نادر گاو

سه شنبه 26 جون 2012

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

 

نادرگاو

عبدالواحد رفيعي

3 سرطان 1391 هرات .

گلشاه
نفس عميقي كشيد ودرسايه درخت سنجد كنارپتي نشست وصدا كرد : آتي ذبيح دلداغي توره ناورده
؟ آبِه ذبيح ام هيچ پرواي ترا نداره .

نادرگاوهمانطوركه
داس را دور قوده گندم حلقه كرده بود بين دهانش غن زد وسرقهردوباره تند تند به دروادامه
داد . شرشردسته هاي گندم كه با تيغه داس بريده ميشدند هرلحظه گفتي درزيرآفتاب داغ
فصلِ درو شعله ورمي گردند .

نادرگاوبعد
ازچند داس كه زد گفت : دلداغي خيره ، دخترِپدرنالد مي يامد قودا ره جم مي كرد كه
زيرپاي خاك وخاكسترشدن .

نبي
چنته كه مي خواست داغ دل نادرگاورا تيزتركند گفت :آخ ازدست ازي خوشه چينا...

هرچيزي
دراين سرزمين به نوبت بود . نادرگاوكه پيش پيش درو مي كرد ، آبِه ذبيح قوده قوده
جمع مي كرد روي خرمن مي برد . به دنبال آن دختران خوشه چين ، خوشه هاي تيت شده را
دانه دانه جمع مي كردن داخل سبد ي كه به پشت بسته بودند مي انداخت وبعد ازآن چوپان
ها رمه هاي گوسفند را رها مي كردند .

نبي
چنته كه نشسته بود داسش را تيزمي كرد گفت : گاوگوبچيم ، اي خاتوبه درد نمي خوره ، مثل
او چند تاي ديگه ايلا كو بوره . به دنباله حرف اش عرزده خنديد .

اسماعيل
سياه گفت : ترا اصلا به حساب نمياره اينه ازماره سيل كو كه مي ترسه سروقت دلداغي ره
رسانده .

نبي
چنته گفت : گاوبچيم بيه ، بيه بسه ، چاي ناخورده جنگ نميشه .

درهمان
حال دخترِاسماعيل چاي جوش چاي را گذاشت زيرسايه درخت وبابوقيچ بسته نان را ازپشت
اش بازكرد وبه دست پدرش داد .

گلشاه
رو به دخترك گفت : دوغ ناوردي او دختر؟

به
جاي دخترش اسماعيل سياه جواب داد : گاو ما خشك كرده زارباشه اگه يك قورت دوغ د چيم
ببينيم .

نبي
چنته دوباره رفت سروقت نادرگاووگفت : مه جاي نادرگاوباشم اي رقم خاتوني بي ترس ره يك
رقم ورداركنم كه ... به دنباله حرفش رو به نادرگاوعرزده خنديد . خنده اش طوري بود
كه آدم را ياد عرعرخرمي انداخت .

گلشاه
رو به نبي چنته گفت : نگو او بچه ، توهم پشت پساد مي گردي ؟ حالي زنكه بيچاره را
زيرچوب نادرگاوميندازي .

حسين
آجَي گفت : راس ميگه اگه قارش آمد با همو بارچوب ميره به خانه ، او كه گاو واريه .

گلشاه
گفت : بيخود نيه كه نادرگاومي گن . درهمان حال رو به نادرگاوصداكرد : نادرجان بيه ،
بيه تا دلداغي تو ميه ، گفته ازاي؛ چاي نخورده جنگ نميشه .

نادرگاوبا
قهرجواب داد : نوش جان . وبين دهانش بازغن زد .

نادرگاوانگاربلد
نباشد گب بزند فقط بلد بود غن بزند . اگركسي چيزي ازش مي پرسيد ازآن آدمايي بود كه
با يك آره يا نه جواب ميداد . حالا هم مثلي كه به گوشش پنبه كرده باشه تند وتند
درو مي كرد وهيچ توجهي به گپ وگفت ديگران نداشت . دراين لحظات خوشه هاي بيشتري
ازپيش اش تيت ميشد روي پتي وبراي دختراي خوشه چين هرچي نادرگاو سرقهرباشد بهتربود  .

اسماعيل
سياه گفت : ياره ازآبِه ذبيح ام جان نيه پوست كاهه . هموطور چوبا ره اگه به پشت
خربزني بخدا نفس نمي كشه .

نبي
چنته گفت : او روزديدي ؟ توبه خدايا، كسي به پالان خرهميطونمي زنه .گاو گوگفته
گاوگويه . هاهاهاها  

گلشاه
بازصدا كرد : آتي ذبيح بيه چاي بخور، بيه يك لاظه دم راسي كو .

نادرگاودراين
لحظه بدون اينكه به گلشاه جواب دهد رو به صغراگگ با قهرگفت : نچين او دختر، نچين .
درهمان حال بارچوب را ازكنارش برداشته به طرف دختررضا پرتاب كرد ه گفت ؛ چن دفه
گفتم تا قوده جم نشده خوشه نچين .

 دخترك جستي زد وچوب اززيرپايش غلت زد كناريكي
ازقوده ها آرام گرفت .

اسماعيل
سياه گفت : نزن اووو... به خاطريك دانه خوشه دخترمردم را مي كشي ؟

گلشاه
روبه صغراگگ صدا كرد : بيه اي سون او دختر، بيه كه بي ازاو ام او د سورنيه .

دخترك
خودش را كناري كشيد وگفت : مه كه از روي قوده نچيندم .

نادرگاودوباره
سرقهرگفت : گفتم نچين ، به شما كه خنديديم 
روي سرآدم پشت خوشه ميگردين . حسين آجي به خاطردل نادرگاورو به صغراگگ گفت
: راس ميگه ، بين قودا جاي خوشه چيني اس ؟ يك لازه صب كنين قوده جم شن باد ازاو .

اسماعيل
سياه عرررزده روبه نادرگاوخنديد وگفت ؛ حالي آبِه ذبيح چاي ره ديركده خوشه چيناي بيچاره چي گناه دارن ؟

دراين
لحظه صداي هليكوپترازدوربه گوش رسيد . همگي به رد صدا نگاه كردند . دوتا هليكوپتردُم
به دُم ازطرف غزني مي آمد . وقتي روي سردروگرا رسيد چنان پايين بود كه قوده ها
ازباد آن نزديك بود ازهم بپاشد . صداي هليكوبترصداي همه را قورت داد وبراي يك لحظه
درو گرا ،خوشه چين ها وحتي گاو و گوسفندها رو به آسمان رد هليكوبترهارا درهوا
دنبال كردند تا كه پشت درخت هاي جنگل كروخان گم شدند .

حسين
آجي گفت : بد مذذب سگ ماهي يه .

ممد
پاردم كه سوارخرش ازراه تيرميشد صدا كرد : شما نميرين ؟ ميگن قطارميايه ، تانكا.  

نادرگاوگفت
: بلادپسش كه ميايه ، ميايه كه بيايه .به ما چي .  

گلشاه
گفت : به ما چي كاردارن ، راه شه گرفته ميرن ..

ممد
پاردم ازپشت خرش بازصدا كرد : به ماگفتن برين كه جنگ ميشه ديگشه خبرندارم .

نبي
چنته صدا كرد : حالي خو تانك مانگ مالوم نيه چي كاررا الاكنيم ؟

ممدپاردم
خرش را هي كرد وگفت: خلاصه مه گفتم.

دراين
حال خري گشته گشته ازروي زمين بغلي به 
زمين نادرگاوآمد وبه طرف قوده هايي كه  نادرگاوتازه دروكرده بود ، نزديك شد . هنوزبه كدام
خوشه ي گندم دهن نزده بود كه نادرگاوازجاجست وگفت : زن ازامو صاحب ته ...  وبا بارچوب افتاد به جان خر. لب پايين را
زيردندان گرفته چند چوب محكم به پاي وپاردم خركوبيد وخربا چند جفتك خودش را ازچنگ نادرگاورها
كرد . نادرگاوبرگشت داس اش را كه برمي داشت رو به نبي چنته گفت ؛ طالع داشتي بچيم چنته
كه داس به دستم نبود اگه نه برايت دوپاره مي كردم،  بازتو ميامدي خايه مره غم مي كردي .

نبي
چنته جواب داد : او بچه نادرگاو، ترا گاو گفتيم گاو گفتيم ، تو بخي شاخ كشيدي .
راستي راستي خودته گاو جوركدي ، فكرته جم كو ، ما كه آبِه ذبيح نيستيم.

نادرگاوكه
ميرفت طرف قوده دورزد وگفت : زياد پت پت نكوبچيم، خرت را نمان .

نبي
چنته گفت : خرازكجا بفامه كه اي زمين ازنادرگاوه او زمين ازما . يك پل جوي درميان
اس، ميره ديگه . توهم مثلي كه خارزيردُمت مانده باشيم .

نادرگاوجواب
داد : اوكه نمي فامه توكه آدمي مي فامي ميخ كو يك جا .

اسماعيل
سياه روبه نبي چنته گفت : چُب باش ديگه ، حالي يك چوب به خرزده بلا دپسش .

نادرگاوگفت
: صاحب مرده خو نيه ، چرا بسته نمي كني ؟

اسماعيل
سياه گفت : خيره خيره نادرجان ، بيه چاي بخور، بيه خسته شدي اوقات تلخي نكو .

گلشاه
صدا كرد : لاحول بگويين نبي جان ، توكه هشيارآدم استي خودته به دهن او ميندازي ؟

هليكوپترها
دوباره دورزدند . روي سرك پخته چنان پايين حركت مي كردند كه آدم فكرمي كرد روي پشت
يكي ازموترها سواراست . ولي وقتي روي جنگل كروخان مي رسيد دوباره اوج مي گرفت. حسين
آجي درحاليكه رد هليكوبترهارا نگاه مي كرد گفت : قربان ترس ، چطوريك دفعه بالا
ميره ؟

نبي
چنته گفت : بين درختا پرازمجاهدينه مي ترسن ديگه .

اسماعيل
سياه رو به نبي چنته پرسيد : آبِه ذبيح چندمي يه ؟

نبي
چنته گفت : اينه د گلشاه مالومه . چندمي يه ؟

گلشاه
پرسيد : چي چندمي يه ؟

اسماعيل
سياه گفت : آبِه ذبيح خاتون چندم نادرگاوه ؟

گلشاه
جواب داد : يادم نيه بخدا ، پنجمه كه چارمه . مقصد تاحالي چارپنج تاره تيركرده .

اسماعيل
سياه گفت : خدا زده گاو ، چي بد بلايي بوده اي گاوگو .

حسين
آجي گفت : شوي خورشنيده بوديم تابالي مرتكه زن خورنديده بوديم .

نبي
چنته پرسيد : راستي زناي ديگه ره طلاق داده يا مردن.

گلشاه
گفت : د خدامالوم ، ميگن يكي را كشته .  

حسين
آجي گفت : يكي كه دخترميراو بود بيچاره سر زا رفت .يك ديگه ره ايلا داده .

اسماعيل
سياه گفت : يكي ديگه ام شب خوابيده صب ديگه ازسرجا بلند نشده .

درهمين
حال آبِه ذبيح ازدورپيداشد . چاق بود وسينه هايش چند قدم پيش ترازقدم هايش حركت مي
كرد . چادرش پس رفته بود وچاي جوش چاي به دست راستش بود و دخترشش ماهه اش دربغل اش
بود . پشت سرش بي بي گگ بود كه بسته ي نان را روي سرش گرفته بود ويك لنگه چپلق اش
به دستش بود . پشت سراو ذبيح بود كه ريسمان ميش را مي كشيد وميش مثليكه لج كرده
باشد به آرامي وتنبلي پشت سرش حركت ميكرد . پشت سرميش ابو بود كه چوبي به دست دم
به دم به پشت ميش ميزد تا حركت كند .

نبي
چنته با ديدن آبِه ذبيح صدا كرد : آمد آمد ، گاوگوبچيم  چشماي تو روشن آبِه ذبيح شكرآمد . هاهاها

اسماعيل
سياه گفت : ماشالله ماشالله نظرنشوه ، چقه خم تما ميايه باز .

حسين
آجي گفت : قرارين ديگه ، او بيچاره ره زيرچوب ميندازين شما .

آبِه
ذبيح نزديك ترشد .درهمان حال هردم پشت سرش مي چرخيد ورو به سه تا طفلش ميگفت : زود
زود بايين ، ديو زده ؟ وبا سنگيني وطمانينه قدم برميداشت . چاك سينه اش بازبود تا
سرناف شكم گنده اش را ميشد ديد .

نادرگاوازجا
برخاست . بارچوب را ازميان قوده هاي گندم برداشت وتيزتيز راه افتاد طرف آبِه ذبيح كه
هنوز يك پتي به نادرگاوفاصله داشت .

گلشاه
روبه حسين آجي گفت : برو برو راهشه بگيركه زنكه بدبخت ره ميكشه .

نبي
چنته گفت : خدايا خير،به گمانم آتنگ شروع شد .

 پشت بند گپ اش عرر زده خنديد .

اسماعيل
سياه گفت : برو بگيركه بيچاره ره مي كشه .

دراين
لحظه نادرگاوپريد طرف آبِه ذبيح وفرياد زد : اودخترسگ اي وقت دلداغيه ؟ زيرلنگ
كدام پدرنالد تابالي خواو بودي ؟

نبي
چنته با شنيدن اين گپ عرررزده خنديد . دراين حال نادرگاودرحاليكه بارچوب را روي
سرش بلند گرفته بود به طرف زن خيزبرداشت . حسين آجي خودش را انداخت سرراه نادرگاو واو
را بغل زد . ولي نادرگاوچوب را پرتاب كرد به طرف آبِه ذبيح. چاي جوش چاي ازدست آبِه
ذبيح افتاد زمين وخودش با بي بي گگ كه بغلش بود افتادند روي چاي جوش . بارچوب
خورده بود به بازو ويك سرچوب پيشاني آبِه ذبيح را خراش داد . نبي چنته واسماعيل
سياه درحاليكه ازخنده غش مي كردند ، دويدند نادرگاورا بغل كردند وگلشاه رفت
اززيربغل آبِه ذبيح اورا بلند كرد . آبِه ذبيح خون اش را كه ديد شروع كرد به جيغ
زدن .بي بي گگ را روي زمين به حال خود رها كرد وشروع كرد گورپدرومادرنادرگاورا
زيرو رو كرد كه با صداي هليكوپتردرهم پيچيد: آي د قبرپدرت ، بچه سگ ،بي نمازناشسته
، شيرآدم ناخورده ...

 درهمان حال قطارتانك ها ازسرگ پخته عبورمي كردند
وسرآن به جنگل هاي كرو رسيد كه فيرمسلسل وتوپ هم شروع شد . مجاهدين راه قطارتانگ
هاي شوروي را كمين زده بودند .

حسين
آجي گفت : اينه بخير، جنگ ام شروع شد .

صداي
فيرتوپ وراكت درهم پيچيد وبا صداي هليكوپترآسمان را پركرده بود ، طوري كه صداي جيغ
بي بي گگ را كسي نمي شنيد روي زمين جيغ ميزد . چاي جوش چاي يك بغله افتاده بود
ازلوله ي آن چاي داغ مثل شيرآب روي پاي بي بي گگ مي ريخت . هركسي گرفتارخودش بود
كه يك دفعه گلشاه جيغ زد: پاي دخترسوخت .

 چاي جوش را با لگد زد به آن طرف .

نادرگاوبا
ديدن پاي جرمله شده دخترك خونش دوباره به جوش آمد بازدويد طرف زنش . اين دفعه يخن زنش
را چنگ انداخت وبا مشتي كوبيد به بيخ گوش آبِه ذبيح. زن براي لحظه ي افتاد
كنارپلوان ودوباره خودش را جمع كرد وخيزبرداشت . درحاليكه دامنش تا ته پاره بود
سنگي را برداشت انداخت طرف نادرگاووسنگ خورد به گوش خري كه آن طرف ايستاده به آنها
نگاه مي كرد . درهمان لحظه صداي انفجارراكت همه را خاموش كرد . درميان فيرمسلسل ،
راكتي به آن سرپتي اصابت كرد . همگي بالاي هم روي زمين خوابيدند. صداي انفجاريك
لحظه درميان جمعيت كه جمع شده بودند كش وگيرنادرگاوو زن ش را تماشا مي كردند ،
سكوت برقراركرد، اما بازصداي جيغ آبِه ذبيح آرامش را شكست كه با صداي جيغ بي بي گگ
كه ازدرد بخود مي پيچيد درهم شد . دود ودم انفجاركه آرامترشد نادرگاو بازچوبي را
برداشت دويد طرف زنش . گلشاه دوباره خودش را سپركرد كه درهمين حال راكت بعدي را
طياره انداخت . حسين آجي صدا كرد ؛ بدوين پشت ديوال ، بدوين . نادرگاوبازوي بي بي
گگ را گرفت اززمين بلند كرد ودرهمان حال با دست ديگرچنگ انداخت به پشت ذبيح كشيد
به طرف پشت باغ . آبِه ذبيح درحاليكه ريسمان ميش را ميكشيد ، با بقيه همه باهم افتادند
به جويچه هاي تاك انگور.گلشاه جيغ زد سرآبِه ذبيح كه ؛ دراي حال تو ره سيل كو كه
ميش را چسپيدي .

دروگرا
وخوشه چين ها دركمركش جويچه ها وبعضي ديگردربغل ديوارخرابه باغ روي هم ريخته پناه
گرفتند . نبي چنته واسماعيل سياه هنوزعررعررمي خنديدند . رمه گوسفند وگله گاووخرها
رم كرده بودند دميان دود وخاك باد انفجاربه هم ريخته محشري درصحرا درست شده بود. نادرگاودرپشت
ديواردرحاليكه خوابيده بود به پاي سوخته دخترش كه تاول زده بود دست كشيد وگفت :
سيل كو، سيل كوازدست اي دخترسگ اي طفلك جرمله شد . آبِه ذبيح كه هنوزريسمان ميش به
دستش بود جواب داد : ازدست مه يا تو بي نماز؟ نادرگاو با شنيدن كلمه بي نمازازجا جست
زد درپشت ديوارخميده خميده دويد به طرف زنش . حسين آجي درهمان حال كه درازكشيده ،
پاي نادرگاو را چنگ انداخت وناصربا سينه افتاد به جويچه تاك . بي بي گگ هنوزجيغ
ميزد، نبي چنته واسماعيل سياه ازخنده غش ميكردند وبا صداي مسلسل درهم مي پيچيد. با
صداي هليكوپترلحظه ي همه ساكت شدند . هليكوپتركه روي سرجممعيت رسيد ، دودي
ازدنبالش جست وبعد آتشك زد وصداي راكت مثل بوغ گاوبود كه به سمت جنگل كروفيركرد .
همه خوابيدند .

دراين
لحظه نبي چنته درحاليكه عرعرمي خنديد گفت : عجب سيله بخدا .

نادرگاوگفت
: به تو چي بچه سگ ، عرعرمي خندي؟

گلشاه
گفت : چب باشين ديگه ، شما ازشورويا تيركدين . بخدا بدترازشوروي هستين .

نادرگاو
رو به آبِه ذبيح گفت : همي كافرا گم شون بازمه ميفامم وتو .

حسين
آجي گفت : حالي يك لازه آتش بس كنين كه تانكا گم شون باد ازاو بخيرصاف كنين  .

درهمين
حال راكتي به بين قوده هاي گندم پريد . يك لحظه همه جا سياه شد . خوشه هاي گندم با
خاك وچره هاي راكت به هوا خاست . بعد روي گندمزار گله گله آتش روشن شد . قوده ها يكي
يكي آتش مي گرفت .

اسماعيل
سياه صدا كرد : آتش، آتش گرفت . قوده ها آتش گرفت .

حسين
آجي صدا كرد : تا به خرمن نرسيده بدو خاموش كنيم .

نادرگاو
گفت بدوين ديگه ،

حسين
آجي گفت: ما چرا بدويم ، خرمن تويه .

نادرگاوگفت
: اگرنريم آتش پيش ميره خرمن ترا هم ميگيره .  

شعله
هاي آتش شروع كرد به فواره . چنان پيش ميرفت مثل امواج سيل .

حسين
آجي صدا كرد : خرمن ، خرمن مي سوزه . درميان صداي گلوله شعله ها گُرگرفته پيش مي
رفتند . نادرگاو التماس كرده گفت : بدوين بدوين ازبراي خدا خرمن سوخت .

گلشاه
جواب داد : مثل غلبيل گلوله مي باره چي رقم بوريم ؟

نادرگاو
خودش را انداخت به گندم زاروخميده خميده دويد طرف خرمن كه تازه آتش دامن اش را
گرفته بود .

زنش
صدا كرد : نرو ، نرو گاوگو ، حالي مرمي مي خوري بلاد پس خرمن .

نادرگاورفته
بود به دنبال او حسين آجي دويد وگفت : خرمن اگه بسوزه صبا ازگشنگي مي ميميريم .
دويد طرف خرمن .

نادرگاوهنوز
به خرمن نرسيده بود كه آخ كشيد وافتاد . افتاد روي يكي ازقوده ها كه درآتش مي سوخت
. يك لحظه تقلا كرد كه خودش را دوباره به پشت ديواربرساند اما دوباره ازنفس افتاد
وخون كنارش را پركرد .

نبي
چنته تازه ترس به سرش كاركرد خنده درصورتش خشكيد ودهانش ازترس بازمانده بود گفت :
تيرخورد ؟ نادرگاو تيرخورد ؟

قوده
ي گندم درميان خون وآتش گيرمانده بود . حسين آجي با ديدن او دوباره خزيد كمرديواروگفت
: لااله الاالله .

خودش
را كشاند پشت ديوارباغ چنان كه گفتي ازنفس افتاد. درهمين حال آبِه ذبيح ميش را رها
كرد وچند دفعه كه جيغ زد يا شاه مردان ، دويد طرف نادرگاو .

گلشاه
صدا كرد : نرو ، نرو او خاتو كه حالي تو بازتيرمي خوري .

آبي
ذبيح رسيده بود بالاي سرنادرگاو. خون را مشت مي كرد ميزد به سرش ،خون را با خوشه
هاي نيم سوخته گندم مشت مي كرد مي پاشيد به سينه اش كه لخت وعوربود . چند لحظه قبل
نادرگاوازيخن اش كشيد وپيراهن اش تا سرناف پاره شده بود .

هليكوبترها
گم شدند ، قطارتانگ ها ازكمين مجاهدين گذشته بود وصداي فيرخاموش شده بود . صداي نادرگاونيزخاموش
شده بود وبه جاي بارهاي گندم مشتي خاكسترسياه مانده بود . همه ساكت دورجسد بي جان نادرگاوحلقه
زده بودند .

نبي
چنته پايش را درازكرده روي زمين چنان افتاده بود مثلي كه ازكمربه پايين شل باشد، درحاليكه
خاك وخاكسترپرازخون را مشت مي كرد روبه گلشاه گفت : بيچاره نادرگاو،مفت كشته شد .  

اسماعيل
سياه گفت : چند لحظه پيش .... بغض وگريه صدايش را بريد .

حسين
آجي كه تعجب كرده بود اسماعيل سياه هم بلد است گريه كند گفت : اوقدرخنده گريه هم
داره .

گلشاه
گفت : گاو گفتين گاوگفتين تا خوده به كشتن داد .

حسين
آجَي گفت : قسمته ديگه ، اگه نه شوري كجا نادرگاو كجا .  ازگاوي نبود .....

 


آنلاین : http://mosafeer.blogfa.com/post-699.aspx

آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس