صفحه نخست > فرهنگ، ادبیات و هنر > حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم خیام نیشابوری یا خیمه نشین پروین گاه خِرد خراسان (…)

حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم خیام نیشابوری یا خیمه نشین پروین گاه خِرد خراسان زمین

بخش دوم
سلیمان راوش
سه شنبه 15 مارچ 2011

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

بخش نخست

نقد و نظر صادق هدایت :

اما خلاف توقع جالب ترین نقد و نظر را شاد روان صادق هدایت در بارۀ خیام مطرح می نماید. که بسیار شگفت آور است. حتی هرگز از صادق هدایت چنین توقع نمی رفت. و نمیدانم چرا تا کنون بر نقد و نظر وی در بارۀ خیام سکوت شده است. صادق هدایت از خیام چهرۀ معرفی میدارد که نه به اخلاق، نه به عشق و نه به محبت علاقۀ دارد. انسان بدبین و فاقد ارزش های انسانی می باشد. گویا خیام مردی خوش باش و زنباره و شرابخواره یی بوده است. از نظر صادق هدایت فلسفۀ خیام تنها بر می گردد به پوچی گری و هیچی گری و همین نظر گویا اورا به دهری بودن واداشته است ، بنا بر قول هدایت، دهریت نیز پوچی گری تعریف شده است که این واقعاً خنده دار است. بهتر است نخست نظریات هدایت را بنویسیم.

« اغلب شعراء ایران بدبین بوده اند ولی بدبینی آنها وابستگی مستقیم با حس شهوت تند و ناکام آنها دارد. در صورتیکه در نزد خیام یک جنبۀ عالی و فلسفی دارد و ماهرویان را تنها وسیلۀ تکمیل عیش و تزئین مجالس خودش می داند و اغلب اهمیت شراب به زن غلبه می کند. وجود زن و ساقی یک نوع سرچشمۀ کیف و لذت بدیهی و زیبایی هستند. هیچکدام را به عرش نمی رساند مقام جداگانه ای ندارد. از همه این چیز های خوب و خوش نما یک لذت آنی می جسته. از این لحاظ خیام یک پرستنده و طرفدار زیبایی بود و با ذوق بدیعیات خودش چیز های خوشگوار، خوش آهنگ و خوش منظر را انتخاب می کرده. یک فصل از کتاب "نوروز نامه" در باره صورت نیکو نوشته و این طور تمام می شود: ... " واین کتاب را از برای فال خوب به روی نیکو ختم کرده آمد." پس خیام از پیش آمد های ناگوار زندگی شخصی خودش مثل شعرای دیگر مثلاً از قهر کردن معشوقه و یا نداشتن پول نمی نالد. درد او یک درد فلسفی و نفرینی است که بر اساس آفرینش می فرستند.این شورش در نتیجۀ مشاهدات و فلسفۀ دردناک او پیدا شده . بدبینی او بالاخره منجر به فلسفۀ دهری شده. اراده، فکر،حرکت و همه چیز در نظرش بیهوده آمده:

ای بی خبران، جسم مجسم هیچ است

وین طارم نه سپهرارقم هیچ است.

به نظر می آید که شوپنهاور از فلسفۀ بدبینی خودش به همین نتیجه خیام می رسد "برای کسیکه بدرجه ای که اراده خود را نفی بکند. دنیایی که به نظر ما آنقدر حقیقی می آید. با تمام خورشید ها و کهکشانهایش چیست؟ هیچ!"

خیام از مردم زمانه بری و بیزار بوده. اخلاق، افکار و عادات آنها را با زخم زبانهای تند محکوم می کند و به هیچوجه تلقینات جامعه را نپذیرفته است. از اشعار عربی و بعضی از کتابهای او کینه و بغض خیام برای مردمان و بی اعتمادی به آنان بخوبی دیده می شود...

واضح است در این صورت خیام از بسکه در زیر فشار افکار پست مردم بوده به هیچوجه طرفدار محبت، عشق، اخلاق، انسانیت و تصوف نبوده، که اغلب نویسندگان و شعراء وظیفه خودشان دانسته اند که این افکار را اگر چه خودشان معتقد نبوده اند برای عوام فریبی تبلیغ بکنند.»12
آنجا که روان شاد هدایت می نویسد که: [اغلب شعراء "ایران !" بدبین بوده اند ولی بدبینی آنها وابستگی مستقیم با حس شهوت تند و ناکام آنها دارد.] عکس آن این ادعا، ما آگاهیم که اوج شکوهنده گی شعر و مقام شاعر از دورۀ سامانیان بلخی آغاز می گردد و در دوره غزنویان تکمیل می گردد. پس از دورۀ غزنویان این شکوه و مقام فرود و فرازی هایی را می بیند. اما از اولین شاعر مطرح در تاریخ ادبیات خراسان زمین که ابو عبدالله رودکی سمرقندی است تا به چند دوره بعد از غزنویان و به ویژه در دورۀ غزنویان بدون شک شعراء در بهشت تند شهوات زندگی می کردند که این زندگی در بهشت شهوات، ایشان را بیگانه از دوزخ ناکامی ها و ناامید گردانیده بود. حتی فردوسی بزرگ هر چند که در زمان حیاتش صله ای را که محمود برایش فرستاد دریافت نداشت اما در زندگی خود این امید را داشت

چنانکه در نامه به محمود غزنوی می گوید:

بپیوستم این نامۀ باستان

پسندیده از دفتر راستان

که تا روز پیری مرا بر دهد

بزرگی و دینار و افسر دهد

ندیدم جهاندار بخشنده ای

بتخت کیان بر درخشنده ای

همی داشتم تا کی آید پدید

جوادی که جودش نخواهد کلید

بدینگونه ملاحظه می گردد که شعراء در خراسان زمین اگر استثنائات را در نظر نگیریم در بستر شهوات لمیده بودند و اگر از فراق و جنگ معشوقه حکایت هایی دارند، قهر و نازمعشوقه در مغازله و بستر خواب می باشد.

اما اینکه هدایت می نویسد[خیام از بسکه در زیر فشار افکار پست مردم بوده به هیچوجه طرفدار محبت، عشق، اخلاق، انسانیت و تصوف نبوده،] قضاوت سطحی است. عکس این نظر خیام شدیداً طرفدار عشق ، محبت ، اخلاق و انسانیت می باشد . تنها چیزیکه خیام دارد اینست که عشق و محبت و اخلاق و انسانیت را فلسفی بیان میدارد و ضمن رباعیات خویش می خواهد تدریس فلسفه و جهان بینی خویش را نماید. یعنی چنانکه گفته شد او فیلسوف بوده و نمی توانسته دایرۀ تفکر فلسفی خود را نادیده انگارد.

می خور که فلک بهر هلاک من وتو

قصدی دارد به جان پاک من و تو

در سبزه نشین و میِ روشن میخور

کاین سبزه بسی دمد ز خاک من و تو

پیام این رباعی، پیام عشق است، پیام محبت است و مبیین یک فلسفۀ انسانی است. مخاطب آن هم همه است نه شخص معیین و مشخص. سبزه نمادی از زندگی است، زندگی متحرک، شاد ورسا و رستگی. معمولاً در بیان مردم نیز چنین است وقتی می گویند: زندگیت سبز. یا هنگام سفر می گویند راهت سبز و غیره و باده نمادی از وسیلۀ فراموش کردن غم و ملالت زندگی است، و رو آوردن و بار یافتن به زندگی سبز. بر علاوۀ این مفهوم، شاید پرسش گردد که چرا خیام شراب را وسیلۀ زدودن غم و بار یافتن به زندگی سبز انتخاب نموده است. پاسخ روشن است. خیام فیلسوف بود، او با اندیشه های شیخ و شحنه، محتسب و زاهد ریاکار مبارزه می نمود. از سوی دیگر به قول دکتر اسلامی ندوشن که :« منظور از شراب نیز خماری و بدمستی نیست، بلکه در زبان فارسی معانی بسیاری دارد. از جمله بعد معنوی آن که پادزهری در مقابل ریا و تزویر است. تجسمی که به ذهن عوام داده شده، چیزی است که در مینیاتورهای دوره‌ی صفوی، قاجار و تیموری می‌بینیم که معشوقی زیبا جام شرابی را به فردی مسن تعارف می‌کند، در صورتی که منظور از شراب چیزی است که بتواند سردی زمانه را بشکند و فرمان‌های حکام‌های دنیا شکسته شود. خارجی‌ها جنبه‌ی ظاهری شراب را برداشت کرده‌اند و متأسفانه می‌خانه‌ها و کاباره‌هایی به نام خیام وجود دارد»13
خیام می خواست مشتی محکم فلسفی بر تارک ریاکاران مذهبی بکوبد دلق ریا را از تن شان بر افگند. کاری که بعد ها پیرو اندیشه های خیام حضرت حافظ به شدت هر چه تمام تر انجام داد اینطور:

خوش می کنم به باده ٔ مشکین مشام جان

کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید.

حافظ.

زیر دلق ملمع کمندها دارند

درازدستی این کوته آستینان بین

حافظ

حتی سعدی نیز دریغ نداشته است که دلقکان را افشاء ننماید جایی که می گوید:

که ای زرق سجاده ٔ دلق پوش

سیه کار دنیا خر دین فروش

سعدی

دلقت بچه کار آید و تسبیح و مرقع

خود را ز عملهای نکوهیده بری دار.

سعدی

بدین گونه ملاحظه می گردد که خیام قبل از این ها با ارائه فلسفی و بیان آن اسناد که دلق پوشان ریاکار به آن متکی اند می خواهد سرشت و سرنوشت آفرینش را با استفاده از هنر شعر بیان دارد.
یکی از حربه های به ظاهر ملایی دینی تقبیح شراب است. در حالیکه در تاریخ شما کمتر امیرالمومنینی را میتوانید سراغ بگیرید که بزم شراب نیاراسته باشد. بر علاوه ما آگاهیم که بعد از اسلام شما کمتر بنیادگذاران دین را می یابید که کمتر از بیست و سه زن داشته باشد. اگر دارند هم در پهلوی آن کنیزان فراوان برای خود نگهداری نموده اند. داشتن کنیز زنای مشروع به شمار می آید. اضافه براین خیام خواسته که مطابق دستورات دینی و فتاوی این دین خویان، آنها را مغلوب نماید. ببیند در نوروزنامه می نویسد :« و در بهشت نعمت بسیار است و شراب بهترین نعمت های بهشت است [ ایزد آن را] به خود مخصوص نکردی هر نعمتهای دو جهانی به تقدیر اوست چنانکه در محکم کتاب خود یاد فرموده است که "و سقیهم ربهم و شراباً طهوراً". و دیگر جای میفرماید:" و منافع الناس و اثمهما اکبر من نفعهما".»14

از همینجاست که می خواهد به روی محتسب به سیلی میزند و او را حیله گر خطاب نموده می گوید:

گر می نخوری طعنه مزن مستان را

بنیاد مکن تو حیله و دستان را

تو غره بدان مشو که می می نخوری

صد لقمه خوری که می غلامست آنرا
او منع شراب از سوی زهاد را حیله می شمارد. حیله یی که زاهد می خواهد موقف و موضع خود را در میان مردم استوار داشته باشد. و در باطن بر اصل منع شراب باور ندارد. ماهیت این ناباوری زاهد را ملاحظه کنید که حافظ چه شیرین تمثیل و بیان میدارد:
زاهد خلوت نشین دوش بمیخانه شد

از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد

صوفی مجلس که دی جام و قدح می شکست

باز به یک جرعه می عاقل و فرزانه شد

این ناباوری به خاطری است که زاهد خوب میداند که وعدۀ نوش شراب از سوی الله در بهشت داده شده است و یکی از نعمت های الله و تعالی به شمار می آید. همچنان زن. وقتی زن مجموعۀ از لذت است و الله و تعالی وعده مکرر برای رسیدن به دختران باکره و زیبا روی را داده است چنانکه می فرماید: كَذَلِكَ وَزَوَّجْنَاهُم بِحُورٍ عِينٍ [آرى] چنين [خواهد بود] و آنها را با حوريان درشت‏چشم همسر مى‏گردانيم (۵۴ سوره ادخان)

إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفَازًا - حَدَائِقَ وَأَعْنَابًا - وَكَوَاعِبَ أَتْرَابًا - وَكَأْسًا دِهَاقًا . ترجمه[مسلماً پرهيزگاران را رستگارى است. باغچه‏ها و تاكستانها. و دخترانى همسال با سينه‏هاى برجسته. و پياله‏هاى لبالب]
(سورۀ النبا 31 – 32 – 33 – 34 )

پس چرا خیام نگوید که:

گویند بهشت و حور عین خواهد بود

آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک

چون عاقبت کار چنین خواهد بود

او با استدلال دیگر مشت خالی دین خویان و دلالان مذهبی را چنین باز می نماید:

گویند هر آنکسان که با پرهیز اند

زانسان که بمیرند چنان برخیزند

ما با می و معشوقه از آنیم مُدام

باشد که به حشر ما چنان انگیزند.

راوندی هم این نظر تایید می نماید که برخی مانند صادق هدایت در رابطه به شخصیت خیام دچار اشتباه شده اند و می نویسد:

« جمعی از کوته بینان، از بعضی از رباعیات خیام نتیجه گیریهای غلط کرده و چنین پنداشته اند که باید در زندگی تنبلی و تن آسانی و لاقیدی و میگساری پیشه کنیم، و تلاش در راه بهتر شدن شرایط حیات را، به دست فراموشی بسپاریم. غافل از اینکه زندگی سراپا تلاش خیام، درراه تعلیم و تربیت و بیداری مردم، و مطالعات مداوم او در ریاضات و مسایل نجومی و ایجاد رصد خانه و آثار منظوم و منثوری که از او به یادگار مانده، جملگی از روح پژوهنده و بی آرام این نابغۀ شرق حکایت می کند و بی خوبی نشان می دهد که خیام مردکار و سعی و عمل بود و به نتایج مثبت کوشش آدمیان ایمانی راسخ داشته است.»15

یکی از شیوه های کار علمی و فلسفی خیام این است که می خواهد جامعه انسانی را به تفکر وادارد، تا مردم خود بیاندیشند و حق را از باطل تشخیص دهند. بنا بر همین است که در رباعیات خویش بسیار شاعرانه و مؤثرو با منطق فلسفی عنصر شک را در ذهن خوانندۀ اشعار خویش بر می انگیزد. به ویژه این عنصر شک مربوط می گردد به "معاد" و معاد اندیشی.

امروز تو را دسترس فردا نیست

و اندیشه فردات بجز سواد نیست

ضایع مکن ایندم ار دلت شیدا نیست

کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

***

زان پیش که بر سرت شبیخون آرند

فرمای که تا بادۀ گلگون آرند

تو رز نهی ای غافل نادان که تو را

در خاک نهند و باز بیرون آرند؟

***

تا چند زنم به روی دریا ها خشت

بیزار شدم ز بت پرستان کنشت

خیام کهِ گفت دوزخی خواهد بود

که رفت به دوزخ و که آمد زبهشت

***

در پردۀ اسرار کسی را ره نیست

زین تعبیه جان هیچکس آگاه نیست

جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست

می خور که چنین فسانه ها کوته نیست

***

در دایر ای که آمد و رفتن ماست

او را نه بدائیت نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست

***

دریاب که از روح جدا خواهی رفت

در پردۀ اسرار فنا خواهی رفت

می نوش ندانی از کجا آمده ای

خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت

***

افسوس که سرمایه ز کف بیرون شد

وز دست اجل بسی جگر ها خون شد

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی

کاحوال مسافران عالم چون شد

***

این عقل که در رَه سعادت پوید

روزی صد بار خود تو را می گوید

دریاب تو این یکدم وقتت که نهی

آن تره که بدروند و دیگر روید

***

در دهر چو آواز گل تازه دهند

فرمای بتا که می به اندازه دهند

از حور و قصور بهشت و دوزخ

فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند

***

از جملۀ رفتگان این راه دراز

باز آمده کیست تا به ما گوید راز

پس بر سر این دو راهه آز و نیاز

تا هیچ نمانی که نمیآیی باز

***

وقت سر است خیز ای مایه ناز

نرمک نرمک باده و خور چنگ نواز

کانها که بجایند نپایند بسی

و آنها که شدند کپس نمی آید باز

***

خیام اگر زباده مستی خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی چو هستی خوش باش

***

بشنو سخن از زمانه ساز آمدگان

می خواه مروق به طراز آمدگان

رفتند یکان یکان فراز آمدگان

کس می ندهد نشان ز باز آمدگان

رباعیات خیام که مبین دید فلسفی وی می باشد خلاف ادعای شاد روان صادق هدایت که می نویسد: اغلب شعراء ایران بدبین بوده اند ولی بدبینی آنها وابستگی مستقیم با حس شهوت تند و ناکام آنها دارد. در صورتیکه در نزد خیام یک جنبۀ عالی و فلسفی دارد و ماهرویان را تنها وسیلۀ تکمیل عیش و تزئین مجالس خودش می داند و اغلب اهمیت شراب به زن غلبه می کند. خیام اصل بینش معاد را را زیر سوال می برد. بر علاوۀ رد بینش معاد او می خواهد پاسخ روشن به آنهایی ارائه نماید که فلسفه و علم را با الهیات مترادف میدانند و مدعی ارزشهای ابدی اند . در حالی که از نظر خیام ارزش های ابدی ، ثابت و پایدار وجود ندارد، این ارزشها به زمان و مکان معیین مربوط می شوند:

قومی متفکرند در مذهب و دین

قومی به گمان فتاده در راه یقیین

میترسم از آنکه بانک آید روزی

کای بیخبران راه نه آنست و نه این

بدین لحاظ است که خیام عنصر شک را در گارگاه شعری خویش تولید می نماید.

ما میدانیم که شك روی مسایل جهان شناختی برای دریافت واقعیت ها امر طبیعی و منطقی است. هر دانشمندی وقتی بخواهد واقعیتی را از مجموعۀ مسایل و حوادث پیدا نماید و تحقیقات خویش را پایۀ علمی بدهد در آغاز بررسی های خود دچار شک و ترید می باشد تا زمانی که در نتیجۀ تحقیق به یقین برسد. به همین منظور ایجاد شک مقدمۀ برای دریافت حقیقت به شمار میرود. خیام خود به بلندای کشف حقیقت رسیده بود. اما می خواست دیگران را نیز به این ستاوند فرابخواند و این همان نهایت انسان دوستی وی است که آقای هدایت و برخی دیگر به آن موافق نیستند. خیام دعوت مستقیم بسوی حقیقت که خود بدانجا فراز آمده است به عمل نمی آورد. بلکه او می خواهد تولید شک در مسایل نماید تا مردم خود به جستجوی حقیقت برآیند و بر بلندای حقیقت فراز آیند یعنی اینکه مردم را به تفکر در مسله وامیدارد:

