (طبقه)، نگهبانان تا گوشت تن ايزد بانو را هم می گيرند و تنها استخوان هايش می ماند. از آن سو روی زمين باروری باز می ایستد. نه درختی سبز می شود، نه گياهی هست و نه زندگی. هيچ کس نيست که برای پرستشگاه خدايان خون بهایی بدهد و خدايان که به تنگ آمده اند، از اين رو اوسكارش (مشاوره، consultation) مي كنند و وچير (وزير) ايزد بانو را برای چاره جويی فرا مي خوانند.
ايزد بانو که پيش از نورد از رخ دادهای ناگوار آگاهی داشته بود، به وچيرش سپارش کرده بود که چه بايد بکند.
خدايان با پيشنهاد وچير همداستاني (موافقت) می کنند، که كسي به جای ايزد بانو به زير زمين برود تا او بتواند به زمين بازگردد و دوباره باروری آغاز شود. در روی زمين تنها كسي كه برای نبود ايزد بانو سوگواری نمی کرد و از نبود او رنج نمی کشيد، دوموزی شوهر او بود.
به همين انگیزه خدايان پیمان می بندند که نيمی از سال را دوموزی و نيمه ديگر را خواهرش که "گشتی نه نه" نام دارد، به زيرزمين بروند تا ايزد بانو به روی زمين بازگردد.
به تن دوموزي جامهي سرخ می پوشانند و به دستش دف، دنبک، ساز و نی لبک مي دهند و او را به زير زمين می فرستند و این گونه كه پيداست اين خود خواجه پیروز است. هنگامي كه دوموزي به روي زمين مي آيد، بهار مي شود و آيين نوروز هم آن گونه که پیداست به انگيزهي آمدن اوست. چهرهي سياهش هم وابسته به بازگشت او از جهان مردگان است و شادمانی های نوروز برای بازگشت دوموزی از زير زمين و آغاز دوبارهي باروری در روی زمين است."
به پيشواز نوروز!!!!
هشت روز مانده به نوروز
به خُشنودی اَهورامَزدا
ميتُخت (اسطوره) بابا نوروز (عمو نوروز) و خواجه پیروز (حاجي فيروز)
يادآوري: اين نوشتار به پارسی سَره (خالص، Pure) نوشته شده است و واژگان درون كمانكها (پرانتزها) واژگان بيگانه هستند و واژگان درون ابروها آكولادها برای روشنگری آمده است.
ميتُخت (اسطوره، Myth) بابا نوروز (عمو نوروز) و خواجه پیروز (حاجي فيروز)، کهن و ریشه در فرهنگ چندين هزار سالهي ايران و سومر دارد.
داستان بابا نوروز (عمو نوروز):
داستان بابا نوروز، داستان شيدايي است. او چشم به راه زني است و زن هم چشم به راه او، آنان مي خواهند با هم پيمان وَد (ازدواج، Wed) ببندند. اين داستان همانند داستان وَد ايزد بانو و شاه است و با هم پيوند دارد.
زن بي نام نماد سال است و دلدادهي بابا نوروز است و در برابر آن ايزد بانو هم دلدادهي پادشاه است. بابا نوروز نماد كسي است كه فزوني بهار و باروری ميدهد و در برابر آن پادشاه از دير باز هميشه نماد فزونی در كشور بوده است. زن دلدادهي بابا نوروز است و او را برميگزيند و در برابر ايزد بانو هم دلدادهي پادشاه است و او را بر میگزیند.
ديدار زن و بابا نوروز هرگز رخ نميدهد. زیرا هنگامي كه بابا نوروز ميآيد، زن بيدار نيست، چون او آن چنان خانه را روفته و كار كرده كه از خستگي خوابش برده است. زن خانه دار است و مرد رهنورد، و اين نورد هميشه دنباله دارد.
داستان خواجه پیروز (حاجي فيروز):
داستان خواجه پیروز (حاجي فيروز) بسيار گيرا و زيبا است. همه می دانيم که خواجه پیروز پیش در آمد جشن نوروز است ولی به نادرست بسيار پيشداوری دربارهی او هست كه از روی نا آگاهی از اين داستان زيبا است.
شادروان مهرداد بهار ميتُخت شناس (استوره شناس)، گمان ميزند كه سياهي چهرهي خواجه پیروز بايد وابسته به بازگشت او از جهان مردگان باشد.
دکتر کتايون مزداپور استاد زبانهای باستانی و ميتُخت شناس ميگويد: "زنده ياد دکتر مهرداد بهار سالها پيش گمان زده بود که سياهی چهرهي خواجه پیروز وابسته به بازگشت او از سرزمين مردگان است و به تازگی بانو شيدا جليل وند که روی گل نبشتههاي اکدی، "فرود ايشتر به زمين کار می کرد"، به جستار تازهای پی برده که گمان دکتر بهار و پیوند نوروز و خواجه پیروز را نيرومندتر میکند.
نوروز جشنی كهن و دست کم از سه يا چهار هزار سال پیش در ايران برگزار میشده و گمان بسيار ميرود با آيين سپند (مقدس، saint) وَد (ازدواج، Wed) پیوستگي دارد. گمان می شده که ايزد بانوی بزرگ، شاه را برای شاهی برگزیده و با او پیوند زناشويي می ببندند."
دکتر صنعتی زاده اين ايزد بانو را "ننه" يا "ننه خاتون" نام داده، كه برابر با سومری آن "نانای" و بابلی آن "ايشتر" و ايرانی آن " آناهيتا" است. تا آنجا که می دانيم او ايزد جنگ، آفرينندگی و باروری است.
دکتر کتايون مزداپور دربارهي داستان اين پيوند نمادين و ميتختي (استوره ای) که بنيادی ترين نماد نوروز است چنين می گويد:
" اينانا يا ايشتر که در ميانرودان (بين النهرين) است، دلدادهي دوموزی يا تموز می شود و او را برای وَد (ازدواج، Wed) برمیگزیند.
تموز يا دوموزی در اين داستان نماد شاه است. ايزد بانو يک روز با خواست خود به زير زمين مي رود. چگونگی اين خواست را نمی دانيم. شايد خودش ايزد بانوی زير زمين هم هست. خواهری دارد که شايد خود او باشد که در زير زمين زندگی می کند. اينانا همهي گوهرهایش را به همراه می برد. او بايد از هفت دروازه رد شود تا به زير زمين برسد. خواهری که فرمانروای زير زمين است، به او بسيار رشک میبرد و به نگهبانان دستور می دهد كه در هر دروازه اندکی از گوهرهای ايزد بانو را بگيرند.
در واپسين اشكوبه (طبقه)، نگهبانان تا گوشت تن ايزد بانو را هم می گيرند و تنها استخوان هايش می ماند. از آن سو روی زمين باروری باز می ایستد. نه درختی سبز می شود، نه گياهی هست و نه زندگی. هيچ کس نيست که برای پرستشگاه خدايان خون بهایی بدهد و خدايان که به تنگ آمده اند، از اين رو اوسكارش (مشاوره، consultation) مي كنند و وچير (وزير) ايزد بانو را برای چاره جويی فرا مي خوانند.
ايزد بانو که پيش از نورد از رخ دادهای ناگوار آگاهی داشته بود، به وچيرش سپارش کرده بود که چه بايد بکند.
خدايان با پيشنهاد وچير همداستاني (موافقت) می کنند، که كسي به جای ايزد بانو به زير زمين برود تا او بتواند به زمين بازگردد و دوباره باروری آغاز شود. در روی زمين تنها كسي كه برای نبود ايزد بانو سوگواری نمی کرد و از نبود او رنج نمی کشيد، دوموزی شوهر او بود.
به همين انگیزه خدايان پیمان می بندند که نيمی از سال را دوموزی و نيمه ديگر را خواهرش که "گشتی نه نه" نام دارد، به زيرزمين بروند تا ايزد بانو به روی زمين بازگردد.
به تن دوموزي جامهي سرخ می پوشانند و به دستش دف، دنبک، ساز و نی لبک مي دهند و او را به زير زمين می فرستند و این گونه كه پيداست اين خود خواجه پیروز است. هنگامي كه دوموزي به روي زمين مي آيد، بهار مي شود و آيين نوروز هم آن گونه که پیداست به انگيزهي آمدن اوست. چهرهي سياهش هم وابسته به بازگشت او از جهان مردگان است و شادمانی های نوروز برای بازگشت دوموزی از زير زمين و آغاز دوبارهي باروری در روی زمين است."