Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

صفحه نخست کابل پرس > ... > سخنگاه 85666

در پاسخ به ادعاهاى بى مايه (خطا ها و تناقضات قرآن!!!)

25 نوامبر 2014, 14:22, توسط د عبد الله فكور

جناب ياسين
اين هم بخش سوم
اين رساله به يكى از موضوعاتى اختصاص يافته كه كمونيستها در مبارزه شان بااسلام بر آن تركيز دارند، آن ها مبارزه شان را عليه اسلام از نفى خدا و انكار از آفريدگار آغاز مى كنند، نخستين پيامى كه به مخاطب خود دارند عدم اعتقاد به خدا و بغاوت از دين و مذهب است، خدا را زادۀ ذهن انسان و دين را زادۀ مناسبات حاكم بر جامعه او مى خوانند، مى گويند نه تنها خدايى وجود ندارد و خالقى اين هستى را نيآفريده؛ بلكه اين انسان است كه اعتقاد به خدا و باور به دين و مذهب را ايجاد كرده است، در اين رساله برخى از اين افكار وارداتى را كه ورد زبان عده اى از فرهنگيان فريب خورده وطن ما گرديده و حكومتها نيز زمينۀ اشاعۀ وسيعتر آن را مساعد مى سازد؛ تحت عنوان (تقدم شعور بر ماده) در چهار بخش جامعه شناسى، فزيك، فلسفه و بيولوژى در خدمت خوانندگان عزيز مى گذارم.
گرچه قضيۀ تقدم شعور بر ماده براى اولين بار در مكتب اديالستى هيگل عنوان شد؛ اين هيگل بود كه براى نخستين بار و قبل از ديگران ادعاء كرد: "اين شعور انسان و درك او از اشياء است كه به آن شكل خاص و كيفيت وجودى معينى مى بخشد"، او با اين تعريف خود احساس و ادراك انسان را معيار و محكى براى (وجود) و (هستى) اشياء قرار داد، در مقابل او ماترياليزم ماركس؛ در حاليكه از فلسفه هيگل الهام گرفته و شاگرد و پيرو فلسفه او بحساب مى آيد؛ راه مخالفى در پيش گرفت و ادعاء كرد كه نه تنها احساس و ادراك انسان مقدم بر وجود اشياء نيست؛ بلكه شعور او نتيجۀ تكامل ماده بوده و اين ماده است كه احساس و ادراك انسان از آن مايه مى گيرد، ماركس از جانبى شعور را مؤخر بر ماده و نتيجۀ تكامل ماده شمرد و با استناد به ادعاى تقدم ماده بر شعور؛ وجود (عقل كل) يا (شعور كل) را كه از مبانى اساسى ادياليزم هيگل بود نفى كرد، اديالستها به اين باور بودند كه ما در پديده هاى هستى نشانه هاى بارز (عقل) را مى يابيم، (نظم)، (زيبايى)، (هدفمندى) و (تعادل و توازن) در اشياء همه نشانه هاى تصرف نيروى (عقلمند) مافوق طبيعى است، ماركس در حاليكه در اين رابطه با هيگل به مخالفت پرداخت ولى بطور ناخود آگاه شعور انسان را ملاك وجود اشياء گرفت و گفت: هستى مجموعۀ اشيائى است كه براى انسان قابل احساس است، آن چه انسان با حواس خود درك نكند وجود خارجى ندارد!! و اين خود همان نظر اديالستهاى ذهنى در مورد وجود يا عدم اشياء است، ميان اين دو