استاد روستار تره کی پیشقراول جهالت و نظریه پرداز آدمکشی
26 آگوست 2011, 15:49, توسط RAWA
مشاطه گری امیرعبدالرحمن
او به روش هر قومپرست، ستایشگر امیرعبدالرحمن بوده وغیر از آن که از استبداد و قومکشیهای او چیزی بر زبان نمیراند، وی را مبرا از تعصب قومی و مذهبی ترسیم مینماید که عشقی غیر از ایجاد یک دولت واحد نداشت:
«امیر بدون تعصب قومی و مذهبی صرفا به هدف ایجاد یک دولت قوی... اقوام سرکش را... تار و مار کرد.»
اگر در سرکوب این و آن قوم پشتون تثبیت استبداد خونریز خودش مسئله اصلی بود، در قتل عام مردم هزاره بلاتردید قومپرستی و مذهبپرستی امیر «نام گیرک» هم نقش بسزایی داشته است.
فردی با سلامت عقلی و فارغ از غرض و مرض پشتونبازی، چگونه ممکن است برای مبارزه استقلال خواهانه به طرف طالبان ببیند ولو طالبان نکتایی پوش مثل داکتر روستار ترهکی، از پاریس به آنان سفیده بمالد؟ روستار ترهکی طبق معمول تمام تاریخ نگاران و نویسندگان قلم بمزد و فاشیست، امیر عبدالرحمن را به خاطر «ایجاد دولتی قوی» تکریم و سیاستهای کله مناری او را توجیه مینماید: «همبستگی ملیای که امیر با ایجاد ترس و وحشت از دولت، خلق کرده بود... به مرور زمان به ضابطه قابل قبول زیست باهمی اقوام کشور تبدیل شد.»
در هر کشوری «ایجاد همبستگی ملی» بر پایه «ترس و وحشت»، درخود آتش اختلافهای شدید قومی و مذهبی را به همراه میداشته باشد که با هر انگیزه داخلی یا خارجی مساعد میتواند شعلهور شود. عبدالرحمن با ایجاد یکچنین «همبستگی ملی» بذر نفاق بین قوم پشتون و اقوام غیرپشتون را کاشت که تا امروز توسط سرجنایتسالاران غیرپشتون و پشتون مورد استفاده قرار میگیرد. قوم کشیهای استبداد امیر مخوف به هیچوجه نمیتوانست به «ضابطه قابل قبول زیست باهمی اقوام» بدل شود.
اقوام، خیلی قبل از عبدالرحمن «زیست باهمی» داشتند. سبعیت کنیزگیرانهی امیر علیه مردم و همزمان تسلیم شدنش به انگلیسها، ابدا نقش مثبتی در زمینه «زیست باهمی» و «همبستگی ملی» بازی نکرده و نمیتوانست بازی کند. صحبت از این قماش «نقش مثبت»ها خاص مرتجعانی است که «امنیت» و «آرامش» در «امارت» گورستانی طالبان جنایتکار را می ستایند در حالی که خود حاضر نبودهاند یک روز هم زندگی در آن خفقان پرحقارت و طاقتفرسا را بپذیرند.
بازهم خلاف ادعای روستار ترهکی که «بعد از مرگ امیر عبدالرحمن و از میان رفتن ترس ناشی از دولتی که وی ایجاد کرده بود، اقوام افغانستان نه با یکدیگر درگیر منازعه قابل حل شدند و نه هم دست به قیام علیه دولت زدند»، این نه به علت ارثیهی خوب عبدالرحمن بلکه ناشی از رشتهها و آگاهیای است که اقوام طی قرون کسب کردهاند. ستم مستبدان داخلی و خارجی، اقوام افغانستان را غالبا در همبستگی باهم نگه داشته است و برعکس خواست دولتهای خاین و جنایتکار مذهبی و غیرمذهبی به جنگ علیه هم برنخاستهاند. این کریدت را به عبدالرحمن بخشیدن، تحریف شوونیستی تاریخ است. برخی از روشنفکران ما تا با پدیدهای مستقیما سر و کار پیدا نکنند، عنان منطقشان را اوهام و خیال پردازی می رباید. آقای روستار ترهکی یا فرزندش اگر به جرم مسجد نرفتن یا رادیو شنیدن یا ریش نداشتن یاهر بهانهای توسط طالب بچههای پرعقده، کیبل و دشنامهای ناموسی خورده و بعد با صورتی سیاه بر سر خری در کوچههای کابل گشتانده میشد، به احتمال زیاد نه این که خود را به پای طالبان نمیآویخت که چه بسا تلطیف و کمرنگ نشان دادن جنایات عبدالرحمن را هم بیشرافتی و قلب تاریخ میانگاشت.
پشتونولی و ملت پرستی
کتابهای درسی ابتدایی به کودکان ما می آموختند و میآموزند که به «کوههای شامخ و سر به فلک کشیده» افغانستان بنازیم و به فکر تغییر زندگی فجیع و برکندن ریشه عقبماندگی و ستم نباشیم زیرا «با خدا دادگان ستیزه مکن که خدا دادگان را خدا داده است»! و اینک روستار ترهکیها با افیون «پشتونولی» نه تنها میخواهند ملت ما از خواب خرگوشی برنخیزند بلکه میکوشند برتری قوم پشتون بر اقوام دیگر را نیز با آن مسجل سازند.
دراینجاست نقش روشفنکران شوونیست پشتون در گرم نگهداشتن تنور اختلافات قومی و کشاندن افغانستان به پرتگاه تجزیه.
پشتونولیای بیگانه با دموکراسی و عدالت اجتماعی بالخاصه در دنیای امروز به درد نمیخورد و نازیدن به آن تنها زیبنده یک قومپرست خشکه بانکهی بیشعور است که اراده و اندیشهای عملی و پیشرو برای رهانیدن مردم افغانستان از دوزخ فعلی را ندارد نویسنده اگرچه با «برادر بزرگ» خواندن قوم پشتون، بالابینی شوونیستی خود را به اوج میرساند اما نمیداند که مباهات به «پشتونولی»، علامت ارادت به قوم پشتون نیست. یک روشنفکر باید در سطح ملا ضعیف و ملا قلمالدین یا انوارالحق احدی سقوط کند تا به ارزش قبیلوی پوسیدهی «پشتونولی» بها قایل شود، ارزشی که با آمدن قانون و دموکراسی و عدالت در افغانستان، تنها در کتابهای تاریخ و قصهها از آن اثری به جا خواهد ماند. یک روشنفکر با وجدان و نسبتا آگاه پشتون اگر از یک جنبه مفید پشتونولی سخن بگوید، به مراتب ضروری و پسندیدهتر خواهد بود که به جوانب عمیقا ارتجاعی، زن ستیز و ضد کرامت انسانی آن که واقعا مظهر بیغیرتی و بزدلی و نامردی میباشند (بد دادن، پناه دادن به هر خاین و خاطی و جنایتکار و متجاوز و...)، پرداخته و قوم را به رد و طرد آنها فرا بخواند. روشنفکری که چنین نکند و مقلد روستار ترهکیها باشد، در واقع بدترین خاین به پشتونها خواهد بود زیرا به جای دور انداختن ارتجاعیترین سنن، آنان را تشویق به حفظ و ادامه آنها کرده و بدین طریق از رشد فرهنگی و سیاسی یک قومی که بیشتر از هر قومی در افغانستان اسیر بیسوادی است، جلو میگیرد.
«پشتونولی» هم به کمک خودفروختگی به پاکستان می آید. مگر نه اینست که طلبه شما به «آیاسآی» به رسم قسم قول و قرار کردهاند؟ این را اگر نتوانید منکر شوید پس باید بپذیرید که چارج «پشتونولی» آنان که کمتر از شما نیست هیچگاه به آن قول و قرار و قسم ضد افغانستان و افغانی با سروران «آیاسآی» خود پشت نکرده و تا دم مرگ وفادار خواهند ماند تا مبادا «پشتونولی» خراب شود! بمباران مناطقی در کنر و ننگرهار و پکتیا توسط پاکستان را مردم پشتون و غیرپشتون ما با هیجان فراوان محکوم کردند و از سنگ و چوب علیه وحشیگری دولت پاکستان صدای اعترض بلند شد ولی بر «هسته مقاومت» گویی خاک مرده ریخته باشند که آه نکرد (رذیلانه تر از حاکمیت مافیایی کرزی) و برعکس بر مبنای «شیر خانه و روبای بیرون»، به نوبه خود به کشتار مردم بینوای آن مناطق شدت بخشید! این نشان فراموش نشدنی بندگی طلبه کرام شما آقای روستار به «آیاسآی»، به تنهایی میتواند یک آدم عادی را به ذات پلشت سرمه چشمان قاتل برساند، اما گمان نکنیم شما را تکان دهد چون در ایدئولوژی و وجدان شما جز قدرتگیری طالبان، این درد و درک راه ندارد.
چنانچه نوشتیم اگر خیانت بیگانگان و مخصوصا خیانت سی سال اخیر بنیادگرایان نمیبود و تشکیل ملت افغانستان میتوانست مسیر عادیاش را بپیماید، رسم ارتجاعی پشتونولی جایش را به ارزشهای جهانشمول انسانی، عدالت محورانه، دموکراتیک و حاوی حرمت به زن میداد. این روند مسلما طی شدنیست ولی به یاری روشنفکران انقلابی و ضد شوونیست پشتون، آهنگ سریعتر و نیرومندتری به خود خواهد گرفت.
باید یادآور شد که حتی برجسته ساختن بیش از حد جنبه مثبت پشتونولی (آزادیخواهی) به نحوی که «شیفتگی پشتون ها به آزادی در هیچ قوم روی زمین سراغ شده نمیتواند»، ملت پرستی و لافیدنی زشت است. این ادعا از سوی یک آدم چشم و گوش بسته تعجبی ندارد ولی از سوی یک روشنفکر کراهتانگیز است. سوای یک پشتون شوونیست کی می تواند مدعی شود که سهم قومهای غیر پشتون، هزاره، ازبک و... در جنگهای استقلال طلبانه، در مشروطه اول و دوم و مبارزات ضد ارتجاع از اماناله خان به بعد کمتر از سهم قوم پشتون بوده است؟ در سطحی جهانی، تاریخ کدام ملت است که صفحاتی درخشان از مبارزه رهایی بخش نداشته باشد؟ ملتهای فرانسه، روسیه، الجزایر، چلی، کولمبیا، امریکا، چین، پولند و... سنن پرافتخار نبردها برای استقلال و آزادی نداشتهاند؟ علاوه بر خیزشهای شگفت انگیز چندین کشور عربی، هم اکنون در هندوستان، ایران، فلسطین، فلیپین، نیپال و... استقامتها و پیکارهایی تاریخساز جریان دارد. ارزش دورانساز مبارزات ملل فوق اینست که اغلب در کنار مبارزه استقلال خواهانه، نیل به دموکراسی و عدالت اجتماعی را از یاد نبردهاند. در حالی که کمبود دردناک و اسفبار مبارزات مردم ما فقدان دموکراسی و عدالت اجتماعی در بطن و دورنمای آنها بوده است. (٣٠) پس پشتونولیای بیگانه با دموکراسی و عدالت اجتماعی بالخاصه در دنیای امروز به درد نمیخورد و نازیدن به آن تنها زیبنده یک قومپرست خشکه بانکهی بیشعور است که اراده و اندیشهای عملی و پیشرو برای رهانیدن مردم افغانستان از دوزخ فعلی را ندارد جز فخرفروشی پهلوان پنبهای به سنتی که دیر یا زود با تکامل اجتناب ناپذیر جامعه باد هوا خواهد شد؛ پس مبارزات انقلابی در کشورهای نامبرده باید برای روشنفکران پشتون و غیر پشتون الهام بخشیده و آنان را وادارد تا با پشت پا زدن به هر ملیت پرستی و پشتونولی یا «ازبکولی و هزارهولی و...»، برای رهبری مبارزات سخت آزادیخواهانه در افغانستان، متواضعانه از آنها بیاموزند. بر روشنفکران آزادیخواه ماست که بالیدن به پیشینه و پیشینیان را کنار گذاشته و به حال بیاندیشند که چه هستیم و چه باید کرد. رضا شالگونی از مبارزان سرشناس ایران ضمن تحقیر بالیدن بیجا به گذشتگان و شوونیزم و برتری جویی یک ملت بر ملت دیگر، خاطر نشان می سازد:
مشاطه گری امیرعبدالرحمن
او به روش هر قومپرست، ستایشگر امیرعبدالرحمن بوده وغیر از آن که از استبداد و قومکشیهای او چیزی بر زبان نمیراند، وی را مبرا از تعصب قومی و مذهبی ترسیم مینماید که عشقی غیر از ایجاد یک دولت واحد نداشت:
«امیر بدون تعصب قومی و مذهبی صرفا به هدف ایجاد یک دولت قوی... اقوام سرکش را... تار و مار کرد.»
اگر در سرکوب این و آن قوم پشتون تثبیت استبداد خونریز خودش مسئله اصلی بود، در قتل عام مردم هزاره بلاتردید قومپرستی و مذهبپرستی امیر «نام گیرک» هم نقش بسزایی داشته است.
فردی با سلامت عقلی و فارغ از غرض و مرض پشتونبازی، چگونه ممکن است برای مبارزه استقلال خواهانه به طرف طالبان ببیند ولو طالبان نکتایی پوش مثل داکتر روستار ترهکی، از پاریس به آنان سفیده بمالد؟ روستار ترهکی طبق معمول تمام تاریخ نگاران و نویسندگان قلم بمزد و فاشیست، امیر عبدالرحمن را به خاطر «ایجاد دولتی قوی» تکریم و سیاستهای کله مناری او را توجیه مینماید: «همبستگی ملیای که امیر با ایجاد ترس و وحشت از دولت، خلق کرده بود... به مرور زمان به ضابطه قابل قبول زیست باهمی اقوام کشور تبدیل شد.»
در هر کشوری «ایجاد همبستگی ملی» بر پایه «ترس و وحشت»، درخود آتش اختلافهای شدید قومی و مذهبی را به همراه میداشته باشد که با هر انگیزه داخلی یا خارجی مساعد میتواند شعلهور شود. عبدالرحمن با ایجاد یکچنین «همبستگی ملی» بذر نفاق بین قوم پشتون و اقوام غیرپشتون را کاشت که تا امروز توسط سرجنایتسالاران غیرپشتون و پشتون مورد استفاده قرار میگیرد. قوم کشیهای استبداد امیر مخوف به هیچوجه نمیتوانست به «ضابطه قابل قبول زیست باهمی اقوام» بدل شود.
اقوام، خیلی قبل از عبدالرحمن «زیست باهمی» داشتند. سبعیت کنیزگیرانهی امیر علیه مردم و همزمان تسلیم شدنش به انگلیسها، ابدا نقش مثبتی در زمینه «زیست باهمی» و «همبستگی ملی» بازی نکرده و نمیتوانست بازی کند. صحبت از این قماش «نقش مثبت»ها خاص مرتجعانی است که «امنیت» و «آرامش» در «امارت» گورستانی طالبان جنایتکار را می ستایند در حالی که خود حاضر نبودهاند یک روز هم زندگی در آن خفقان پرحقارت و طاقتفرسا را بپذیرند.
بازهم خلاف ادعای روستار ترهکی که «بعد از مرگ امیر عبدالرحمن و از میان رفتن ترس ناشی از دولتی که وی ایجاد کرده بود، اقوام افغانستان نه با یکدیگر درگیر منازعه قابل حل شدند و نه هم دست به قیام علیه دولت زدند»، این نه به علت ارثیهی خوب عبدالرحمن بلکه ناشی از رشتهها و آگاهیای است که اقوام طی قرون کسب کردهاند. ستم مستبدان داخلی و خارجی، اقوام افغانستان را غالبا در همبستگی باهم نگه داشته است و برعکس خواست دولتهای خاین و جنایتکار مذهبی و غیرمذهبی به جنگ علیه هم برنخاستهاند. این کریدت را به عبدالرحمن بخشیدن، تحریف شوونیستی تاریخ است. برخی از روشنفکران ما تا با پدیدهای مستقیما سر و کار پیدا نکنند، عنان منطقشان را اوهام و خیال پردازی می رباید. آقای روستار ترهکی یا فرزندش اگر به جرم مسجد نرفتن یا رادیو شنیدن یا ریش نداشتن یاهر بهانهای توسط طالب بچههای پرعقده، کیبل و دشنامهای ناموسی خورده و بعد با صورتی سیاه بر سر خری در کوچههای کابل گشتانده میشد، به احتمال زیاد نه این که خود را به پای طالبان نمیآویخت که چه بسا تلطیف و کمرنگ نشان دادن جنایات عبدالرحمن را هم بیشرافتی و قلب تاریخ میانگاشت.
پشتونولی و ملت پرستی
کتابهای درسی ابتدایی به کودکان ما می آموختند و میآموزند که به «کوههای شامخ و سر به فلک کشیده» افغانستان بنازیم و به فکر تغییر زندگی فجیع و برکندن ریشه عقبماندگی و ستم نباشیم زیرا «با خدا دادگان ستیزه مکن که خدا دادگان را خدا داده است»! و اینک روستار ترهکیها با افیون «پشتونولی» نه تنها میخواهند ملت ما از خواب خرگوشی برنخیزند بلکه میکوشند برتری قوم پشتون بر اقوام دیگر را نیز با آن مسجل سازند.
دراینجاست نقش روشفنکران شوونیست پشتون در گرم نگهداشتن تنور اختلافات قومی و کشاندن افغانستان به پرتگاه تجزیه.
پشتونولیای بیگانه با دموکراسی و عدالت اجتماعی بالخاصه در دنیای امروز به درد نمیخورد و نازیدن به آن تنها زیبنده یک قومپرست خشکه بانکهی بیشعور است که اراده و اندیشهای عملی و پیشرو برای رهانیدن مردم افغانستان از دوزخ فعلی را ندارد نویسنده اگرچه با «برادر بزرگ» خواندن قوم پشتون، بالابینی شوونیستی خود را به اوج میرساند اما نمیداند که مباهات به «پشتونولی»، علامت ارادت به قوم پشتون نیست. یک روشنفکر باید در سطح ملا ضعیف و ملا قلمالدین یا انوارالحق احدی سقوط کند تا به ارزش قبیلوی پوسیدهی «پشتونولی» بها قایل شود، ارزشی که با آمدن قانون و دموکراسی و عدالت در افغانستان، تنها در کتابهای تاریخ و قصهها از آن اثری به جا خواهد ماند. یک روشنفکر با وجدان و نسبتا آگاه پشتون اگر از یک جنبه مفید پشتونولی سخن بگوید، به مراتب ضروری و پسندیدهتر خواهد بود که به جوانب عمیقا ارتجاعی، زن ستیز و ضد کرامت انسانی آن که واقعا مظهر بیغیرتی و بزدلی و نامردی میباشند (بد دادن، پناه دادن به هر خاین و خاطی و جنایتکار و متجاوز و...)، پرداخته و قوم را به رد و طرد آنها فرا بخواند. روشنفکری که چنین نکند و مقلد روستار ترهکیها باشد، در واقع بدترین خاین به پشتونها خواهد بود زیرا به جای دور انداختن ارتجاعیترین سنن، آنان را تشویق به حفظ و ادامه آنها کرده و بدین طریق از رشد فرهنگی و سیاسی یک قومی که بیشتر از هر قومی در افغانستان اسیر بیسوادی است، جلو میگیرد.
«پشتونولی» هم به کمک خودفروختگی به پاکستان می آید. مگر نه اینست که طلبه شما به «آیاسآی» به رسم قسم قول و قرار کردهاند؟ این را اگر نتوانید منکر شوید پس باید بپذیرید که چارج «پشتونولی» آنان که کمتر از شما نیست هیچگاه به آن قول و قرار و قسم ضد افغانستان و افغانی با سروران «آیاسآی» خود پشت نکرده و تا دم مرگ وفادار خواهند ماند تا مبادا «پشتونولی» خراب شود! بمباران مناطقی در کنر و ننگرهار و پکتیا توسط پاکستان را مردم پشتون و غیرپشتون ما با هیجان فراوان محکوم کردند و از سنگ و چوب علیه وحشیگری دولت پاکستان صدای اعترض بلند شد ولی بر «هسته مقاومت» گویی خاک مرده ریخته باشند که آه نکرد (رذیلانه تر از حاکمیت مافیایی کرزی) و برعکس بر مبنای «شیر خانه و روبای بیرون»، به نوبه خود به کشتار مردم بینوای آن مناطق شدت بخشید! این نشان فراموش نشدنی بندگی طلبه کرام شما آقای روستار به «آیاسآی»، به تنهایی میتواند یک آدم عادی را به ذات پلشت سرمه چشمان قاتل برساند، اما گمان نکنیم شما را تکان دهد چون در ایدئولوژی و وجدان شما جز قدرتگیری طالبان، این درد و درک راه ندارد.
چنانچه نوشتیم اگر خیانت بیگانگان و مخصوصا خیانت سی سال اخیر بنیادگرایان نمیبود و تشکیل ملت افغانستان میتوانست مسیر عادیاش را بپیماید، رسم ارتجاعی پشتونولی جایش را به ارزشهای جهانشمول انسانی، عدالت محورانه، دموکراتیک و حاوی حرمت به زن میداد. این روند مسلما طی شدنیست ولی به یاری روشنفکران انقلابی و ضد شوونیست پشتون، آهنگ سریعتر و نیرومندتری به خود خواهد گرفت.
باید یادآور شد که حتی برجسته ساختن بیش از حد جنبه مثبت پشتونولی (آزادیخواهی) به نحوی که «شیفتگی پشتون ها به آزادی در هیچ قوم روی زمین سراغ شده نمیتواند»، ملت پرستی و لافیدنی زشت است. این ادعا از سوی یک آدم چشم و گوش بسته تعجبی ندارد ولی از سوی یک روشنفکر کراهتانگیز است. سوای یک پشتون شوونیست کی می تواند مدعی شود که سهم قومهای غیر پشتون، هزاره، ازبک و... در جنگهای استقلال طلبانه، در مشروطه اول و دوم و مبارزات ضد ارتجاع از اماناله خان به بعد کمتر از سهم قوم پشتون بوده است؟ در سطحی جهانی، تاریخ کدام ملت است که صفحاتی درخشان از مبارزه رهایی بخش نداشته باشد؟ ملتهای فرانسه، روسیه، الجزایر، چلی، کولمبیا، امریکا، چین، پولند و... سنن پرافتخار نبردها برای استقلال و آزادی نداشتهاند؟ علاوه بر خیزشهای شگفت انگیز چندین کشور عربی، هم اکنون در هندوستان، ایران، فلسطین، فلیپین، نیپال و... استقامتها و پیکارهایی تاریخساز جریان دارد. ارزش دورانساز مبارزات ملل فوق اینست که اغلب در کنار مبارزه استقلال خواهانه، نیل به دموکراسی و عدالت اجتماعی را از یاد نبردهاند. در حالی که کمبود دردناک و اسفبار مبارزات مردم ما فقدان دموکراسی و عدالت اجتماعی در بطن و دورنمای آنها بوده است. (٣٠) پس پشتونولیای بیگانه با دموکراسی و عدالت اجتماعی بالخاصه در دنیای امروز به درد نمیخورد و نازیدن به آن تنها زیبنده یک قومپرست خشکه بانکهی بیشعور است که اراده و اندیشهای عملی و پیشرو برای رهانیدن مردم افغانستان از دوزخ فعلی را ندارد جز فخرفروشی پهلوان پنبهای به سنتی که دیر یا زود با تکامل اجتناب ناپذیر جامعه باد هوا خواهد شد؛ پس مبارزات انقلابی در کشورهای نامبرده باید برای روشنفکران پشتون و غیر پشتون الهام بخشیده و آنان را وادارد تا با پشت پا زدن به هر ملیت پرستی و پشتونولی یا «ازبکولی و هزارهولی و...»، برای رهبری مبارزات سخت آزادیخواهانه در افغانستان، متواضعانه از آنها بیاموزند. بر روشنفکران آزادیخواه ماست که بالیدن به پیشینه و پیشینیان را کنار گذاشته و به حال بیاندیشند که چه هستیم و چه باید کرد. رضا شالگونی از مبارزان سرشناس ایران ضمن تحقیر بالیدن بیجا به گذشتگان و شوونیزم و برتری جویی یک ملت بر ملت دیگر، خاطر نشان می سازد: