صفحه نخست > دیدگاه > وبلاگ نویس > ز بعد ما، نه غزل، نی قصیده می‌ماند

ز بعد ما، نه غزل، نی قصیده می‌ماند

chendavol
جمعه 15 فبروری 2013

زمان خواندن: (تعداد واژه ها: )

همرسانی

ز بعد ما، نه غزل، نی قصیده می‌ماند

ز خامه‌ها، دو سه اشک چکیده می‌ماند

ده سال پیش، در چنین روزی، به جمع اندک وبلاگ­نویسان پارسی­زبان افغانستانی پیوستم. روزی را انتخاب کردم که مناسبت داشته باشد؛ 26 دلو (بهمن). دوست ایرانی­ام که مرا با وبلاگ و نگارش در آن آشنا می­کرد، گفت: حالا چرا امروز؟ گفتم: امروز سال­روز خروج آخرین سرباز ارتش ابرقدرت شرق (اتحاد جماهیر شوروی) از افغانستان است. گفت: عجب مناسبتی و عجب نگاهی.

هر وقت به این تاریخ و روزهایی مثل 7 و 8 ثور، 17 اسد، 28 اسد،20 و 21 سنبله، 6 و 17 میزان، 6 جدی، 21 و 26 دلو، 3 حوت، 22 حوت و مانند آن­ها می­اندیشم، بیشترین چیزی که آزارم می­دهد، پای­مال شدن خون میلیون­ها شهید و کشته راه آرمان­ دفاع از سرزمین و بی­سرنوشت رها شدن میلیون­ها خانواده بی­سرپرست و زنان بیوه و یتیمان و معلولان و آوارگی میلیون­ها مهاجر و بی­پناه در سراسر این گیتی است. نمی­دانم واقعا چه سرنوشت شومی بود که از دست کم سه دهه پیش، گریبان این ملت را گرفته است و رهایش نمی­کند. چرا یک روز نیمه­آرام در زندگی ما رقم نمی­­خورد؟ البته «از ماست که برماست».

از این یادکرد دردآور که بگذریم، یادم می­آید آن زمان که به وبلاگستان پارسی پا نهادم، تکاتک وبلاگ­نویس هم­وطن در پهنه وب حضور داشتند. از آن جمله، ضیا افضلی (آتش)، شریف سعیدی، نسیم فکرت، محمدعلی سرابی، ظاهر نظری، زینت نور و جعفر عطایی را به یاد دارم. امین آرمان هم وب­سایت خوبی داشت. بیشتر دوستانم، ایرانی بودند که دوستان خوبی برای هم شدیم و هنوز هم هستیم. بهترین و پایدارترینش، عاقلانه بود و بعد یک تارک دنیا. فرید اسماعیلی، دوست هم­دانشگاهی­ام نیز که دیگر وبلاگ را کنار گذاشت، از اولین­ دوستان وبلاگی­ام بود.

دنیای جالبی بود آن روزهای اول. کشف دنیای نگارش در فضای مجازی چیزی بود که برای کسانی چون ما که همیشه با مداد و قلم دم­خور بودیم و یک­باره به دنیای نت پرتاب می­شدیم، هم جذاب می­نمود، هم دردآور. اوایل اصلا کارهای نگارشی اساسی­ام را نمی­توانستم با رایانه حروف­نگاری کنم. گویا حس و حال نگارش با قلم و کاغذ و حس کردن قلم در دست و کشیدن رنج و درد ساعت­ها نگارش با قلم و احساس بوی کاغذهای متفاوت چیزی دیگر بود. مطلب­های گذرا را فقط با رایانه می­نوشتم. الان دیگر سال­هاست که آن عادت فراموش شده است و نوشتن روی کاغذ و بعد منتقل کردن به دستگاه دردآور شده است. این هم حکایت ما آدم­هاست که با یک آلوی بخارا سردی­مان می­شود و با یک مویز، گرمی.

کارم را با «کلکین» آغاز کردم در پرشین­ بلاگ. وقتی پرشین بلاگ چند بار دچار مشکل شد (دوستان آن زمان­ها را به یاد دارند)، اعصابم خرد شد و به بلاگ­فا کوچیدم. البته همان زمان، کلکین را به وب­سایت تبدیل کردم. آن وب­سایت هم با دامنه کام و بعد، نت، هر دو پس از همه کارهای طراحی و راه­اندازی، یکی دو سالی تا سال 1388 پابرجا بود، ولی به دلیل نابلدی دوستی فنا شد و رفت. من هم که دیگر اعصاب نداشتم، رهایش کردم و وبلاگ «چنداول» را که از 1385 در کنار کلکین اداره می­کردم، فعال­تر کردم. دوستانی از گذشته تا کنون هماره با نگاه­های انسانی خویش، مرا نیرو داده­اند تا بنویسم. از همه این عزیزان که صفای نگاهشان را دوست دارم، سپاس­گزارم.

چه دوستان خوبی داشتم که دیگر در سرزمین وب نمی­نگارند. یا از آن دست کشیده­اند و جاهای دیگر می­نویسند. شاید هم کلاسشان بالا رفته است و حضور در وبلاگ را بچه­بازی و ساده­انگارانه می­پندارند. شاید هم طوق لعنتی به نام «زندگی» آن قدر بر گردنشان سنگین افتاده است که دیگر یارای سر زدن به این فضا نیست. و شایدهای دیگر... .

از استاد محمدکاظم کاظمی باید به نیکی یاد کرد که همیشه نوشته­هایش در وب، راهنما و گرمابخش خوبی بوده است برای وب­گردان و وب­گردانان. محمود جعفری،* دوست خوبم در کابل نیز صفحه پویایی دارد در قلمرو ادب پارسی.

مثل اکثریت وب­نگاران همیشه در نگارش در این صفحه فراز و نشیب داشته­ام. گاهی تند تند روزآمد شده و گاهی ماه­ها خاک خورده است و آب و جارویش نکرده­ام. گاهی غم­ناک نوشته­ام و گاهی طرب­ناک و شاد. گاهی به زمین و زمان ناسزا گفته­ام و گاهی لطیف لطیف نوشته­ام. از همه چیز و همه جا نوشته­ام. از مردم سرزمینم، از انسان­های همه سرزمین­ها. از شعر و ادبیات گفته­ام و از اجتماع و دردهایش و دردهایم. کتابی معرفی کرده­ام و گزارشی از فعالیت­های ادبی، هنری و فرهنگی فارسی­زبانان داده­ام. همه این­ها برای زنده ماندن خودم بوده است؛ که تنها به نوشتن زنده­ایم؛ ما موجودات فلک­زده آواره از همه دنیا و گرفتار بندهای نامرئی زندگی. ما که هیچ نداریم. ما که لعنت­شدگانی هماره­ایم. ما که نفرین­شده زمین و زمانیم. ما که هیچ عرضه­ای نداریم جز همین کار. ما که تنها جسم سنگینی که برداشته­ایم، همین قلم و کاغذ بوده است. ما که ناسزای فلک بر دوشمان سنگینی می­کند. ما که هیچ نیستیم جز همینی که هستیم.

وقتی به پشت سرم نگاه می­کنم، می­بینم یک دهه به همین شتاب گذشت. شتابی نادل­خواه. شتابی پر از دلهره. شتابی نه سزای این همه آرزو و آرمان­های سر به مهر. شتابی که آیینه زندگی نابسامان ماست. شتابی که هرگز نمودار بهروزی خجسته­ای برای سرزمینم نبود. نه تنها سرزمینی که بدان منسوبم، بلکه برای این دنیای پهناور. به قول بیدل: «به غیر عیب خودم زین چمن نماند به یاد». حال که سخن از حضرت بیدل شد، همین شعری را می­نویسم که عبارت اول و آخر این مجال از اوست.

 ز بعد ما، نه غزل، نی قصیده می‌ماند

ز خامه‌ها، دو سه اشک چکیده می‌ماند

چمن به خاطر وحشت­رسیده می‌ماند

بساط غنچه به دامان چیده می‌ماند

ثبات عیش‌ که دارد که چون پر طاووس

جهان به شوخی رنگ­پریده می‌ماند

شرار ثابت و سیاره، دام فرصت ‌کیست

فلک به‌ کاغذ آتش­رسیده می‌ماند

کجا بریم غبار جنون‌ که صحرا هم

ز گردباد به دامان چیده می‌ماند

ز غنچه­ی دل بلبل سراغ پیکان ‌گیر

که شاخ گل به‌ کمان کشیده می‌ماند

به غیر عیب خودم زین چمن نماند به یاد

گلی‌ که می‌دمد، از خود به دیده می‌ماند

قدح به بزم تو یارب سر بریده­ی ‌کیست

که شیشه هم به‌ گلوی بریده می‌ماند

غرور، آینه­ی خجلت است پیران را

کمان ز سرکشی خود، خمیده می‌ماند

هجوم فیض در آغوش ناتوانی­هاست

شکست رنگ به صبح دمیده می‌ماند

در این چمن به چه وحشت شکسته‌ای دامن

که می‌روی تو و رنگ پریده می‌ماند

به نام محض قناعت کن از نشان عدم

دهان یار به حرف شنیده می‌ماند

ز سینه، ‌گر نفسی بی‌تو می‌کشد بیدل

به دود از دل آتش‌کشیده می‌ماند

******

چون روز جهانی عشق و دوستی است، بهتر است این دفتر را به نام نامی «عشق» هم بیاراییم.

عهدی است که بسته‌ایم، برمی‌خیزیم

با آن که شکسته‌ایم، برمی‌خیزیم

هر وقت که نام عشق را می‌خوانند

هر جا که نشسته‌ایم، برمی‌خیزیم

هادی فردوسی

 ******

اسدالله مبشری که حقوق­دان هم بوده است، این شعر قشنگ و قدیمی را دارد:

شود آیا که من آن چهره­ی زیبات ببوسم؟

خرمن نور شوم، تا بَر و بالات ببوسم؟

چنگ ناهید شوم، نغمه­گر بزم تو گردم؟

نفس صبح شوم، زلف سمن­سات ببوسم؟

عرق شرم شوم، روی دل­آرات بپوشم؟

سرمه­ی ناز شوم، نرگس شهلات ببوسم؟

عطش مستی و وسواس گنه گردم و هر دم

با وجود تو بیامیزم و اعضات ببوسم؟

هوس عشق شوم، ره به دل نرم تو یابم

خنده­ی مهر شوم، ساغر لب­هات ببوسم؟

رخ خورشیدِ فلک، ذره­ی بی قدر ببوسد

پس تو رسوا نشوی، گر من رسوات ببوسم

کاشکی مست، شبی در بَرِ من بی­خبر افتی

تا به کام دل آشفته، سراپات ببوسم.

 ******

شعری از پونه نکویی هم جالب است:

سر می­گذارم به جنگل، گیلان، بیابان ندارد

وقتی که دل­تنگ باشی، بن­بست، پایان ندارد

وقتی که دل­تنگ باشی، کوهی پر از سنگ باشی

هر نامه­ای می­نویسی، آغاز و پایان ندارد

آیینه را پای حرفت، تا صبح­دم می­نشانی

تا این­که چیزی بگوید، حرفی که امکان ندارد

عاشق که باشی و دل­تنگ، دست تو در عشق، بند است

از خویش هم می­گریزی، ترسا و صنعان ندارد

چون قلب رکن­الیمانی، قلب تو را می­شکافد

در سنگ، گل می­نشاند، کاری به باران ندارد

عاشق که باشی و دل­تنگ، حرفت به دل می­نشیند

مقبول طبعش می­افتد، موسا و چوپان ندارد

عاشق نباشی و دل­تنگ؛ باران، سرآغاز چتر است

عاشق ندارد هوای شهری که باران ندارد

دریا اگر جوهر من؛ هر برگ گل، دفتر من

عاشق که بنویسد از عشق، انگار پایان ندارد

 ******

«تا سه نشود، بازی نشود.» پس شعر مژگان عباس­لو را هم بخوانید:

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند

هر دلی را روزگاری، عشق ویران می‌کند

ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم

هر چه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند

با من از این هم دلت بی‌اعتناتر خواست، باش!

موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟

مثل مادر، عاشق از روز ازل، حسرت‌کِش است

هر کسی او را به زخمی تازه، مهمان می‌کند

اشک می‌فهمد غمِ افتاده‌ای مثل مرا

چشم تو از این خیانت‌ها فراوان می‌کند

***

عاشقان در زندگی، دنبال مرهم نیستند

دردِ بی‌درمانشان را مرگ درمان می‌کند

******

حسن ختام:

دو کتاب خوب هم در این زمینه معرفی می­کنم:

یک ـ چهارصد غزل برگزیده­ شاعران کهن و معاصر، گردآورنده: غلام­رضا ارژنگ، تهران، نشر قطره، 1390.**

دو ـ همواره عشق، گردآورنده: علی­رضا بدیع، مشهد، نشر سپيده باوران، 1390.

__________________________________________________

* لینک وبلاگ همه دوستانی که در این متن از آن ها نام برده شده است، در فهرست همسایگان چنداول وجود دارد.

** کتاب اولی از نظر گزینشگری محشری که دارد، چند پله بالاتر از کتاب دوم است. (نظر شخصی)


آنلاین : http://chendavol.blogfa.com/po...

آنلاین :
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره
آنتولوژی شعر شاعران جهان برای هزاره

مجموعه شعر بی نظیر از 125 شاعر شناخته شده ی بین المللی برای مردم هزاره

این کتاب را بخرید
Kamran Mir Hazar Youtube Channel
حقوق بشر، مردم بومی، ملت های بدون دولت، تکنولوژی، ادبیات، بررسی کتاب، تاریخ، فلسفه، پارادایم و رفاه
سابسکرایب

تازه ترین ها

اعتراض

ملیت ها | هزاره | تاجیک | اوزبیک | تورکمن | هندو و سیک | قرقیز | نورستانی | بلوچ | پشتون/افغان | عرب/سادات

جستجو در کابل پرس