کوتاه سخنی پیرامون برخی از نوشته ها
زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )
باغستان درختان سرمازدۀ ادبیات و نقد کشورما، که در پسینه سالها نه ، که در پسینه قرنها ، از رویش نهالینه ها و شگفتن گل و ثمر دهی ، بی برگ و بار بوده اند . گاهی در گوشه و بیشۀ این باغستان بزرگ و خاکستر نشین ، عطری از گل بته ای و سیبی از درختی به مشام و به دید می آید. چنانکه باره و ستیغ بلند باغستان های شکوهندۀ اندیشه های ذکریای رازی و راوندی و دقیقی و فردوسی و هزاران باغبان دیگر هویت ملی و فرهنگی باغستان کهن ما را به یاد می آورد که با تکیه به گرما و نور آفتاب به نبرد اهریمن سرما و شب می تازیدند تا باغستان نیایی خویش را با گل و درخت آراسته نگهدارند و قامت نامیمون سرما وشب را شرمگینه سازند.
ولی هیهات و دریغ؛ که اهریمن و اهریمن اندیشان ، باغبانان ما را کشتند و باغستان را با تبر هزاران نیرنگ خشکانیدند وشاخه های سبزدرخت هویت ملی و فرهنگی و آیینی ما را هیزم تنور آشخانۀ های منافع خویش ساختند. هر سبزه و بته و درختی که بعد از سوختن باغستان در باغ سر میزد، به آیین اهریمن آبیاری می کردند و اگر این بته و درخت ثمری میداد نذر برده شدن و کنیز شدن خویش را میداد. این حکایتی است بس اندوهبار و به درازی هزاروچندصدسال که توان شنیدن آن به آنهای میسر می تواند بود که چشم و گوش باز دارند و در جستجوی آن اند که ریشه های درخت هویت ملی، فرهنگی و آیینی این باغ را که اهریمن خشکانیده بکاوند و در شکستن تبر اهریمن باشند.
در روزگاران پسین، مهرورزانه باید گفت که چنین توانمندی هایی به ویژه در وجود نسل جوان و سرشار از غرور ملی و فرهنگ نیایی به وجود آمده است. بلندتر از دیگر قله ها اینکه این نسل برومند برفرازینه های نقد حال و گذشتۀ تاریخ وادب فراز آمده وبا غریو تندرانۀ هنجار وناهنجار ها را آفتابینه می سازند، آنچه را شکوهنده بوده و است عاشقانه می ستایند و آنچه را که ابلیسانه و وحشیانه بوده و است بیدریغ به شلاق توفان خشم زمان می بندند.
آخرین نوشته هایی را که در چندین برگ از فصل نامۀ خط سوم از سوی نویسندگان ، به ویژه در شمارۀ سه وچهار که ویژۀ روشنفکر بوده ونیز نوشتار در نشریۀ انترنیتی کابل پرس? از چند نویسندۀ جوان و نیز در برخی دیگر از سایت هایی هموطنان مانند اصالت ، مشعل ،کوفی ، خاوران ، رسانۀ نور ، روزنه زندگی و غیره که به خوانش گرفته ام ، بدون شک ، گمانه ها در برابر حقیقت پیرهن درید که بدون هرگونه تردیدی دیگر بهارینه فصل کاویدن ریشه های گم شده هویت ملی و فرهنگی و آیینی ما ، و دوران راندن سرمای اهریمن و دزدان وجدان باغستان نیایی به عینیت فرا رسیده است.
به نظرمی آید که دیگر سزاوار نیست که ازهمسویی با آنهایی که ازهر موضع فکری و سیاست اندیشی که بر غارتگران هویت ملی ، فرهنگی و آیینی ما می تازند، دریغ ورزید و احساس مسؤولیت نکرد در باره آثار و نوشته های آنها برای معرفی و اشاعۀ آن اندیشه ها.
باری محمود دولت آبادی نویسنده خراسانی تبار ایرانی که کتاب "کلیدر" آن در ذهن بسیار از ما جا دارد در شکایتی ، وقتی رومان" روزگار سپری شده مردم سال خورده" که آن را ورق شناسنامه ملت خود می داند، می گوید:
چند جا افراد احساس مسؤولیت کردند، این کتاب را معرفی کنند تا اکثریت آدمها بفهمند که پدر و مادر تاریخی شان کی بوده و از کجا آمده اند 1
بدون شک یکی از وظایف ملی و رسالت فرهنگی این است که در نقد و معرفی آثار ارزشمند ، چه کتاب است و چه مقاله ، َدین خویش را ادا نمود. این بار را باید کسانی بدوش بکشد که دلبستۀ فرهنگ ملی خویش اند و همچنان در عرصه سیاست وابسته به سیاست های استعماری نیستند و در پی استقلال و آزادی جامعه و کشور خود از قید هرگونه تعلقیت می اندیشند.
در باره نوشته ها یی که بحث در مورد دین و مذهب را در اجتماع دکانداران دین مردود می شمارند، ولی از استبداد بیضه داران دین مثال می آورند، تنها اینقدر گفتنی است که: واقعاً نمی شود در حوزۀ شمشیرزنان دین بدون قوت و قدرت به مبارزه با آنها پرداخت. اما وای به حال آنها یی با وجود آنکه از حیطۀ استبداد آنها به دور اند ولی برای منافع خویش که عبارت از راهیابی به آن حیطه و حوزه و گرفتن مقام و غنیمت می باشد، دم بر نمی آورند. اگر چنین باشد شاید همه موافق باشند که چنین کسان را نمی توان بخشید و افشاء نکرد.
ایدون باد
1 – مصاحبه با محمود دولت آبادی ،سایت بی بی سی ، 21 ماه می 2008
پيامها
30 جنوری 2010, 11:02, توسط hushang
نميدانم چه ميخواهيد بگوييد ! شايد خودتان هم نميدانيد! اگر مقصود توسل به « خراسان گری !» است ، اين دندان لق پوسيده ای بيش نيست . تازه، چند آدم منسوب به بلخ و کوهدامن ، کوهستان و پنجشير ، و ازهمه بدتر و وقيع تر اشخاصی بيوطن و بيمسلک مثل دستگير پنجشيری ، رسول رهين معروف به « پوهاند خوشگله» ، عبدالله عبداالله ، لطيف پدرام که برای « مجاهدين کرام» وزارتی جداگانه و بودجه فوق العاده ، طلب ميکرد و ترسو های خزيده در لحاف چرکين خاوران و افغان پيپر و جاودان ، اينان کجا و داعيه فرهنگ و هويت ملی کجا؟شما حتا زبان فارسی را که امروز دنيا همين « ترم » را به رسميت ميشناسد و چاه های نفت ايران ، پشتوانه اقتصادی آن است و هفتاد مليونی ايرانی وصد ها راديو و رسانه بين المللی به همين نام ، زبان ميگشايند، ازشدت ياغيگری و اوغانگری ، لسان دری (!) ميناميد ! و ازهمه مضحک تر همه افتخارات منطقه و گيتی را وابسته به بلخ ( محل تولد جناب راوش !) ميدانيد ، از کدام هويت ملی صحبت ميکنيد !
اگر ديگران « دين » را نردبان هوس و مقام و مکنت کرده اند ؛ شما « فرهنگ » را دستاويز « شهرت طلبی» و آز و خدعه کرده ايد ! بخصوص شخص شما که در دوره پرچميان ، مصاحبه باعبدالوکيل ( وزير خارجه نجيب گاو) را جزو افتخارات فرهنگی (!) خود قلمداد ميکرديد! دريغا، انترنت ، اين زمينه را فراهم کرده ، که هر طرف ، جمعی مشق بيسوادی ميکنند ! احترام .
30 جنوری 2010, 11:37, توسط khan
چون ملاعمر با یک چشم به مسایل نگاه میکنید .
درباره خیمه گری وپاره پاره بودن افتاب زده شدن و ستون شکسته ان اوغانستان و بی وجدان های چون احدی - سیستانی ولایق جان- تنی -....................چیزی نمیگوید !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خوشگله را نفهمیدیم جناب خارج دیده !!!!!!!!!!!
30 جنوری 2010, 15:00, توسط عبدالله هوتک
محترم راوش . سخنان نويسنده توانا آقای هوشنگ مورد تاييد من است!شما سوراخ دعا راگم کرده ايد! شما صف تان معلوم است و فضای پرواز تان هم معلوم است: بهم پيوستن ناشيانه و گاه مضحک چند نقل قول از شجاع الدين شفاء، علی دشتی وگاه پوهاند حبيبی و استاد کهزاد واين وآن در باره اسلام و تاريخ افغانستان قبل از اسلام وبعد از اسلام ! فقط همين ؛ اما هنوز که هنوز است شما فرق تاريخ يمينی و تاريخ طبری را نميدانيد !
شما هرگزآن سرمايه و بضاعت علمی را پيدانکرده ايد که استقلال رای داشته باشيد و سری از ميان سرها در آوريد!
يکروز دنبال پان تورکيست ها راه ميافتيد ؛ روزی عقب تاجک ها؛ و زمانی برای پشتون ها دانسته يا ندانسته ، تبليغ و تعظيم می کنيد!
منطقه پرستی ، مرض مهلکی است که بر شما غلبه يافته است، تماميت تاريخ را خراب ميکنيد تا تاريخ بلخ بامی ( زادگاه خويش ) را آباد کيد!
فکر ميکنم ؛ خانم تان شمارا محقق(!) می انگارد ، شايد همين برای شما و امثال شما ، افتخاری شگرف است . با احترام. عبدالله
30 جنوری 2010, 16:19, توسط radmanesh
سبک ابولمعانی سليمان راوش بلخينه !
نگاه گنيد ، نثر آقا ی راوش را که بهين را بهينه و بهاری را بهارينه و پسين را پسينه و نهال را نهالينه (!) مينويسد! يک تکه برداشته شده که در قوس کمانی گرفته شده ، گويا ايشان نثر مسجع من درآوردی معاصر را پيشکش ميفرمايند! گمانه ها در برابر حقيقت پيرهن دريد : سبک ابولمعانی عبدالسليمان راوش بلخينه ! يعنی : حقيقت بر توهم پيروز شد !
( گمانه ها در برابر حقیقت پیرهن درید که بدون هرگونه تردیدی دیگر بهارینه فصل کاویدن ریشه های گم شده هویت ملی و فرهنگی و آیینی ما ، و دوران راندن سرمای اهریمن و دزدان وجدان باغستان نیایی به عینیت فرا رسیده است.)
30 جنوری 2010, 16:43, توسط dedaban
از همه بدتر گمان ، است که بصورت « گمانه » در آمده است . گمان ميبرم در مواردی تقليدی ناشيانه از استاد زرياب است که گاه بيشترين را بگونه « بيشترينه» ميآورد ! اما نه به اين شوری شور که راوش صاحب با زبان پارسی « عشقينه » ميفرمايند !
31 جنوری 2010, 07:40, توسط پنجشنبه
سلام!
اگر شف شف نی، شفتآلو می گفتند، خوب می شد. من از اول شروع کردم و در اخیر فهمیدم که هدف از نوشته ی آقای راوش چه است. اما با آن هم فکر می کنم اگر کلمه سازی های بی جا نمی بود؛ چیزی های خوب نوشته اند. حداقل به کسی دشنام نداده اند. و در اخیر باید بگویم، اگرچه خودم خوش دارم که متن ادبی، داستان و شعر بخوانم، به دوستان توصیه می کنم که اگر عوض این متن یک آهنگ غزل بشنوند، شاید سرحالتر شوند..
یاهو!!!!!!!!!
31 جنوری 2010, 13:51, توسط مزاری
دوست محترم آقای هوتک ! وقتی سخن از دانسته ها ، سرمایه ها و اندوخته هاست باید دانست که (تمامیت تاریخ ) به نگرشهای آزادی خواهی ، فرهنگ پرستی وهویت جویی پیوندی نداشته و بخشی از افتخارات سرنوشت ساز معنوی و آینده سازبا شکوهست که شما دوست عزیز بدون آگاهی از اصل و متن شیوای دانشمند عالیقدرآقای راوش که با بهترین و زیبا ترین سیما به زبان پارسی دری پی ریزی و جمله ارایی شده است انگشت نکوهش گذاشته اید . این نگاشتۀ ادبی هیچگونه پیوندی با به اصطلاح شما تمامیت تاریخ نداشته وندارد . درحقیقت تمامیت تاریخ تمدنی چیزی و تاریخ فرهنگ زبان چیز دیگریست که شما دریغا اشتباه نموده به شخصیت و حریم شخصی ایشان ناجوانمردانه تاخته اید . چی ارتباطی تاریخ طبری و یمینی به این نوشته داشت که جناب تان فخر دانستن خویش و ندانستن آقای راوش را نموده اید ؟
آقای رادمنش و دهدهبان سلام ! خیلی جای تأسف است که شما تا هنوز ندانسته اید که نوشتن کلمات فارسی دری به رنگ بهار _ بهارینه ، بهین _ بهینه ، گمان _ گمانه ، پار _ پارینه ، و و و شکل نوشتاری بهینۀ پارینۀ فارسی دری است که زیباتر و سچه ترا است نسبت به نوشتن ( نثر مسجع من آوردی معاصر ) . اینکه شما عزیزان تاهنوز به چنین پیروزی در ترتیب نوشتاری زبان فارسی دری نرسیده اید و یا اینکه نمی خواهید برسید ، چی ضرورت بود خود را آفتابینه سازید ؟ یا اینکه شما ها هم مانند خرم خرهنگ دار پرچم داران مصطلحات ملی و تازی هستید که با نیشخند زدنها میخواهید جلو گسترش زبان و فرهنگ را بگیرید ؟
در اخیر از دوست ارجمند و دانشمند خود آقای راوش سپاس گذارم از همدردی و همیاری دلسوخسته گان و پوینده گان راه پارینه های سربلند و افتخار آفرین . آنانیکه مصطلحات را بر ادبیات برتر میدانند مانند کرم های شبتابی اند که با تابش نور ستارۀ ، تاریک و خاموش خواهند شد . ما به رهنمایی کاروان سالاران ادب ، تاریخ و فرهنگ خویش سخت نیازمندیم . چنین و همیشه بادا آوای رسای تان !!