پرسش فوق را آقاي ميرويس جلالزی در مورخه چهار شنبه 25 ژوئيه 2007 در سايت كابل پرس مطرح نموده و در ضمن مقالهي، مظلوميت كوچيها را انعكاس داده است.
بعد از جنگ بهسود، بين ساكنان محل و كوچيها، دولت افغانستان اعلان داشت كه براي اسكان كوچيها در شمال و جنوب هندوكش، 12 شهرك ايجاد ميكند.
***
مطالب فوق ما را بر آن داشت كه از فراموش شده ترين قشر، در كشور «كوچيهاي هزاره» نيز ياد كنيم.
راقم اين سطور كه خود نيز متعلق به اين قشر بوده و با گوشت، پوست و استخوان خويش دردها و آلام آنان را حس نموده است، لازم ميبيند كه نكات چندي را فراروي هموطنان گرامي قرار داده و از نظرات و انتقادات آنان استفاده نمايد.
ابتدا از خود بگويم، قريب به يك قرن پيش ازين، جدمان «محمد حسين گرگين» در منطقه زردرگي دايزنگي، حد فاصل نهال و نَيَك، توسط كوچيها به قتل رسيد و زمين و اموالش به فرمان اقدَس جناب امير، به كوچيها بخشيده شد!
از آن روز تا حالا بقاياي سيف امير كه از دم تيغ شاهانه! جان به سلامت بردهاند، آوارهي شهرهاي مزار، كابل، غزني، و چندين قريه در اطراف شهر غزني بوده اند، و هنوز هم آواره اند و سرگردان!
بيترديد، ميتوان گفت كه از جانب پشتونها مورد ستم قرار گرفته و از حق انساني خويش محروم شده ايم، اما نه از همهي پشتونها؛ چون اكثريت جامعه پشتون را مردمان خوب، متدين، با ننگ و غيرت تشكيل ميدهند، و در ميان آنان، فراواناند كساني كه معتقد اند كه «افغانستان خانه مشترك ماست» و تمام اقوام حق زندگي توام با كرامت انساني را دارند.
بنا بر اين، خوب است كه حساب فاشيستان، تماميتخواهان و انحصارطلبان را از پشتونهاي اصيل، روشنفكر و با فرهنگ، جدا ساخته و با اين رويكرد وارد بحث گرديم كه پشتون، تاجيك، هزاره و ازبك و...، همه برارد بوده و اعضاي يك پيكر به نام افغانستان اند، و در ميان هر جامعه و قوم و قبيله، انسانهاي بد نيز وجود دارد كه اگر دقت صورت نگيرد و حساب بدها از خوبها جدا نگردد، پيامدهاي ناگوار و جبران ناپذيري را به بار خواهد آورد.
***
از زمان عبدالرحمن خان، كه تصفيه قومي و نژادي در كشور آغاز گرديد، هزاران خانوار از مردم هزاره، از منطقه و ديارشان آواره شدند، از ميان بيجا شدگان، آنهاي كه خوش شانس بودند، موفق به فرار از كشور شده و در پاكستان، ايران، كشمير و هند مقيم گشتند و براي هميشه از درد و رنج زندگي افغاني خود را خلاص نمودند.
جمع كثيري ازين بيجا شدگان بخت برگشته، در داخل كشور آواره شدند كه اينان را ميتوان به دو گروه تقسيم نمود:
دسته اول كساني اند كه خود راهي شهرها شدند و يا به اسارت برده شده و يا تبعيد گرديدند و در كابل رسيدند، كه بعد از تحمل مرارتهاي بيشمار، با حمالي و جواليگري و كارهاي طاقتفرسا، توانستند جُل خويش را از آب كشيده، در همان شهرها مسكن گزينند، و صاحب كلبه گلين گردند!
دسته دوم كساني بودند كه در مناطق روستايي هزارهجات پراگنده شدند و يا بعد از اين كه زمينهاي شان را امير، به قبايل پشتون بخشيد، در همان زمينهاي خودشان، به صورت دهقان و مزدور، به كار مشغول شدند، كه هنوز هم آوارهاند و سرگردان! و اينان مظلومترين قشر جامعه هزاره را تشكيل ميدهند، زيرا هم از جانب امير مورد غضب و قهر قرار گرفتند، اجداد شان كشته و اسير شده و مال و زمينهاي شان، غصب گرديد و خود نيز آواره و پريشان در ده و ديار اين و آن ماندند، و هم مورد بيمهري همنژادان خويش قرار گرفتند.
اين آوارههاي سرگردان، در هر قريه و روستاي هزارهجات، براي سپري كردن چند روز زندگي كه ميروند، روستائيان و صاحبان قريه، روي خوش به آنان نشان نميدهند، «همسايه!» كلمهي (معادل «افغان!» در ايران) است كه براي تحقير و توهين آنان از جانب خود هزارهها به كار ميرود.
همسايه يعني كساني كه خانه و كاشانه ندارند، قوم و خويش پدري خود را گم كردهاند، در همسايگي مردمان ديگر كه اغلب به نان شب محتاجاند، زندگي ميكنند و طبيعي است كسي كه خود گرسنه است، نميتواند تحمل و جود گدا را در خانه اش داشته باشد! لذا نبايد از برخورد بد آنان، گروه آوارگان، ناراحت و غمناك گردند، بلكه بايد به فكر راهحل منطقيتر باشند.
از آنجاي كه در ميان اين گروه آواره، هيچگونه همبستگي و پيوند وجود ندارد، و اغلب، مردمان فقير، و محروم از سواد و دانش اند، صدايشان را كسي نميشنود، و اصولاً صدايي ندارند تا كسي بشنود، تنها در نماز و دعاها، خدا خدا ميكنند! كه گويا خداوند نيز آنان را فراموش كرده و يا اختيار را به نمايندگان تام الاختيارش «طالبان» سپرده است!.
«سلطانعلي كشتمند» كه متعلق به همين گروه آواره است، براي اعاده حقوق آوارگان هزاره، حرفهاي داشت و دارد كه در كتاب 3 جلدي خاطراتش كه اخيراً در كابل به چاپ رسيده است، ثبت است، كه متآسفانه ايمان امير و اسلاميت شاهان وطن، وي را كافر ساخت و افغانستان هم كشوري است كه مسلمانش اگر از عدالت و اعاده حقوق برابر و كرامت بشري، حرف بزند، صدايش را در گلو خفه ميكنند؛ چه رسد به كافرش! و تنها كشوري است در كره زمين كه «منافع ملي» برايش مطرح نيست، ملا و طالبش به جاي كه «رحمةٌ للعالمين» باشند و از ديدن آنان، مردم به ياد خدا افتاده، قلب شان آرام گيرد، مايه وحشت، سمبل خشونت، قتل و انتحار اند! امروزه مردم افغانستان از درّندههاي بيابان؛ شير، گرگ و پلنگ وحشت ندارند، اما با ديدن يك لُنگيسفيد ريشدراز تفنگ بدست، زهره شان ميتركد، خدايا! چه شد كه دينمداران، اينگونه، كشوري را به حهنم تبديل كنند و دين كه مايه آرامش، آسايش و صلح و صفا است، بهدست كساني بيافتد كه «قربةً الي الله» ميكشند و امنيت را «قربةً الي الله» از مردم سلب ميكنند، خداوند خود به داد اين مردم برسد!
آوارگان هزاره تنها اميدي كه ميتوانند چشم به آن بدوزند،حكومت فعلي است كه داعيهي دموكراسي دارد و دموكراسي در افغانستان، تنها مقولهايست كه تآمين كننده زندگي شرافتمندانه، براي همه مردم ميباشد، و در سايه دموكراسي است كه انسانها رشد نموده و به تعالي ميرسند و انسانيت معنا پيدا ميكند و دينداران نيز ميتوانند ديندار باقي بمانند.
لذا از دولت محترم جداً تقاضا داريم كه براي تسكين آلام و دردهاي وارده از جانب حاكمان قبلي، هم كه شده، فكري براي آوارگان كه چندين نسل آوارگي را تجربه كردهاند، بنمايند و كوچيهاي بي همهچيز و فقير هزاره را به مانند كوچيهاي ثزوتمند و پيسهدار وطن، در شهرها اسكان بدهند و يا همان زمينهاي اجدادي شان را به آنان برگردانند، تا هم آنان صاحب خانه و زندگي گردند و هم كسي بر زمين غصبي، نماز نخواند و روزه نگيرد!
كوجيهاي هزاره محرومترين قشر فراموش شده!
«کوچی ها کجا بروند؟!
پرسش فوق را آقاي ميرويس جلالزی در مورخه چهار شنبه 25 ژوئيه 2007 در سايت كابل پرس مطرح نموده و در ضمن مقالهي، مظلوميت كوچيها را انعكاس داده است.
بعد از جنگ بهسود، بين ساكنان محل و كوچيها، دولت افغانستان اعلان داشت كه براي اسكان كوچيها در شمال و جنوب هندوكش، 12 شهرك ايجاد ميكند.
***
مطالب فوق ما را بر آن داشت كه از فراموش شده ترين قشر، در كشور «كوچيهاي هزاره» نيز ياد كنيم.
راقم اين سطور كه خود نيز متعلق به اين قشر بوده و با گوشت، پوست و استخوان خويش دردها و آلام آنان را حس نموده است، لازم ميبيند كه نكات چندي را فراروي هموطنان گرامي قرار داده و از نظرات و انتقادات آنان استفاده نمايد.
ابتدا از خود بگويم، قريب به يك قرن پيش ازين، جدمان «محمد حسين گرگين» در منطقه زردرگي دايزنگي، حد فاصل نهال و نَيَك، توسط كوچيها به قتل رسيد و زمين و اموالش به فرمان اقدَس جناب امير، به كوچيها بخشيده شد!
از آن روز تا حالا بقاياي سيف امير كه از دم تيغ شاهانه! جان به سلامت بردهاند، آوارهي شهرهاي مزار، كابل، غزني، و چندين قريه در اطراف شهر غزني بوده اند، و هنوز هم آواره اند و سرگردان!
بيترديد، ميتوان گفت كه از جانب پشتونها مورد ستم قرار گرفته و از حق انساني خويش محروم شده ايم، اما نه از همهي پشتونها؛ چون اكثريت جامعه پشتون را مردمان خوب، متدين، با ننگ و غيرت تشكيل ميدهند، و در ميان آنان، فراواناند كساني كه معتقد اند كه «افغانستان خانه مشترك ماست» و تمام اقوام حق زندگي توام با كرامت انساني را دارند.
بنا بر اين، خوب است كه حساب فاشيستان، تماميتخواهان و انحصارطلبان را از پشتونهاي اصيل، روشنفكر و با فرهنگ، جدا ساخته و با اين رويكرد وارد بحث گرديم كه پشتون، تاجيك، هزاره و ازبك و...، همه برارد بوده و اعضاي يك پيكر به نام افغانستان اند، و در ميان هر جامعه و قوم و قبيله، انسانهاي بد نيز وجود دارد كه اگر دقت صورت نگيرد و حساب بدها از خوبها جدا نگردد، پيامدهاي ناگوار و جبران ناپذيري را به بار خواهد آورد.
***
از زمان عبدالرحمن خان، كه تصفيه قومي و نژادي در كشور آغاز گرديد، هزاران خانوار از مردم هزاره، از منطقه و ديارشان آواره شدند، از ميان بيجا شدگان، آنهاي كه خوش شانس بودند، موفق به فرار از كشور شده و در پاكستان، ايران، كشمير و هند مقيم گشتند و براي هميشه از درد و رنج زندگي افغاني خود را خلاص نمودند.
جمع كثيري ازين بيجا شدگان بخت برگشته، در داخل كشور آواره شدند كه اينان را ميتوان به دو گروه تقسيم نمود:
دسته اول كساني اند كه خود راهي شهرها شدند و يا به اسارت برده شده و يا تبعيد گرديدند و در كابل رسيدند، كه بعد از تحمل مرارتهاي بيشمار، با حمالي و جواليگري و كارهاي طاقتفرسا، توانستند جُل خويش را از آب كشيده، در همان شهرها مسكن گزينند، و صاحب كلبه گلين گردند!
دسته دوم كساني بودند كه در مناطق روستايي هزارهجات پراگنده شدند و يا بعد از اين كه زمينهاي شان را امير، به قبايل پشتون بخشيد، در همان زمينهاي خودشان، به صورت دهقان و مزدور، به كار مشغول شدند، كه هنوز هم آوارهاند و سرگردان! و اينان مظلومترين قشر جامعه هزاره را تشكيل ميدهند، زيرا هم از جانب امير مورد غضب و قهر قرار گرفتند، اجداد شان كشته و اسير شده و مال و زمينهاي شان، غصب گرديد و خود نيز آواره و پريشان در ده و ديار اين و آن ماندند، و هم مورد بيمهري همنژادان خويش قرار گرفتند.
اين آوارههاي سرگردان، در هر قريه و روستاي هزارهجات، براي سپري كردن چند روز زندگي كه ميروند، روستائيان و صاحبان قريه، روي خوش به آنان نشان نميدهند، «همسايه!» كلمهي (معادل «افغان!» در ايران) است كه براي تحقير و توهين آنان از جانب خود هزارهها به كار ميرود.
همسايه يعني كساني كه خانه و كاشانه ندارند، قوم و خويش پدري خود را گم كردهاند، در همسايگي مردمان ديگر كه اغلب به نان شب محتاجاند، زندگي ميكنند و طبيعي است كسي كه خود گرسنه است، نميتواند تحمل و جود گدا را در خانه اش داشته باشد! لذا نبايد از برخورد بد آنان، گروه آوارگان، ناراحت و غمناك گردند، بلكه بايد به فكر راهحل منطقيتر باشند.
از آنجاي كه در ميان اين گروه آواره، هيچگونه همبستگي و پيوند وجود ندارد، و اغلب، مردمان فقير، و محروم از سواد و دانش اند، صدايشان را كسي نميشنود، و اصولاً صدايي ندارند تا كسي بشنود، تنها در نماز و دعاها، خدا خدا ميكنند! كه گويا خداوند نيز آنان را فراموش كرده و يا اختيار را به نمايندگان تام الاختيارش «طالبان» سپرده است!.
«سلطانعلي كشتمند» كه متعلق به همين گروه آواره است، براي اعاده حقوق آوارگان هزاره، حرفهاي داشت و دارد كه در كتاب 3 جلدي خاطراتش كه اخيراً در كابل به چاپ رسيده است، ثبت است، كه متآسفانه ايمان امير و اسلاميت شاهان وطن، وي را كافر ساخت و افغانستان هم كشوري است كه مسلمانش اگر از عدالت و اعاده حقوق برابر و كرامت بشري، حرف بزند، صدايش را در گلو خفه ميكنند؛ چه رسد به كافرش! و تنها كشوري است در كره زمين كه «منافع ملي» برايش مطرح نيست، ملا و طالبش به جاي كه «رحمةٌ للعالمين» باشند و از ديدن آنان، مردم به ياد خدا افتاده، قلب شان آرام گيرد، مايه وحشت، سمبل خشونت، قتل و انتحار اند! امروزه مردم افغانستان از درّندههاي بيابان؛ شير، گرگ و پلنگ وحشت ندارند، اما با ديدن يك لُنگيسفيد ريشدراز تفنگ بدست، زهره شان ميتركد، خدايا! چه شد كه دينمداران، اينگونه، كشوري را به حهنم تبديل كنند و دين كه مايه آرامش، آسايش و صلح و صفا است، بهدست كساني بيافتد كه «قربةً الي الله» ميكشند و امنيت را «قربةً الي الله» از مردم سلب ميكنند، خداوند خود به داد اين مردم برسد!
آوارگان هزاره تنها اميدي كه ميتوانند چشم به آن بدوزند،حكومت فعلي است كه داعيهي دموكراسي دارد و دموكراسي در افغانستان، تنها مقولهايست كه تآمين كننده زندگي شرافتمندانه، براي همه مردم ميباشد، و در سايه دموكراسي است كه انسانها رشد نموده و به تعالي ميرسند و انسانيت معنا پيدا ميكند و دينداران نيز ميتوانند ديندار باقي بمانند.
لذا از دولت محترم جداً تقاضا داريم كه براي تسكين آلام و دردهاي وارده از جانب حاكمان قبلي، هم كه شده، فكري براي آوارگان كه چندين نسل آوارگي را تجربه كردهاند، بنمايند و كوچيهاي بي همهچيز و فقير هزاره را به مانند كوچيهاي ثزوتمند و پيسهدار وطن، در شهرها اسكان بدهند و يا همان زمينهاي اجدادي شان را به آنان برگردانند، تا هم آنان صاحب خانه و زندگي گردند و هم كسي بر زمين غصبي، نماز نخواند و روزه نگيرد!
آنلاین : كوجيهاي هزاره محرومترين قشر فراموش شده!