نظريه تفاوتى وجود ندارد، در هردو شعور انسان ملاك وجود اشياء گرفته شده. ماركسيستها براى (شعور) دو تعريف بكلى مختلف و متباين دارند؛ يكى اين كه (شعور انعكاس پديده ها و اشياء درمغز است) و ديگرى اين كه (شعور تراوشى از مادۀ بنام مغز مى باشد)، اين دو تعريف قابل تلفيق نبوده و كاملاً متباين اند، زيرا در تعريف اولى شعور انسان چون عرض تلقى گرديده كه وجود خارجى ندارد و فقط انعكاس اشياء در مغز مى باشد، در صورتيكه تعريف دومى آنرا (جوهر) يعنى شئ و پديده مى خواند. اگر بنابر تعريف اولى شعور انعكاس پديده ها در مغز باشد و سلولهاى معينى حوادث معينى را در خود ثبت نمايد، در آن صورت بايد با از ميان رفتن سلول مربوط به اين حادثه؛ خاطرۀ كه در آن ثبت شده نيز فراموش گردد و نابود شود، چون سلولهاى وجود انسان همه در حال تجديد شدن بوده، پس از هر چند ماهى تمامى سلولهاى كهنه بدن؛ به شمول مغز انسان؛ جاى شان را به سلولهاى نو تخليه مى كنند، با از ميان رفتن سلولهاى كهنه بايد خاطرات مربوط به آنها نيز همه فراموش شوند؛ در حاليكه مى بينيم انسان قسمتى از خاطرات حوادث جالب، مهم و قابل توجه را حتى براى تمامى زندگى اش حفظ مى كند، از سوى ديگرى در انسان و تمامى حيوانات مشاهده مى كنيم كه برخى از مشاعر شان (كسبى) نه؛ بلكه (فطرى) و (موروثى) اند، چوچه هاى حيوانات بطور فطرى مى دانند كدام بته براى شان مضر است و بايد از خوردنش خوددارى كنند و كدام آن مفيد است و مى توانند بخورند!! اطفال انسان در همان اولين لحظات پيدايش شان مى خندند و مى گريند و از اين طريق عواطف شان را انعكاس مى دهند، نه مادرش و نه استاد ديگرى به او گفته كه چگونه با گريه اش توجه و عاطفۀ مادر را جلب كند و به نيازمندى هايش پاسخ بگويد! اين ها و صدها نمونۀ ديگر آن نشان مى دهد كه تعبير ماترياليزم ماركس از (شعور) و (احساس) انسان ناقص و خلاف واقع بوده و مصداق عملى ندارد.
ولى اگر شعور را تراوشى از مادۀ مغز و جزء آن بگيريم؛ به حكم اين تعبير ناگزيريم بپذيريم كه (شعور) مقدم بر (ماده) است، عقل ما حكم مى كند كه وجود (كل) متكى بر (اجزاى) متشكله آن بوده؛ (اجزاى) يك (كل) همواره مقدم بر خود (كل) مى باشد، اجزاى يك تعمير حتماً مقدم بر تعمير اند، تعمير زمانى ساخته مى شود كه اجزاء يا واحد هاى آن قبل از ساختن تعمير آماده شوند، هايدروجن و آكسيجن كه اجزاى آب اند حتماً از ناحيۀ پيدايش شان مقدم بر آب اند، نخست بايد اين دو عنصر خلق شده باشد و سپس آب، تازمانى كه اجزاى متشكله يك مركب ايجاد نشوند ايجاد مركب محال و ناممكن است. بناءً تعريف دومى براى شعور خود اعتراف بر تقدم شعور برماده مى باشد.
انگيزۀ ماركسيستها از ارائۀ اين تعريفها براى شعور در واقع انكار از خدا به عنوان ذاتى است كه خالق و آفريدگار اشياء است، شعور، احساس، درك و عقل در انسان و حيوان وديعۀ او و نظم، هدفمندى، تعادل و توازن در پديده هاى كائنات نتيجۀ تصرف حكيمانه او مى باشد! آنها در جهت عكس اين باور؛ معتقد به (خلقت خودبخودى بدون خالق) و (تصادف) مى باشند. در حاليكه نه نظريۀ (خلقت بدون خالق) مبناى علمى و عقلى دارد و نه (نظريۀ تصادف) قادر به توجيه نظم، زيبايى، هدفمندى، تعادل و توازن در هستى است، تعريفهاى خلاف واقع آنان از (شعور) چيزى جز فرار از اعتراف به يك حقيقت نيست، اين تعريفهاى ميان تهى و پوچ هرگز نمى تواند باور و اعتقاد به خدا را نفى كند و مستمسكى براى ماترياليستها باشد. اگر احياناً كسى عقلش را زيرپا بگذارد، با نداى ضمير و وجدانش به مخالفت بپردازد و با ماترياليستها موقتاً و چون فرضيه اى توافق كند و شعور انسان را زادۀ ماده بنام مغز و يا انعكاس اشياء و پديده ها در سلولهاى آن بخواند؛ آيا با استناد به اين تعريفها مى تواند انكار از وجود آفريدگار جهان را توجيه كند؟!! از آنان مى پرسيم: مادۀ بى جان، بى روح، بى شعور و بى عقل چگونه خودبخود به موجود زندۀ متحرك، زيبا، باشعور، عقلمند، مبتكر، دراك و آگاه تبديل مى شود؟ آيا يك قطعۀ پلاستيكى كه از پيكر ظرفى زيبا جدا شده و شما آن را در گوشه اى مى يابيد؛ عقل تان را وادار به اين اعتراف نمى كند كه اين قطعۀ پلاستيكى از بدنۀ ظرف زيبايى جدا شده كه دستهاى مهندس انديشمندى آن را ساخته و اين تصوير زيبا و ظريف نشانه هاى انگشتهاى رسام ماهر و هنرمندى است كه طراح آن بوده؟ آيا تعجب آور نيست كه عقل شما از مشاهدۀ گل خيلى ظريفتر از اين ظرف پلاستيكى و به مراتب زيبا تر از اين تصوير و داراى بوى جذاب، هيئت جالب و زيبا، رنگ آميزى ظريف و قشنگ؛ وادار به اين اعتراف نمى شود كه حتماً دستهاى نامرئى خالقى دركار بوده كه اين گل زيبا را آفريده؟!! كسى كه از چنين اعترافى طفره مى رود؛ بدون شك سخت لجوج است و بى نهايت كودن و گمراه، كسى كه با وجود مشاهدۀ هزاران مظهر نظم، زيبايى، ظرافت، هدفمندى، تعادل، توازن، علم، حكمت، دقت، هم آهنگى و وحدت در پديده هاى هستى از وجود خالق حكيم و عليم انكار مى كند؛ بر عقل چنين كسى و ضمير و وجدان او بايد تعجب كرد و گريست.
بيائيد اين موضوع را به گونۀ مختصر و تا آن جا كه به مبانى اعتقادى اسلام ارتباط مى گيرد در بخشهاى چهارگانه آتى به بحث بگيريم:
1ـ در مبحث فزيك پاسخ اين پرسشها را جستجو مى كنيم:
• آيا ماده حادث (نوپيدا) است يا ازلى (قديم)؟ آيا ماده ايجاد شده و يا در ازل وجود داشته؟
• اگر ماده ايجاد شده است؛ چگونه و چه ذاتى آن را ايجاد كرده؟
• آيا اعتقاد به (خالق) ماده يك واهمه و باور محض ذهنى است يا مبناى علمى دارد و به حكم (علم) و (عقل) ناگزيريم به ذاتى باور داشته باشيم كه كائنات را آفريده است؟
• آيا حركت ماده (محرك) درونى دارد و از ذاتيات ماده است، يا عامل بيرونى دارد؟
• آيا جهت حركت ارتقائى ماده به گونۀ تصادفى تعيين مى گردد، نه محرك و مدبرى در كار است و نه توجيه كننده اى، يا در مسيرى از قبل تعيين شده اى به گونۀ دقيق حركت مى كند؟
2ـ تحت عنوان بيولوژى و بحث شعور و ماده جواب اين سؤالات را جستجو خواهيم كرد:
• آيا حيات زاده حيات است و يا محصول و نتيجۀ تكامل تدريجى ماده از حالت ساده و بسيط بطرف حالت بغرنج و عالى؟
• آيا در مورد پيدايش حيات بر روى زمين ناگزيريم بپذيريم كه خالق و پديد آرنده اى دارد؟ آيا به چنين ذاتى ضرورتى از نظر ارتباط علت و معلول احساس مى شود يا نه؟
• با توجه به فعاليتهاى گوناگونى كه اعضاء و جوارح موجودات زنده از خود بروز مى دهند و از اين طريق به نيازمندى هاى شان پاسخ مى دهند؛ زادۀ ظروف و شرايطى است كه اين موجودات زنده در آن بسر مى برند و محصول و نتيجۀ طبيعى احتياج و تكرار و عكس العمل وجود آنان در برابر محيط و اثرات آن است، گويا تقاضاى محيط زيست شان و جبر ظروف و شرايط؛ اعضاى ساده و ابتدايى موجودات حيه را متكاملتر مى سازد؟ و يا عكس آن؛ و اين كه هر موجود زنده اى با اعضاء، جوارح و جهازهايى آفريده شده كه سازگار با محيط زيست آنها است؟ اعضاء و فعاليتهاى مربوطه آنان با در نظر داشت شرايط و محيط زيست اين موجودات حيه به گونۀ پيش بينى شده و متناسب با ظروف و شرايط در آنان بوديعت گذاشته شده و اينها همه جزء فطرت نخستين آنان است؟
3ـ در فلسفه به جواب اين پرسشها مى پردازيم:
• آيا وجود و هستى اشياء از خود اشياء است و يا اشياء موجد و آفريننده اى دارد؟
• آيا هستى موازى با اداراك است و يا بالاتر و فراتر از آن؟ آيا درست است كه (درك) و (احساس) انسان و (حواس) او را ملاك و معيار وجود اشياء بگيريم و تنها وجود اشيائى را بپذيريم كه با حواس خود درك مى كنيم؟
• (تنوع) در پديده هاى هستى به كدام عاملى بر مى گردد؟ چرا به جاى همگونى، هم رنگى و همسانى؛ شاهد (تنوع) هستيم؟ عوامل اين تنوع چيست؟
4- در جامعه شناسى: و آن اينكه آيا شعور فردى و اجتماعى محصول شرايط و اوضاع محيطى است؟ آيا ظروف و شرايط زندگى انسان عواطف و مشاعر او را رقم مى زند؟ آيا هستى اجتماعى مقدم بر شعور اجتماعى است؟ و همانگونه كه كمونيستها مدعى اند؛ وسايل توليد مبنا و اساس هستى اجتماعى جامعه را تشكيل ميدهد؛ آيا به حكم اين ادعاء درست است بگوئيم: اين وسايل توليد اند كه چگونگى روابط و مناسبات اقتصادى، سياسى، اجتماعى، اخلاقى و مذهبى مردم را تعيين مى كنند؟ يا بر عكس اين شعور و انديشۀ فردى و اجتماعى است كه چگونگى حيات فردى و اجتماعى انسان را تعيين مى كند، (وسايل توليد) محصول (انديشۀ) انسان اند، به هر پيمانۀ كه انسان توانسته است تجارب بيشتر كسب كند، از لحاظ علمى جلو برود، به همان پيمانه وسايل پيشرفته ترى ايجاد كرده؟ آيا انسان يك موجود (محكوم) و (بى اختيار) در برابر جبر زمان و تاريخ است؟ و يا موجود (بااختيار)، (بااراده)، (مبتكر) و (تأثير گزار) بر تاريخ، زمان و ظروف و شرايط زندگى اش؟ اوضاع اجتماعى، اقتصادى و سياسى او از وضع فكرى اش مايه مى گيرد و يا برعكس وضع فكرى او به اوضاع اقتصادى، سياسى و اجتماعى اش شكل و جهت مى بخشد؟ يا اين كه اين ها اثر متقابل بر همديگر دارند، (افكار) انسان بر اوضاع زندگى او اثر مى گذارد و شرايط و اوضاع محيط افكار او را تحت تأثير مى گيرد؟
ادامه دارد

جستجو در کابل پرس