امروز ترا دسترس فردا نیست

واندیشه فردات بجز سودا نیست

ضایع مکن ایندم ار دلت شیدا نیست

کاین باقی عمر را بها پیدا نیست

***

چون نیست حقیقت و یقین اندر دست

نتوان به امید شک همه عمر نشست

هان تا نهنیم جام می از کف دست

در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست

***

چون نیست زهر چه هست جز باد به دست

چون هست بهر چه هست نقصان و شکست

انگار که هر چه هست در عالم نیست

پندار که هر چه نیست در عالم نیست

***

دارنده چو ترکیب طبایع آراست

از بهر چه "او" فکندش اندر کم و کاست

گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود

ورنیک نیامد این صور عیب کراست.

بدینگونه حضرت خیام سوالاتی را مطرح می نماید که ایجاد شک در اذهان تولید نماید تا انسان خود بتواند تحقیق کند و در اثر شک که در ذهنش خلق شده پاسخ رسیدن به یقین را پیدا نماید.
یکی دیگر از اندیشه و فلسفۀ خیام تعلق داشتن به دنیا و استفاده از ارزشهای دنیایی است. صادق هدایت نگرش خیام و عمق فلسفۀ خیام را در بهره برداری از لذایذ دنیا خلاف دید خیام بیان میدارد. هدایت می نویسد:« بدبینی خیام از سن جوانیش وجود داشته و این بد بینی هیچوقت گربیان او را ول نکرده. یکی از اختصاصات فکری خیام که پیوسته با غم و اندوه و نیستی و مرگ آغشته است و در همان حال که دعوت به خوشی و شادی می نماید لفظ خوشی در گلو گیر می کند. زیرا در همین دم با هزاران نکته و اشاره هیکل مرگ، کفن، قبرستان و نیستی خیلی قوی تر از مجلس کیف و عیش جلو انسان مجسم می شود و آن خوشی یک دم را از بین می برد.»16

در اینجا صادق هدایت دچار اشتباه گردیده است بدین معنی که نتوانسته میان ادعا و دلیل، امثال و حکم فرق قایل شود. مثلاً در رباعی :

ساقی گل و سبزه بس طربناک شده ست (ادعا - مثل)

دریاب که هـــــفــتۀ دگر خاک شده ست (دلیل - حکم)

می نوش وگلی بچین که تا درنگری( ادعا - مثل)

گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شده ست(دلیل - حکم)

یا در رباعی دیگر:

بنگر زصبا دامن گل چاک شده ( ادعا – مثل)

بلبل زجمال گل طربناک شده ( ادعا – مثل)

در سایۀ گل نشین که بسیار این گل ( دلیل – حکم)

در خاک فروریزد و ما خاک شده( دلیل - حکم)

در رباعی دیگر بر خلاف نظر هدایت، خیام همه را به شادی و شادکامی دعوت می نماید و ادعا و دلیل کاملاً فلسفی و منطقی ارائه میدارد:

نتوان دل شاد را به غم فرسودن

وقت خوش خود بسنگ محنت سودن

کس غیب چه داند که چه خواهد بودن

مِی باید و معشوق و به کام آسودن

ملاحظه می نماید که خیام انسان بدبین نیست، بلکه او می خواهد با ارائه دلایل فلسفی بدون آنکه به
متشابهات روی بیاورد با مُحکمات مقصد و هدف جهان بینی خود را بیان میدارد. هر چند واقعیت های ذاتی جهان بینی وی در بعضی از رباعیاتش متشابهات است.

خیام ازاین نیز دریغ نداشته است که تفکر نوسازی اندیشه و بر اساس آن نوسازی جهان را ارائه نماید . چنانکه بعد از او پیرو و ارادتمندش حافظ نیز در پی همین تفکر برآمده گفت:

بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم

فلک را سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم

و حضرت خیام قبل از حافظ گفته بود که:

گر بر فلکم دست بودی چون یزدان

بر داشتمی من این فلک را زمیان

از نو فلکی دگر چنان ساختمی

کازاده به کام دل رسیدی آسان

در دورانی که خیام میزیسته است، دوران تقلب و تزویر و ریا به وسیلۀ دین خویان بود و مجال تبارز اندیشه وجود نداشت، اکثریت از دانشمندان به وسیلۀ این دین خویان یا سرکوب شده بودند و یا مورد تهدید و تکفیر قرار داشتند. خیام این حالت را بار ها در رباعیات خویش بیان نموده است چنانکه می گوید:

گر کار فلک به عدل سنجیده بدُی

احوال فلک جمله پسنیده بُدی

ورعدل بُدی بکارها در گردون

کی خاطر اهل فضل رنجیده بُدی

یا

خورشید به گِل نهفت می نتوانم

واسرار زمانه گفت می نتوانم

از بحر تفکرم برآورد خرد

دُری که زبیم سفت می نتوانم

یا در جایی دگر که از سوختن و به خاک کشیدن نازنیان اندیشه به وسیلۀ جباران تاریخ افسوس خورده می گوید:

از آمدن و رفتن ما سودی کو

وز تار امید عمر ما پودی کو

چندین سر و پای نازنین جهان

میسوزد و خاک می شود دودی کو

رباعی دیگری که از جمله متشابهات خیام است. با اندکی تعمق انسان به پیام فلسفی خیام میتواند پی بَرد و بداند که چگونه حضرت خیام می نمایاند که چرخ بکام خردمندان نیست و میدان عرصه یکتازی های آنانی است که غرق در سفسطۀ هشت و هفت می باشند

چون چرخ بکام یک خردمند نگشت

خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت

چون باید مُرد آرزو ها همه هشت

چه مور خورد بگور چه گرگ به دشت.

لذت بردن و شاد زیستن از نظر خیام:

چنانکه در بالا گفته شد خیام در جهان بینی فلسفی خود یکی از پیروان زکریای رازی به شمار می آید. زکریای رازی اولین فیلسوف در جهان است که لذت بردن وشاد زیستن را به مثابۀ فلسفه مطرح نموده و مورد بحث قرار داد. گفتگوی زکریای رازی وابوالحسن شهید بلخی که او نیز دانشمند و فیلسوف بود یکی از بحث های جالب در عرصۀ لذت بردن از جهان به شمار می رود که این مورد در کتاب سیطرۀ هزارو چهارصد سالۀ اعراب بر افغانستان تألیف این قلم بیان شده است.

زکریای رازی در مورد شاد بودن و لذت بردن از جهان می فرمايد: « اختيار اين سيرت مستتلزم اين نيست که مردم شيوهً مرتاضان هند را در سوختن جسم و افگندن بر آهن تفته و ياسيرهً مانويت را در ترک جماع و گرسنگی و تشنگی و پليد نگهداشتن خود ، و يا روش نصارا را دررهبانيت و انزوايی در صوامع و يا طريقهً جمعی از مسلمين را در اعتکاف در مساجد و ترک مکاسب و اقتصار برکم خوراکی و درشت پوشاکی اختيار کنند و از لذات فعلی چشم بپوشند بلکه بايد به ديدهً عقل در لذايذ بنگرد و از آنها در حد اعتدال بهره بگيرد .» 17

قرنها بعد از زکریای رازی و شهید بلخی، لذت بردن به مثابۀ فلسفه از سوی اسپینوزا فیلسوف هالندی مطرح گردید. از اسپينوزا می خوانيم که می گويد : « از خود گذشتن و زندگی خويش را باطل کردن و ترک دنيا گفتن فضيلت نيست ، فضيلت عمل کردن به مقتضای طبع و پافشاری در ابقای وجود خويش است و چون اندوه و منافی اين منظور و شادی مساعد آنست بايد هميشه شادمان بود از تمتعات نبايد خود را محروم کرد ، در حد اعتدال بايد خورد و نوشيد و بوی خوش بايد بوييد ، زيبايی و صفا بايد ديد ، آهنگ های موزون را بايد شنيد ، تفريح بايد کرد حتی از زينت و آرايش هم نبايد پرهيز داشت و اگر دراين امور افراط نکنند و حد معمول دارند که از توانايی وجود انسان نکاهد بلکه بيافزايد رسيدن به کمال ياری می کند خصوصا اگر در لذايذی که در بدن موضع خاص دارد اسرار نورزد و بيشتر به تمتعاتی بگرايند که کليه طبع را خوش می کند و فرح و انبساط می آورد. »18

این نکته را نباید فراموش کرد که بنیانگذار اندیشه لذت و شاد زیستن پیغام آور خدا حضرت زرتشت می باشد. بعد از وی مزدک پور بامداد که رازی و خیام و همه خِردمندان خراسان به تاسی از اندیشه های این ابر مردان اندیشه و خِرد اساسات فلسفی و دانش خود را بنیاد نهادند. خرد زرتشتی : « با رهبانيت و ترک دنيا ، ازدواج نکردن و رياضت ، مخالف است. آرمان زندگی شادی و خوشبختی است که با کوشش در اين جهان با رسايی مينوی ( کمال معنوی ) ، از راه سازندگی و دهشمندی بدست می آيد. برای شادی بايد کوشيد تا برابر به قانون اشا ، بين تن و روان از يک سو و بين فرد و اجتماع از سوی ديگر هم آهنگی به وجود آورد.»19

«عدل در لذت زندگی همان انديشه حضرت زرتشت بوده که بعد بوسيله مزدک، اين انديشه زير شعار عدم انحصار لذايذ از سوی زورمندان و حريصان شمشير به دست ، زیر عنوان همه خوبی ها و لذايذ برای همه و مال همه مطرح گرديد. که تنها در مورد زن به مثابه بهترين لذت و زيباترين نعمت خداوندی که اربابان حريص برای بدست آوردن و انحصار آن هزاران ترفند مذهبی ساخته بودند ، به خروش آمدند و مدعی شدند که مزدک زن را هم اشتراکی می خواهد بکند. در حالي که مزدک بزرگ می گفت نبايد اولا زن را کنيز شمرد و ثانيا در تصرف آن بی عدالتی نمود که يکی صاحب دهها و صدها و هزارها کنيز باشد و ديگری نتواند به يک زن دسترسی پيدا نمايد. به جای غضب جابرانه ای اين موجود انسانی و لذت آفرين بايد به آنها اختيار و آزادی داد تا هر کدام مرد زندگی خود را داشته باشد و هر مردی صاحب زن گردد.» 20

خیام با آنکه شاید در آثار نثری خویش مسایل لذت بردن و شاد زیستن را با استدلات فلسفی بیان نموده باشد، ولی بدبختانه این آثار او در دسترس نیست، و اکثراً آن را از بین برده اند. اما بیان فلسفۀ لذت در رباعیاتش واقعاً شگفت انگیز است. خیام توانسته یک کتاب مفهوم را در عرصه تاریخ، آفرینش و اخلاقیات در بسیاری از رباعیات خود به گونۀ ویژه توضیح نماید. از جمله در باره فلسفۀ لذت و شاد زیستن. او در رباعیات خویش به وضاعت نشان داده که سر سازش با فرهنگ و سنت های عرب نداشته و ندارد. و بدون آنکه نام از زرتشت و مزدک ببرد عملاً در رباعیات خویش اندیشۀ آنهارا ستایش نموده و تطبیق آن اندیشه ها را در زندگی توصیه میدارد. اما ناگفته پیداست که درکار شاعر نماد سازی وتشبیه یکی از صنعت های مهم شعری به شمار میرود که حضرت خیام در این صعنت یدبیضاء داشته است چنانکه نماد لذت و زیبایی زندگی را زن قرار داده است و نماد شادی و خوشی را شراب:

من ظاهر نیستی و هستی دانم

من باطن هر فراز و پستی دانم

با این همه از دانش خود شرمم باد

گر مرتبه ای ورای مستی دانم

***

گر یک نفست ز زندگانی گذرد

مگذار که جز به شادمانی گذرد

هشدار که سرمایه سودای جهان

عمراست چنان کش گذرانی گذرد

***

می نوش که عمر جاویدانی اینست

خود حاصلت از دور جوانی اینست

هنگام گل و باده ویاران سرمست

خوش باش دمی که زندگانی اینست

***

کم کن طمع از جهان و میزی خرسند

از نیک و بد زمانه بگسل پیوند

می در کف و زلف دلبری گیر که زود

هم بگذرد و نماند این روز چند

***

برخیز و بیا بتا برای دل ما

حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم

زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

***

قرآن که مهین کلام خوانند آن را

گه گاه نه بر دوام خوانند آن را

بر گرد پیاله آیتی هست مقیم

کاندر همه جا مدام خوانند آن را

***

ماییم و می و مطرب و این کنج خراب

جان و دل و جام و جامه پر درد شراب

فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب

آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

***

اکنون که گل سعادتت پربار است

دست تو ز جام می چرا بیکار است

می‌خور که زمانه دشمنی غدار است

دریافتن روز چنین دشوار است

***

با سروقدی تازه تر از خرمن گل

از دست منه جام می و دامن گل

زان پیش که ناگه شود از باد اجل

پیراهن عمر ما چو پیراهن گل

چیزی که در رابطه به نمادسازی در شعر خیام باید گفت اینست که حضرت خیام چیزی هایی را نماد قرار میداده ویا یک شئ را به شئ دیگر تشبیه می نموده که آن نماد و تشبیه در ذات خویش مبین واقعیتی بوده. مثلاً چنانکه در بالا گفته شد، ( زن و شراب) که یکی را به نماد لذت و دیگری را به نماد شادی و سرور برگزیده و تشبیه نموده، بخاطری بوده که با هردوی این دو نماد دین خویان دشمنی ظاهری میورزند. در حالیکه در واقعیت امر تمام خلفای اسلام و سلاطین و امیرالمومنین ها و فقهای دین به صد ها زن در اختیار داشتند و هیچ بزم شان بی شراب نبوده.

گویند مرا که دوزخی باشد مست

قولیست خلاف، دل در آن نتوان بست

گر عاشق و میخواره بدوزخ باشند

فردا بینی بهشت همچون کف دست

بر علاوۀ اینکه خیام بزرگ در فلسفۀ لذت و شاد زیستن پیروی آیین خِرد حضرت زرتشت به شمار می آید و با زکریای رازی در فلسفۀ تقدم ماده به روح موافق بوده و در رباعیات خود از آن یاد می نماید که:

انان که کهن شدند و اینها که نوند

هرکس به مراد خویش یک تک بدوند

این کهنه جهان به کس نماند باقی

رفتند و رویم دیگر آیند و روند

***

چون عمر به سر رسد چه شیرین و تلخ

پیمانه که پر شود چه بغداد و چه بلخ

می نوش که بعد از من وتو ماه بسی

از سلخ به غره آید از غره بسلخ

***
ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام زما و نی نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم و نبُد هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود.

همچنان او مانند زکریای رازی و همه خردمندان خراسان زمین مفهوم بهشت و دوزخ را در همین جهان می جویدو با این توجیه بهشت و دوزخ آنجهانی را زیر سوال می برد:

گردون نگری زقد فرستودۀ ماست

جیحون اثری ز اشک پالودۀ ماست

دوزخ شرری زرنج بیهودۀ ماست

فردوس دمی ز وقت آسودۀ ماست.

مجموعۀ از نظریات فلسفی خیام در رباعیاتش باعث می گردد که مفسدین دین خوی نسبت به او وارد عمل شوند. از اقدامات مفسدین علیه خیام در زمان حیاتش چیزی در تاریخ ها نیامده است. این بدان معنی است که کسی جرأت نکرده علیه او علنی به مخالفت بپردازد. زیرا نمی توانسته اند از لحاظ منطق و فلسفه با او وارد بحث شوند. از سوی دیگر خیام طرفداران زیاد داشت. اگر برخورد خصمانه و علنی صورت می گرفت ممکن بود کار به رسوایی دستگاه حاکمه می انجامید.
اما از برخی مخالفت ها در تواریخ یاد آوری گردیده است که این مخالفت ها نهایت نیکو داشته است مثلاً راوندی به نقل از زکریای بن محمود قزوینی در آ"ثار البلاد" می نویسد:

« چون خیام از جهت اعتقاد به اصول شرعی در بین روحانیان عصر خود مردی منحرف و مادی بشمار می رفت،آنان را با شاعر لطف و عنایتی نبود؛ زکریای بن محمود قزوینی، در آثارالبلاد، داستانی از مخالفت فقهاء با خیام آورده و گفته است "یکی از آنها هر روز صبح پیش از برآمدن آفتاب نزد او می رفت و درس حکمت می خواند و چون به میان مردم می آمد از وی به بدی یاد می کرد،چون فقیه به عادت به خانۀ وی آمد، فرمان داد تا طبل ها و بو قها را به صدا در آورند، مردم از هرسوی در خانه او گرد آمدند؛ عمر گفت: ای مردم نیشابور، این فقیه شماست، که هر روز در همین هنگام نزد من می آید و درس حکمت می آموزد و آنگاه نزد شما از من به نحوی که میدانید، یاد می کند؛ اگر من همان باشم که او می گوید، پس چرا از من علم می آموزد و از استاد خود به بدی یاد می کند"»21

اما واقعیت مخالفت جاهلان و خِرد ستیزان با خیام باید از این بیشتر بوده باشد، زیرا در دو سه رباعی او مجبور شده که بگوید او فلسفی نیست:

دشمن به غلط گفت که من فلسفیم

ایزد دانا که آنچه او گفت نیم

لیکن چو در این غم آشیان آمده ام

آخر کم از آنکه من بدانم که کیم

در جایی دیگر بیان میدارد که نمی تواند اسرار را باز گو نماید که این حقیقت نمایانگر شدت تعقیب و تکفیر وی از سوی مذهبیون می باشد. اما با آنهم می گوید که:

خورشید به کِل نهفت می نتوانم

واسرار زمانه گفت می نتوانم

از بحر تفکرم برآورد خِرد

دُری که زبیم سفت می نتوانم

در جایی دیگر شرایط وضعیت فضلا و دانشمندان را اینطور به تصویر می کشد:
گرکار فلک به عدل سنجیده بودی

احوال فلک جمله پسنیده بودی

ور عدل بودی بکار ها در گردون

کی خاطر اهل فضل رنجیده بودی

در همین راستا است که خیام بی هراس کینۀ زاهدان مکار و حیله گر را در دل می پروراند و از افشای آنها دریغ نمیدارد:

می خوردن و گرد نیکوان گردیدن

به زانکه برزق زاهدی ورزیدن

گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود

پس روی بهشت کس نخواهد دیدن

***

یک جرعۀ می ز ملک کاووس به است

از تخت قباد و ملکت طوس به است

هر ناله که رندی به سحرگاه زند

از طاعت زاهدان سالوس به است

بخش نخست

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس