این مطلب را بخوان تا دست از جزم اندیشی برداری. سرانجام جزم اندیشی همان است هر سندی می خواهی برایت فراهم میکنند. اما هم حاضر به پذیرش حقیقت نیستی. با انواع بهانه ها و حیله ها از آن میگریزی. شما از چی میگریزی ؟ حقیقت مثل خورشید است هرکجا بروی باز بر تو میتابد. برادر من نگران این هستم روز خود کشی کنی. برادرم من میدانم تو به اندازه همه آدمها رنج میبری.
مشعل
گر از بسيط زمين عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هيچكس كه نادانم
در واژه نامههاى فارسى در معنى "جَزْم" آمده است: استوار، بىتغيير و در ادامه و در تعريف "جزمانديش" آوردهاند: داراى گرايش بهانديشههاى قطعى و تغييرناپذير - داراى عادت به پافشارى بر باورها و عقيدههاى از پيش پذيرفته و بىاعتنا به دلايلى كه نادرستى آنها رااثبات مىكند. و به تعريف ديگر "جزمانديشى" عبارتست از بينش يا اصول فكرى مبتنى بر باورهاى ثابت نشده امّا مورد قبول گرفته...
كه چه صفت مذموم و مخرّبى است اين صفت و چه آفتى است كه اگر توانست استيلاى خود را بر فكر ومغز شخص، يا فرقى نمىكند گروه، فرقه، و يا جامعهاى عملى سازد و استدلال و منطق را به سُخره بگيرد از آن فرقه و يا قبيله آثارى جزتشبيه آن به مزرعهاى ملخزده باقى نمىماند. و از اولين آثار اين آفتزدگى ظهور شيفتگى بيش از حدى است در صاحب فكر و ايجادچنان باورى بدون كوچكترين شك و شبههاى كه اين باورها بر پايههاى بدون چون و چراى عقلى استوار گشته است. و در اين حالتستكه چشم مىبيند بدون آنكه ببيند و گوشمىشنود بدون آنكه شنفتى در كار باشد.
از "برنارد شاو" نقل مىكنند كه انسانهاى معمولاً گلهمند در تنها موردى كه از خالق خودشكوهاى ندارند همانا تقسيم عقل است! اين يعنى اين كه از دانستههاى خود، از باورهاى خود و از درك خود راضىاند، يعنى به آن عشقمىورزند! و حاضر نيستند به راحتى از آن دست بكشند... و به اين مىگويم، بيمارى. از نوع بيمارىهايى كه كم و بيش در تمامى طولتاريخ و تقريباً در تمامى جوامع بشرى هم به وفور يافت مىشود. البته شدت و ضعف هم دارد در بعضى جوامع كمتر و در بعضى ازكشورهاى عقب افتاده يك كمى بيشتر.
به ياد مىآورم و شايد اكثر شماها هم به ياد بياوريد كه حدود بيست سال پيش يك ديوانه عقل در رفتهاى كه توانسته بود نهصد پيروكم عقلتر از خودش دست و پا كند در يك پارك عمومى در يكى از ايالتهاى شرقى امريكا همه را منجمله خودش را در يك حالتشيفتگى وادار به خودكشى دسته جمعى كرد بنابراين ابتلا به بيمارى دگماتيسم نه داخل دارد نه خارج و نه قديم دارد نه جديد و نه قطعاًجوامع پيشرفته و پس رفته... معروف است حسن صباح به هنگامى كه خليفه بغداد سفيرى را براى تذكر و تمكين به نزد وى فرستاده بوددر حال مذاكره با اشاره دست به سرباز نگونبختى كه در حال عبور بود امر كرد تا خود را از بالاى ديوار مرتفع قلعه به پايين بيندازد وسرباز بدون اين كه چند و چونى كند و خمى به ابرو بياورد خود را در مقابل چشمان حيرتزده سفير به پايين پرتاب كرد...
تعجّب نكنيددليلش بسيار واضح است باورهاى غلط از مدّتها در مغز وى به حد كافى اشباع شده بود و فقط به همين يك اشاره كوتاه صباح نيازداشت تا خود را به ظهور برساند به نظر من هيچ اسلحهاى خطرناكتر از باور اشباع شده غلط نيست. در تاريخ نمونههاى فراوانى از ايندست داريم هيتلر اگر باورش نشده بود كه نژاد آلمانى برترين است و بقيه بايد كه فرودستى اينها را بكند مطمئناً هرگز داراى چنين قدرتمخربى نمىشد كه نيمه بزرگ دنيا را اين چنين به آتش و خون بكشد!.
من در اين شك ندارم كه او واقعاً به راهى كه مىرفت ايمان داشت يعنى باورش شده بود بهاين مىگويم نوع اعتقادىِ واقعاً پليدِ دگماتيسم.
جزمانديشى يعنىهمين "جزمانديشى" يعنى اين كه خانمى ميانسال آنچنان مسحور افكار خودش باشد كه براىاعتراض به دستگيرى چند روزه مسئولش يا به قول خودش رهبرش با آن سوابقى كه به هر حالمورد پذيرش بسيارى نيست خودش را روز روشن در وسط خيابانهاى پاريس آتش بزند. اينديگر تظاهر و نفاق نيست براى "فدا" كارى از اين بيشتر ديگر چه مىخواهيد؟ ولى آيا اينفداكارى بر پايه عقلى است؟ و يا تصميم يك انسان مبتلا به "دگماتيسم" است كه محال است بهاين سادگىها عوض شود. امروزه جهان صنعتى غرببه ويژه امريكا ديگر مسألهاش از امپرياليست بودن گذشته است. امريكاى امروزه تصميم جدىگرفته تا دوره جديد "امپراطورى" سازى را تجربه كند. تجديد حيات بردهدارىِ علمى و عَملى راشروع كرده شما كجاى كاريد؟
اگر مىخواهيد دشمنى كنيد برويد دقيقاً به جاى اين كه به کسي دشنام دهيد ، مطالعه كنيد و به ببينيدكه در همان امريكا جوان با هر گونه استعدادى فقط تا مرز خطى كه از قبل برايش ترسيم كردهاندمىتواند جلو بيايد. و ارزشش دقيقاً تا حدى است كه بازدهىاش براى سيستم آن را معيّن مىكندو نه بيشتر. برويد و ببيند سقوط انسانيت را تا مرحله ابزار بودن و درست بسان عضوى ازگلههاى بزرگ و مرفه انسانى بودن تا به كجاها كه گسترش ندادهاند؟ و چشمهايتان را باز كنيد وببينيد و دريابيد كه همين امروزه اين جهان غرب چقدر نابسامانى دارد؟ چقدر استيصال دارد و ازهمه مهمتر چقدر سرگشتگى روحى دارد. و آن وقت اگر اين نقاط ضعف را به دقت بررسى كرديدو در مقابل نيروى عظيم غيرقابلش را هم پذيرفتيد تازه امكاناً كه نه قطعاً راه و چارههاى عملى ودرست را براى حفظ منافعمان براى حفظ هويتمان و براى حفظ استقلالمان پيدا خواهيم كرد نهاين كه فقط به اين بسنده كنم كه اگر اين طرف و آن طرف دنيا چهار نفر در خيابان بر عليه امريكاتظاهرات كردند، برقشان قطع شد. دو جا هوشان كردند، شادى كنم و تصور كنم كه كار تماماست. اينها فقط بازىهاى كودكانه و دلشادىهاى كاذب است...
اينها همان محاسبات سرا پا غلط و عدم شناخت صحيح است كه همهاش ريشه در همان"جزمانديشى" دارد ولاغير.... و تازه يادمان نرود كه اين شيفتگى و دگماتيسم يك روى خطرناكديگر هم دارد كه عليرغم "محو شدن"ها اگر به هر دليلى تكرار مىكنم به هر دليلى انسان دگم آنطرف مرز فكريش رفت و آن را زير پا گذاشت آنچنان از طرف ديگر غش مىكند كه به قولمعروف شمر هم جلودارش نيست.
آقای تنویر
این مطلب را بخوان تا دست از جزم اندیشی برداری. سرانجام جزم اندیشی همان است هر سندی می خواهی برایت فراهم میکنند. اما هم حاضر به پذیرش حقیقت نیستی. با انواع بهانه ها و حیله ها از آن میگریزی. شما از چی میگریزی ؟ حقیقت مثل خورشید است هرکجا بروی باز بر تو میتابد. برادر من نگران این هستم روز خود کشی کنی. برادرم من میدانم تو به اندازه همه آدمها رنج میبری.
مشعل
گر از بسيط زمين عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هيچكس كه نادانم
در واژه نامههاى فارسى در معنى "جَزْم" آمده است: استوار، بىتغيير و در ادامه و در تعريف "جزمانديش" آوردهاند: داراى گرايش بهانديشههاى قطعى و تغييرناپذير - داراى عادت به پافشارى بر باورها و عقيدههاى از پيش پذيرفته و بىاعتنا به دلايلى كه نادرستى آنها رااثبات مىكند. و به تعريف ديگر "جزمانديشى" عبارتست از بينش يا اصول فكرى مبتنى بر باورهاى ثابت نشده امّا مورد قبول گرفته...
كه چه صفت مذموم و مخرّبى است اين صفت و چه آفتى است كه اگر توانست استيلاى خود را بر فكر ومغز شخص، يا فرقى نمىكند گروه، فرقه، و يا جامعهاى عملى سازد و استدلال و منطق را به سُخره بگيرد از آن فرقه و يا قبيله آثارى جزتشبيه آن به مزرعهاى ملخزده باقى نمىماند. و از اولين آثار اين آفتزدگى ظهور شيفتگى بيش از حدى است در صاحب فكر و ايجادچنان باورى بدون كوچكترين شك و شبههاى كه اين باورها بر پايههاى بدون چون و چراى عقلى استوار گشته است. و در اين حالتستكه چشم مىبيند بدون آنكه ببيند و گوشمىشنود بدون آنكه شنفتى در كار باشد.
از "برنارد شاو" نقل مىكنند كه انسانهاى معمولاً گلهمند در تنها موردى كه از خالق خودشكوهاى ندارند همانا تقسيم عقل است! اين يعنى اين كه از دانستههاى خود، از باورهاى خود و از درك خود راضىاند، يعنى به آن عشقمىورزند! و حاضر نيستند به راحتى از آن دست بكشند... و به اين مىگويم، بيمارى. از نوع بيمارىهايى كه كم و بيش در تمامى طولتاريخ و تقريباً در تمامى جوامع بشرى هم به وفور يافت مىشود. البته شدت و ضعف هم دارد در بعضى جوامع كمتر و در بعضى ازكشورهاى عقب افتاده يك كمى بيشتر.
به ياد مىآورم و شايد اكثر شماها هم به ياد بياوريد كه حدود بيست سال پيش يك ديوانه عقل در رفتهاى كه توانسته بود نهصد پيروكم عقلتر از خودش دست و پا كند در يك پارك عمومى در يكى از ايالتهاى شرقى امريكا همه را منجمله خودش را در يك حالتشيفتگى وادار به خودكشى دسته جمعى كرد بنابراين ابتلا به بيمارى دگماتيسم نه داخل دارد نه خارج و نه قديم دارد نه جديد و نه قطعاًجوامع پيشرفته و پس رفته... معروف است حسن صباح به هنگامى كه خليفه بغداد سفيرى را براى تذكر و تمكين به نزد وى فرستاده بوددر حال مذاكره با اشاره دست به سرباز نگونبختى كه در حال عبور بود امر كرد تا خود را از بالاى ديوار مرتفع قلعه به پايين بيندازد وسرباز بدون اين كه چند و چونى كند و خمى به ابرو بياورد خود را در مقابل چشمان حيرتزده سفير به پايين پرتاب كرد...
تعجّب نكنيددليلش بسيار واضح است باورهاى غلط از مدّتها در مغز وى به حد كافى اشباع شده بود و فقط به همين يك اشاره كوتاه صباح نيازداشت تا خود را به ظهور برساند به نظر من هيچ اسلحهاى خطرناكتر از باور اشباع شده غلط نيست. در تاريخ نمونههاى فراوانى از ايندست داريم هيتلر اگر باورش نشده بود كه نژاد آلمانى برترين است و بقيه بايد كه فرودستى اينها را بكند مطمئناً هرگز داراى چنين قدرتمخربى نمىشد كه نيمه بزرگ دنيا را اين چنين به آتش و خون بكشد!.
من در اين شك ندارم كه او واقعاً به راهى كه مىرفت ايمان داشت يعنى باورش شده بود بهاين مىگويم نوع اعتقادىِ واقعاً پليدِ دگماتيسم.
جزمانديشى يعنىهمين "جزمانديشى" يعنى اين كه خانمى ميانسال آنچنان مسحور افكار خودش باشد كه براىاعتراض به دستگيرى چند روزه مسئولش يا به قول خودش رهبرش با آن سوابقى كه به هر حالمورد پذيرش بسيارى نيست خودش را روز روشن در وسط خيابانهاى پاريس آتش بزند. اينديگر تظاهر و نفاق نيست براى "فدا" كارى از اين بيشتر ديگر چه مىخواهيد؟ ولى آيا اينفداكارى بر پايه عقلى است؟ و يا تصميم يك انسان مبتلا به "دگماتيسم" است كه محال است بهاين سادگىها عوض شود. امروزه جهان صنعتى غرببه ويژه امريكا ديگر مسألهاش از امپرياليست بودن گذشته است. امريكاى امروزه تصميم جدىگرفته تا دوره جديد "امپراطورى" سازى را تجربه كند. تجديد حيات بردهدارىِ علمى و عَملى راشروع كرده شما كجاى كاريد؟
اگر مىخواهيد دشمنى كنيد برويد دقيقاً به جاى اين كه به کسي دشنام دهيد ، مطالعه كنيد و به ببينيدكه در همان امريكا جوان با هر گونه استعدادى فقط تا مرز خطى كه از قبل برايش ترسيم كردهاندمىتواند جلو بيايد. و ارزشش دقيقاً تا حدى است كه بازدهىاش براى سيستم آن را معيّن مىكندو نه بيشتر. برويد و ببيند سقوط انسانيت را تا مرحله ابزار بودن و درست بسان عضوى ازگلههاى بزرگ و مرفه انسانى بودن تا به كجاها كه گسترش ندادهاند؟ و چشمهايتان را باز كنيد وببينيد و دريابيد كه همين امروزه اين جهان غرب چقدر نابسامانى دارد؟ چقدر استيصال دارد و ازهمه مهمتر چقدر سرگشتگى روحى دارد. و آن وقت اگر اين نقاط ضعف را به دقت بررسى كرديدو در مقابل نيروى عظيم غيرقابلش را هم پذيرفتيد تازه امكاناً كه نه قطعاً راه و چارههاى عملى ودرست را براى حفظ منافعمان براى حفظ هويتمان و براى حفظ استقلالمان پيدا خواهيم كرد نهاين كه فقط به اين بسنده كنم كه اگر اين طرف و آن طرف دنيا چهار نفر در خيابان بر عليه امريكاتظاهرات كردند، برقشان قطع شد. دو جا هوشان كردند، شادى كنم و تصور كنم كه كار تماماست. اينها فقط بازىهاى كودكانه و دلشادىهاى كاذب است...
اينها همان محاسبات سرا پا غلط و عدم شناخت صحيح است كه همهاش ريشه در همان"جزمانديشى" دارد ولاغير.... و تازه يادمان نرود كه اين شيفتگى و دگماتيسم يك روى خطرناكديگر هم دارد كه عليرغم "محو شدن"ها اگر به هر دليلى تكرار مىكنم به هر دليلى انسان دگم آنطرف مرز فكريش رفت و آن را زير پا گذاشت آنچنان از طرف ديگر غش مىكند كه به قولمعروف شمر هم جلودارش نيست.